< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

89/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث اراده

علم هست، اراده نیست

و فی مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا عليه‌السلام

«قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ هَلْ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً يَكُونُ وَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَخْلُقَ إِنْسَاناً أَبَداً وَ أَنَّ إِنْسَاناً يَمُوتُ الْيَوْمَ وَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَمُوتَ الْيَوْمَ قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ»[1] .

مسأله اراده و علم در اين مناظره‌اى كه با حضرت رضا عليه‌السلام انجام گرفته است و سليمان مروزى با حضرت بحث كرده او مصر است بر اين كه اراده را عين علم و از صفات ذات بگيرد. حضرت هم از طرق مختلف راههاى استدلالهاى او را مسدود، و خودشان اثبات اين كه اراده از صفات فعل است و غير علم است نموده‌اند.

تا به اينجا رسيد كه حضرت بود علم و نبود اراده را در ارتباط با آيه‌اى كاملاً روشن بيان كردند كه خداوند متعال می‌فرمايد كه پيامبر ما اگر بخواهيم آنچه به تو وحى كرديم همه آنها را از بين مى‌بريم. ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ﴾[2] اينجا علم به اين كه اگر وحى را خداوند از پيامبر بگيرد و آنچه هم كه انجام شده است همه را اذهاب كند، اين علم را خدا دارد كه چگونه می‌شود، اگر اين كار را بكند چه اتفاقى مى‌افتد می‌داند. پس آگاه است به اين كه اگر چنين اتفاقى بیفتد چگونه می‌شود. روشن است آگاه است. از آن طرف هم هرگز چنين اتفاقى نخواهد افتاد و نمى‌كند. هرگز طبق اراده‌اى كه فرموده و با قرائن و جهات مختلف هم اعلام شده كه بداء هم در كار نيست و برگشتى نيست. پس چه شد؟ علم است به ذهاب وحى، ولى اراده به اذهاب وحى هرگز نيست. فتغاير الارادة و العلم تا اينجا ثابت شد.

از اين قسمت به بعد حضرت مطلب را بگونه‌اى مطرح كردند كه اين بيچاره سليمان از مطلب قبلى يك حرفى را نمى‌شد كه انكار كند با مثالى كه حضرت زدند مطلبى كه مطرح كردند، خواست همان حرف قبلى كه به آن رسيده است از آن بر نگردد، يك چيزى گفت كه اصل مطلبش درست بود، در مورد اشتباه بود. و بخاطر اين كه مورد اشتباه بود باز حضرت او را به يك مطلب ديگرى توجّه دادند و به اجتماع متناقضين گرفتارش كردند، از اجتماع متناقضين دست برداشت. كار به آنجا رسيد كه مأمون و جمعى كه بودند و خود حضرت خنده‌شان گرفت. و باز بعدا بحث را ادامه دادند.

عبارات از يك اغلاق جدّى برخوردار است. دقت مى‌فرمایيد و بعد هم يك توجّه بيشتر بكنيد. آن وقت حضرت اين را مطرح كردند فرمودند كه آيا اين چنين است كه خدا می‌داند بود چيزى را و حال آنكه هرگز هم اراده نكند؟ مثال را اين‌جور زدند بداند وجود انسانى را و اراده نكند هرگز خلق انسان را. بداند موت كسى را در روز خاصى و هرگز اراده نكند موت او را در آن روز خاص. اين چطور است؟ خب از حرفهاى قبل براى اين كه تغاير بين علم و اراده درست شده بود، اين مى‌خواست از او دست بر ندارد. خب بله چرا كه می‌داند وجود انسانى را در عين اين كه اراده نكرده اصلاً وجود انسانى را. و می‌داند موت زيد را در روز خاصى در عين اين كه اراده نكرده هرگز موت زيد را در آن روز. از باب اين كه تغاير را حفظ كند كه علم باشد و اراده نباشد، اين مطلبى كه بوضوح روشن است نمی‌شود كه خداوند بداند وجود زيد را، ولى هرگز اراده وجود زيد و انسان نكرده باشد. اين هم نمی‌شود بداند موت زيد را و هرگز اراده موت زيد را در آن روز نكرده باشد. بين است كه نمی‌شود. اين با آن مسائل قبلى كه تغاير بين علم و اراده اثبات شد، مى‌خواهد اين را حفظش بكند. چرا؟ خيلى خوب می‌شود.

وقتى می‌گويد چرا می‌شود، حضرت می‌فرمايد پس بنابراين نتيجه اين می‌شود كه خداوند در ارتباط با يك فرد هم اراده موت كرده، و هم عدم موت. يك فرد هم وجود او هم عدم او. در موارد مختلف اين چنينى قيام زيد عدم قيام زيد و تناقضهاى مختلف در چنين مثالهایى ناچار به اين گرفتار می‌شوی.

ديد به تناقض گرفتار شد كه اگر اين دوتا اين مثالها چنين باشد گفت نه حالا يكى‌اش را خدا انتخاب كرد.

«قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ هَلْ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً يَكُونُ وَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَخْلُقَ إِنْسَاناً أَبَداً»

هل يعلم أی يعلم الله‌ خدا بداند كه انسانى وجود داشته باشد، ولى اراده نكند كه خلق كند انسانى را هيچ گاه. چنين چيزى ممكن است يا خير؟ مثال دوم كه مثل همين مثال اول است «وَ أَنَّ إِنْسَاناً يَمُوتُ الْيَوْمَ» بداند كه انسانى بميرد امروز ولى اراده نكند كه بميرد امروز؟ «وَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَمُوتَ الْيَوْمَ».

خيلی روشن است كه بايد جواب بدهد كه نمی‌شود، نه، اين دوتا كه با هم جمع نمی‌شود. بداند كه مى‌ميرد و اراده كند كه هرگز نمى‌ميرد اين دو با هم تناقض دارند، جمع نمی‌شود. ولى با توجّه به مطلب قبلى كه از آن آيه گفتيم كار به آنجا تمام شده بود اين مثل اين كه حول از اين كه باز از آن مطلب كه برگردد باز به يك تناقض گرفتار می‌شود، خواست همان را بگويد بله خوب اين مثل همان پس بله تغاير است بين علم و اراده. «قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ».

حضرت از اين نعمش يك تناقض را اثبات می‌كنند «قَالَ الرِّضَا ع فَيَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا يُرِيدُ» حال اين سؤال ديگر حضرت اين را چه می‌گويد پس خدا می‌داند كه آنچه را كه اراده كرده كه باشد مى‌باشد يعلم كه اين چنين است «أَوْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا لَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ» يا می‌داند چيزى را كه اراده نكرده كه باشد كدام يكى است؟

طبق آنچه كه در اين مسأله كه حضرت فرمودند الآن گفت نعم بايد بگويد هر دواش. چرا؟ چون اين كه «فَيَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ» كه خوب مشخص است «مَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ أَوْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ» آن قسم دوم را در مثال بالا تصديق كرده «أَوْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا لَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ» تو همين مثال كه الآن گفتيم تصديقش كرده كه هست. نتيجة بايد بگويد هر دواش است. لذا «قَالَ يَعْلَمُ أَنَّهُمَا يَكُونَانِ جَمِيعاً» هر دواش بله.

وقتى آن را گفت «قَالَ الرِّضَا ع إِذَنْ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً حَی مَيِّتٌ قَائِمٌ قَاعِدٌ أَعْمَى بَصِيرٌ فِی حَالٍ وَاحِدَةٍ وَ هَذَا هُوَ الْمُحَالُ» چرا؟ بخاطر اين كه با توجّه به اين كه هر دواش باشد، يعنى هم چيزى را كه می‌داند كه اراده می‌كند هر چيزى را كه اراده می‌كند می‌داند و چيزى هم كه اراده نمى‌كند می‌داند كه هست. پس هم اراده حيات كه می‌داند مثلا حيات را هم اراده نكرده ممات را اراده كرده حيات را و اراده نكرده حيات را هر دو را بايد بداند. اراده كرده قعود را و اراده نكرده قعود را. طبق آنچه كه تا اينجا مطلب رسيد بايد بداند می‌شود اجتماع نقيضين. حضرت فرمودند كه «إِذَنْ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً حَی مَيِّتٌ» چرا؟ بخاطر اين كه اينجور شد كه باينجا رسيد كه «فَيَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ» خب مثلاً اراده كرده حيات زيد را واراده كرده ممات زيد را. اراده ممات زيد كرده و اراده نكرده ممات زيد را يعنى هم ممات هم حيات طبق آنچه در اين قسمت قبلى گذشت به اينجا خواهد رسيد. «إِذَنْ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً حَی مَيِّتٌ قَائِمٌ قَاعِدٌ أَعْمَى بَصِيرٌ فِی حَالٍ وَاحِدَةٍ وَ هَذَا هُوَ الْمُحَالُ».

آن وقت ديد چاره‌اى ندارد از حرفش برگشت كه حالا عرض مى‌كنيم.

تا اينجا دقت بفرماييد آنچه كه حضرت در اين بحث با اين قسمتهاى اخير خواستند بوضوح اثبات كنند اين است كه مسأله علم و اراده در موردى اين چنين است كه ممكن است علم باشد اراده نباشد. أما نه كه هر موردى مواردى مثل بعضى از قسمتهایى كه گذشت علم باشد اراده نباشد. و ممكن است كه علم باشد اراده هم باشد. ولى اراده باشد و علم نباشد نيست.

علم باشد اراده نباشد مثل همان آيه، علم به اين كه اگر اذهاب كند وحى را چگونه است. علم است و اگر اذهاب كند چگونه می‌شود، و أمّا اراده اذهاب نيست. علم است اراده نيست. علم دارد كه اگر چنانچه فرج وجود مقدس امام عصر عليه‌السلام انجام نگيرد چه خواهد شد، چه اتفاقى می‌افتد، علم دارد اگر انجام نگيرد چه می‌شود، ولى هرگز اراده براى اين كه انجام نگيرد نيست. علم دارد اگر قيامت انجام نگيرد چه اتفاقى مى‌افتد، ولى هرگز اراده به عدم اتفاق قيامت وجود ندارد. پس علم هست اراده نيست. پس تغاير شد. علم هست اراده نيست.

جمعش هم می‌شود علم باشد و اراده. مثل موارد بسيار همين علم دارد كه قيامت كه اتفاق بیافتد چه خواهد شد چه اتفاقى مى‌افتد. علم دارد اراده هم دارد به موت زيد امروز. و بسيارى از چيزها.

پس تغاير در مواردى است و توافق هم در مواردى است. و آنجایى هم كه توافق است مشخص است كه باز تغاير محفوظ است. يعنى علم دارد اراده هم دارد ولى دو چيز است. علمش كاشف است، اراده‌اش علت است. دو جور بودنش معلوم است.

تا اينجا كه مطلب رسيد و سليمان به اين گرفتارى، گرفتار شد باين اجتماع نقيضين، «قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ أَحَدُهُمَا دُونَ الْآخَرِ» گفت نه يكى‌اش است، اينجور نيست كه بگونه‌اى باشد كه اين تناقض گرفتار بشويم. كه در مثال بالا فرضى كه حضرت فرمودند مطرح شد، نه يكى از اين دو از اين دو فرضى كه بالا حضرت مطرح كردند وقتى تناقض شد گفت يكى‌اش نه دوتایى نيست. حالا يكى كدام يكى‌اش است؟ همان كه فطرتش مى‌گفت درست است همان درست است. بالنتيجه از كل حرفهاى قبلى دست برداشت.

«قَالَ ع لَا بَأْسَ فَأَيُّهُمَا يَكُونُ الَّذِی أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَوِ الَّذِی لَمْ يُرِدْ أَنْ يَكُونَ» كه دوتا فرض بود بالا.

«قَالَ سُلَيْمَانُ الَّذِی أَرَادَ أَنْ يَكُونَ» همان از اين دوتا مثال آخری درستش را گفت. و إلاّ مثالهاى قبلى آنجا مى‌شد كه علم باشد اراده نباشد، در اين دو موردى كه حضرت برايش مثال زدند فرمودند كدام يكى است؟ يعنى در حقيقت مطلبى كه بالا گفته بود كه همين الآن امروز خوانديم گفته بود از آن مطلب هم دست كشيد.

«فَضَحِكَ الرِّضَا ع وَ الْمَأْمُونُ وَ أَصْحَابُ الْمَقَالاتِ قَالَ الرِّضَا ع غَلِطْتَ وَ تَرَكْتَ قَوْلَكَ» به اشتباه افتادى و با آن حرف خودت را رد كردى. چطور؟ چون اول گفتى اول كه خوانديم اول گفت كه خداوند متعال بداند انسانى مى‌باشد با اين‌كه اراده نكرده هرگز بود انسانى را، بداند موت زيد را روز خاصى و حال آنكه هرگز اراده موت زيد را نكرده باشد. كه غلط بود كه گفته بود بله می‌شود چه گفته بود گفته بود «إِنَّهُ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً يَمُوتُ الْيَوْمَ وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَمُوتَ الْيَوْمَ وَ إِنَّهُ يَخْلُقُ خَلْقاً وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَخْلُقَهُمْ».

حضرت فرمودند پس باينجا رسيدى كه «فَإِذَا لَمْ يَجُزِ الْعِلْمُ عِنْدَكُمْ بِمَا لَمْ يُرِدْ أَنْ يَكُونَ فَإِنَّمَا يَعْلَمُ أَنْ يَكُونَ مَا أَرَادَ أَنْ يَكُونَ»[3] .

نتيجتا بايستى بگويد كه يعلم ان يكون ما أراد أن يكون. ما أراد أن يكون باشد و يعلم. بنابراين علم و اراده تغايرشان ثابت شد.

پس تا اينجا حرف به اينجا رسيد كه در ارتباط با علم و اراده تغايرش را حضرت در طول اين بحث اثبات كردند كه اين دو با هم متغايرند. گاهى می‌شود كه علم است اراده نيست. مثل علم به محالات. علم دارد حضرت حق مثل متناقضين ولى اراده نيست. آن كه خودش مقرر فرموده و فرموده در آن بداء نيست مثل قيامت.

خلاصه در مواردى هر دوتا هست و در مواردى علم است ولى اراده نيست.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد


 


[1] - التوحيد (للصدوق) ص452 باب66 ذكر مجلس الرضا ع مع سليمان المروزي متكلم خراسان عند المأمون في التوحيد.
[2] ـ سوره اسراء: 86.
[3] - التوحيد (للصدوق) ص452 باب66 ذكر مجلس الرضا ع مع سليمان المروزي متكلم خراسان عند المأمون في التوحيد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo