< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

89/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث اراده

اراده صفت فعل یا صفت ذات

من مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا صلوات الله‌ وسلامه عليه مع المروزی «فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا سُلَيْمَانُ سَلْ أَبَا الْحَسَنِ‌ عَمَّا بَدَا لَكَ وَ عَلَيْكَ بِحُسْنِ الِاسْتِمَاعِ وَ الْإِنْصَافِ قَالَ سُلَيْمَانُ يَا سَيِّدِی أَسْأَلُكَ قَالَ الرِّضَا ع سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَعَلَ الْإِرَادَةَ اسْماً وَ صِفَةً مِثْلَ حَی وَ سَمِيعٍ وَ بَصِيرٍ وَ قَدِيرٍ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُمَالَيْسَتَا مِثْلَ سَمِيعٍ وَ لَا بَصِيرٍ وَ لَا قَدِير»[1] .

مناظره حضرت رضا عليه‌السلام با سليمان مروزى مورد صحبت بود بخش اوّل اين مناظره در ارتباط با مسأله بداء بود. و حدودا در ارتباط با مسأله بداء مى‌شود عرض كرد كه اكثر آنچه كه در اين بحث در كتب كلامى و فلسفى و روائى آمده است مطرح شد. و جدا مى‌شود گفت اكثر آنچه در اين كتب مطرح است و مهمات مسائل صحبت شد.

و در اين بخشى كه ابتداء اين مناظره است به هر دو مورد مسأله بداء حضرت رضا عليه‌السلام توجّه دادند هم بداء بمعناى اصل ايجاد و ابداء و أساس خلق كردن ايجاد نمودن و هم در مورد معناى متعارف كه مسأله بداء در آن معنا است و آن مواردى كه اخبار شده باشد بوقوع شى‌ء ولى آنچه كه اخبار شده تحقق پيدا نكرده بعد گفته شده كه بدا لله‌. به هر دو مورد در بخش اوّل اين مناظره توجّه داده شده است.

و نتيجه همين مقدار كه حدود يك صفحه چند سطرى است اين شد كه سليمان مروزى گفت كه من ديگر منكر بداء نخواهم شد. و البتّه در اين بخش بحثهاى دقيق عقلى مطرح نشده در مناظره، بلكه صرفا بخاطر اين كه سليمان هم به آيات شريفه قرآن معتقد و قبول داشت آنچه كه در آيات شريفه آمده است حضرت در اين دو موردى كه عرض كردم از آيات شريفه قرآن براى او خواندند. و در مورد دوّم او تقاضا كرد كه آنچه از اجدادتان رسيده است از روايات و احاديث و آنچه مربوط به اين بحث است بيان بفرمائید كه حضرت به خاطر درخواست او از احاديث مربوطه از آباء گرامى‌شان هم بياناتى را بيان كردند. و بالاخره براى اين كه بيشتر بحث بحث نقلى بود تا بحث عقلى و از نظر بحث عقلى هم مطلب مشخص بود از آيات شريفه قرآن، اين بود كه سليمان مروزى هم گفت كه قبول است و ديگر منكر بداء نخواهم شد. تا اينجا صحبت شد.

حالا امروز كه روز اوّل بحث است ان شاء الله‌ اين قسمت بعدى را كه خواندم شروع مى‌كنيم كه باز از مسائل كاملاً مطرح و مورد ابتلاء و مهم است. و آن اين است كه قسمت بعدى مأمون به سليمان گفت از ايشان سؤال كن قبلاً هم تبانى با مأمون داشتند تا اين قسمت از مناظره كه كار بعكس شد. كه در مقدماتش آمده در احاديث و تواريخ كه مأمون وقتى سلميان مروزى دعوت شد و آمد و گفت با حضرت رضا عليه‌السلام دوست دارم بحث كنى؛ گفت براى شما خوب نيست من در بحث بر ايشان پيروز خواهم شد، و بالنتيجه شما صدمه خواهيد ديد كه پسر عمتان خويشتان صدمه ببيند و محكوم شود. گفت اصلاً هدف اين است اگر اين كار را بكنى كه خيلى مایه خشنودى ما هست. گفت خب مسأله‌اى نيست. ايشان را در مجلسى قرار بده آنوقت خودت هم باش ببين كه چه مى‌شود. تا اين قسمت از بحث كه مشخص شد كه نتيجه عكس شد. يعنى كار به آنجا رسيد كه سليمان مروزى تسليم شد گفت بله ديگر منكر بداء نخواهم شد و پذيرفت.

حالا هنوز مأمون اميد دارد گرچه شناخت چون دارد از حضرت رضا عليه‌السلام اميدش از باب همان است كه تشبث به هر شىء داشته باشد شايد و إلاّ باز هم مى‌فهميد كه كسى حریف حضرت رضا عليه‌السلام در بحث نيست. در عين حال آن طمع به تخريب حضرت وادارش مى‌كرد شايد كارى بشود.

در هر حال به سليمان گفت از حضرت سؤال كن. در اين بخش بحث اراده مطرح شده؛ و مسأله اراده از بحثهايى است كه عرض شد مورد ابتلاء است. و بسيار هم مبسوط مفصل در اين قسمت در كتب كلامى و فلسفى و حتى اصولى كه اخيرا در مباحث اصولى هم مطرح است. بلكه در بعضى از تقريرها بحث‌ها به تفصيل بسيار مبسوط و مهم مطرح است مسأله اراده است. و اين كه اين اراده يعنى چه و از صفات فعل است يا از صفات ذات است نسبت به حضرت حق.

با تقسيم متعارف كه همه توجّه داريم در ارتباط با صفات حضرت حق شده است، آن صفاتى كه عين ذات است و قابل سلب از حضرت حق نيست گفته مى‌شود صفات ذات. مانند حى علم حياه علم قدرت اينها صفات ذاتى است كه عين ذات است و هرگز هم سلب از ذات نخواهد شد هميشه اثبات مى‌شود.

و صفات فعل هم كه مشخصات صفات فعل و صفات ذات به صورت‌هاى مختلف گفته شده كه حالا ضمن بحث هم ان شاء الله‌ جهات ديگرش گفته خواهد شد. يكى همين است كه صفات فعل صفات قابل سلب است و قابل اثبات. هم مى‌توان به حضرت حق نسبت دارد و هم مى‌تواند از حضرت حق سلب كرد. خلق لم يخلق، رزق و لم يرزق و امثال ذلك. آنچه كه قابل اثبات است و قابل نفى هست.

در ارتباط با اراده معنایش چيست، از صفات فعل است يا از صفات ذات است، و علم در ارتباط با اراده چيست، علم و اراده يكى است كه صفات ذات باشد بعد يك تفاوتى با علم پيدا كند و به اين كه دوتا مفهوم هست و يا اين كه خير غير از علم است هيچ ربطى به علم ندارد و علم از صفات ذات است و اراده از صفات فعل، مباحث مختلف كه در بحث اراده هست. كه ان شاء الله‌ صحبتش خواهد شد كه اراده بمعناى ابتهاج، اراده بمعناى نفس مراد، اراده خارجى كه تحقق پيدا كرده، اراده بمعناى اعمال قدرت و ارادته بمعنا فعله. ان شاء الله‌ حدودا خاطرم هست يك وقتى اين بحث را داشتيم حدود پنج معنا براى اراده در نظر بوده كه ان شاء الله‌ عرض شد بعد به تفصيل صحبت مى‌شود. الآن هم تقريبا اشاره كردم اراده بمعنى ابتهاج، اراده به بمعناى اعمال قدرت و اراده بمعناى علم به اصلح. و اصلاً اراده به معناى خود علم و امثال اينها كه بحث مى‌شود ان شاء الله‌.

حالا آنچه در اين بخشى كه خوانديم مطرح شده اين است سؤالش از اين قسمت بود كه اراده صفت فعل است يا صفت ذات است؟ اين قسمتى كه خوانديم در ارتباط با اين بحث است. چه اين كه سؤال كرد سليمان گفت كه آيا اراده از قبيل سميع است از قبيل بصير است از قبيل قدير است از قبيل حىّ است يعنى از صفات ذات؟ حىّ و قدير كه معلوم از صفات ذات است. سميع و بصير هم به خاطر اين كه معنايى كه معمولاً براى سميع مى‌شود يعنى عليم بالمسموعات. معنى كه براى بصير مى‌شود يعنى عليم بالمبصرات. بنابراين باز سميع و بصير هم برگشت به علم دارد. سؤالش اين بود كه آيا اراده را شما صفت ذات مى‌گيريد؟ اسمى است براى حضرت حق كه از أسماء الهى است علم ، قدر ، سميع ، بصير ، كه از اسماء الهى است اراده هم اين چنين است؟ و صفت ذات است يا خير؟

حضرت در اين مورد فرمودند كه آنچه كه تو خودت قبول دارى از آنچه كه او خودش قبول داشته است حضرت بر آن زمينه بحث را پيش بردند كه تو قائل هستى به اين كه اشياء حادث است. و قائل هستى به اين كه اشياء مختلف هستند حدوث اشياء اختلاف اشياء را كه قائل هستى، أشياء نبودند درست شدند و اشياء با يكديگر مخالف هستند، اختلاف اينها را به چه چيز مستند مى‌كنى؟ اينها اختلافشان مستند به چه چيز است؟ مى‌گويى اراد فكان شاء فكان. يا مى‌گوئى كه علم فكان سميع فكان، چگونه است؟

مشخص است كه تو اشياء را و اختلاف أشياء را مستند مى‌كنى به اراده، خدا اراده كرد حادث شد خواست حادث شد شاء فحدث و امثال ذلك. و به علم مستند نمى‌كنى. حالا كه مستند مى‌كنى حدوث اشياء را به مشيّت و به اراده نه به علم، پس معلوم مى‌شود كه اينها به علم مستند نمى‌شوند. غلط است استنادشان به علم. استنادشان به مشيّت است و به اراده. استناد به اراده و مشيّت از صفات ذات نخواهد بود. چون از صفات ذات اگر باشد حادث نيست ازلى است از صفات فعل خواهد بود و حادث هم خواهد بود.

اين بخشى است كه الآن خوانديم.

پس سؤالى كرده حضرت پاسخ دادند. و در اين پاسخ استدلال هم كردند براى پاسخى كه از صفات ذات نيست و از صفات فعل است. در پاسخشان استدلال مطلب را هم بيان كردند.

حالا عبارت را دقت كنيد بعد از آن بخشهايى كه گفتيم و در ارتباط با مسأله بداء صحبت‌هايى كه شد و به اينجا رسيد كه

«قَالَ سُلَيْمَانُ لِلْمَأْمُونِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا أُنْكِرُ بَعْدَ يَوْمِی هَذَا الْبَدَاءَ وَ لَا أُكَذِّبُ بِهِ إِنْ شَاءَ الله‌» به مأمون قول داد كه ديگر منكر بحث بداء نخواهم شد به اجمالى كه اشاره كردم.

«فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا سُلَيْمَانُ سَلْ أَبَا الْحَسَنِ عَمَّا بَدَا لَكَ» حالا هر چه مى‌خواهى مطرح كن ولى دو چيز را رعايت کن «وَ عَلَيْكَ بِحُسْنِ الِاسْتِمَاعِ وَ الْإِنْصَافِ» هم خوب گوش كن و هم منصف باش.

خوب گوش كن كه مطلب را بگيرى كه از چيزهايى كه به طور كلّى خيلى كار شايسته‌اى است، اين است كه انسان وقتى مخصوصا با كسى حرفى دارد صحبتى دارد خوب گوش كند تا زوايا و جهات و نكات و هر چه كه طرف در نظرش هست اين را به خوبى بگيرد. مطلب دستش باشد. وقتى خوب گوش كند در مقام پاسخ چون خوب گوش كرده بهتر مى‌تواند حرف بزند. اگر بخشى از آنها را درست گوش نكرده باشد مطلب دستش نباشد، ممكن است چيزى بگويد كه در ارتباط با آن گفته نباشد. بعد مى‌گويد خوب حرف ما را شما نفهميدى نتيجةً كار مشكل مى‌شود. خوب گوش كردن صحبت طرف آن وقتى كه قرار بر اين است، يك وقتى قرار بر اين است كه آدم مى‌خواهد گوش نكند هيچ. امّا اگر زمينه زمينه‌اى است كه حرف طرف را خوب گوش کند، خيلى بجاست كه حسن استماع انسان داشته باشد. و بلكه اين نفع را دارد. كه وقتى تقرير می‌كند گاهى ممكن است بهتر از خود طرف تقرير كند. از اين جهت تو مناظره‌هاى معمولى پيش مى‌آيد شده كه اين جور شده و طرف گفته از آنچه كه من خواستم بگويم شما خودت مطلب را بهتر گفتى. هيچ چيز نگذاشتى مطلب را تامّ و تمام گفتى. آنوقت زمينه بحث بهتر بشود.

«وَ عَلَيْكَ بِحُسْنِ الِاسْتِمَاعِ وَ الْإِنْصَافِ» و ديگر اين كه انسان منصف باشد. اگر چنانچه ديد مطلب درست است سر به سر نگذارد. ديد مى‌تواند كه بپرد از اين طرف به آن طرف و مطلب را قبول نكند اين كار را نكند. اگر ديد درست است كمك طرف باشد.

چند صفحه‌اى نوشتم برایتان روش ما در گفتگوهاى علمى در ارتباط با بعضى از سؤالاتى كه شده بود و آنجا عرض كردم كه خوب است كه طرفين بحث مطلب بگونه‌اى باشد كه دو نفرى‌شان دوتايى‌شان يا دوتا جمعى كه هستند، يك چيزى را گم كردند هر دو به دنبال اين هستند كه يك گوهر گم شده را پيدا كنند. به گونه‌اى اين چنين باشد. كه اگر چنانچه كه انسان حس كرد كه طرف مطلبش حق است ولى ضعيف است در استدلال، انسان خوب كمكش كند. كمكش كند كه بله ما داريم بحث مى‌كنيم با شما امّا شما مطلبتان حق است اما استدلالتان يك كم ضعيف است و آنوقت به نظر من اين جور بگوئيم بهتر است. كمك بشود. يعنى به حقيقت انسان حالت انصاف را داشته باشد.

«قَالَ سُلَيْمَان» سليمان به حضرت رضا عليه‌السلام گفت «يَا سَيِّدِی أَسْأَلُك» بپرسم از شما سؤال كنم؟ حضرت فرمودند هر چه مى‌خواهى بپرس «قَالَ الرِّضَا ع سَلْ عَمَّا بَدَا لَك» هر چه مى‌خواهی سؤال كن.

چقدر بايد مفتخر باشيم به اين شخصيت‌هايى كه شعارشان اين بوده كه «سَلُونِی قَبْلَ‌ أَنْ‌ تَفْقِدُونِي‌»[2] .

«قَالَ الرِّضَا ع سَلْ عَمَّا بَدَا لَك» هر چه مى‌خواهى بپرس.

«قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَعَلَ الْإِرَادَةَ اسْماً وَ صِفَةً مِثْلَ حَی وَ سَمِيعٍ وَ بَصِيرٍ وَ قَدِيرٍ» كسى كه اراده را از صفات ذات دانسته باشد مثل حىّ و قدير و سميع و بصير كه برگشت به علم كرد.

حضرت در جواب فرمودند «إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ شَاء» كه حادث شدند درست شدند كه اشياء خود بخود مى‌رسانند كه ما مصنوعيم ما وابسته‌ايم ما درست شده‌ايم.

كه يكى از راههاى خيلى راحت اثبات صانع، همين طريق است كه هر موجودى هر شى‌ء وقتى توجّه به او بشود محدوديّت او قابل تقسيم بودن او جهات مختلف كه در أشياء هست اين جهات مختلف فرياد مى‌زند به خودى خود به اين كه من ساخته شده‌ام. من قائم به خود نيستم من وابسته‌ام. وابستگى در اشياء كاملاً محرز است. كه با دوتا تذكر طرف مى‌فهمد كه بله اين به خودش قائم نيست. به خودش قائم باشد تغيير در آن پيدا نمى‌شود. به خودش قائم باشد حوادث در او اثرى نمى‌گذارد. اينها نشان دهنده اين است كه اين وابسته است. وابسته كه شد، وابسته امكان ندارد كه خودش محقق باشد. چون مى‌شود خلف. چون اگر وابسته خودش محقق باشد كه مى‌شود قائم بذات. پس نياز به غير دارد. نياز به غير مثل خودش باشد حكمش حكم خودش هست همان مطلب تكرار مى‌شود. پس بايستى به حقيقتى وابسته باشد كه آن حقيقت مثل خودش نيست. صفات او را ندارد، اين وابستگى در او نباشد. اثبات بشود به يك حقيقت قائم به ذات غير وابسته.

اتفاقا ديشب يك آقايى از امريكا آمده بود از رفقاى هفت ، هشت، ده سال قبل از آن دكترها و پزشك هاست. يك جمعى بودند از همين آقايان كه جمع بودند صحبت شد كه مهمترين مشكلى كه آنجا از نظر اعتقادى هست مطرح كن. مطرح كرد كه طول هم كشيد ساعتى تو همين بحث مطرح شد من وقتى اين را گفتم حدودا مطلب ختم شد.

در هر حال اين جورى است كه هر ماده‌اى، مادّه هم وقتى توجّه به او می‌شود داد مى‌زند كه من ساخته‌ام و آثار مصنوعيّت و عدم قائم به ذات بودن مشخص است.

پس تا اينجا اين جور شد كه «إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ» اين را شما قائل هستى؟ حضرت از همانى كه آن قائل بود و درست هم هست استفاده كردند. بحث بشر نيست و صناعتش. «إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ» خود اشياء حادث است. بحث اين نيست كه كسى به كسى كار ندارند كه كسى چيزى درست كرده يا نكرده است. بحث خود أشياء است و در ارتباط با أشياء كه صحبت بشود قبول دارند. حالا بر اين فرض است كه قبول داشته قبول دارند كه اين هم حادث است حادث است اينها و آثار حدوث در اینها مشخص است اين مورد قبول است. با اين فرض حضرت بحث كردند.

حالا «إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ» چرا؟ «لِأَنَّهُ» مى‌گوئيد «شَاءَ وَ أَرَادَ» اينها خلق شدند و مختلف خلق شدند. «وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتْ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِير». مى‌گوئيم «الأشياء مخلوقة لأن الله‌ شاء أن يخلقها» خدا را هم قبول دارد اين مشخص است و حدوث اشياء را هم قبول دارد. با توجّه به اين كه خدا را قبول دارد و حدوث أشياء را قبول دارد گفته مى‌شود اين حدوث أشياء را به چه چيزى مستند مى‌كنى؟ مى‌گويى چون علم الله‌ خلق خلق بعلمه بمعناى اين كه علم علت شد يا اين كه خلق بمشيته مشيّت و اراده علت شد خود قبول دارى كه مى‌گويى بمشيّت و اراده خلق كرده «وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتْ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِير» فهذا دليل به اين كه مى‌گوئى بمشيت و اراده خلق كرده «وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتْ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ» نيست و از صفات فعل است.

«قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ مُرِيداً» اين را به عنوان اخبار گفت نه سؤال عبارت ظهورش در اين است. گفت خداوند متعال لم يزل مريدا حضرت حق هميشه مريد بوده اراده داشته. حضرت فرمودند كه اگر هميشه مريد بوده حالا سؤال مى‌كنيم از تو فرض كردى هميشه مريد حالا كه هميشه مريد است خداوند متعال اراده‌اش غير خودش است يا عين خودش مثل علم و قدرت و حيات كه عين خودش است اراده‌اش عين خودش است يا غير خودش؟

سليمان گفت نه غير خودش است هم گفت هميشه مريد است و هم گفت كه غير خودش هست.

حضرت فرمودند كه حالا كه غير خودش است هميشه هم مريد است پس هميشه با خدا يك چيزى بوده چون قبول كردى كه اراده غير خداست بعد هم مى‌گويى هميشه بوده لم يزل مريد پس هميشه با خدا يك چيزى بوده آنوقت مى‌شود شريك براى خدا كه هميشه بوده با خدا.

گفت نه مى‌گويم حادث است.

حضرت فرمودند مى‌گويى حادث است يا نه؟

گفت مى‌گويم حادث نيست.

اينجا مأمون خنديد ديگر مأمون گفت تناقض دارى مى‌گويى؟ تو اين تناقض گويى بدان با كه سخن دارى مى‌گويى با كى دارى حرف مى‌زنى. اين جور متناقض و پر مغالطه كه به وضوح غلط بودن حرفت روشن است. با حضرت رضا دارى صحبت مى‌كنى. مواظب باش اين جورى حرف نزن.

مأمون اين كه گفت سؤال كن آن سؤال كرد تا اينجا رسيديم كه «قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ مُرِيداً» اين اراده هميشه بوده. «قَالَ يَا سُلَيْمَانُ فَإِرَادَتُهُ غَيْرُهُ» اوّل اين را از و اقرار گرفتند اراده خدا عين خداست یا غير خداست؟ «قَالَ نَعَمْ» يعنى غيره پس اراده غير خدا شد. هم غير خدا شد و هم ازلى شد چون لم يزل مريدا. اگر اين جور شد چه مى‌شود فقد اثبت مع الله‌ شيئا غيره لم يزل ثابت كرد با خدا چيزى بوده و بوده و بوده پس با او چيزى ازليّت دارد و بالنتيجه شريكى است براى او. «قَالَ سُلَيْمَانُ مَا أَثْبَتُّ» نه نگفتم كه چيزى ديگر با آن باشد.

«قَالَ الرِّضَا ع أَ هِی مُحْدَثَةٌ» اراده حادث است؟ «قَالَ الرِّضَا ع أَ هِی مُحْدَثَةٌ».

نه حادث هم نيست «قَالَ سُلَيْمَانُ لَا مَا هِی مُحْدَثَة» حادث هم نيست. در عين حال با او هم نيست در عين حال با او هم هست يك دفعه هم گفته با او نيست اوّل گفت با او هست بعد گفت نه نمى‌گويم كه با او هست. حضرت به تناقض توجهش دادند كه بالاخره قائل به اين هستى كه حادث است يا حادث نيست.

گفت نه حادث هم نيست.

اگر حادث نيست پس يعنى ازلى است اگر ازلى است پس يعنى با او هست اگر با او هست يعنى اثبات كردى با او چيزى هست باز ضمنا گفتى كه با او چيزى نيست اين تناقض‌هاى چنين در كلام تو مشخص است.

وقتى مطلب به اين جا رسيد «فَصَاحَ بِهِ الْمَأْمُونُ» يك دادى زد به او گفت چه جور دارى حرف مى‌زنى «فَصَاحَ بِهِ الْمَأْمُونُ وَ قَالَ يَا سُلَيْمَانُ مِثْلُهُ يُعَايَا أَوْ يُكَابَر» يعنى اينجا دو جور معنا مى‌شود كه خودت يك آدمى هستى متكلّم مهم خراسانى اين جور دارى حرف مى‌زنى خيلى زشت است، مثل خودش يا در ارتباط با حضرت رضا عليه‌السلام كه دارى صحبت مى‌كنى با اين مغالطات حرف مى‌زنى «مِثْلُهُ يُعَايَا أَوْ يُكَابَر عَلَيْكَ بِالْإِنْصَافِ أَ مَا تَرَى مَنْ حَوْلَكَ مِنْ أَهْلِ النَّظَرِ» مگر نمى‌بينى كه اهل فهم دورت جمعند يك جمعى از اهل فهم دورت هستند در عين حال تو اين جور حرف مى‌زنى.

«ثُمَّ قَالَ كَلِّمْهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّهُ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَان» بعد به حضرت رضا عليه‌السلام عرض كرد كه حالا رعايتش كنيد دو مرتبه با او صحبت كنيد كه باز بحث شروع مى‌شود.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 


 


[1] - التوحيد (للصدوق) ص445 باب66 ذكر مجلس الرضا ع مع سليمان المروزي متكلم خراسان عند المأمون في التوحيد.
[2] ـ التوحيد (للصدوق) ص305 باب43 حديث ذعلب.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo