< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

88/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/

 

﴿يَمْحُو اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَاب﴾[1]

در مسئله بداء مسائل مختلفى گفته شد. به آخرين تقريرى كه مطرح شد سؤالى متوجّه شد. در ارتباط با پاسخ آن سؤال مطالبى گفته شد كه با توجّه به اين كه علم حضرت حق علت نيست و اوست كه آگاه به همه چيز است و حدّى در علم و نهايتى در علم حضرت حق نیست و تعيّن هر شى‌ء هم بستگى به مشيّت و اراده حضرت حق دارد و اراده هم نشأت مى‌گیرد از علم و قدرت و اختيار بنابراين يفعل ما يشاء يثبت ما يشاء و يمحو ما يشاء. اين سؤال متوجه مى‌شد كه بالاخره به آخرين مشيّت علم هست يا خير؟ در ارتباط با هر حادثه‌اى مثال معمول و معروف مثلاً عمر زيد كه محو 50 سال اثبات 60 سال به خاطر صله رحم به خاطر دعاء به آن آخرين مشيّت علم بوده است يا خير؟ اگر علم نباشد كه جهل است اشكال مشخص و تالى فاسد بيّن. و اگر چنانچه علم بوده است علم به آخرين مشيّت مشيّت‌هاى قبلى از جديتى برخوردار نيست. و اين كه دانسته آخرين مشيّت چيز ديگرى است.

تمام اين آقايانى كه در ارتباط با اين بحث به اين صورت مطلب را تقرير كردند تا آنجا كه من برخورد داشتم هيچ كدام اين شبهه را مطرح نكردند. همين شبهه‌اى كه مطرح شد و چند روزى صحبتهایى در آن شده و الآن اشاره شد من در نوشته‌هایشان به مقدارى كه تتبع كردم اصلاً اين شبهه مطرح نيست كه چنين اشكالى لازم مى‌آيد. بلكه مصداقا اين مطلب را تأكيد كردند كه تعيّن اشياء در ارتباط با مشيّت خداست. مشيّت پروردگار هم حادث، مشيّتى بعد از مشيّتى است در ارتباط با حوادث مختلف جريان‌هاى مختلف. و مشكلى كه عرض شد و إشكالى كه صحبت شد مطرحش نكردند إلاّ مرحوم حاج شيخ استادمان در بيان الفرقان. مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى رضوان الله‌ تعالى ايشان مطرح كردند. پاسخ ايشان هم صريح است كه نه مى‌داند.

آنچه ما داشتيم جواب مى‌داديم بگونه‌اى مى‌شد كه تكرار مى‌شد كه چون تعيّن به مشيّت است و مشيّت هم حادث است قبل از مشيّت سؤال از اين كه مى‌داند یا نمى‌داند سؤال باطل است. سؤال را مطرح كرديم به اين صورت هم جواب مى‌داديم.

ايشان خير مى‌فرمايند كه سؤالى كه مطرح مى‌كنند مى‌فرمايند بله مى‌داند همان آخرين مشيّت را هم مى‌داند. پس مشيّت‌هاى قبلى چه مى‌شود ؟ كه اين قسم ديگر اشكال بود. يعنى يك شبهه اين بود شبهه به اين صورت بود كه اگر نداند جهل است و اگر مى‌داند مشيّت‌هاى قبلى جدّى نيست. ايشان صريح فرمودند نه مى‌داند آن آخرين مشيّت را مى‌دند. به آن گونه‌اى كه ما در جواب اشكال گفتيم آنجور جواب نمى‌دهند كه اصل سؤال غلط است. مى‌گفتيم سؤال غلط است قبل از مشيّت. چون قبل از مشيّت تعيّن نيست سؤال از تعيّن غلط است. ايشان مى‌فرمايند نه خير مى‌داند. آنوقت تفاوت ما با ديگران و آنچه در فلسفه خصوص مطرح است اين است كه در مسئله بداء در مبانى فلسفى علم حضرت حق چون علت است براى تحقق كائنات هيچ اختيار بمعناى واقعى و حقيقى سلطه بر فعل و ترك براى حضرت حق نيست. ما مى‌خواهيم بگوئيم اين سلطه هست و در هر موردى مشيّت او كارساز است نه علم او كه حالا همين را بيشتر توضيح مى‌دهيم.

ايشان حرفشان اين است به اين صورت خواستند بگویند صحبت ما با ديگران تفاوت دارد كه ظاهرا عبارت را خواندم برایتان يك روز و در نتيجه جمع شدن اين بحث با اين تقرير به اين صورتى است كه عرض مى‌كنم هيچ كدام پس اين سؤال را مطرح نكردند. بالنتيجه هيچكدام در بياناتشان اين جور نيست كه آن آخرين مشيّت را نمى‌داند هيچكدام. آنى‌كه اين سؤال را مطرح كرده است مرحوم حاج شيخ در بيان الفرقان است. ايشان هم فرموده مى‌داند.

پس اين سؤالى كه مطرح شد پاسخش مى‌داند در بيان حاج شيخ بعد توضيح مى‌دهند كه فرق ما با ديگران چيست كه حالا همان را مى‌خواهيم بازترش كنيم.

و ديگران شبهه را مطرحش نكردند به اين صورت تا بخواهند پاسخ بدهند. صرفا خود مطلب را گفتند كه علم علت نيست مشيّت است كه علت است. و با مشيّت است كه تعيّن پيدا مى‌كند و مشيّت پس از مشيّت مشيتى پس از مشيّتى بلا اشكال است.

پس اين سؤال كه در پاسخش به آنجا برسد كه نتيجه‌اش اين بشود كه به تعيّن علم ندارد، در بيان هيچ يك از اين آقايان نيست. اين معلوم باشد. آن كسى هم كه شبهه را بيان كرده مرحوم حاج شيخ است تصريح كردند كه علم هست. ما گفتيم كه ممكن است گفته بشود در جواب اين شبهه كه سؤال سؤال بموردى نيست. چرا؟ چون تعيّن بستگى به مشيّت دارد. مشيّت هم كه هنوز تحقق پيدا نكرده. نتيجه‌اش اين مى‌شود كه سؤال غلط مى‌شود.

يعنى پس اين پديده‌اى كه تعينى كه در ارتباط با مشيّت است و فرض هم اين است كه مشيّت حادث است درست است. آنوقت قبل از مشيّت سؤال درست است كه تعين به چيست؟ تعيّن معلوم است يا نه؟ حرف اين بود حرفى كه گفته مى‌شد اين بود كه چون اين پديده در ارتباط با تعيّن است و تعيّن هم با مشيّت است مشيّت هم هنوز انجام نگرفته فرض بر اين بوده مشيّت هم كه انجام نگرفته نخواسته كه مشيتى داشته باشد حرف اين است كه مى‌تواند در موردى كه نخواسته باشد باشد مشيّت داشته باشد يا نه؟ هر معلولى اگر چنانچه علتش وجود پيدا نكرده بود سؤال از كيّفيت آن معلول ، اين كه علتش هنوز تحقق پيدا نكرده غلط است. اين جور مى‌شود. حالا ممكن است بعدا بيشتر صحبت بشود.

در هرحال خواستيم بگوئيم كه اين بزرگواران هيچ كدام كه نمى‌داند را مطرح نكردند. آنى‌كه سؤال را مطرح كرده كه گفتيم مى‌داند را هم تصريح كردند.

و امّا جان مطلب اين است كه در قبال آنچه در فلسفه مطرح است كه در فلسفه علم حضرت حق علت است و علت تامّه است علم هم كه عين ذات است علم علت و عين ذات ذات هم ازلى نتيجهً علت چون تامّه است و ازلى است معلول هم بايستى تخلّف از علت نكند او هم ازلى است و معلول محقق است من الازل. تفاوت به رتبه است ذات در رتبه علّيت و موجودات و خلق معاليل در رتبه معلولّيت. تقدم و تأخّر رتبى است و إلاّ تعاصر دارند با يك ديگر. آن وقت مهمش اين است كه چون ذات علّت است و ذات هم علم است علم هم كه ازلى است بايستى معلول تحقق پيدا كند امكان ندارد عدم تحقق معلول.

حالا اين نكته را دقتّ بكنيد گاهى گفته مى‌شود كه چيزى فلان جريان مثلاً ظلم از خداوند متعال صادر نمى‌شود امكان ندارد كه ظلم از خدا صادر بشود. اين امكان ندارد دو صورت دارد یک صورت اين است كه امكان ندارد يعنى مى‌تواند ولى چون قبيح است نمى‌كند و لذا امكان ندارد. يك صورت اين است كه امكان ندارد از باب اين كه صريح‌تر بخواهيم بگوئيم نمى‌تواند. يعنى علم او علت است و ذات علت است و اين جور تعبير كنيم كه نمى‌تواند اصلاً ظلم بكند نه اين كه مى‌تواند ظلم نمى‌كند. پس تعبير دوتاست صحبت ظلم بود.

در ارتباط معاليل و علت هم همين طوراست. گاهى گفته مى‌شود كه اين مخلوق كه در ارتباط با اين علتى است كه ذات مقدس حضرت حق است اين علت بايد اين مخلوقات را تحقق بدهد از باب اين كه مصلحت در آن هست حكمت در آن هست. يك بايدى كه بر اساس حكمت است و خودش اراده مى‌كند كه باشد. يك بايد بايدى است كه اختيار در آن نيست نه از اين باب كه چون حكمت در آن هست بعد اراده مى‌كند به اختيار باشد، اصلاً ذاتش ايجاب مى‌كند كه باشد. مثل علل طبيعى است مثل علل مادىّ‌است.

آتش و حرارت به اين صورت نيست كه حرارت بايد باشد به خاطر اين كه آتش مى‌داند كه حرارت در آن مصلحت هست آنوقت نتيجهً اراده مى‌كند كه حرارت باشد. نخير حرارت و آتش آتش ذاتش ايجاب مى‌كند بود حرارت را. پس در علل طبيعى مطلب از اين قرار است كه ذات علت است و موجب تحقق معلول است.

حرف آقايان فلاسفه اين است يعنى در ارتباط با حضرت حق چيزى مى‌گويند كه با اين تشبيه بشود چه اين كه مى‌گويند كه ذات علّت است البتّه ذات علم است فرقش با آتش اين است كه در اين مثالى كه گفتيم آتش شعور ندارد او مى‌داند. آتش به فعلش آگاه نيست او به فعلش آگاه است. آتش مسئله رضايت به فعل و عدم رضايت به فعلش معنا ندارد چون علم ندارد، او به فعل خودش هم راضى است. امّا اين كه بتواند انجام ندهد چون مصحلت دارد حتما انجام مى‌دهدى نيست، بلكه نفس ذات علّيت دارد و بالنتيجه بايستى فعل از او تحقق پيدا بكند. حرف اين است.

حرف اين آقايان و حرف محدثين به طور كلّى در مسئله بداء همچنان كه اوّلش مرحوم مجلسى فرمودند در قبال يهود است. مرحوم علاّمه مجلسى فرمودند آنچه در وحى هست و آنچه محدثين دنبالش هستند در جهت مسئله بداء و استنباطشان از وحى در مقابل با حرف يهودى‌ها است كه يد الله‌ مغلوله، و در مقابل با حرف فلاسفه است كه ذات مقدس علت است و بايستى كه فعل انجام بشود. بايستى نه اين كه بايستى از باب اين كه چون حكمت دارد مطلب اين است كه آن كار حكيمانه مى‌كند پس مى‌كند. نخير ذاتش موجب است براى تحقق علّت و اختيار كفايت مى‌كند در آن همان آگاهى و رضايت، سلطه بر فعل و ترك لزوم ندارد.

حرف اين آقايان و اين محدثين و آنچه كه از وحى استفاده مى‌شود حرف اين است كه خير به اضافه علم و رضايت كه دارد سلطه بر ترك هم دارد. منتهى مصلحت چون در خلقت هست حتما انجام مى‌دهد. حتميّت دو صورت دارد حتميت كه بر اساس مصالح با اراده و مشيّت انجام مى‌گيرد؛ اين حرف محدثين است و حرف وحى. حتميّتى كه به خاطر اين كه ذات علت است تحقق پيدا مى‌كند؛ بيانى است كه فلسفه در آن دارد بر اساس مبانى فلسفى.

آنوقت حرف اين است مى‌خواهند بگويند در هر موردى مقتضياتى كه رخ مى‌داده كه زيد عمرش 50 سال باشد مقتضى ديگر 60 سال كند مقتضى ديگر 80 سال كند مقتضى ديگر كمترش كند بيشترش كند، بر اساس آن مقتضيات ذات مقدس حضرت حق اراده مى‌كند، اراده مى‌كند. بنابراين جدىّ است مقتضى‌اش را چون اين عبد انجام داده، و لو خدا مى‌داند كه بعد كار ديگر مى‌كند تغيير مى‌دهد، امّا به خاطر اين كه مقتضى‌اش انجام شده، اراده هم فرموده است. بعد كه اين عبد كار ديگر مى‌كند، مقتضى عوض مى‌شود، خداوند متعال اراده آخرى. همه اينها هم از اوّل مشخّص بوده، همه اينها هم از اوّل معلوم بوده، يعنى اين جور نيست كه از اوّل معلوم نبوده كه اوّل چه كار بكند عبد، ثمّ چه كار بكند عبد كه در اثر فعل عبد در زمانهاى مختلف اراده‌ها آنوقت بخواهد تحقق پيدا بكند؛ نه معلوم بوده اراده‌ها. البّته فعلّيت هر اراده‌اى در ارتباط با هر مقتضى در ارتباط با آن زمان است. و إلاّ همه مشيّت‌ها به علم معلوم بوده، به علم مشخّص بوده، آگاهى به آن بوده است.

بنابراين با اين تصويرى كه به آن اشاره كردم هم علم جهتش محفوظ است و هم تا حدودى از آن مسئله صورت بودن كار خارج مى‌شود. كه قرار بر اين است كه بر اساس هر مقتضى در هر وقتى كه آن مقتضى تحقق پيدا مى‌كند آنجا هم اراده تحقق پيدا مى‌كند. بر اساس مقتضيات اين اراده‌ها هى تحقق پيدا مى‌كند. بالنتيجه اراده‌هاى متعدد بر اساس مقتضيات متعدد و مختلف. و نيتجهً حريّت حضرت حق كه به اراده خودش هست محفوظ است. و آنچه در فلسفه هست حريت بمعناى واقعى كلمه محفوظ نيست.

اين اصل حرفى است كه مطرح است با اين خصوصيات و جزئيات. كه عرض كردم هنوز يك مقدار از مباحث مربوط به بداء مانده است كه ان شاء الله‌ مطرح مى‌شود.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد



[1] ـ سوره رعد: 39.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo