< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

99/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:الحجج العقلیه/حجیة القطع_/

اعتبار و منزلت علم و قطع از جهت حجیت، هم وجدانی است و هم آیات بر آن دلالت دارد.

وجدان: تمام اصول عقاید به علم و قطع ثابت می شود که یا قطعی است که از عقل حاصل می شود، یا اینکه در اصول شرعیه مثل وجود بهشت و جهنم با خصوصیات شان و بسیاری از عقاید اصلی ضروری دین، به شرع ثابت می شود، چه عقلی که اصول عقاید است و چه اصول ضروری دین، که شرعی است، بهرحال هر دو قسمش به طریق علم ثابت می شود.

آیات شریفه: ﴿لا تَقفُ مالَیسَ لَکَ بِه عِلم﴾[1] از عمل به غیر علم منع کرده است و حجیت را در علم منحصر کرده است، لذا امارات و حجج باید منتهی به علم شوند وگرنه فی نفسه حجیت ندارند، یا آیه شریفه ﴿ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[2] شبهات و اشکالاتی که کفار درباره زنده شدن مردگان و امثال آن می کنند، اینها به اشکالاتشان علم ندارند و تابع ظن و وهم هستند، ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾[3] بر شما واجب است که از اهل علم، تحصیل علم کنید، لذا فقها اهل الذکر را به باب اجتهاد و تقلید تسری داده اند بنابر قاعده جری، درست است که ائمه مصداق اتم هستند اما شامل فقهای علم دین هم می شود

در مسائل قطع، بحث از چیست؟

اگر بحث از حجیت قطع باشد ، وچون قطع حجیت ذاتی دارد، لذا جای بحث نیست، مثل محقق نائینی و شیخ انصاری، مدعی هستند که مسائل قطع از علم اصول خارج است زیرا قواعد اصولیه در پی اثبات و تحصیل حجت است و چون قطع حجیتش ذاتی است الذاتی لایعلل بدلیل، لذا از مسائل علم اصول خارج است.

برای تقریب اشکال و جواب اشکال باید حجیت را بررسی کنیم که چند معنا دارد! اینکه عقل حجت است به کدامیک از این معنای است.

معنای اول حجیت: حد وسط بودن در استنباط

این حد وسط، که موضوع در کبری واقع شده، محمول خودش را برای موضوع صغری اثبات می کند، العالم متغیر (صغری)، کل متغیر حادث (کبری)، متغیر حد وسط است که موضوع کبری و محمول صغری است.

این حد وسط که در صغری و کبری تکرار شده، محمول کبری را برای موضوع صغری اثبات می کند: فالعالم حادث، حدوث را برای العام اثبات می کند. حد وسط موجب می شود که قطع به نتیجه پیدا کنیم، همانطور که حد وسط قطعی است وسط قرار می گیرد تا به قطع به حدوث برسید.

نتیجه: شأن حد وسط این است که علم به نتیجه را حاصل می کند، اگر چنانچه موضوع مباحث ما در مسائل اصولی که می خواهد حد وسط باشد و تحصیل حجت را اثبات کند، خودش قطع است لذا نمی تواند حد وسط باشد تا بوسیله آن قطع به نتیجه را حاصل کنید. وقتی مسئله اصولی قطع باشد و شأن قاعده اصولی قاعده ممهده لتحصیل الحجة است، الان چون موضوع خود قاعده، قطع است و باید تحصیل قطع شود تحصیل حاصل است و لغو است.

لذا این مسئله قطع و علم، از مسائل اصولیه خارج است، قاعده اصولی قاعده ایست که خودش قطع ندارد لکن تحصیل قطع می کند، مثلا حجیت مفهوم شرط، معنایش قطع به حکم نیست اما وقتی حجیتش را اثبات کردید موجب قطع به حکم شرعی می شود.

عرض ما این است اگر قطع را به این معنای حجیت بگیریم، این محذور پیش می آید.

قطع بر مبنای تفسیر اول (قطع حد وسط باشد)، اگر در حد وسط قطع حاصل باشد شأن حد وسط رعایت نشده است لذا نمی تواند به این معنا باشد، این همان حجت منطقی است که می گویند حجت همان حد وسط است. به صغری و کبری قطع داریم، اما به نتیجه قطع نداشتیم و می خواهیم قطع حاصل کنیم.

کلام این است که اگر مساله اصولی ، قاعدة الممهدة لتحصیل الحجة باشد و اگر این قاعده موضوعش قطع باشد، تحصیل حاصل می شود چون خود قطع حجت است.

معنای دوم قطع: منجزیت و معذریت

اینکه قطع حجت است یعنی منجز و معذر است. منجز یعنی آن چیزی که عند العصیان و المخالفه موجب عقاب عبد می شود و عند الاطاعه و الإصابه، ثواب می برد. اگر عبد، امر مولا را اطاعت کند ثواب دارد و اگر مخالفت کند عقاب دارد. منجز به این معنا یعنی حتمی کردن عقاب عند المخالفه و حتمی کردن ثواب عند الاطاعه.

معذر، یعنی اگر شما قطع پیدا کنی که این دستور مولی است، بعداً معلوم شد که این مطابق با واقع نبوده و مولی این دستور را نداده معذر می شود و علم و حجتی که از جانب مولی دارید، ولو اینکه کشف خلاف هم شود، معذر است، چون حجت بر حلیتش داشت عقاب نمی شود ، مثلا بیّنه قائم شد که این آب است و سوال از دو نفر عادل کردید و گفتند که این آب است. منتهی این ظرف بویی می داده است که این بوی آب برای همین ظرف است. با آب وضو گرفتید، ولی بعداً کشف شد که این شراب بوده و این دو تا بینه هم خطا کرده بودند، در اینجا معذر است و فردای قیامت عذاب نمی شود.

یا اینکه به یک نحوی قطع پیدا کردید یا یک قرینه ای در جایی بود که قطع پیدا کردید که این آب است و بعد خوردید و کشف خلاف شد. این جا باز هم منجز است. حجیت، اعم است از اینکه بینه باشد یا قطع.

*مرحوم شهید صدر دارد: « و نريد بالقطع‌ انكشاف‌ قضيّة بدرجة لا يشوبها شكّ، و معنى حجّيته: كونه (منجّزا) أي مصحّحا للعقاب إذا خالف العبد مولاه في تكليف مقطوع به لديه، و كونه (معذّرا) أي نافيا لاستحقاق العقاب عن العبد إذا خالف مولاه نتيجة عمله بقطعه‌»[4]

این عبارت ناقص است یعنی اذا کان عمله غیر مطابق للواقع. او بر طبق این حجت عمل کرده است ولکن بر خلاف واقع در آمده است و حرام بوده که اینجا معذر می شود. این معنای دوم بود.

معنای سوم: کاشفیت و طریقیت

وقتی شخصی قطع پیدا می کند و واقع را می بیند یعنی اصلا احتمال خلاف در ذات و ذهنش وجود ندارد، این معنای کشف می شود. این قطع وقتی که حاصل شد به گونه ای طریق واضح است که حقیقتا کاشف تام است به معنای اینکه احتمال خلاف وجود ندارد بخلاف ظن که کاشف ناقص است و احتمال خلاف وجود دارد، ممکن است که شارع یا هر عاقل دیگری بگوید این ظن حجیت ندارد چون احتمال خلاف وجود دارد لذا نیاز به جعل حجیت دارد اما در قطع که واقع را بتمامه نشان می دهد، نیاز به جعل حجیت ندارد.

* بزرگواران که گفته اند مساله قطع از مساله اصولیه خارج است زیرا این کاشفیت و طریقیت که ذاتی قطع است، قابلیت جعل و بحث و تحصیل ندارد. کاشفیت، ذاتی قطع شد و ذاتی قابلیت تعلیل ندارد که بحث و استدلال شود و بخواهید آن را حاصل کنید.

وقتی که شما در مسائل قطع بحث می کنید یعنی موضوع این مساله شما قطع شده است، مثلا در حجیت ظواهر، بحث می شودکه هل الظاهر حجة أم لا؟ در موضوع مسئله اصولی، از حجیت آن بحث می شود. اینجا اگر موضوعش قطع باشد باید از حجیتش بحث کنید و آن را تحصیل کنید، در حالیکه این کاشفیت و طریقیت ذاتی قطع است.

*یک جواب ما این است که اولا این حجیت را به معنای معذریت و منجزیت می گیریم همانطور که شهید صدر بیان کرده است، زیرا آن را که ذاتی است و قابل جعل نیست کاشفیت و طریقیت است. وقتی به معذر و منجز شد قابلیت جعل و دفع دارد به اینگونه که شارع بگوید ای مکلف آن قطعی که از غیر کتاب و سنت حاصل می شود و از غیر طریق عقل بدیهی، به عقل نظری استدلال کردید و مقدمه چیدید و به قطع رسیدید در احکام شرعی حجیت ندارد، مثلا به وسیله خواب قطع پیدا کرد،یا به رمل و جفر قطع پیدا کرد، حجیت ندارد و فقط آن قطعی که از طریق کتاب و سنت حاصل است و یا به عقل بدیهی، این قطع حجت می شود به این معنا که من آن را منجز و معذر قرار دادم و إلا از تو نمی پذیرم.

سوال: این کلام در قطع موضوعی می آید و در قطع طریقی این اشکال بر آنها وارد نیست.

جواب: اصلا ربطی به قطع موضوعی و طریقی ندارد.

وقتی که حجیت قطع به معنای منجزیت شد، خود این گونه از حجیت که منجزیت و معذریت باشد قابل منع بحسب اسباب مختلفش هست.

سوال: اگر شارع بگوید اذا قطعت بطریق الکتاب و السنة بخمریة مائع فهو حرام، این موضوعی می شود

جواب: نه موضوعی نمی شود و طریقی است.

آن مقطوع الخمریه غیر از اذا قطعت است. وقتی که به حکمی از احکام الهی از طریق عقل و کتاب و سنت، قطع پیدا کردید، شارع می گوید من این را منجز قرار دادم و حجت است.

*رد دوم: مدعی گفت که هر حد وسطی موجب تحصیل قطع است، نه این حرف غلط است. بسیاری از ادله و براهینی که فلاسفه تشکیل می دهند موجب قطع نمی شود.

دو نوع قیاس داریم، یک قیاس ظنی و یک قیاس قطعی. در قیاس ظنی، هر حد وسطی مستلزم قطع به نتیجه نیست. پس این کبری نقض شد.

* رد سوم ما این است که قطعی که در نتیجه است اگر در کبری واقع شود، تحصیل حاصل است و هرگز در کبری و حد وسط واقع نمی شود. اما اگر آن قطعی که در حد وسط واقع شد غیر از آن قطعی باشد که در نتیجه واقع می شود:به این صورت که این قطعی که ما در اینجا می گوییم به عنوان صفتی و حالتی در انسان (نه به معنای موضوعی) باشد و این را در حد وسط قرار بدهیم، و بگوییم القطع الحاصل للانسان، هذه الحالة حجة علی ثبوت مقطوعه. این مانعی ندارد. اما اگر گفته شود که القطع الحاصل للانسان التی هی حالة من الحالات حجة علی هذه الحالة. این تحصیل حاصل می شد و لغو می شد. اما اگر در نتیجه شما آن مقطوع متعلق را به عبارت دیگر قطع را در حد وسط قرار بدهیم و نتیجه را متعلق قطع قرار بدهیم...

اگر قطع طریق و کاشف باشد، پس این طریق غیر آن ذو الطریق است و اینها دوتاست. این طریق است که متعلق خودش را اثبات کند، اینجا دو تا لحاظ شده است یعنی قطع بما أنه حالة فی الانسان حجت و حد وسط می شود بر ثبوت متعلق خودش .

درست است که این دوتا لا ینفک اند ولی از جهت لحاظ با هم قابل انفکاک دارند مگر اینکه بگویید که ثبوت متعلق قطع برای قطع به معنای کاشفیت همیشه دائمی است و تخلف پذیر نیست چون حالت تکوینی است فلذا قابلیت بحث ندارد.

*اما اشکال اساسی اول که منجزیت و معذریت بود باقی است و اگر در اشکال سوم تسلیم شویم، باز می گوییم که بحث از حجیت قطع نمی کنیم بلکه از عوارض و حالات این حجت بحث می کنیم.

مثلا در آنجایی که علم اجمالی شد و تفصیلی نشد، این بحثی که در آنجا می کنیم و بسیاری از مسائلی که می آید، همه اینها بحث از عوارض این حجت است و از خود این حجیت نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo