< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اعتبار علم در شهادت

از مهمترین اسباب جواز شهادت، علم است. مهمترین سبب شهادت علم است، در اعتبار علم بین اصحاب خلافی نیست یعنی خبر ظنی و امثال ذلک یا مشاهده ای که علم آور نباشد مثلا از دور دیده باشد، و بالوجدان برایش علم حاصل نشده باشد و ظن برایش حاصل شده است ولو ظن قوی باشد یا صدای شخص را شنیده، اما چون فاصله داشت به محتوای کلام علم پیدا نکرد و ظن برایش حاصل شده، این موارد قطعا حجت نیست. وقتی لاخلاف گفته می شود در مقابلش شهادت حسی است که علم آور نیست فضلا از نقل قول دیگران.

صاحب جواهر به این لاخلاف تصریح کرده است (ج41، ص 121):

« الطرف الثاني في ما به يصير الشاهد شاهدا والضابط العلم إلا ما خرج مما تسمعه من الشهادة بالاستفاضة» که در آنجا بعضی گفته اند اگر خبر مستفیضه بود ولو اینکه علم هم نیاورد، می تواند به این مستفیضه شهادت بدهد.

چرا ضابط علم است؟! آیات و روایات بیان می شود. ایشان در آخر می فرماید:

بل هو الظاهر من معناها عرفا أيضا ( در معنای عرفی شهادت، علم اخذ شده است زیرا «شَهِدَ» به معنای «حضر» است و متفاهم عرف از شهد، نوعی حضور است یعنی علمی که به شهود و حضور باشد، )، ولذا نفى الخلاف عن اعتبار ذلك (علم) فيها غير واحد (بسیاری نفی خلاف کرده اند که علم در شهادت معتبر دانسته اند)

عبارت صاحب ریاض

« الثانی فی بیان ما به یصیر شاهد شاهدا و الضابطه العلم الیقینی العادی بلاخلاف الاما استثنی»

آیات:

«و لاتقف ما لیس لک به علم»

«لاتقف» پیروی و تبعیت نکن، شهادت یک نوع پیروی است، زیرا این شهادت را برگردن خودت میگیری، براساس شهادت تو شخصی اعدام و یا سلب مال از او می شود، «لاتقف» هم حاکم را شامل می شود زیرا حاکم شهادت را اخذ می کند و آن را پیروی می کند. صاحب جواهر مقصود مستدل را شاهد گرفته است، زیرا اگر شاهد یک امر ظنی را ملاک برای شهادت قرار بدهد از ظن پیروی کرده است و این ظن را بر گردن خود قرار داده است و اخذ به ظن کرده است. مثلا اگر از شاهد سئوال کنند که به چه دلیلی شهادت دادی؟! اگر علم نداشته باشد باید بگوید که دیدم و ظن پیدا کرده ام.

سئوال: اصل این است که شاهد از روی قطع و یقین شهادت می دهد یا حاکم باید از او سئوال کند؟!

استاد: حاکم باید حمل بر صحت کند زیرا شهادت از روی ظن حرام است. ولی در باب زنا، روایت وارد شده است که حاکم باید سئوال کند ولکن اگر شهادت را از روی حس بدهد و در اینکه از سبب شهادت باید سئوال شود یا نه، این مورد بحث است و ظاهر این است که اگر بگوید شنیدم یا دیدم، یا اینکه بگوید شهادت می دهم کافی است و لفظ شهادت ظاهر در شهادت از روی علم است.

سئوال: حاکم خارج از این «لاتقف ما لیس لک به علم» است؟

استاد: این آیه شامل حاکم هم می شود، چون این بینه و شهادت از جانب شارع حجت قرار داده شده است، علم است و البته این علم وجدانی نیست، لذا ما می گوییم وقتی فقیه از روی ادله مثل خبر صحیح فتوی می دهد اگرچه برایش علم حاصل نشود، اما از دایره «لاتقف ما لیس لک به علم» خارج می شود. اینجا حکومت نمی شود زیرا باید در لسان دلیل اخذ شود و موضوع محکوم بیاید، همین دلیل اعتبار اماره که قطعی است کافی است:« ظنیة الطریق لاینافی قطعیه الحکم» زیرا طریق امارات منتهی به علم قطعی می شود، لذا اخذ این خبر داخل علم می شود.

آیه دوم

«وَلا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»، خدای تعالی از شفاعت و شهادت منع کرده است، مگر اینکه شهادت به حق بدهد و علم داشته باشد.

اشکال فقط این است که این آیه در مورد قیامت وارد شده است، «یملکون» یعنی جرأت و توانایی بر شهادت ندارند و این تکوینی است، مگر اینکه «شهد بالحق و هم یعلمون» باشد، که خدای تعالی اجازه تکوینی می دهد که شهادت بدهد و شفاعت کند. اگر این را به امور دنیوی سریان دادیم این آیه تام می شود و اگر اختصاص به قیامت بدهیم این آیه از حیز استدلال خارج می شود. صاحب جواهر به این آیه استدلال کرده است.

روایات :

معتبره سکونی ( بخاطر وجود نوفلی معتبره می شود)

عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: لا تشهد بشهادة لا تذكرها، فإنه من شاء كتب كتابا ونقش خاتما

اگر امری را یقینا و وجدانا به یاد نداری، با ظن و گمان شهادت نده زیرا اگر کتابت هم باشد ممکن است کتابت و نوشته را جعل کند. در مورد خاتم و مهر هم همینطور، قابل جعل است.

برای بنده پیش آمده است که متنی را برای من آورده اند که خط من است ولی به هیچ وجه به یاد ندارم، ولی اصل واقعه را به یاد دارم.

خبر علی بن غیاث

وعنهم عن أحمد، عن محمد بن حسان، عن إدريس بن الحسن، عن علي بن غياث، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: لا تشهدن بشهادة حتى تعرفها كما تعرف كفك.

کف دست را چگونه می بینی همانطور باید شناخت داشته باشی. این روایت ظهور در شهادت حسی دارد، «تعرف» نوع معرفت را در این روایت بیان کرده است، معرفت کف دو وجه دارد:

1 – نظر به یقین داشته باشد و کاری به حسی بودن نداشته باشد، یقینی مثل دیدن کف دست باشد، در زبان فارسی، مطلب علمی و حدسی را به دیدن کف دست تشبیه می کنیم و نشان از یقینی بودن دارد در حالی که حسی نیست.

2 – نظر به حسی بودن و یقینی بودن دارد، این بیان اظهر است روایت می فرماید معرفتی که از سنخ دیدن کف دست باشد.

سئوال: اگر دوتا احتمال بود، قدر متیقن دلالت، همان یقین باشد؟!

استاد: اتفاقا قدر متیقن قسمت دوم است که هم حسی بودن و هم یقینی بودن را دلالت دارد، زیرا ما یقین داریم که حسی بودن و یقینی بودن مراد حضرت هست اما شک داریم غیرحسی یقینی هم مراد حضرت هست یا نه؟ شبهه مفهومیه میشود.

سئوال: وجه اظهریت این احتمال دوم چیست؟

استاد: زیرا حضرت می توانست به یک امر دیگری مثال بزند و الفاظ دیگری هم وجود داشت مثلا «حتی تعرف بطاً جزماً یقینیاً»، اما حضرت «تری کفک» را مثال زده است، این ظهور دارد که نوع این معرفت و یقین را بیان می کند که از نوع حسی باشد.

مرسل محقق

جعفر بن الحسن بن سعيد المحقق في [الشرايع] عن النبي صلى الله عليه وآله وقد سئل عن الشهادة قال: هل ترى الشمس؟ على مثلها فاشهد أو دع

آیا خورشید را می بینی؟ مثل روایت قبل دلالت بر حسی دارد زیرا «تری» دارد.

این روایات دوتا معارض دارد:

1 – روایتی که شخصی نوشته ای برایش آورده اند و خط را می شناسد و لکن هر چه فکر می کنم به واقعه یادم نمی آید، حضرت فرمود: چنانچه آن شخصی که نوشته را آورده است و مدعی است، و ثقه است و یک ثقه دیگر به آن اضافه شود تو شهادت بده. این روایت اعم است از اینکه علم حاصل شود یا حاصل نشود، ولو اینکه واقعه خاص است.

در مقابل آن روایاتی که علم را معتبر کرده است ولی آن از جهت دیگری اعم است چه اینکه مورد اینگونه باشد و چه اینگونه نباشد. لذا صاحب جواهر بین اینها تعارض فرض کرده است و بین آنها عموم و خصوص من وجه است، از این جهت که علم حاصل نیست آن روایات نفی می کنند، اما از این جهت که حضرت فرمود در خصوص این مورد می توانی شهادت بدهی.

وقتی تعارض کردند، آن روایات اشهر است هم از نظر کتاب و سنت، و اخذ می شوند و این روایت معارض تاب مقابله با آن را ندارد.

روایت صحیحه عمر بن یزید

محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن الحسن [الحسين] بن علي بن النعمان، عن حماد بن عثمان، عن عمر بن يزيد قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: الرجل يشهدني (مرا به شهادت می طلبد) على شهادة فأعرف خطي (قبلا واقعه ای بوده که این شخص آن را نوشته، الان که وقت مخاصمه شده است به آن شخص می گوید بیا شهادت بدهد، خط و مهر خودش را می شناسد) وخاتمي، ولا أذكر من الباقي قليلا ولا كثيرا (اما بیشتر یادم نمی آید مثلا آن صحنه و آن چیزی را که شهادت دادم را یاد نمی آورم) قال: فقال لي: إذا كان صاحبك ثقة (متقاضی شهادت) ومعه رجل ثقة فاشهد له. (یک ثقه هم با او بود، پس شهادت بده).

اینجا بینه نیست، زیرا شخص مدعی است و نمی تواند شاهد باشد، لکن حضرت فرمود: شهادت بده، البته اینجا برای این شاهد علم حاصل نشده است. در خصوص مورد این روایت، حضرت فرمود جایز است.

صاحب جواهر دارد: بینشان تعارض است، عبارت صاحب جواهر:

قد يقال : إن التعارض بين الصحيح المزبور وبين الأدلة السابقة تعارض العموم من وجه ، لأنه ( این روایت صحیحه) وإن كان خاصا صريحا من وجه(خط وخاتمی است و خصوصیت واقعه خاص است) لكنه عام لصورتي حصول العلم بالمشهود به بشهادة الثقة وإخبار المدعي الثقة وعدمه ( از خبر این دو چه علم حاصل شود و چه حاصل نشود، از این جهت عام است) ، والأدلة المتقدمة وإن كانت عامة لهذين الصورتين لكنها خاصة باشتراط العلم (ادله اختصاص به صورت علم دارد) ، ولعله لذا كان ظاهر ما سمعته من الدروس التردد بل والمصنف في النافع لتعارض الشهرتين إلا أنه لا ريب في ترجيح تلك الأدلة عليها لكثرتها (ادله کتاب و سنت اکثر است و دلالت دارد که علم معتبر است و اگر در محل اجتماع تعارض کنند مقدم هستند) ، بل عن السرائر أنها أكثر من أن تحصى وأنها متواترة ، والإجماع على مضمونها ، على أن الشهرة المتأخرة أرجح من الشهرة المتقدمة (اگر مقصود شهرت متاخره، اعتبار علم است، این فرمایش قبول نیست، زیرا ما شهرت قدماء را حجت می دانیم، و شهرت متاخر را حجت نمی دانیم)

این کلام ایشان در تقدم ادله کتاب و سنت، متین است، اما یک نکته باقی می ماند، که مشهور از عمل به صحیحه اعراض کرده اند، و این اعراض موجب وهن می شود، البته اگر شهرت متاخره باشد موهن نیست، اما اگر شهرت قدمائی هم باشد، اینجا را موجب وهن نمی دانیم زیرا در اینجا یک معارض قوی دارد.

روایت دوم، ظهور در اعتبار علم، به استصحاب. علمی که ناشی و مسبوق به استصحاب باشد، معتبر است.

صحیحه معاویة بن وهب

محمد بن الحسن باسناده عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن إسماعيل بن مرار، عن يونس، عن معاوية بن وهب قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: الرجل يكون في داره، ثم يغيب عنها ثلاثين سنة (این شخص در منزلش بوده است بعدا تا سی سال غایب شده است و کسی او را ندیده است) ويدع فيها عياله (خانواده را تنها گذاشته و رفته است)، ثم يأتينا هلاكه ونحن لا ندري ما أحدث في داره ولا ندري ما أحدث له من الولد (این شخص در منزل چه چیزی را فروخته و چه کارهایی انجام داده ما نمی دانیم و همینطور آیا فرزند دیگری داشته یا نه؟) إلا أنا لا نعلم أنه أحدث في داره شيئا ولا حدث له ولد، ولا تقسم هذه الدار على ورثته الذين ترك في الدار (خانه را هم تقسیم نمی کنند، زیرا کسی خبر ندارد) حتى يشهد شاهدا عدل أن هذه الدار دار فلان بن فلان مات وتركها ميراثا بين فلان وفلان (مگر اینکه شاهدی بیاید اینطور کامل شهادت بده) أَوَ نشهد على هذا؟ ( آیا می توانیم به مقدار علممان که می دانستیم اینجا بوده و خانه داشته و بعد رفته است و خبر هلاکتش را می دانیم، شهادت بدهیم؟!) قال: نعم (حضرت در این مورد را اجازه می دهد شهادت بدهند، زیرا علم به سبب انتقال ندارد، استصحاب می گوید که این خانه برای این شخص است، و با علم قبلی و یقین قبلی که مخالف ندارد، می توان شهادت داد.) قلت: الرجل يكون له العبد والأمة فيقول: أبق غلامي أو أبقت أمتي، فيؤخذ بالبلد فيكلفه القاضي البينة أن هذا غلام فلان لم يبعه ولم يهبه، أفنشهد على هذا إذا كُلُّفناه ونحن لم نعلم أنه أحدث شيئا؟ فقال: كلما غاب من يد المرء المسلم غلامه أو أمته، أو غاب عنك لم تشهد به. اگر او غایب شد تو حق شهادت نداری.

روایت مقابل روایت قبل، صحیحه معاویة بن وهب

محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن معاوية بن وهب قال: قلت له: إن ابن أبي ليلي يسألني الشهادة عن هذه الدارمات فلان وتركها ميراثا وأنه ليس له وارث غير الذي شهدنا له ( از من می خواهد که برای خانه ای که صاحبش مرده است و میراثی غیر از آن چیزی را که شهادت دادیم ندارد و شاهد دیگری نیست)، فقال: اشهد بما هو علمك (به آنچه که علم داری شهادت بده)، قلت: إن ابن أبي ليلي يحلفنا الغموس، فقال: احلف إنما هو على علمك.

این روایت معارض روایت اولی است، آنچه را که علم وجدانی دارید شهادت بدهید، اما آنکه وارث دیگری ندارد را شهادت ندهید.

اولین اشکال بر کسانی که با روایت اول معاویة بن وهب، قائل شده اند که به استصحاب می توان شهادت داد، در همان موضوع خودش معارض دارد.

در کلمات اصحاب هم غیر از علم، چیز دیگری نگفته اند و ظهور در علم وجدانی دارد، «تعرف کفک» و «تری الشمس»، که با قضیه استصحاب، مخالفت دارد و منصرف از قضیه استصحاب است، زیرا نفی علم قبلی است که الان سی سال از آن گذشته است، و مثل تعرف کفک نیست، و خود شاهد می گوید من نمی دانم در طول این سی سال چه اتفاقاتی افتاده است و هر احتمالی امکان دارد.

بنابراین این دو روایت قابل استدلال نیست، پس شهادت باید «عن علم» باشد و اینکه یک ثقه دیگری اضافه شود و خود مدعی در خصوص واقعه، معرضٌ عنه است، و در مقابل آن، ادله قوی وجود دارد و در استصحاب هم معارض دارد و همینطور خلاف ظواهر نصوص و کلمات اصحاب است، و بیان کرده اند که در شرط بودن علم، نفی خلاف شده است و علم منصرف از استصحاب است.

اعتبار حس

صاحب کشف اللثام، استدلالی بر اعتبار شهادت «عن حس» بیان کرده است:

1 – غیر حس، خلاف مأخوذ وضع لغوی شهود است، زیرا «شهد» به معنای «حضر» است و در حضر، حس اخذ شده است، و حضر بر علم حدسی صدق نمی کند.

2 – اختلاف مراتب علم حدسی؛ علم و قطعی که از روی حدس باشد شدت و ضعف دارد و اینکه کدام مرتبه آن حجت است ضابطه مند نیست، فلذا نمی توان گفت علم حدسی در مقام شهادت حجت است.

ایشان می فرماید: اجماع بر جواز شهادت از روی مطلق علم قائم است، البته یک دلیل سوم می آورد تا از این اجماع دست بکشد:

3 – کلمات اصحاب را فحص کردیم و یافتیم که : شهادت مستند به علم حدسی را در موارد ضرور و مسیس حاجت، حجت دانسته اند که فهمیده می شود اگر ضرورت نباشد اصل این است که شهادت حسی باشد.

پس این اجماع قدر متیقن پیدا می کند.

صاحب جواهر به صاحب کشف اللثام اشکال می کند:

اشکال نقضی: آیا ما می توانیم به ولایت امیرالمومین شهادت بدهیم؟ آیا ما در غدیر خم بودیم؟ پس حضور در شهادت شرط نیست.

2 – آیا شهادت اعماء در آن چیزی که ندیده است حجت است؟ بله، در شهادت اعماء بابی داریم. در اینجا صاحب جواهر تنزل می کند که شهادت اعماء در سمعیات حجت است و در ملموسات و مشمومات و مذوقات. و الا در مرئیات که قابل لمس نباشد، حجت نیست.

اشکال حلی

1 – اجماع قائم است بر اینکه اینجا شهادت از معنای لغوی آن خارج شده است زیرا معنای لغوی آن حضور است، و اجماع قائم شده است که مطلق علم ( چه به حس ظاهری و چه غیر حس) حجت است لذا بخاطر این اجماع از اخذ حضور در علمی که در شهادت شرط است دست می کشیم، «یجوز الشهادة بمطلق الإخبار الجازم».

عرض ما این است که : شهادت باید عن حس باشد یا از روی علم قطعی که حاصل از حس باشد هرچند با واسطه باشد زیرا قدر متیقن از اجماع اصحاب این است، زیرا کسانی که از عن حس و ظاهری و بلاواسطه به با واسطه تعدی کرده اند و گفته اند: به خبر محفوف به قرینه، علم قطعی حاصل شود یا به خبر شایع مستفیض یا خبر متواتر، هر سه مثال را که زده اند هیچکس نگفته به رأی و نظر باشد بلکه هر سه مثال از قبیل حس است اما حس مع الواسطه است، درست است که گفته اند مطلق العلم، اما قرینه صارفه داریم که مراد حس است : «تعرف کفک» و «تری الشمس»، ظهور آن روایات در علم حسی است و کلمات اصحاب هم با سه مثالش، اگر نگوییم ظهور دارد، لااقل قدر متیقن برای اجماع درست می کند.

آخر کلام صاحب جواهر «مطلق العلم» را می گوید:

كما أن من المعلوم عندهم خروج الشهادة عن المعنى اللغوي الذي هو بمعنى الحضور (معلوم است که از معنای لغوی خارج شده است)، إذ قد عرفت تعريفهم لها (شهادت را تعریف کرده اند به :) بالاخبار الجازم ، (حرف نهایی صاحب جواهر، که ما آن را رد می کنیم:) بل الظاهر عدم اعتبار كون العلم بالحواس الخمس فيها ( نفی حواس خمس حتی باواسطه) ، ضرورة صدق العلم المعتبر(علم قطعی ولو از غیر حواس و با واسطه) فيها مع الحاصل منها ومن غيرها (غیر حواس ظاهره) فالتحقيق حينئذ كونه هو الضابط فيها.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo