< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

89/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث اراده

تغایر اراده و مرید و اثبات تغایر اراده با علم از طریق دیگر

فی مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا صلوات الله‌ وسلامه عليه

«لَيْسَ صِفَتُهُ‌ نَفْسَهُ‌ أَنَّهُ مُرِيدٌ إِخْبَاراً عَنْ أَنَّهُ إِرَادَةٌ وَ لَا إِخْبَاراً عَنْ أَنَّ الْإِرَادَةَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَائِهِ قَالَ سُلَيْمَانُ لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ قَالَ الرِّضَا ع يَا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ قَالَ سُلَيْمَانُ أَجَلْ»[1] .

در مسأله اراده كه ابتداى اين بحث به عرض رسيد كه همه إلهیين در ارتباط با خداوند متعال بعنوان صفتى از صفات إلهى اراده را مطرح كردند و قائلند، يعنى همه در ارتباط با خداوند متعال می‌گويند كه اراد إنّه مريد مورد اتفاق همه است. منتهى اين اراده معنایش چيست كه مورد اختلاف است. كه يك فهرستى اول گفتيم، بالتفصيل هم گفتيم صحبتش خواهد شد. ولى در حدّى كه خودش اين فهرست هم معلوم باشد عرض می‌كنيم.

بعضى گفتند اين كه می‌گویيم خداوند اراده می‌كند و اراده دارد يعنى مبتهج بذاته ابتهاج دارد. مبتهج نه بگونه ابتهاجى كه تغييرى را لازم داشته باشد. ولى اراده بمعناى ابتهاج. ابتهاج هم كه معنایش مشخص است.

بعضى گفتند خير اراده بمعناى علم به اصلح است. اراده می‌كند يعنى عالم است كه آنچه كه مصلحت در آن است در هر وقتى چه چيز است. علم به اصلح.

بعضى گفتند اراده بمعناى اختيار است. از آن اختيار حضرت حق تعبير می‌شود به اراده كه خدا مختار است. اختيار.

بنابراين سه معنا روشن است كه اراده می‌شود صفت ذات و عين ذات. صفت ذات می‌شود يعنى سلبش از خداوند جايز نيست. ابتهاج او هميشه مبتهج است. و هم چنين علم بمعناى علم باشد و علم به اصلح باشد هر دواش چون بعضِی‌ها علم تنها را گفتند. گفتند اراده يعنى علم. كه ان شاء الله‌ قائلینش گفته می‌شود كه كى هستند. اراده يعنى علم. پس ابتهاج باشد علم به اصلح باشد علم باشد. معناى چهارم كه گفتيم اختيار باشد اختيار مختار است. اختيار هم صفت ذاتى است نمی‌شود سلب كرد. هميشه اختيار دارد. اين چهارتا معنا.

و اين كه ارده دوتا معنا داشته باشد بعضى گفتند يكى همان معناى علم به به اصلح باشد. و ديگر ارادته فعله. فعلش كه گاهى تعبير می‌شود به اعمال قدرت. گاهى تعبير می‌شود به اعمال سلطه او. دوتا معنا یک: اراده بمعناى علم. دو: اراده بمعناى همان فعله، اعمال قدرت. اين هم يك قول.

و خاطرم مى‌آيد هفت تا در مجموع صحبتش شد گفتيم. و يكی اين كه نه فقط ارادته فعله، اعمال قدرت اعمال سلطه. نه ابتهاج نه علم تنها نه علم به اصلح نه اختيار نه دو معنا داشتن، يكى‌اش همين فعله يكى‌اش علم يا علم به اصلح. خير، بقيد اين كه فقط بمعناى اعمال قدرت اعمال سلطه، ارادته فعله.

كه از اول اين مناظره تا اينجا من يك مراجعه مجدّد كردم حدودا ان شاء الله‌ آخر بحث گفته می‌شود يعنى آخر اين مناظره فكر می‌كنم از ده طريق تو اين بحث سليمان وارد شد، حضرت پاسخ دادند. حضرت ابتدا كرده مطلبى سليمان ماند. به ده صورت حضرت در اين بحث دو چيز را تثبيت كردند.

یک: اين كه اراده علم نيست .

دو: اراده فعل اوست ارادته فعله. نفى اين كه اراده علم باشد. يعنى آن دو قول هم كه گفتند اراده علم است و همچنين همين حرف صحيح فعله يا اراده علم به اصلح و فعله نه بقيد اين كه فقط درارتباط حضرت حق اراده كه گفته می‌شود همان ارادته فعله.

لذا خيلى عجيب هم است اصرار اين سطحى كه تو اين مناظره مى‌بيند كه چه جور آن هى مطلب را مى‌پيچاند، بعد حضرت جواب می‌دهند. و مهلت به او می‌دهند كه هر چه بخواهد بگويد تا باز مطلب را تثبيت بكنند. و نتيجتا مطلب از اين قرار است. آن وقت ان شاء الله‌ رواياتى كه از جهتى صريح‌تر از اين مناظره است بعضى ان شاء الله‌ بعرض‌تان ميرسد.

بنابراين تا اينجا مشخص شد كه موضع‌گيرى است مطلبى كه حضرت فرمودند كه اراده صفت فعل است، همان فعل خدا است، ارادته فعله، در مقابل حرف عموم فلاسفه اكثر فلاسفه كه فقط گفتند ارادته علمه. جمعى از فلاسفه كه گفتند ارادته العلم بالاصلح. جمعى از مشاهير دو جور براى اراده حرف زدند. علم به اصلح و ارادته فعله و اعمال قدرت. علم و اعمال قدرت اين كه دو چيز گفتند. و نيز در قبال آنچه كه گفته شده اراده بمعناى اختيار است.

يعنى در قبال همه اينها خيلى مشخص است كه در اين بحث از اول اين بحث همين طور هى سه چهار خطى مطلب تكرار تكرار تكرار كه از تكرارش مأمون هم ناراحت شد پرخاش كرد به سليمان. ولى خب حضرت باز هم مهلت می‌دادند بايشان كه مشخص است. پس در مقابل اين شش تا قول موضع گرفتند با توجّه به آنچه كه از اين مناظره بخوبى استفاده می‌شود و بقيه مدارك وحيانى.

بالاخره باينجا رسيد كه وقتى باز هم ماند حضرت مهلتش دادند كه بگو هرچه مى‌خواهى بگويی.

گفت من بالاخره همان حرفى كه اول گفتم كه اراده همان مثل سمع و بصر و علم باشد. يعنى از صفات ذاتى حضرت حق نه از صفات فعل.

آن وقت حضرت باز از طريق خاصى وارد شدند كه اين اراده واحد است يا مختلف است؟ يعنى اين كه گفتی مثل سمع و بصر و علم، اراده واحد است؛ يعنى بالاخره اراده خداوند كه گفته می‌شود يك كار همه جا يك چيز در ارتباط با اين مقصود بوده يا نه اراده‌ها و هر جا يك چيز ديگر؟

انتخاب كرد اول كه واحد است. حضرت فرمودند مبتلا می‌شوی به تناقض و اجتماع ضدّين. بعد كه گفت اراده مختلف است. چون گفته بود صفت ذات است، پس بايستى كه قديم باشد، طبعا تعدد قدما لازم مى‌آيد. چون مختلف كه شد بعدد اراده‌ها، چون صفت ذات شد لازم مى‌آيد تعدد آلهه. برگشت و گفت من بگويم كه اسمى است از اسماء خدا اراده. كه گفتيم اين معنایى است كه همه قبول دارند كه اراده را نسبت به خدا می‌دهيم و بگويیم إنّ الله‌ مريد همه اين را كه قبول دارند. این خواست استفاده بكند گفت می‌گويم اسمى است از اسماء خدا.

حضرت فرمودند كه خداوند چنين اسمى براى خودش گذاشته؟ يك چيزى چنين از مدارك وحيانى دارى؟ گفت نه. پس چطور چيزى كه خدا براى خودش اسم نگذاشته تو اسم بگذاری. اسم هم رد شد.

حالا رسيديم به مطلبى كه خوانديم. گفت كه خودش خدا توصيف كرده است به اين كه داراى اراده است. از اين كه توصيف كرده است ما استفاده مى‌كنيم كه اسمى است از اسماء خدا. خدا خودش توصيف كرده كه معلوم است كه خداوند مريد است. (إِذَا أَرَادَ شَيْئا)[2] (يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ)[3] و فراوان در ارتباط با اين كه خدا خودش را توصيف كرده به اين كه مريد است. چون توصيف كرده از اين توصيف استفاده می‌كنيم كه اسمى است براى خدا.

حضرت اينجا هم می‌فرمايد توصيف خدا خودش را باينكه مريد است لازمه‌اش اين نيست كه اراده اسم خدا باشد. او مريد است پس او اراده است؟! نه. بعضی كه تعليقه‌اى دارند بر اين مناظره اينجور مثال زدند كه اگر كسى گفته شد كه فلانى ضارب است پس گفته بشود او ضرب است؟ نه. مريد است ولى معنایش اين نيست كه پس او اراده است. پس از اين كه به اين صورت خودش را ياد كرده (إِذَا أَرَادَ شَيْئا) ، يريد شيئا (يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ) و امثال ذلك، باين صورت خداوند خودش را توصيف كرده، اين دليل براين نیست كه تلازم داشته باشد بر اين كه اراده اسم خدا باشد. كه نيست، اينجور نيست. پس از اين نمی‌شود كه استفاده بكنی كه اراده چون توصيف كرده است، پس بنابراين اينجور می‌شود كه او اراده است. يا استفاده بكنی كه اراده اسم او است. چنين چيزى استفاده نمی‌شود.

باينجا رسيديم «قَالَ قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ بِأَنَّهُ‌ مُرِيدٌ» سليمان گفت اراده اسمى است از اسماء خدا. حضرت فرمودند خودش اين اسم را براى خودش گذاشته؟ گفت نه. فرمودند: پس چرا تو اين اسم بگذاري؟ گفت «قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ بِأَنَّهُ‌ مُرِيدٌ» خدا خودش را توصيف كرده باينكه مريدم. از اين توصيف خودش را باينكه مريد، استفاده می‌كنيم كه اراده اسمى است از اسماء خدا.

«قَالَ الرِّضَا ع لَيْسَ صِفَتُهُ نَفْسَهُ أَنَّهُ مُرِيدٌ إِخْبَاراً عَنْ أَنَّهُ إِرَادَةٌ» اين كه گفته من مريد هستم اين معنایش اين نمی‌شود كه او اراده است. «لَيْسَ صِفَتُهُ نَفْسَهُ أَنَّهُ مُرِيدٌ» مريد اين اخبار باشد از اين كه اراده است. كه او اول بحث هم گفت «هُوَ الأِرادَة» خداوند اراده است اين كه اثبات نمی‌شود. مثل همين كه مثال عرض شد گفته می‌شود كه أنّه عامل بعد بگويم پس او عمل است. انه كاتب پس او كتب است كتابت است. و هم چنين. «وَ لَا إِخْبَاراً عَنْ أَنَّ الْإِرَادَةَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَائِهِ».

همان كه قبلاً گفته بود الأرادة هو الله‌ الأرادة هو كه هو الله‌ غلط شد. يعنى از اين توصيف استفاده نمی‌شود. و هم اين كه اسمى از اسماء خدا باشد استفاده نمی‌شود كه اراده اسمى از اسماء خدا باشد.

سليمان گفت كه چرا؟ ذات است از اول گفتم مثل علم است مثل سمع است مثل بصراست از اول گفتم. و چون اراده را علم گرفتم چطور وقتى گفته می‌شود كه أنّه عالم بعد می‌گويد علم هو علم، اينجا چون ما اراده را علم گرفتیم چون جمع ما اراده را بمعنى علم گرفتيم، هر كه اين حرف را می‌زند كه اراده را علم گرفتيم، پس بنابراين وقتى گفته می‌شود كه يريد يعنى يعلم پس هم چنين كه وقتى گفته می‌شود عالم يعلم، بعد می‌گويد: علم اينجا می‌گويیم ارادة، اين ديگر قبيح‌ترين حرفى است كه گفته تو اين حرفها، كه ما می‌گويیم اراده علم است. وقتى شد اراده علم، آن وقت چنانچه در بحث علم وقتى توصيف می‌كند خدا خودش را باينكه من عالمم انا عالم يعلم الله‌ وعلم الله‌ ، الله‌ تبارك وتعالى عالم بعد می‌گويم چی؟ چون اين چنين است بگويیم الله‌ علم، اينجا هم يريدها كه گفته شده، اراده‌اى كه نسبت به خدا داده شده از آن استفاده می‌كنيم كه چون اراده علم است، گفته می‌شود ارادة می‌شود ارادة. اين حرف را زد. «قَالَ سُلَيْمَانُ» گفت كه «لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ».

حضرت فرمودند: اين كه خدا خودش را توصيف كرده است به اين كه مريد است دليل بر اين كه اراده باشد نيست. دليل بر اين كه اراده اسم خداوند باشد نيست. اين می‌گويد چرا هست، بخاطر اين كه اراده شد علم. چطور در ارتباط با علم وقتى خدا را توصيف مى‌كنيد به عالم بعد می‌گويد علمٌ. اينجا هم كه خدا را توصيف كنيد به مريد بعد بگويد ارادةٌ.

آن وقت حضرت جواب اينجور دادند يك چيزى در جواب فرمودند كه مى‌خواهند هى به آن فطرتش آنچه كه همه به او توجّه دارند توجهش بدهند، اين درست افتاده روى لجاجت. حضرت به او فرمودند كه «يَا جَاهِلُ» وقتى اراده را علم بگيری بايد اينجور بگويی «فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ» يعنى اگر اراده را علم گرفتى پس «فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ» معنایش اين است كه اراد الشيء. «يَا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ».

«قَالَ سُلَيْمَانُ أَجَلْ» بله همينكه مى‌خواست فطرتش بگويد نه چون علم الشى غير از اراد الشى است. فرمودند بنابراين كه اراده و علم را يكى بگيری بايد اينجور باشد كه «فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ» همين قدر كه دانستش اراده‌اش كرده؟ كه ديگر همه مى‌فهمند نه. علم جهت كاشفيت دارد، و اراده جهت عليت دارد. اين را عموم مى‌فهمند. خواستند همين كه همه مى‌فهمند و فطرتش همان را می‌گويد تذكرش بدهند. اين كه افتاده تو لج، بله همينطور است. فرمودند پس وقتى می‌گويی «عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ» آن وقت يعنی اراد الشىء؟ گفت بله. چون اراده را به معناى علم گرفته است. فرمودند «يَا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‌ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ قَالَ سُلَيْمَانُ أَجَلْ».

باز عكسش را گفتند كه شايد به خود بيايد. «قَالَ ع فَإِذَا لَمْ يُرِدْهُ لَمْ يَعْلَمْهُ» پس وقتى می‌گويی لم يرده اراده نكرد اين كار را يعنى آن كار را نمى‌داند؟ يعنى همه فطرتها می‌دانند كه ممكن است بگويد اراده نكرده أمّا می‌داند چيست. يعنى اينها دوتا است.

«قَالَ سُلَيْمَانُ أَجَلْ» وقتى قرار است لج كند كسى می‌گويد بله همين.

حالا حضرت اينجا چه كار كنند؟

حالا حضرت اينجا اين كار را كردند حضرت چون اين قرآن را قبول دارد، اسلام را قبول دارد، مسلمان است، حضرت از آيه قرآن استفاده كردند فرمودند كه اين آيه را دقت كن خداوند می‌فرمايد: پيامبر اگر ما بخواهيم آنچه به تو وحى كرديم همه را از بين مى‌بريم (وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ)[4] درست است اين آيه؟ گفت بله.

گفتند خب حالا اين آيه چه دارد می‌گويد؟ می‌گوید: كه اگر بخواهيم آنچه به تو وحى كرديم می‌توانيم از بين ببريم. ولى هرگز اين كار را خدا نمى‌كند. پس اين كار را نمى‌كند أمّا اگر بخواهد ببرد وحى را و پيامبر فراموش كند وحى را و امتش فراموش كنند وحى را می‌داند كه چه كار كند. پس می‌داند چيزى را كه هرگز انجام نمى‌دهد. پس يك می‌داندى است، يك اراده‌اى است. پس دوتا شد. چه كارش می‌كنی اين آيه را؟

«قَالَ ع مِنْ أَيْنَ قُلْتَ» از كجا مى‌گويی علم و اراده يكى است به چه دليل؟ «ذَاكَ وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ وَ قَدْ يَعْلَمُ مَا لَا يُرِيدُهُ‌أَبَداً وَذَلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» اگر بخواهيم مى‌بريم آنچه را كه بر تو وحى كرديم. يعنى تو فراموش می‌كنى هر چه كه به تو گفته است، فراموش می‌كنی همه اينها را. نتيجه اين آيه چه شده «فَهُوَ يَعْلَمُ كَيْفَ يَذْهَبُ بِهِ» می‌داند بخواهد از بين ببرد چه جور از بين ببرد. «وَ هُوَ لَا يَذْهَبُ بِهِ أَبَداً» ولى اين كار را هرگز نمى‌كند. پس می‌داند و لا يفعل. می‌داند و لا يريد. پس می‌داند چيزى شد، اراده چيز ديگرى. تو چطور گفتى اراده و علم يكى می‌شود.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد



[1] - التوحيد (للصدوق) ص451 باب66 ذكر مجلس الرضا ع مع سليمان المروزي متكلم خراسان عند المأمون في التوحيد.
[2] ـ سوره یس: 82.
[3] ـ سوره بقره: 185.
[4] ـ سوره اسراء : 86.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo