< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

88/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/

 

﴿يَمْحُو اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَاب﴾[1]

چکیده بحث بداء

تقريرات مختلفی در مسئله‌ی بداء مطرح شد با توجه به آيات و رواياتی كه اصل مسئله‌ی بداء به آنها تثبيت شده است و قطعيّت دارد.

در ارتباط با اين مسئله برای اين كه مطلب را جمع كرده باشيم امروز و فردا در اين دو روز اين بخش به فضل إلهی تكميل شده باشد، عرض می‌كنم كه بر اساس مبانی فلسفی كه اصل عليّت و ضرورت فاعليّت حضرت حقّ است كه حضرت حقّ ‌علّت تامّه است و چون علّت تامّه است معلول از او تخلّف ندارد، ضرورت دارد، اين نظام موجود نظامی است كه بايستی اين چنين باشد و هيچ گونه تغيير و تغيّری معنا ندارد. بخاطر اين كه بر اساس عليّت تامّه‌ی حضرت حقّ در تمام مراتبی كه برای موجودات هست بايستی بالضرورة كار انجام بگيرد؛ و بدايی كه هست آنهايی كه اين مبانی را معتقدند و در عين حال مسئله‌ی كتاب و سنّت و عترت هم مطرح است بداء را در نفوس فلكيه گرفته‌اند.

كه بحث شد و گفته شد كه در ارتباط با آن نفوس مسائلی كه پيش می‌آيد و حوادثی كه رخ می‌دهد در ارتباط با آنهاست كه بگونه‌ای مطلب مطرح می‌شود و بعد تغيير پيدا می‌كند. نفوس فلكيّه بحثش را قبلا گفته‌ايم كه اينها معتقد به افلاك و اين كه افلاك هم دارای نفوس. بحث عقول عشرة و افلاك تسعة و برای افلاك هم نفوس. كه البته حالا ديگر بحث افلاك و اينها از نظر آنچه كه در علوم روز مشخص شده است، آنها ابطال شده است.

و آنهايی كه خير بر اين اساس مشی نكرده‌اند آنها حرفشان اين است كه بداء برای خداست ولی در لوح محو و اثبات تغيير و تغيّری رخ می‌دهد. و مقصود از بداء حاصلش خلاصه‌اش جان مطلب اين است كه ذات مقدّس حضرت حقّ حريّت دارد، ذو المشيّه است و هر آنچه انجام می‌گيرد به مشيّت او و منشأش إراده‌ی او مشيّت او رأی اوست كه عن علمٍ اين مشيّت و رأی تحقّق پيدا می‌كند. و مشيّت هم حادث است و اوست كه فعّال ما يشاء است و اوست كه همه‌ی اين نظم و نظامهايی كه موجود است، اينها يكی از نظامهای مورد علم اوست كه او عالم است به نظامهای لايتناهي.

آن وقت اين نظام موجود را مشيّت نموده و بر اساس مشيّتش اين نظام تحقّق پيدا كرده و هر آنچه كه انجام می‌گيرد به إراده‌ی او به مشيّت او و از حريّت و إختيار او نشأت می‌گيرد. و معنای بداء تقديری پس از تقدير و مشيّتی پس از مشيّت. اين جريانها كه رخ می‌دهد، حوادث، جريانهای مختلف،‌ مربوط به اشخاص از آجال و اعمار و بقيه‌ی حوادث هستي، در همه‌ی عوالم موجود همه و همه‌ی اينها نشأت می‌گيرد از مشيّتِ حادثه‌ای كه بر اساس إختيار و حريّت حضرت حقّ تحقّق پيدا می‌كند. و در حقيقت بداء تقدير پس از تقدير به مشيّت و إراده‌ی اوست.

و در اين مورد مبسوط مسائلی كه گفته شد. و جمعی از بزرگوارانی كه در اين مورد مبانی‌شان اين است كه علم حضرت حقّ و درست هم هست اين مبانی كه علم حضرت حقّ لايتناهي، و علم حضرت حقّ هم تعيّن بخش نيست. آنچه كه موجب تعيّن است مشيّت و إراده‌ی حضرت حقّ است. و همه‌ی تقديرات هم بر اين اساس است. و آن وقت اوست كه به خاطر افعال عباد تغييراتی در تقديرات اوّليه بوجود می آورد. افعال عباد را هم می‌داند. بعد مشيّت هم كه می‌كند علم به آن مشيّتش هم دارد و علم به اين كه آنچه كه در آخر هم از انحاء مختلف تحقّق شيء انجام می‌گيرد دارد.

علم به تعيّن هم نه به صورت علم به لا تعيّن بلكه متعيّناً هم می‌داند كه در تصريح عبارت بيان الفرقان مرحوم آقا شيخ مجتبی قزوينی رضوان الله تعالی عليه بود كه تصريح كرده بودند كه آيا آن متعيّن آخر كه به او كار تمام می‌شود، او را هم می‌داند يا خير؟ بله می‌داند.

در عين حال بداء پس چه شد؟ همين كه همه‌ی كارها در ارتباط با إراده‌ی حضرت حقّ است. و إراده هم بر اساس حريّتی است نه آنكه بر اساس علّت تامّة و ضرورتی در كار باشد. ايشان به اين جهت تصريح داشتند و صحبتهايی شد.

حرف آخری كه می‌گفتيم پس به اين بزرگواران من نسبت نمی‌دهم كه نسبت به تعيّن آن وقت تعبير بشود به اين كه سؤال غلط است اين كه می‌داند يا نه؟ بلكه با تصريحی كه مرحوم حاج شيخ استاد دارند، تصريحشان بر اين است كه همان متعيّن آخر يعنی مثلاً اين زيد از نظر عمرش كه پنجاه سال تقدير شده، بر اساس اقتضائاتی كه در خلقت بوده است پنجاه سال تقدير شده، صله‌ی رحم كرده شده شصت سال. خداوند می‌دانست كه صله‌ی رحم می‌كند. و می‌دانست كه اضافه هم می‌كند عمرش را. و می‌دانست كه با همان شصت سال هم تمام می‌شود كار.

يا اگر چنانچه باز تقديرات ديگری تحقّق پيدا كند مثل اين كه بعد از صله‌ی رحم يك ظلمی كند كه عمرش كوتاه بشود، باز همان را هم می‌دانست كه اين ظلم را می‌كند و بعد هم باز مشيّتی بر اين كه عمرش كم بشود، تقدير آخری كه عمرش كم شود. و آنچه بالاخره به او تعيّن پيدا می‌كند عمر زيد و در خارج تحقّق پيدا می‌كند، او را هم می‌داند.

پس من نسبت به اين بزرگوارن نسبت به اين كه در ارتباط با اين مسئله‌ای كه داريم عرض می‌كنيم علم بلاتعيّن بله ولی نسبت به نفس تعيّن سؤال خوب نيست سؤال غلط است، ‌اين را به اينها نسبت نمی‌دهم. اين معلوم باشد به اين بزرگواران من اين نسبت را نمی‌دهم. و چون نصّ بر خلافش را در بيان اين شخصيّت بزرگ از اين بزرگواران كه مرحوم حاج شيخ استاد است كه تصريح دارند كه می‌داند، تفاوتش با حرفهای فلاسفه چه می‌شود؟ در فلسفه تمام اين جريانها به ضرورت علّی و معلولی تحقّق پيدا می‌كند. امّا بر اين مبنا به ضرورت علّی و معلولی نيست بلكه به مشيّت و إراده‌ای كه از حريّت و إختيار نشأت می‌گيرد.

سائل: .........

استاد: بر اساس ضرورت علّی به معنای واقعی فعّال ما يشاء نيست چون سلطه‌ی بر ترك نيست. بر اساس ضرورت علّی و معلولی سلطه‌ی بر فعل و ترك هر دو نيست. بلكه سلطه‌ی بر فعل است. و نفس اين كه عالم به فعل است و راضی به فعلش هست در گفتن اين كه مختار است می‌گويند كفايت می‌كند. ولی بر اين اساس خير بايد سلطه‌ی بر هر دو باشد.

سائل: ..........

استاد: محال ذاتی كه جای خودش محفوظ است، ولی در ارتباط با ذات مقدّس حضرت حق محال ذاتی نيست سلطه داشتن بر فعل و ترك. چه اين كه اختيار حقيقی كه سلطه‌ی بر فعل و ترك باشد محال ذاتی نيست.

سائل:.............

استاد: معلول جای خودش را دارد. آيا فاعل سلطه‌ی بر فعل و ترك دارد نسبت به كارها؟ قابل كه هيچ، فاعل سلطه‌ی بر فعل و ترك دارد يا خير؟ بنابر ضرورت فعلی فاعل سلطه‌ی بر طرفينش ندارد.

حالا اگر كسی بگويد اين كه سلطه ندارد بخاطر محال ذاتی است. شما بايد اين جوری بفرماييد. يعنی سلطه كه نيست چون محال است كه سلطه‌ی بر فعل و ترك باشد. آن وقت اينجا بايد بحث شود و جای خودش بحث كرده ايم و بعد هم بد نيست كه تعقيب شود. پس بنابر اين به اين بزرگواران نسبت نمی‌دهم بلكه به اين صورتی است كه عرض كردم.

امّا بزرگی كه خدا رحمتش كند حرفی داشت كه من آن حرف را تقرير می‌كنم و در جهت اين نيستم كه بگويم حتماً درست است. امّا تقريری است كه ببينيم اشكالی بر اين تقرير می‌شود كرد يا خير. و آن وقت اگر چنانچه اشكالی بر اين تقرير نشود اين باز يك موضوعيّت خاصّی دارد، اوج خاصّی دارد اگر چنانچه اشكالی بر آن نباشد. اگر اشكالی باشد خوب است كه صحبتش بشود.

من در حدّی اشكالاتی كه مطرح می‌شود به خيال خودم يك زمينه‌ی پاسخ دادنش در نظرم هست، اما در عين اين كه نمی‌گويم صد در صد مطلب از اين قرار است.

و آن اين است كه چون ذات مقدّس حضرت حقّ علمش علّت نيست، علم تعيّن بخش نيست. و عالم به همه چيز و به نقايض همه چيز، نه عالم تنها به اين نظام موجود فعلی بلكه به چيزها و نظام هايی كه آنها را ايجاد نكرده است عالمٌ. و اين علمش هم لايتناهی است و علم هم علّت برای تحقّق نيست. و إلا لازم می‌آيد قدمت عالم و مسائل خاصّ خودش. بطور كلّی علم كاشف است و علّت نيست.

آنچه علّت تعيّن است آن مشيّت است، رأی اوست، كه علّت تعيّن بخشيدن است به حقايق موجوده به هر چه كه هست.

آن وقت آنچه را كه به مشيّت و رأيش تعيّن بخشيده بر دو بخش است. بعضی از چيزهايی كه به آنها تعيّن بخشيده، عوالم مختلفی كه خلق كرده آنها كه در آينده خواهد بود، جريانهای مختلف، بخشی از اينها به طور حتم مورد مشيّت بوده. به گونه‌ای كه تغيير و تبديلی خودش إراده كرده است كه در آن ندهد.

يك بخش مهمّ نسبت به گذشته كه گذشته، آينده را مثلا بگوييم عالم برزخ مسئله‌ی قيامت مسئله‌ی بهشت مسئله‌ی دوزخ و از اين قبيل امامت حضرت امام عصر عليه السلام ظهور حضرت بقية الله و مسائلی از اين قبيل. يا در ارتباط با اشخاص يك تقديراتی خداوند فرموده كه آن تقديرات تقديراتی كه به مشيّت او تغييری تبديلی در آن نيست، مشيّتش بر اين است كه آنها همچنان حتمی باشد، اينها كه هيچ، حتمی است.

بخشی را چنين حتميّتی نسبت به آنها مشيّت تعلّق به آن نگرفته. بلكه مشيّت تعلّق گرفته است به تقدير اينها و اينها در چيزهايی كه در آينده است، اينها آن وقت با توجه به مشيّت إلهی بعد أوعيه‌ی مشيّت برای آنهاست و در ارتباط با آنهاست كه بعد اندازه گيری و مسئله‌ی قضا و مسئله‌ی امضاء بعد پيش می‌آيد. پس بخشی را چنين تقدير حتمی نكرده.

آنهايی كه تقدير حتمی نكرده در ارتباط با آنها ممكن است كه آنها را تغيير بدهد، تبديلی برای آنها انجام بگيرد به مشيّتش، چه اين كه ذو الرأی است ذو المشيّه است. و نفرموده است إراده نكرده است مشيّت تعلق بر حتميّتش پيدا نكرده، ذو المشيّة و ذو الرأی هم كه هست. اين تقدير ديگری رأی ديگری مشيّت ديگری در ارتباط با او مطلب را عوض كند.

حالا اين تغيير و تبديل به خاطر افعال عباد باشد، يا اين تغيير و تبديل به چيزهای ديگری باشد كه ما نمی‌دانيم. يك چنين ترسيمی اين را می‌گوييم بداء يعنی اين تغيير و تبديلی كه در اين تقديرات غير حتمی انجام بگيرد به اين كيفيّت اين بشود بداء.

آن وقت حالا به چه صورت ما فهميديم؟ حالا به صورتی كه اخبار شده بعد تغيير پيدا كرده ، آن بحث ديگری دارد اين می‌شود بداء.

سائل:.....

استاد: اين قسمت هست ولی آن مطلب را آخرش به صورتی كه اوّل گفتم تمام می‌كند.

آن وقت با توجه به اين كه اين ترسيمی كه حالا گفتم، اين چه مشكلی دارد كه در ارتباط با اين تقديرات غير حتميّه بر اساس افعال عباد يا مصالح ديگری تقديرات ديگری تقديرات ديگري، سؤال پيش می‌آيد كه اين تقديرات بعدی گفته می‌شود، می‌داند به خاطر مصالحی يا بخاطر افعال عباد چنين تغييری می‌دهد يا نمی‌داند؟

اگر نمی‌داند بگوييد كه جهل است، اگر می‌داند كه بر می‌گردد به همان ترسيم های قبلی كه می‌دانسته. پس بالاخره چون می‌دانسته و بعد هم بر اساس همانی كه می‌دانسته می‌دانسته كه مشيّت می‌كند، پس می‌شود از نوع قبلی كه مشيّت‌ها مشخص، مثل همان مسئله‌ی حتمی‌اش می‌شود. مثل همان بخش تقديرات حتمی خواهد شد. چرا؟ چون باز به آنچه كه موجب تقدير ثانی است آگاه است و به اين كه تقدير ثانی هم می‌كند آگاه است و به اين كه به همان صورت هم كار تمام می‌شود آگاه است می‌شود از قبيل حتميّات، پس چيز تازه‌ای نشد، می‌شود همان ترسيم قبلی و چيز تازه‌ای نيست.

در اين مورد گفته می‌شود وقتی سؤال می‌شود كه علم به آن مصالح يا افعال عباد دارد؟ گفته شود بله علم دارد. امّا اين كه مشيّت بر تغيير داشته باشد نخواسته است هنوز. مشيّتش حادث است و فرض اين است كه اين مشيّت كه ازلی نيست بنابر اين نه مشيّت تعلّق پيدا نكرده به اين كه بخواهد تغيير بدهد يا ندهد، بلكه فعلاً مشيّتش بر تغيير ندادن است. ولی می‌تواند تغيير بدهد.

سؤال اين كه می‌تواند تغيير بدهد را می‌داند كه تغيير می‌دهد يا نمی‌دهد؟ گفته می‌شود اين سؤال غلط است. اينجاست كه می‌گوييم كه محال ذاتی است. يعنی چه؟ يعنی چون مشيّتش حادث است و در ارتباط با اختيار و رأی اوست و هنوز هم مشيّت نكرده، سؤال اين كه آيا مشيّت می‌كند يا نمی‌كند؟ می‌گوييم آن جاهايی كه خودش خواسته مشخص كند، مشخص كرده كه مشيّت می‌كنم، كه مشخص كرده است. يك جاهايی را هم نخواسته است و موقوفش گذاشته است به اين كه مشيّت بكند يا مشيّت نكند، موقوف است.

شاهد بر اين مسئله كه مسئله‌ی موقوف در كار هست رواياتی كه داريم، روايات را به اين معنا معنا كرده باشيم كه موقوف است يعنی موقوف بر مشيّتش هست. روايتی هست كه به اين صورت است:

عن الرضا عليه السلام: «يَا سُلَيْمَانُ لَيْلَةُ الْقَدْرِ يُقَدِّرُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا مَا يَكُونُ مِنَ السَّنَةِ إِلَى السَّنَةِ مِنْ حَيَاةٍ أَوْ مَوْتٍ أَوْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ أَوْ رِزْقٍ فَمَا قَدَّرَهُ فِی تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَهُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ قَالَ سُلَيْمَانُ الْآنَ قَدْ فَهِمْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَزِدْنِی قَالَ يَا سُلَيْمَانُ» منظور اين است «إِنَّ مِنَ الْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَةً عِنْدَ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاء»[2] .

پس يك سلسله از كارهاست كه اين كارها تقدير شده، تمام، محتوم، حرفی نيست. فراوان. يك دسته از مسائل هم هست كه خير خداوند متعال موقوفش كرده به اين كه چه جور مشيّت كند و هنوز هم مشيّت نكرده.

«يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ مِنَ الْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَةً عِنْدَ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‌» يعنی موقوف به مشيّتش هست، چون موقوف به مشيّتش هست، مشيّت حضرت حقّ هم حادث است، پس هنوز مشيّتی تحقّق پيدا نكرده سؤال از اين كه چگونه خواهد شد آن تقدير؟ ‌سؤال غلط است سؤال اضافی است.

سائل: اين مشيّت موقوف به اعمال عباد است؟

استاد: موقوف به اعمال عباد هم كه باشد يك معناست. ولی اين جور نيست چه اين كه بعدش اين جور دارد «يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاء».

البته از اعمال عباد به خاطر اعمال عباد، ‌اينها تغييراتی بكند جای خودش محفوظ است. امّا آنچه مهمّ ‌است موقوف به مشيّتش هست كه از بعضی عبارات مشخص می‌شود.

سائل:......

استاد: بله اگر به صورت آخری گفته بشود كه مشيّت در ارتباط است با اين كه می‌داند افعال عباد چيست.

حالا حديث «مِنَ الْأُمُورِ أُمُورٌ مَوْقُوفَةٌ عِنْدَ اللهِ يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ» روايات متعدّد به اين صورت هست كه اين را به عنوان شاهد عرض كردم.

حرف اين شد كه سؤال اين كه متعيّن در آخر در اين اموری كه موقوف است محتوم نيست، متعيّن چه خواهد بود، می‌داند يا نمی‌داند، سؤال غلط است. چرا؟‌چون تعيّنش بستگی دارد به إراده‌اش كه إراده‌اش هنوز انجام نشده و نخواسته انجام دهد. و چون امرش به يد خودش هست، اين جهل نيست. چرا؟ جهل اين است كه نمی‌داند. اين خير اوّلاً لا علی التعيّن می‌داند. ثانياً خودش نمی‌خواهد معلوم و متعيّن باشد. چون خودش نمی‌خواهد متعيّن باشد نقص نيست. و لو تعبير آن كلمه‌ای كه مناسب نيست تعبير بكنيد ولی نقص نيست عجز نيست. چرا؟ چون امرش به دست خودش هست هر وقت بخواهد تعيّن بدهد، كه متعيّن در خارج چه باشد؟ تعيّن می‌دهد.

پس عدم مشخص بودن تعيّن در علم حضرت حقّ با توجه به اين كه لا علی التعيّن معلوم هست يك، و تعيّنش به دست خودش هست به يد خودش هست و اگر بخواهد تعيّن به آن بدهد تعيّن می‌دهد. چنين چيزی عدم تعيّنش در ارتباط با حضرت حقّ گفته بشود مشخص نيست، اين نقص نيست. نقص نبوده مسئله‌ای ندارد. مشكل نخواهد داشت. آن وقت نتيجه‌اش اين خواهد شد كه بعد در ارتباط با مسئله‌ی تضرّع و عبادت و مسائل مختلف كه اين بخش را فردا ان شاء الله عرض خواهم كرد نقشش بسيار مهم تر است.

سائل: فرموديد كه مشيّت حادث است. لازمه‌اش اين است كه علم ازلی است. مشيّت چون معلول علم خداوند است...

استاد: نه، معلول اختيارش هست. نه معلوم نفس علم. علم كه بوده. معلول به چه معنا؟ مشيّت در ارتباط با اختيار اوست. چون مختار است به معنای واقعي. ذات مقدس حضرت حقّ عالمٌ ذات مقدس حضرت حقّ قادرٌ ذات مقدس حضرت حقّ حی ذات مقدس حضرت حقّ مختارٌ.

معنای واقعی اختيار چيست؟ سلطه‌ی فاعل آنی كه ذو الاختيار است، سلطه‌ی بر فعل و ترك.

سائل: پس ارتباط بين علم و مشيّت چيست؟

استاد: مشيّت بر اساس علم است. يعنی چيزی را كه مشيّت بكند از روی جهل نيست. اما مشيّت بايد انجام بگيرد يا نه؟ بر اساس اختيارش هست. يعنی چون اين حقيقت مختار است. ذات مقدس مختار است. اين ذات مختار يعنی له الفعل و الترك، سلطه‌ی بر فعل و ترك دارد. وقتی مختار است و سلطه بر فعل و ترك دارد آن وقت چه؟ اگر بخواهد چيزی تحقّق پيدا كند اراده می‌كند.

سائل:.... چه اشكالی دارد كه خداوند تسلط بر فعل و ترك دارد امّا محال ذاتی را انجام نمی‌دهد، اينجا هم همينطور يعنی تسلط بر فعل و ترك دارد ولی در محدوده‌ی عليّت و معلوليّت.

استاد: يعنی چه در محدوده‌ی علّی و معلولي؟

سائل: يعنی اصلاً قدرت خدا كه می‌گوييم مختار است با توجه به قدرتش هست؟ قدرت هم كه با محال ذاتی محدود نمی‌شود.

استاد: فرض كنيد خلق زمين، خلق جبرئيل، می‌گوييم كه می‌تواند خلق كند و می‌تواند خلق نكند يا نه بايد خلق كند؟‌ كدام يك؟

سائل: در مورد جبرئيل؟

استاد: در مورد هر چيزي، اين از باب مثال است.

سائل: هر چيزی كه بشود خلق شود می‌شود.

استاد: چيزی كه می‌شود خلق بشود. آنچه محال ذاتی است هيچ. محال ذاتی يعنی اين كه خداوند متعال اجتماع نقيضين را خلق كند؛ اين نمی‌شود. جبرئيل و اين موجوداتی كه خلق كرده است می‌توانسته خلق نكند يا نه؟

سائل: آنها هم نمی‌گويند نمی‌توانسته؟

استاد:‌حرف همين جاست. می‌توانسته خلق نكند؟

سائل: جبرئيل جزء ممكنات است...

استاد: همين موجودات.

سائل: بله می‌توانسته خلق نكند.

استاد: ولی اگر علّت تامّه باشد معنای علّت تامّه اين است كه بايد معلولش تحقّق پيدا كند، اگر علت تامه شد يعنی چه؟

سائل: معيّت هم می‌گويند.

استاد:‌ پس اگر علّت تامّه شد بايد معلول باشد، شما الآن گفتيد می‌تواند همين موجودات را خلق نكند.

سائل: می‌تواند خلق نكند يعنی مختار است در خلق كردن نكردن. در اصل خلقت. منتها حالا در جزئيات...

استاد: ما جزئيات را كار نداريم، ‌اصلش را می‌خواهيم ببينيم ضروريّت علّی و معلولی هست يا نيست؟ می‌گوييم اصلاً در ايجاد همين كه هست، اين كه هست ايجادش محال ذاتی نبوده، محال ذاتی كه خلق نمی‌شود. پس اين موجوداتی كه هستند...

سائل: آنها اين جور می‌گويند كه خارج از اين علّت و معلول آنجا می‌گوييم سؤال غلط است،‌ اينجا هم همين جوری می‌گوييم.

استاد: ما نسبت به همين علّت و معلول موجود می‌گوييم نه خارج از آنها، خارج را می‌گذاريم بعد. نسبت به همين موجوداتی كه معلولند خودِ ذات مقدّس هم علّت است، همين علّت و معلول موجود، می‌گوييم اين علّت می‌بايست اين موجود را خلق كند یا نه می‌توانست خلق نكند.

سائل: او می‌توانست خلق نكند می‌گويند اصلاً ‌در معنای قدرت قرار نمی‌گيرد.

استاد: همين را می‌خواهيم برسيم كه آيا اين جوری است كه در معنای قدرت قرار نمی‌گيرد يا قدرت حقيقی آن است كه بر هر دو مسلّط باشد.

سائل: اگر اين جوری معنا كنيم كه بر هر دو مسلّط باشد، در آن موردی كه....

استاد: ما به آنجا كار نداريم. ما در ارتباط با همين اوضاع موجود، آنچه كه الآن موجود است می‌بايست موجود بشود و بايد خلق بكند يا می‌توانسته خلق بكند؟

سائل: در معنای قدرت بله. معنای قدرت يعنی در چيزهايی كه شامل قدرت بشود...

استاد: ما داريم همين را می‌گوييم. يعنی همين كه موجود است بايد خلق بشود، چرا بايد خلق شود؟ مگر مجبور است؟

سائل: جبر نمی‌آورد برايش.

استاد: اگر مختار است بايد چرا؟

سائل: با توجه به اختيار خدا و شأنيت خدا ايجاب می‌كند...

استاد: ايجاب می‌كند؟ پس بگوييد مجبور است.

سائل: ايجاب به اين معنا كه از خود ذات نشأت بگيرد.

استاد: وقتی از خود ذات نشأت بگيرد همينطور می‌شود. از خود ذات نشأت بگيرد يعنی خود ذات علّت است كه بشود. يعنی بايد بشود. مثل خورشيد كه بايد نور بدهد. اين را می‌گوييم كه تسلط بر تركش نيست. پس تسلط يعنی نمی‌شده كه خلق نكند.

سائل: اين باعث نقص می‌شود؟

استاد: اين معلوم باشد كه چه؟ پس اين جور شد كه بايد عمل كند. درست شد؟

سائل: بايدی به همان معنای قدرت كه می‌گوييم.

استاد: بايد به همان معنای بايد ديگر يعنی تسلط بر ترك ندارد يعنی خداوند متعال نمی‌توانست كه خلق نكند.

سائل: نمی‌تواند و باعث نقص هم نمی‌شود.

استاد: پس نمی‌توانست كه خلق نكند. آيا موجود و حقيقتی باشد كه بتواند خلق كند و بتواند خلق نكند، اين اكمل است يا موجودی كه بايد حتماً خلق كند، كدام اكمل است؟

سائل: می‌توانم سؤال كنم؟ در مسئله‌ی تخم مرغ هم همينطور سؤال كنيد،‌ كه آن كسی كه بتواند جهان را در يك تخم مرغ قرار دهد...

استاد: ‌نه آن محال ذاتی است.

پس می‌خواهيد بگوييد محال ذاتی است كه خلق نكند. ما سؤال می‌كنيم كه دو تا ذات در نظر بگيريد، يك ذاتی كه بايد خلق كند، يك ذاتی كه همه‌ی آنها را دارد ولی می‌تواند هم خلق نكند، كداميك اكمل است؟

سائل: بايدی نيست. فعل و تركش مرجّح می‌خواهد. مرجّحش كرمش هست.

استاد: عيب ندارد آن حرف دوّم است كه ما همان را می‌گوييم. حرف ما همان است. دو تا ذات اگر در نظر گرفته بشود كه اين دو ذات در تمام كمالات مثل هم، يكی از اين دو بايد عمل كند، يكی نه می‌تواند عمل بكند می‌تواند عمل نكند، كداميك اكمل است؟

سائل: ‌اكمل دوّمی است.

استاد:‌ بنابر اين در مورد خدا اين معنا را در نظر بگيريد. ذات مقدّس كه بتواند عمل بكند و بتواند عمل نكند محال ذاتی است؟

سائل: حرف سر اين است كه آن ذاتی كه می‌تواند عمل كند، همان فعّال ما يشاء را می‌گوييم در اين محدوده، منتها اين محدوده هم نقص بر ذات وارد نمی‌كند.

استاد: از آن يك كم جلوتر می‌آييم كه روشن بشود. می‌گوييم در ارتباط با دو تا فاعل، يك فاعل فاعلی است كه بايستی فعل از او صادر شود. قدرت هم دارد يعنی مهمّ هم هست. يك فاعل فاعلی است كه هم می‌تواند فعلی از او صادر بشود و هم می‌تواند نكند. كداميك؟

سائل: در صورتی جواب به اين سؤال داده شود كه معنای قدرت مشخص شود. قدرت يعنی چه؟

استاد: اوّل فاعل را بگوييم تا برسيم به قدرت.

سائل: فاعل جدای از قدرت نيست.

استاد: قدرت بگوييد فرق نمی‌كند. يك قدرت قدرتی است كه تنها در جهت فعل در كار است و غير از فعل از او چيزی امكان ندارد. يك قدرت قدرتی است كه نه، فعل و ترك هر دو در ارتباط با او ممكن است؛ كداميك اكمل است؟

سائل: قدرت به اين معنا نيست، قدرت را اين جور نبايد معنا بكنيم.

استاد: ما داريم از شما سؤال می‌كنيم، می‌گوييم دو تا فرض برای قدرت داريم. يك فرض اين است كه اين جناب قدرت فقط در جهت فعل از او كار بر می‌آيد و بايد هم بكند.

سائل: در همان چيزهايی كه بشود.

استاد: بله ممكنات ديگر. در چيزی كه محال نيست. آن ديگری هم همين است. پس اين يك قدرت. يك قدرت هم فرض كنيد كه بتواند انجام بدهد و بتواند هم ترك كند. كدام قدرت اكمل است؟

سائل: مسلّم دوّم اكمل است.

استاد: ذات مقدّس حضرت حقّ را، يك حقيقتی كه هست. كدام يك از اين دو حقيقت بگيريم درست است؟ حقيقتی كه می‌تواند انجام دهد و بايد انجام دهد يا حقيقتی كه هر دو از او ساخته است؟ مگر يك اشكال عقلی داشته باشيم. اگر اشكال عقلی داشته باشيم در اين فرض يعنی فرض فاعل قادری كه فعل و ترك در سلطه‌ی اوست، محال عقلی باشد. ناچار می‌گوييم قدرت بايستی يك طرفه باشد. امّا اگر اشكالی بر اين جهت نبود اين فرض مشكل عقلی نداشت، چرا اين جور نباشد؟

سائل: آن‌ها مشكل عقلی می‌دانند. همان ضرورت علّی و معلولي.

استاد: برای چه؟ چرايش را می‌گويم چرا. چرايی كه آنها می‌گويند اين است: می‌گويند چون علّت تامّه معنايش همين است. و خدا هم علّت تامّه است. ما عرض می‌كنيم علّت تامّه دو جور تصوير دارد. آن فاعلی هم كه فعل و ترك در سلطه‌اش هست، او هم تامّ است. تامّ معنايش اين است كه نياز به غير ندارد.

تامّ را از اوّل اگر اين جور معنا كنيم كه بايد عمل كند، بله اگر از اول بگوييم تامّ يعنی بايد عمل كند، به اين معنا به خدا می‌گوييم تامّ نيست. بناء اصطلاح است می‌گوييم نخير. يك وقت هست بحث بيان واقع است يك وقت هست بيان اصطلاح است.

سائل: بايد از جهت معلول نيست يعنی اين بايد را ما تحميل نمی‌كنيم.

استاد: معلول هيچ، بايدی كه از ناحيه‌ی خودش. يك وقت هست اينجوری است كه می‌گوييم اصلاً علّت تامّه يعنی علّتی كه بايد عمل كند از ناحيه‌ی خودش و چيزی مجبورش نمی‌كند، خودش بايد عمل كند. می‌گوييد علّت تامه اين است. می‌گوييم علّت تامّه به اين معنا در مورد خداوند اصلاً ما نمی‌گوييم.

سائل: چرا نمی‌گوييد؟

استاد: بخاطر اين كه می‌گوييم سلطه بر ترك هم دارد و می‌تواند عمل كند. می‌گوييم فاعل تامّ است. علّت تامه‌ی اصطلاحی نيست. ولی تامّ به معنای اين كه به غير خودش محتاج نيست، هست. پس ما می‌گوييم تامّ يعنی به غير خودش محتاج نيست. شما داريد می‌گوييد تامّ يعنی بايد عمل كند. تمام نكته اينجاست.

يعنی علّت تامّه را از نظر اصطلاحی وقتی معنا می‌شود معنايش اين است كه وقتی گفته شد شيئی علّت تامّه است يعنی بايد معلول تحقّق پيدا كند. چون گفتيم تامّ است، راست هم هست. تامّ به اين معنا كه داريم اصطلاح می‌گذاريم با همديگر درست هم هست، ما از اين اصطلاح در مورد خودش إبائی نداريم. امّا آيا خداوند متعال به اين معنا كه می‌گوييم همين است؟

سائل: چه بعدی دارد كه باشد؟

استاد: بعدش اين است كه آنی كه ما می‌گوييم اكمل هست يا نه؟ كه خودتان تصديق كرديد كه فاعلی باشد كه فعل و ترك در اختيارش هست. اين را تصديق كرديد كه اكمل است. چرا ذات مقدّس را اكمل نگوييم. مگر اين كه استدلال عقلی بياوريم كه نمی‌شود كه چنين باشد. كه ما حرفمان اين است كه چنين استدلالی وجود ندارد.

 

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد


 


[1] ـ سوره رعد: 39.
[2] - التوحيد (للصدوق) ص444 باب66 ذكر مجلس الرضا ع مع سليمان المروزي متكلم خراسان عند المأمون في التوحيد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo