< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

88/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/

﴿يَمْحُو اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَاب﴾[1]

بررسی دو تقریر برگزیده

در ارتباط با بحث بداء چنانچه دقّت فرموديد خيلی از حرفها صحبت شد. روايات باب خوانده شد آيات مربوطه حدوداً قرائت شد و طعن و تقبيح اهل سنّت در مسئله‌ی بداء إماميه را صحبت شد. برداشتهای مختلف تقريرهای مختلف در بحث بداء‌ گفته شد و برداشت عموم محدّثين شخصيّت‌های بارز علمی شيعی با آنچه در فلسفه هست تخالفش گفته شد.

حالا عرض می‌كنم آن دو تقريری كه به نظر می‌رسد كه مشكل نداشته باشد، تقرير اوّلش خيلی روشن تر است كه مشكل ندارد. تقرير دوّم مقداری جای دقّت و إن قلت و قلت دارد كه عرض می‌كردم تقرير اوّل را معمولاً به بزرگان علماء شيعه نسبت می‌دهيم كه در بياناتشان هست. ولی تقرير دوّم من در ذهنم هست كه در صحبتی با بزرگی كه فوت شده‌اند بوده است اين تقرير دوّم ترسيم می‌شد كه جای اشكال و سؤال و اين مسائل را دارد و اگر به اشكال‌ها پاسخ درستی داده شود تثبيت می‌شود. و به عنوان يك تقرير عرض كردم و به اين عنوان نيست كه اين تقرير دوّم مورد قبول است. در اين حدّ ‌عرض می‌كنم كه اين تقرير دوّم را هم می‌شود بحث كرد و به نظر حقير تا حدودی سؤالاتی كه گفته می‌شود پاسخ دارد در عين اين كه با قطعيّت عرض نمی‌كنم.

تقرير اوّل و تقرير دوّم و تقريرهای ديگری كه گفتيم همه‌ی اينها با آنچه در فلسفه هست مغايرت دارد. و اين مغايرت هم اگر فرصتی شد آخرش اشاره‌ای می‌شود.

تقرير اوّل اين شد كه می‌خواهيم در ذهن شفّاف باشد كه بالاخره بعد از همه‌ی اين صحبتها چه شد؟

تقرير اوّلی كه از دو تقرير اخير می‌گفتيم اين است كه مسئله‌ی بداء‌گاهی در ارتباط با اصل ايجاد مطرح است. خداوند مُبدِئ است يعنی ايجاد می‌كند. يعنی به مشيّتش خلق كرده كه البته به طور معمول بدايی كه گفته می‌شود از بحث‌های اصطلاحی اين نيست. و لو اين كه اين هم مطرح است. بلكه مقصود همان مواردی است كه بگونه‌ای خبر از چيزی داده شده و بعد خلاف او انجام شده و گفته می‌شود كه بداء ‌شد. پس اين مورد بحث است. گفته شده كه فلانی فردا می‌ميرد و فردا نمرد، بعد گفته شده كه بداء شد. و از اين قبيل. حالا چه در ارتباط با شخص و چه در ارتباط با حوادث و جريانهای مختلف.

در اين مورد بداء در حقيقت به معنای تقديری پس از تقدير مشيّتی پس از مشيّتي، به اين معنا كه إقتضائات مختلف مقتضيات مختلفی در ارتباط با جريانهای شخص يا حوادث عمومي، مقتضياتی مطرح است. حالا در ارتباط با اسباب و مسبّبات خلقت يا در ارتباط با اعمال اشخاص. مقتضياتی برای نتيجه‌ی خاصّی برای يك ثمره‌ی خاصّی مقتضای خاصّی چه به صورت اعمال افراد از قبيل خير و شرّ و دعا و صدقه و صله‌ی رحم و ترك اينها، يا اين كه خير اسباب و مقتضيات ديگر كه در ارتباط با مسائل ديگری است كه حضرت حقّ‌ می‌داند. به نسبت مقتضيات مشيّت تقدير می‌كند چيزی را با توجه به اين كه علم حضرت حقّ علّت نيست و مشيّت علّت از برای تعيّن هر چيزی كه متعيّن می‌شود هست.

آن وقت بر اساس متقضيّی مشيّتی است. عبد مقتضی قطع صله‌ی رحمش اين بوده است كه عمری كه طبق مقتضی اسباب و علل خلقت پنجاه سال بوده است، بشود چهل سال. صله‌ی رحمش متقضِی است كه بشود شصت سال طبق قرار خودِ‌ پروردگار. وقتی قطع رحم كرده مقتضِی چهل سال به وجود آمده تقدير چهل سال می‌شود. صله‌ی رحم كرد مقتضِی شصت سال تحققّ پيدا می‌كند مشيّت تعلّق می‌گيرد. پنجاه سال به اقتضايی تقدير شده بود چهل سال به اقتضايی تقدير شده بود شصت سال.

اين تقديرات مختلف كه شده كه هر كدام از آنها در ارتباط با مشيّت خاصّ حضرت حقّ است، بداء اينهاست. آن وقت گفته می‌شود «بَدَا لِله‌». لام در اينجا بيشتر به همان معنای «من» است و با خود معنای لام هم می‌شود معنا كنيم با يك تسامحي. در حقيقت يعنی «بدا من الله» «ظهر من الله لا من جهل» مثل اين كه بشر من جهلٍ مطلب ديگری برايش پيش می‌آيد يا من عجزٍ پيش می‌آيد. خير بداء همان ظهور است و ظهور شيء اعمّ است از اين كه ظهر من جهلٍ أو ظهر من علمٍ ولی ظهور پيدا كرد بروز پيدا كرد.

بنابراين «بدا لله أی بدا من الله». لام به معنای من هم آمده و بعد هم عرض كردم همان لام را هم می‌توانيم معنا كنيم «بدا لله» بخاطر اين كه در ارتباط با خداست گفته می‌شود «بَدَا لله‌». بنابر اين نتيجه اين می‌شود كه بداء شد تقدير ثمّ تقدير ثم تقدير و مشيّت ثم مشيّت ثم مشيّت و بر أساس مقتضيّات مختلفه. خواه در ارتباط با مسائل مربوط به عبد يا مسائل و جريانات مختلف.

با توجه به اين كه در اين تقدير علم عليّت ندارد، مشيّت است كه علت تعيّن است. و با توجه به اين كه عبد مختار است و به حقيقت اوست كه فعل خير و شر در ارتباط با اوست، و با توجه به اين كه خداوند متعال علم به فعل عبد قبل از فعل او دارد و علم به اين كه با توجه به فعل عبد تغيير می‌دهد تبديل می‌دهد نيز دارد، ‌همه‌ی اينها محفوظ است. علم به فعل محفوظ، قبل از فعل عبد علم به فعل عبد، بعد از فعل عبد علم به فعل عبد، و اين فعل عبد هم بر اساس اختيارش. و بالنتيجه هيچ كجا نقطه‌ی إبهامی جهلی در كار نيست عجزی در كار نيست. بداء شد تقدير ثمّ‌ تقدير مشية ثم مشيّة.

و رواياتی كه رسيده در عظمتش و جهات مختلف همه‌ی اينها هم معنا دار می‌شود. تضرّع و دعا و امثال ذلك و خوف و رجاء همه‌اش معنا دار می‌شود. زيرا در ارتباط با اين تقدير از جهت عظمت، عظمت از اين جهت محفوظ است كه توجه به اين جهت شود كه كارها را همه خدا انجام می‌دهد و در ارتباط با مشيّت پروردگار است و مشيّت اوست كه تغيير و تبديل‌ها در ارتباط با اوست گرچه كارهای خارجی و مصالح مختلف در جريان است ولی بالاخره اساس تغيير و تبديل كار پروردگار است.

آنوقت در مواردی هم وقتی مطلب گفته شده به صورتی كه گفته می‌شد در لوح محو و إثبات مقتضياتی منعكس شده، آن مقتضياتی كه منعكس شده نبی ولی به صورتی با آن مربوط شده، فرشته به آنها ابلاغ كرده است، إخبار كرده است، بعد هم نشده. چرا؟ چون آنها مقتضياتی بوده كه بر اساس آن مقتضيات آن تقدير منعكس شده. اقتضاء بعدی هنوز در لوح محو و إثبات منعكس نشده بوده، إقتضاء بعدی كه منعكس شده مطلب دوّم منعكس شده، مشخص شده كه مطلب اول انجام نمی‌گيرد و مطلب دوم انجام گرفته مثلاً.

بالنتيجه به ولی و نبی به هر صورتی كه مطلب رسيده است، حالا مواردی را می‌گوييم كه تغيير نمی‌كند وقتی به آنها رسيده باشد كه تكذيب لازم نيايد، آن بحثهای خودش را دارد كه در ضمن اين بحثها مطرح شد. بالنتيجه إخبار شده بر اساس مقتضی كه موجب آن نقشی است كه در لوح محو و اثبات مطرح است بعد هم عمل اين عبد موجب شده است برای نقش دوم كه يعنی ذات مقدس مشيّت ديگری تقدير ديگری برايش كرده است.

چرا از همان اوّل تقدير دوّم منعكس نشود؟ برای رساندن اين كه به حقيقت اين اعمال نقش دارد. برای رساندن اينکه اعمال خيرش و شرّش به حقيقت مؤثر است. برای تثبيت اين كه اين تأثير تأثيرِ جدّی و واقعی است. منقوش هم می‌شود در لوح محو و إثبات، تا مشخص شود كه اين فعل قطع رحمش اثر داشته، فعل صله‌ی رحمش اثر داشته، دعايش اثر داشته و ظلمش اثر داشته خيراتش اثر داشته و امثال ذلك. اينها بيشتر تثبيت بشود. ممكن بود خداوند از اوّل هم در لوح محو و اثبات (آن وقت ديگر محو و إثبات اسمش نمی‌شد می‌شد همان لوح محفوظ) از اوّل هم مطرح بشود كما اين كه در لوح محفوظ همان آخر مطرح شده است. در لوح محفوظ همان كاری كه آخر انجام می‌شود مطرح شده، همان كه تغيير نمی‌كند همان انجام شده. لوح محفوظ آنها انجام شده.

در لوح محو و إثبات اين تقديرات و روح نبی و ولی هم با اينها در ارتباط، به گونه‌ای خودش مرتبط بشود يا فرشته‌ای خبر بدهد و امثال ذلك. و بالنتيجه تغيير و تبديل حاصل، عظمت حضرت حقّ از نظر اين كه اوست كه هميشه در كار است و فعال است محفوظ، تأثير دعا و ثناء و تضرع و كارهای خوب محفوظ. چرا؟ بخاطر اين كه اينها همه بر اثر فعل اختياری عبد است كه خداوند از فعل اختياری عبد خبر داشته، بر اساس اينهاست.

لذا همه‌ی اينها جا پيدا می‌كند، خود اين عبد هم از آينده‌اش خبر ندارد كه دعا می‌كند يا دعا نمی‌كند، خدا هست كه می‌داند. بالنتيجه اين خودش تحريص می‌شود تأكيد می‌شود بر اين كه كار خير انجام دهد، و خداوند آنچه را كه عبد انجام می‌دهد همان را می‌داند. بالنتيجه همه‌ی مسائل به جای خودش محفوظ است با اين تقرير. اين تقرير يك ترسيم روشنی از مسئله‌ی بداء است.

سائل:........

استاد: يك تقدير بر اساس مقتضيات اساس خلقت. فرض كنيد در ارتباط با پدر و مادر و سلامتی آنها و مسائل ديگر جنبی و جهات مختلفی كه ما نمی‌دانيم و اطلاع نداريم.

سائل:.......

استاد: اين حرف دوّمی است و در اين بحث نيست و هنوز نگفته‌ام اين را. عرض كردم آن تقرير نيست و هنوز به آن نرسيده‌ايم. در اين تقرير هم سؤال درست است و هم جوابش اين است كه می‌داند. گفتيم كه هم می‌داند و هم مشخص است و همه چيزش مشخص است. بله می‌داند كه آخر چه خواهد شد و قبلاً هم می‌دانسته و بعد هم می‌داند و مشكلی نيست.

پس اين يك تقرير شفّاف كه وقتی گفته بشود بداء چه شد؟ با همه‌ی حرفها بداء اين شد تقدير ثمّ تقدير،‌ مشية ثم مشيّة. كه اينها در مسئله‌ی لوح محو و إثبات منقّش، در لوح محفوظ هيچ تغييری در كار نيست. و در عين حال كه اينچنين است روايات و آيات مربوطه هم معنا دار می‌شود. (يَمْحُو اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَاب‌) معنا دار می‌شود، و بقيه‌ی آيات معنا دار می‌شود بقيه روايات هم معنا دار می‌شود. اين يك تقرير كه بی درد سر است يعنی اين تقرير را هر كجا بخواهيد مطرح كنيد يك تقرير روشن بر اساس اصولی است كه هيچكدام از آن جای صحبتی ندارد حدوداً.

البته مخالف است با تقرير فلاسفه. چرا؟ چون در تقرير فلسفی علم علّت است، ذات خدا علت است. ذات خدا كه علّت شد بعد همه چيز بالضروره بايد سلسله وار علّی معلولی تحقّق پيدا كند. ديگر عبد دعا كرده تغيير پيدا كرده معنا ندارد. چون از قبل بحث عليّت و معلوليّت كار خودش را كرده. دعايی هم اگر عبد كرده باشد باز بالاجبار كرده است. اين جوری نيست كه دعا كن تا چنين بشود تا چنان بشود. خود او هم بالاجبار است. «فَقَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْر» به مسئله‌ی عليّت و معلوليّت بخاطر اين كه ذات علّت است، علم كه عين ذات است او علّت است. چون اوست علّت و ذات هم ازلی است و علّت هم به تعبير خودشان علّت تامه است،‌ علت هست و تامه است و ازلی است، نتيجتاً معلول هم منفك نيست و ازلی خواهد بود. لذا در حوادث يوميه مشكل درست می‌شود كه اين حوادث يوميه از كجا درست شد؟ كه بعد مسئله‌ی حركت فلك درست می‌شود و امثال ذلك.

تقرير دوّمی كه گفتيم مشكل دارد و جای سؤال دارد و بد هم نيست كه بعداً رفقا يك مقدار الحمد لله جمعی جدّی هستيد در اين مسائل و چقدر خوب است كه در اين مسائل اعتقادی كه اساس كارهاست. يك وقت هست كه يك مسئله‌ی اعتقادی كه خودِ ‌دين هم گفته است كه وارد نشو. آنجا را خيلی هم لازم نيست آدم واردش شود و بحث بكند. اما آن مواردی كه إتفاقاً مثل بداء كه گفته شده است اين كار را بكنيد و اجر بسياری دارد آن كسی كه در اين جهت بحث كند و همه‌ی مسائل اعتقادی ديگر كه جا دارد روشن شود. اينها اصل كار است يعنی همّت شود هر چه بيشتر، قال و قيل بشود با تفاهم. إن قلت و قلت گفته شود و مطلب رو بيايد.

اين جور نباشد كه نسبت به يك مطلبی هر يك از بزرگان، چه بزرگانی كه در جهت فلسفه بوده‌اند چه بزرگانی در جهت مخالف مسئله بوده‌اند، چون يك بزرگی گفته پس درست است. نه در هر دو جهت ما دادمان هميشه اين بوده كه شخصيت زدگی نباشد در هر دو جهت. «إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِی كُلِّ مَا قَالَ»[2] بلكه از اين تعقّلمان بر اساس تفكر در كتاب و عترت، و اصول مستند و روشن كار كنيم زحمت بكشيم و اين خيلی حيف است كه جايش در حوزه متأسفانه تا حدّ زيادی خالی است.

يعنی چقدر بجاست با همين تذكری كه عرض می‌كنم طبق آن نوشته‌ی روش گفتگويمان در مسائل معارفی كه طبق آن روش يعنی با كمال تفاهم با كمال ادب و وقت گذاشتن و دنبال مطلب بودن تا اين مطالب رو بيايید روشن بشود از ابهام در بيايد معلوم بشود كه چی به چيست؟‌اين خيلی ضرورت دارد همّت كنيد كه در اين جهت ديگران را هم راه بيندازيد. يعنی اين جور باشد كه هر جا نشستيد برخاستيد صحبت بكنيد كه بله ببينيم اين بحث‌ها چيست؟ منتها رعايت ادب و موازين اخلاقی بشود تا كار بجايی برسد. و إلا وقتی چهار تا فحش در كار باشد بحث معنا ندارد.

لذا هميشه گفتم با هر كسی آمادگی دارم صحبت كنم، مگر كسی بی ادب باشد. اگر كسی بی ادب است نفهم است و حرفهای بی خود بی ادبانه، من با بی ادب حرف نمی‌زنم. استغفار بكنند گاهی بعضی از افراد بی ادب را گفته‌ام كه استغفار بكنند از بی ادبی‌شان، باز هم صحبت می‌كنم و من اگر در سينما هم دعوت كنند برای اين بحثها می‌روم.

من هفته‌ی گذشته را رفتم دانشگاه اصفهان. دو جلسه رفته‌ايم تا حالا. جلسه‌ی قبلی‌اش بی مبالغه چهار ساعت و ربع بود بفضل پروردگار و فوق العاده هم عجيب بود. در هر حال اين جوری است كه رعايت ادب بشود خيلی خوب است. و حتی آنها هم كه رعايت ادب نكرده‌اند استغفار كنند از بی ادبی‌شان. و بنده باز به سهم خودم آماده هستم و عرض كردم هر كجا باشد و هر كسی باشد برای من مسئله‌ای نيست فقط يك كلمه مسئله است ادب است و يك مقدار فهم و انصاف و توجه به مسئله.

سائل: طبق تقرير اوّلی كه فرموديد مقتضای تقدير إلهی شد اعمال عباد .......

استاد: بله اعمال عباد گاهی خداوند كه لطف می‌كنند بر اعمالشان اثر می‌گذارد، همان خودش لطف است. يعنی همان كه خداوند بر اعمالش چنين آثاری می‌گذارد، ‌يك تومان خرج كرده يك ميليارد به حسابش می‌گذارد، ‌تفضلّش در كار است در ارتباط با مسائل.

در تقرير دوّم ذات مقدس حقّ، علمٌ كلّه و همه چيز و نقائض همه چيز برای حضرت حقّ‌ معلوم است و هيچ چيز به نفس علم إلهی تعيّن پيدا نمی‌كند، مشيّت است كه تعيّن می‌دهد. آن وقت با مشيّتش بخش بسياری از آنچه كه تحقّق پيدا كرده و می‌كند، بگونه‌ای است كه تقدير فرموده تقدير حتمي، تغيير هم نمی‌كند و طبق آن بخش انجام می‌شود. بخشی را هم خداوند متعال تقدير كرده ولی حتميّتی قيدش نيست،‌نفرموده است حتمي. بخشی را هم بخشی از مسائلش را تقدير كرده و بخشی از مسائلش رهاست. مثلاً اصل ظهور امام زمان عليه السلام و بعد زمان ظهور. اصل ظهور حتميّت و تقدير شده اما زمانش خير.

آنوقت در ارتباط با مواردی كه تقدير حتمی نشده و در ارتباط با مواردی كه بخشی تقدير شده و بخشی اصلاً‌ تقدير نشده،‌ فرض اين است كه مشيّتی نكرده است. در چنان مواردی ذوالرأی بودن خداوند متعال هم كه محفوظ است،‌ مختار به حقيقت إختيار، سلطه‌ی بر فعل و ترك، ذو الرأی ذو المشيّة. آن وقت در چنين موارد غير حتمی حتمی‌اش هم می‌تواند تغيير بدهد و خلاصه حرّ است و مختار است و حريّتش هيچ قيد ندارد إلا اين كه خودش فرموده باشد نمی‌كنم كه خلف وعد بشود، چون قبيح است نمی‌كند.

و همچنين آن جايی كه ظلم باشد باز نمی‌كند، و إلا در اصل حريّت به معنای سلطه‌ی بر فعل و ترك و داشتن إختيار اصلاً قيدی در كار نيست. هيچ چيز ايجاب نمی‌كند او را. يعنی همه‌ی مصالح يك طرف باشد ايجابش می‌كند كه آن جور عمل كند؟ خير می‌تواند خلافش را انجام بدهد، ‌می‌تواند ولی نمی‌كند مسئله‌ی دوم است.

پس يك اصل حريّت حضرت حقّ و مختار بودنش و سلطه‌ی بر فعل و تركش هيچ گونه قيد ندارد، ‌حتّی در آنچه كه ظلم است می‌تواند منتها نمی‌كند معلوم است. می‌تواند شخص پيغمبر اكرم را با اين كه خودش امضاء فرموده است و إمضاء بكند به اين كه معصوم مطلق است، نعوذ بالله می‌تواند كه بأشدّ عذاب عذاب كند، ‌می تواند البته نمی‌كند كه معلوم است. همه جای قرآن دارد كه ظلم نمی‌كند. پس اصل حريّت اين است.

آن وقت در موردی كه ظلم است چون قبيح است نمی‌كند، از اين جهت نمی‌كند. در موردی هم كه خودش فرموده است كه حتميّت دارد آن هم حتميّت به معنای اين كه اعلام شده باشد كه بدايی در آن نيست، و إلا گاهی حتمی هم شده باشد...

حتميّت هم كه داشته باشد می‌تواند كه تغيير بدهد، ولی حالا می‌گوييم در آن چه كه حتميّت دارد و فرموده است حتمی است و وعده داده است و در آن حديث فرقی بين حتميّت و وعده‌ی پروردگار بوده كه حالا بحث ديگری است.

آن مواردی كه به اين جهات تغيير نمی‌دهد جای خودش محفوظ،‌ در غير اين مواردی كه اشاره شد تغيير می‌دهد. چه مشكل دارد كه تغيير بدهد. مشكلش اين می‌شود كه گفته می‌شود مشكل اين است كه تغيير كه می‌دهد می‌داند تغيير می‌دهد يا نمی‌داند؟ اگر می‌داند كه تغيير می‌دهد بالاخره تا آخر سؤال می‌شود آن آخرين مرحله همه را می‌داند، می‌داند بر می‌گردد به تقرير اوّل. اين تقرير دوّمی نخواهد شد. اما اگر چنانچه می‌گوييد نمی‌داند كه جهل می‌شود و جهل هم در ذات حضرت حق‌ معنا ندارد.

اينجا گفته می‌شد كه در ارتباط با آنچه كه خودش مشيّت نكرده است و نخواسته كه مشيّت بكند، سؤال اين كه چه می‌كند را كه می‌داند يا نمی‌داند؟ می‌گفتيم سؤالش درست نيست. چون فرض اين بود كه گفتيم مختار است. مختار بودن با متعيّن بودنِ بعد تضادّ‌ دارد. وقتی می‌گوييم مختار است يعنی می‌خواهد می‌كند نمی‌خواهد نمی‌كند، و وقتی می‌گوييم بعد متعيّن باشد معنايش اين است كه متعيّن است و با مسئله‌ی اختيار كامل با هم سازگار نيست.

بنابراين نتيجتاً سؤال اين كه اين تعيّنات بعدی آنها را می‌داند نمی‌داند؟‌هست يا نيست؟ سؤالش صحيح نيست. چون فرض اين است كه مختار است،‌ ذوالرأی هست. هر چه كه بكند باز می‌تواند رأی ديگر هم داشته باشد. فرض اين است كه رأيی نداده مشيّتی انجام نشده است،‌ تعيّن آن شيء آخر بستگی دارد به مشيّتش و خودش مشيّتش را انجام نداده است. و امرش به دست خودش هست از اين جهت جهل نيست نقص نيست چون امری است كه بدست خودش هست، خودش تعيين نكرده می‌توانسته تعيين بكند. و از اين جهت كه تضادّ دارد با اصل إختيارش يعنی اگر بخواهد هنوز إختيار نكرده تعيّن داشته باشد در خارج، معنای اين كه إختيار نكرده يعنی تعيّن ندارد، تعيّن داشته باشد يعنی إختيار كرده، إختيار كرده و إختيار نكرده معنا ندارد.

بنابراين به اين جهت جهل نيست، جهل مذموم نيست و امرش به يدش است، لا علی التعيّن هم می‌داند. اين هم باز يك مسئله‌ای است كه اينها همه‌اش توضيح می‌خواهد.

سائل: ...اشاعره می‌گويند هر كار خدا بكند عين عدالت است...

استاد: يعنی آنها می‌خواهند بگويند اصلاً‌ ظلم معنا ندارد و هر چه بكند عين عدل است. ولی اين خلاف آيات قرآن و مدارك است.

سائل:.......

استاد: نه علّت و معلول به معنای اثر و مؤثر قطعی است، علّت تامّه مقصود است يعنی علّتی كه بايد عمل كند. اثر و مؤثر كه قابل انكار نيست. هيچ وقت اثری بدون مؤثر امكان ندارد. آيا مؤثر بگونه‌ای است كه بايد عمل كند يا بگونه‌ای است كه می‌تواند عمل كند يا نكند؟‌ حرف اين است. می‌گوييم آنچه در فلسفه هست اين است كه ذات مقدّس بايد عمل كند. نه می‌گوييم بايد ندارد. سلطه دارد بر فعل و ترك.

سائل: ثابت شد كه مشيّت خالق متعال توقيفيه است يعنی متوقف بر اعمال عباد است؟

استاد: خير متوقّف نيست، او يك قسمش هست، بخش ديگر هم دارد. خيلی وقتها به عباد كار ندارد خدا يك تقديراتی می‌كند. اين يك بخشش بود كه مثال می‌زديم.

سائل: اگر اعمال عباد در اثر دخالت داشته باشد مشيّت هم كه دخالت دارد، لذا اعمال عباد هم سبب در إراده‌ی خدا می‌شود.

استاد: سببِ مشيّت خدا شده و آن اضافه شدن عمر به مشيّت شده نه به نفس عمل. خودِ ‌صله‌ی رحم عمر را زياد نكرده بلكه إراده خدا عمر را زياد كرده است.

سائل: اعمال عباد می‌تواند مؤثر باشد در اعمال خالق متعال؟

استاد: در إراده‌ی خدا بله زمينه‌ی إراده خداست، چه عيب دارد يعنی عمل من سبب می‌شود كه خدا إراده كند طول عمر مرا.

سائل: اگر يك نفر می‌تواند دكترا بگيرد ولی بی سواد است، ‌اين الان واقعاً نقص به او نيست؟ او می‌تواند برود جهلش را بر طرف كند ولی باز هم نقص دارد.

استاد: عرضمان اين است كه اگر كسی با اين تصوير وقتی گفته می‌شود كه به آن متعيّنِ آخر علم دارد؟ بخواهيم صاف تر بگوييم می‌گوييم علم ندارد، چرا علم ندارد؟ اوّلاً علم لا علی التعيّن دارد به تعيّن و نفسِ تعيّنش علم نيست.

پس اوّلا به اين كه آن همه‌ی اينها يعنی همه‌ی اين انحاء ممكنه‌ای كه هست كه يكی‌اش همان است كه يقع بالاخره.

سائل: همين جا اشكال داريم. ما می‌گوييم اگر اين را می‌گوييم علم، من هم می‌دانم بالاخره می‌ميرم.

استاد: فرقش اين است كه علم دارد كه هر كدام از اين انحاء اگر تعيّن پيدا كند چه جور تعيّن پيدا می‌كند. خصوصيّتش را می‌داند.

سائل: فرقی ندارد، ‌بالاخره ما يقع چيست، يكی از اين هزار ميليون صورت است به اين علم دارد، امّا كدام يك از اين هزار ميليون صورت است علم ندارد...

استاد: يك قسمت‌هايی را علم نداشته باشيم مسئله‌ای نيست، شما الآن به يك چيزهايی علم داريد كه محدود است و او لايتناهی است، خودم دارم می‌گويم علم به مايقع نيست امّا ضمناً خواستم بگويم لاعلی التعيّن هست. يك مقداری خواستيم بگوييم همان مسئله‌ی علم بلاتعيّن را غفلت نكنيم كه آن هم شيءٌ.

حالا می‌گوييم كه متعيّن خارجی كه زيد به چه جور می‌ميرد و تمام می‌شود كار، آن وقت اين متعيّن خارجی را بر اين فرض اين تقرير، ‌خيلی جاها كه می‌داند كجاست آنجايی كه گفته و حتمی كرده است.

سائل: محتومات يك در ميليارد است.

استاد: نه اتفاقاً عكس است و بداء كم است.

سائل: تمام آجال ما محتوم است يا غير محتوم؟

استاد: ممكن است غالبش محتوم باشد، ما نمی‌دانيم، از كجا معلوم است كه كم باشد. تمام اين حوادثی كه رخ می‌دهد. لذا حضرت می‌گويند لولا آية فی كتاب الله می‌گفتم تا آخر. يعنی تا آخر يك چند تايش ممكن است جور در نيايد كه من می‌گويم. يمحو الله ما يشاء مانع می‌شود. يعنی آنقدر زياد است و تقديرات مشخص است كه آنجايی كه به جبر خلق و به ظلم نمی‌كشد اين‌ها ثابت و مشخص است. اين است كه خيلی است. حالا ما به خيلی بودن كار نداريم، يك مورد اشكال داشته باشيم كفايت است برای نفيش.

مشيّت تعلّق گرفته است بر پنجاه سال بخاطر اين كه صله‌ی رحم كرده، چهل سال شده پنجاه سال، ولی حتميّتی اعلام نكرده. حالا كه حتميّتی اعلام نكرده می‌تواند تغيير بدهد يا نه؟ می‌گوييم می‌تواند تغيير بدهد. می‌داند كه تغيير می‌دهد و به چه چيز تمام می‌شود كار يا نمی‌داند؟‌حرف اينجاست.

آن وقت گفته می‌شود كه نه مشيّت تعلّق نگرفته بر اين كه حتمی باشد بنابر اين ممكن است تغيير بدهد و آنچه هم كه يقع عليه الامر و تمام می‌شود.

....

نه آن متعيّنش مشخص نيست با تعبير مشخص نيست می‌گوييم نه با تعبير نمی‌داند.

سائل: ما اشكالمان همين است كه اين جهل است.

استاد: حالا باشد ما تعبيرش را می‌گوييم كه نمی‌داند. متعيّن را بما هو متعيّن با اين كه به قيد عدم تعيّن می‌داند با قيد تعيّن نمی‌داند. اگر كسی اينجا بگويد چطور شما در مورد دو دو تا پنج تا، آنجا نمی‌گوييم عاجز است چون شدنی نيست، اينجا هم قبل از اين كه مشيّت بكند به تعيّن شيئی تعيّن شدنی است؟

سائل: اينجا جوابش اين است كه اگر شما پذيرفتيد علم بلا معلوم را،‌پس اگر هنوز إراده‌ای نيست علم هست.

استاد: علم بلا تعيّن هست.

سائل: علم به ما يريد.

استاد: آن كه اصلاً معنا ندارد بخاطر اين كه در متن واقع كه هيچ نيست اصلاً... علم بلا معلوم اين است كه چيزی امكان داشته باشد علم به آن.

سائل: علم بلا معلوم يعنی كه معلومی وجود ندارد و خدا علم ندارد.

استاد: با عدم تعيّن چه علمی دارد. به تعيّنش شما می‌گوييد. می‌گوييم چطور در آنجا دو دو تا پنج تا را نمی‌گوييد عجز است بخاطر اين كه محال است. اينجا هم می‌خواهيم بگوييم كه محال است يعنی سؤال اين كه چه چيز متعيّن است محال است چرا؟ بخاطر اين كه تعيّن فرع بر إراده است.

سائل: وقتی علم بلا معلوم شد می‌تواند علم داشته باشد به إراده و لو إراده نشده كه تعيين كند، ولی ما يراد، آن چيزی كه إراده می‌كند، علم به آن می‌تواند داشته باشد چون علم بلا معلوم دارد.

استاد: اگر محال بشود كه معنا ندارد.

سائل: محال بودنش به چه دليل؟

استاد: بخاطر اين كه اصل آن شيء...

سائل: متعيّن شدن كه محال نيست.

استاد: متعيّن شدن محال نيست و بستگی دارد به إراده و إراده نكرده و نمی‌خواهد إراده.

سائل: إراده كردنش مگر محال است.

استاد: محال نيست اگر بخواهد إراده می‌كند.

سائل: علم به اين إراده دارد.

استاد: خيلی خُب امّا از اين حيثش می‌گويد كه بالاخره قبل از إراده كردن محال ذاتی است.

سائل: برای چه محال ذاتی است؟ لازمه‌اش اين است كه قبل از اين كه خلق بشود عالم، خدا هنوز إراده‌ای نكرده، به عالم هم هيچ علم متعيّنی نداشته است. در خصوص ما يقع عالم هم علم نداشته.

استاد: نداشته باشد.

سائل: چه كسی اين حرف را می‌گويد؟

استاد: تا إراده نكند كه نداشته ديگر.

سائل: بگوييد چرا محال است؟.......

استاد: محال بودنش بخاطر اين است كه مختار است يا مختار نيست؟

سائل: بله مختار است.

استاد: مختار است يعنی به حقيقت آنچه كه بعد بخواهد متعيّن بشود به اختيار اوست. تا اختيار نكرده تعيّن معنا دارد؟ وقتی تا اختيار نكرده تعيّن معنا ندارد هنوز كه اختيار نكرده سؤال از متعيّن معنا دارد؟

سائل: سؤال از متعيّن معنا ندارد ولی علم به متعيّن معنا دارد، چون خودتان فرموديد كه علم به ما يقع تعلّق می‌گيرد.

استاد: علم تابع فعل عبد است آنچه گفتيم.

سائل: تابع إراده‌ی خودش باشد چه اشكالی دارد.

استاد: اراده نكرده است.

سائل: عيب ندارد خدا علم دارد چه اختيار می‌كند. در افعال بندگان هم كه علم دارد.

استاد: علم دارد كه اختيار می‌كند؟

سائل: علم دارد كه چه اختيار می‌كند.

استاد: حرف همين است كه ذو الرأی و ذو الاختيار است، شما با اين مسئله‌ای كه گفتيم كه با توجه به اين كه اختيار دارد ذوالرأی است، يك چيزی را هم نگفته است حتمی است. رأی هم داده است به شيئی حتّی به تحقّقش هم می‌گويم می‌تواند عوض كند. حالا با هم می‌تواند؟

حالا كه می‌تواند، می‌تواند تغيير بدهد. حالا كه می‌تواند تغيير بدهد تغيير بستگی به إراده دارد، إراده حادث هست يا نه؟ اين إراده كه حادث است تا إراده نكند تحقّق پيدا می‌كند يا نه؟ حالا نمی‌خواهد إراده كند.

خدا علم دارد كه اراده نمی‌كند. علم كاشف از واقع است. علم دارد به اين كه اراده می‌كند يا نمی‌كند. نمونه‌اش مثل ما، ما إراده داريم ما اگر خدا علم دارد به آن چيزی كه ما اراده می‌كنيم موجب می‌شود ما مجبور شويم در افعالمان؟ همان جوابی كه آنجا می‌دهيد اينجا هم همين است چه فرقی دارد؟

سائل: اصلاً ما انسانها به إراده‌ی خودمان علم داريم، ‌می‌شود خداوند به اراده‌اش علم نداشته باشد؟

استاد: اوّلا شما انسانها به إراده‌ی خودتان علم نداريد.

سائل: اگر شما تصميم داريد كاری انجام دهيد؟

استاد: يك موردی كه خودتان تعيين كرده‌ايد بله اما در مورد يك جريانی كه هنوز اراده نكرديد علم داريد كه چكار می‌كنيد؟

سائل: اين از مواردی است كه جهل داريم و خبر نداريم.

استاد: پس شما خودتان را نگوييد. چون خودتان را گفتيد می‌گويم.

سائل: شما فرض كنيد آن مواردی را كه علم داريم.

استاد: آن جا كه شما علم داريد كسی سؤال نمی‌كند كه علم دارد يا نه؟ آنجا كه تعيين كرده‌ايد و علم داريد سؤال نمی‌شود علم داريد يا نه؟ صحبت جايی است كه تعيين نكرديد.

سائل: علم ما محدود است. ما در محدوده‌ی علم خودمان به إراده و تصميمی كه در آن محدوده می‌خواهيم بگيريم علم داريم. خداوند هم كه علمش نا محدود است.

استاد: در ارتباط با محدوده‌ی خودتان سؤال می‌كنيم، شما اراده كرده‌ايد يا نكرده‌ايد؟

سائل: اراده نكرديم.

استاد: اگر نكرديد كه نمی‌دانيد چكار می‌كنيد. وقتی می‌فهميد چكار می‌كنيد كه اراده كنيد، ‌اراده نكرديد می‌فهميد كه چه می‌كنيد؟

سائل: همانطور كه علم خدا نسبت به اين كه ما اراده داريم....

استاد: آن درست است و آن جواب مشكله‌ی آخری است كه بايد به همين صورت جواب داد.

سائل: اين تقرير آخر خيلی خوب است ولی پشتوانه‌ی روايی ندارد، لذا ضعيف است.

استاد: پشتوانه‌ی روايی اتفاقاً دارد.

سائل: خلاصه‌ی عرضم اين است كه همان طور كه علم خدا به إراده‌ی ما موجب جبر ما نشده ، خدا علم دارد من چه چيزی را اراده می‌كنم، ولی با عين حال اين موجب نشد من اختيار نداشته باشم، ‌همينطور علم خدا به اين چيزی كه می‌خواهد اراده كند موجب نمی‌شود كه اين تعيّن پيدا كند. منافاتی هم با علم داشتن به اراده‌اش ندارد.

استاد: در ارتباط با حضرت حقّ با اين مباني، علم إلهی علّت نيست، نسبت به معلومات لايتناهی تعيّن بخش به هر يك از اين ها اراده است. در مواردی كه اراده كرده تعيّن‌های خاصّی كه جای بحث نيست،‌ گفته حتميّت دارد تعيّناتي، حرفی نيست.

مواردی را كه حتميّت نداده،‌ يا موردی كه در ارتباط با آن مورد اصلاً چيزی اعلام نكرده، نه اين كه حتميّتش نداده، يك وقت هست تقدير كرده حتميّت نداده و يك وقت هست تقديرش نكرده است. مثل همينكه فرض كنيد اگر چنانچه در ارتباط با آقا امام زمان عليه السلام تقديری نسبت به ظهور نفرموده باشد كه كی باشد،‌ اصل اين مطلب معنا دارد كه تقديری نكرده باشد يا نه؟

سائل: بله اراده نكرده است مقدّر بكند بله معنا دارد.

استاد: حالا كه زمانی را تقدير نكرده، همين جا جا دارد كه شما بپرسيد می‌داند كه چه تقديری خواهد كرد؟

سائل: اين برگشت به همان جواب است، شما ثابت كنيد چه منافات دارد كه علم داشته باشد به آنچه تقدير می‌كند. خدا علم دارد به چيزی كه هنوز مقدّر نكرده بعداً می‌خواهد مقدّر كند. اين چه اشكالی دارد؟

استاد: معنای مقدّر كردن همين است، همين سؤال آخر را دو مرتبه می‌گويم. می‌گويم نسبت به امام زمان عليه السلام در اصل ظهور تقدير و مشيت كرده است. زمان ظهور را ممكن است كه مشخص نكرده باشد يا نه؟

سائل: بله ممكن است ولی ربطی به علم ندارد.

استاد: رأيی صادر نشده و تقدير نكرده است. حالا كه تقدير نكرده محال عقلی نيست، در ارتباط با چيزی كه تقدير نكرده مثل مثالی كه عرض كردم، ‌اصلاً تقدير نكرده است. سؤال از اين كه خودش می‌داند كی می‌شود معنا دارد؟

سائل: علم بلامعلوم پس چيست؟ معلومی نيست و علم دارد.

سائل: اين از كجا گفته می‌شود بايد منبای روايی داشته باشد.

استاد: آن مرحله‌ی دوّم است، شما در اين مرحله‌ی اوّل عقلی‌اش را حساب كنيد.

سائل: اين مطلب نسبت به ما درست است امّا نسبت به خدا روايات...

استاد: يك كم دقّت كنيد، يا اين مقدّمات را قبول نكنيد يا چاره‌ای نداريد كه فرض بنده را قبول كنيد. می‌گوييم شما در ارتباط با اين مثالی كه عرض شد آقا امام زمان عليه السلام اصل ظهورشان قطعی است و تقدير هم شده كه بايد حضرت ظاهر شوند. ولی ممكن است كه زمانی برای ظهور حضرت تعيين نشده باشد؟ تقدير نشده باشد؟ يا ممكن نيست؟

سائل: اگر خدا علم بلا معلوم ندارد ممكن نيست، اگر علم خدا مبتنی بر معلوم نيست...

استاد: اين جور شد كه می‌گوييم در ارتباط با آنچه كه اراده نفرموده مشيّت به آن تعلّق نگرفته...

سائل: بحث در اين است كه خدا علم بی اراده دارد يا نه؟

استاد: همين را می‌خواهيم از خودتان بپرسيم و بعد به مداركش برسيم. وقتی اصل ظهور قطعی است و وقتی خودش برای ظهور تعيين نكرده است اصلاً، پس يعنی ما يكون مقدّر نيست، وقتی برای ظهور خودش وقتی تعيين نكرده است وجداناً جا دارد سؤال شود كه می‌داند كی است؟

سائل: اگر خدا عالم بلا معلوم است بله، عالم اذ لا معلوم يعنی همين.

استاد: آن را معنا می‌كنم، اين را شما می‌فهميد تا به آن جمله برسيم.

سائل: بله اين را قبول داريم.

استاد: حالا يك قدم آمديم جلو و بعد به مدارك می‌رسيم. پس تا اينجا از نظر بحث عقلی چه می‌شود؟ وقتی خودش تقدير نكرده است زمانی را، هيچ تعيّنی به زمانی نداده است. البته می‌داند كه اگر صد سال ديگر بشود كيفيت چه می‌شود، پنجاه سال ديگر بشود كيفيت چه می‌شود، بيست سال ديگر بشود چه جوری می‌شود، آن وقت چه كسانی هستند و چه كسانی نيستند، اينها را لا علی التعيين می‌داند. ولی تعيين نكرده از اين ميلياردها چيزی كه می‌داند، حالا كه تعيين نكرده آيا جای سؤال اين كه می‌داند كدام يكی به خصوص؟ معنا ندارد.

وقتی كه تعيين نكرده اصلاً وقتی را،‌ سؤال از اين كه كدام وقت است معنايی ندارد.

سائل: اگر نمی‌شود معنا ندارد، ما فقط حرفمان اين است كه نمی‌شود.

استاد: نه كه نمی‌شود، لايتناهی ميلياردها ثانيه،‌ اين ثانيه و آن ثانيه، ‌در هر ثانيه‌اش می‌شود و همه‌اش را علم دارد و هر ثانيه‌ای رخ بدهد، ما هم همان را سؤال می‌كنيم و الا علم لا علی التعيين دارد. بنابراين در ارتباط با آنچه وقتی خودش برايش تعيين نكرده اين عالم و آگاه به همه‌ی انحاء ممكنه، كه اگر تعيين بشود چگونه می‌شود. اما تعيين نكرده سؤال از اين كه آنی كه تعيين نكرده كدام است؟

سائل: ما می‌فهميم كه اگر علم بلا معلوم معنا دارد، اگر علم بلا معلوم تعلق می‌گيرد ما می‌فهميم و اگر تعلق نمی‌گيرد نمی‌فهميم.

استاد: بنابراين اين جور شد كه اين سؤال در اين حدّش ما می‌فهميم كه معنا ندارد اما چند اشكال داريم.

يك اشكال همين است كه اين كه گفتيد راست می‌گوييد، خودمان كه حساب می‌كنيم می‌بينيم وقتی می‌گوييم تعيين نكرده، معنای اين كه كدام يكی است معنا ندارد. اصلا تعيين نكرده است. اما شما با حرف علم بلا معلوم چه می‌گوييد؟ با عالم بما كان و بما يكون الی يوم القيامه چه می‌گوييد؟

می‌گوييم در ارتباط با علم بلامعلوم، ‌علم بلا معلوم علمی است كه هيچگونه تعيّنی در آن نيست، بی تعيّن عالم است. بله، هر ثانيه‌ای رخ بدهد می‌داند چگونه است، هر ثانيه هر آن هر وقت كه تحقّق پيدا كند می‌داند. پس می‌داند كه اگر باشد چگونه است، همه را می‌داند بلاتعيّن.

پس می‌گوييم اگر گفته بشود عالم بلا معلوم يعنی تعيّنش را، معلوم نيست بخاطر اين كه خودش نخواسته است. قبل از مشيّت چيزی تعيّن ندارد.

سائل: علم دارد كه مشيّتی تعلّق می‌گيرد به اين متعيّن خارجی يا نه؟ علم به اراده دارد؟

استاد: آنچه را كه اراده كرده باشد علم دارد می‌شود علم محمول، علمی كه تحميل كرده به انبياء و رسل و قبل از آن سؤال اضافه غلط است. قبل از مشيّت سؤال غلط است. اضافه ندارد علم به چيزي. علم كلّه هيچ مضاف اليهی ندارد. منتها لا علی التعيّن بر همه‌ی اشياء و نقايض اشياء و همه چيز آگاه است.

سائل: ..............

استاد: شما مبنای روايات را كه از دست نمی‌دهيد كه علم علّت نيست.

سائل: كدام روايت است كه می‌گويد خداوند علم به متعيّن خارجی ندارد؟ نمی‌داند چه چيزی را می‌خواهد اراده كند.

استاد: بحث اين نيست كه اين در روايات باشد،‌ بحث اين است كه با روايات منافات نباشد.

سائل: پس دليل عقلی نشد بلكه مصادره به مطلوب شد. شما علم بلا معلوم را داريد اين گونه می‌گوييد كه معنايش اين است كه فقط در غير معين علم دارد، چرا؟

استاد: شما سؤال اوّل مرا باز بر می‌گردانيد. من می‌گويم اگر شما قبول داريد كه تعيّن بستگی دارد به خواست شما....

سائل: قبول داريم، شما می‌گوييد علم سبب تعيّن نيست علم كاشف است. چه منافاتی دارد كه علم به تعيّن داشته باشد ولی علم سبب تعيّن نباشد.

استاد: تعيّن معلول چيست؟ معلول اراده است و اراده هم تعلق پيدا نكرده است، پس تعيّن نيست، حالا كه تعيّن نيست علم به تعيّن معنا دارد؟ سؤال از تعيّن معنا دارد؟

سائل: علم بما سيتعيّن دارد.

استاد: لو كان كذا كان كذا، علم دارد، اگر چنين باشد چنان می‌شود علم دارد.

ايشان يك تقريری داشتند كه من اشاره كردم در ارتباط با بعضی از اين مسائل كه شايد يك كم اصطلاحی تر می‌شد مسئله. كه چون مختار حقيقی است و چون همه چيز هم بر اساس اختيار او تحقّق و تعيّن پيدا می‌كند، آن وقت چون مختار حقيقی است معنای اختيار سلطه‌ی بر فعل و ترك است كه نتيجتاً يعنی فعل و ترك هر دو در اختيارش هست و معنای اختيار هم اين است كه هيچكدام تعيّن ندارد.

آن وقت پس تعيّن نداشتن در ارتباط با اختيار، تعيّن داشتن ضدّ اين اختيار شد. مناقض با اين شد. اگر بخواهد معيّن باشد كه علم هم به آن داشته باشد تناقض لازم می‌آيد.

سائل: علم كه سبب تعيّن نمی‌شود، علم دارد به اين چيزی كه بالاختيار بعد از بداء محقّق می‌شود، علم دارد بما سيتحقّق بعد البداء و الاختيار.

استاد: علم دارد به اين كه بعد از بداء، بالاخره آن آخری را علم دارد. حرفی نيست. صحبتِ اين است كه آيا اگر چنانچه تعيّن شيئی بستگی داشت به اراده و هنوز اراده نكرده ، اينها را همه قبول داشتيد، سؤال از تعيّن درست است؟ نيست ديگر.

آن علم بما كان و ما يكون معنايش اين است كه يعنی آن ما يكونی كه تقدير شده است و الا چيزی كه هنوز تقدير نكردم سؤال از او غلط است. اينها را همه‌اش در مقام حرف هستيم و آن وقت حالا مهم اين حديث است.

اين حديث خيلی مهم است،‌ حديث در ارتباط با آيه‌ی شريفه‌ی مربوط به قيامت (أَكادُ أُخْفِيها)[3] اينجا يك حديث دارد «أكاد أخفيها من نفسي»[4] .

سائل: خودش می‌خواهد نداند.

استاد: بارك الله تمام شد، اگر اين را بگوييد تمام می‌شود، من حيث لا يشعر تسليم شديد. شما می‌گوييد خودش می‌خواهد نداند،‌ چنين چيزی ممكن است؟ در ارتباط با جريانی خودش بخواهد نداند يعنی اراده نمی‌كند.

سائل: معنای اين حديث چيست؟

استاد: معمولی كه معنا می‌كنيم يعنی آن قدر وقت قيامت پنهان است كه گويی بر خودم هم پنهان است. اما يك كم دقّت بكنيم يعنی نخواستم تعيين كنم. اين عظمت است كه بند دلِ همه كنده بشود، هر وقت هر كار بخواهم بكنم می‌كنم، ‌گفته‌ام می‌كنم باز عكسش می‌كنم، باز خلافش می‌كنم.

سائل: طبق تقرير اوّل مگر منافات پيدا می‌كند با اين كه هر كار بخواهد بكند، خودتان فرموديد علم سبب تعيّن نيست، خدا علم دارد...

استاد: گفتيم كه تقرير اوّل بی درد سر است.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد


 


[1] ـ سوره رعد: 39.
[2] - الكافي (ط - الإسلامية) ج‌2/298 باب طلب الرئاسة.
[3] - سوره طه: 15.
[4] - البرهان في تفسير القرآن ج‌3/759 [سورة طه(20): الآيات 10 الى 18].

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo