< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

89/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث اراده

 

﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[1]

مناظره حضرت رضا عليه‌السلام با سليمان مروزى بحمد الله‌ مطرح بود و به پايان رسيد. به مناسبت اين مناظره دوتا بحث جا دارد كه مورد بررسى قرار گرفته باشد و قرار بگيرد.

یک: مسأله بدا بود كه ابتداى اين مناظره مطرح شده كه حدودا بفضل خداوند اگر نگويم كل مطالبى كه مربوط به بدا است مطرح شد، بخوبى می‌شود گفت كه مهمات مسائل مربوطه به بداء اكثر آنچه كه در اين بحث در كتب كلامى فلسفى حديثى آمده است بفضل خداوند متعال مورد صحبت قرار گرفت و بررسى شد.

دو: مسأله اراده و اين كه اراده از صفات فعل است يا از صفات ذات است مطرح شد.

در اين بخش هم آنچه كه در اين گفتگوی حضرت و سليمان مروزى بود اينها هم صحبت شد. و بسيار مشخص بود و جاى هيچ حرف نيست كه حضرت در جهت اين كه اراده از صفات فعل است اصرار مى‌ورزيدند. و سليمان مروزى هم می‌خواست كه اراده را صفت ذات مثل علم مثل حيات مثل سمع مثل بصر بگيرد. با تفصيلى كه در جريان قرار گرفتيم. شايد در حدود ده مسير را حضرت در جهت اثبات اين كه اراده از صفات فعل است نه صفات ذات، در اين مناظره طى كردند. و از حدود ده طريق بحث را وارد شدند.

تعریف صفت فعل و صفت ذات

و اين كه از صفات فعل يا صفات ذات است كه نياز به توضيح ندارد كه تقسيمى است كه در روايات هم هست، در بيان بزرگان هم هست كه صفات پروردگار تقسيم شده به صفات ذات و صفات فعل.

صفات ذات يعنى صفاتى كه عين ذات است و خود ذات مقدس مثل علم قدرت حيات. هر چه كه در بررسى به اين ميزان برسيم در آن صفت كه قابل سلب از خداوند متعال نباشد و هميشه براى حضرت حق ثابت است امكان سلب ندارد، اينها می‌شود صفت ذات. لا يعلم هيچ گاه معنا ندارد، مگر بعنوان كنائى گفته بشود. كه در قرآن و حديث هم هست لا يعلم كنايه از عدم وجود شىء و إلاّ نمى‌داند معنا ندارد. ليس بحيّى معنا ندارد. ليس بقادر معنا ندارد. و امثال ذلك. آنچه كه اين چنين است صفت ذات است. و صفت ذات يعنى خود خدا است، ذات مقدس حضرت حق است. لذا خداوند علم است درست است. خداوند قدرت است درست است. خداوند حيات است درست است.

و آن صفتهایى كه قابل سلب است از حضرت حق احيانا و هم نسبت هم داده می‌شود به حضرت حق، هم نسبت داده می‌شود و هم احيانا سلب می‌شود، آنها صفت فعل ناميده شده است. مثل اين كه خلق ، رزق ، و امثال ذلك. می‌گويیم خلق و لم يخلق ، رزق و لم يرزق كه اين صفات فعل منشأش صفات ذات است، به لحاظ منشأش مشخص است كه آن منشأش صفت ذات است. يعنى خلق نشأت گرفته است از قدرت از حياة از علم كه آنها صفات ذاتند. أمّا خود خلق خير صفت فعل است كه خلق و لم يخلق، نشأت گرفته از صفات ذات است.

آن وقت اراده كه گفته می‌شود از صفات فعل است يعنى از قبيل همين خلق ، رزق ، نسبت داده می‌شود، سلب هم می‌شود، اراد ولم يرد. كه در اين مناظره فراوان حضرت رضا مطلب را به همين جا می‌رساندند كه در مواردى مى‌بينيم نفى می‌شود اين اراده، پس نمی‌شود كه صفت ذات باشد.

حالا به مناسبت اين مناظره بحث بداء به نسبت مبسوط مطرح شد.

حالا بحث اراده باندازه‌اى كه در اين گفتگو مطرح بود مطالب كه صحبت شد، مناسب است كه يك مقدارى با توسعه بيشترى مبسوط‌تر اين بحث ادامه پيدا بكند. و حرفهایى كه گفته شده به فضل حق تا آنجا كه مهمات مسائل حد اقل گفته شده باشد، مناسب است كه مطرح بشود.

1- تأکید بر استفاده عقلانی از وحی

در ارتباط با اين بحث بطور كلى اين تذكر را بنده عرض می‌كردم و بر اين تذكر اصرار داريم كه تكرار بكنيم بمناسبت و با تعبير بى مناسبت به صورتهاى مختلف اين تذكر را عرض كرده باشيم، و آن اين كه براى رسيدن به آنچه كه حق است، درست است، وقتى انسان وحى را پذيرفت، اين ديگر حرفى است كه دهها بار عرض كرديم تعمد بر تكرارش هم داريم، وقتى كه انسان خدا را به همان نيروى عقل، توان فكرمان باين توان فكرى باين نيروی عقلانى قوة عقل نور عقل هر چه اسم بگذاريد خدا را فهميد، فهمید خدائى است، و هم چنين اثبات وحى شد و انسان پذيرفت كه وحى است، پيامبرى پيامبر اسلام را پذيرفت وحى را پذيرفت، وقتى كه وحى را پذيرفت، در مسائلى كه بديهى است كه نياز به هيچ چیز ندارد خود اين وحى كه خود اين مسائلى است كه بديهى است اينها نياز به چيزى ندارد.

بديهى معنایش اين می‌شود كه با توجّه به آن مطلب انسان آن مطلب را مى‌فهمد، نياز به استدلال ندارد. بديهيات كه بديهيات است.

علوم تجربى هم كه باز می‌دانيد آنها جريان خودش را دارد. بشر در جريان علوم تجربى طبيعى در كار است در جريان است. فعلا هم كه اوضاع بشر بگونه‌اى شده ساعت نمى‌زند ترقى می‌كند. يك تجربه بيشتر يك دانش قوى‌تر كه ديگر همه می‌دانيد محيّر العقل شده اين پيشروى‌هاى تجربى. اينها كه جريان خاص خودش را دارد، در ارتباط با جريان تجربه است پيشروى‌هاى خاص خودش كه ربطى ندارد به اين مسائلى كه مطرح است. معارف و اين مسائل اعتقادى و دين ما هم نسبت به آن مسائل تجربى هيچ منعى نكرده است. فقط آنچه كه براى بشر زیان و ضرر داشته باشد بطور كلى می‌گويد اين كارها را نكنيد. ولى تكاملهاى تجربى هر چه پيش بيايد بيايد كه عجيب هم شده معلوم است.

در اين مسائل ديگر مسائل معرفتى نيز اگر مطلبى باز بديهى بود كه احتياج به استدلال نداشت، آن هم باز به وحى كارى ندارد. چون بديهى است.

از اين مسأله كه گذشت، وقتى بحث اختلافى شد، عقلا حرفشان مختلف عقلا با يكديگر اتفاقى نكردند، عقلى كه وحى را ثابت كرده و قبولش كرده می‌گويد كه جا دارد شايسته است بلكه لازم است اين وحى كه قبول كردى از طرف خدا است پذيرفتى كه از طرف خدا است، در علم خدا هم كه خطایى نيست و علم او اوسع مِن كل علم است معلوم است، تحقيق كن تو اين وحى نسبت به اين مطلب چيز روشنى فرمودند يا نه. اگر چيزى نفرمودند كه هيچ، باز ببين همين فكر توجّه می‌گويد تعقيب كن به فكر خودت.

أمّا اگر چنانچه چيزى فرموده باشد، من هميشه می‌گويم به اين دوتا قيد قيد اعتبار سند و روشنى دلالت، يعنى با توجّه اين كه سند سند درستى باشد معتبر باشد. خب قرآن كه باشد سند قطعى است، منتهى قرآن گاهى دلالتش روشن نيست. حديث سندش معتبر باشد، دلالتش هم روشن باشد، آن وقت جا دارد كه انسان ابتدا براى اين كه شكل نگيرد ذهنش به يك مطلبى كه بعدش از آن مطلب دست برداشتنش مشكل باشد وقتى شكل گرفت، خوب است شايسته است بلكه لازم است وقتى ديد بحث بحث اختلافى است، اول مراجعه بكند به همان كتاب و عترت. چرا؟

براى اين كه اگر چنانچه ذهنش واقعا شكل گرفت به يك مطلبى، بعد كندن خودش را از آن مطلب كار مشكلى می‌شود. اول شكل بگيرد از اين كتاب و عترت كه قبول كرده است. و سخن ما در اين موارد با كسانى است که وحى را پذيرفتند. بله اگر چنانچه وقتى مراجعه كرد ديد ضد عقلى است، كه او با عقلش فهميده كه اين كتاب و عترت حق است، اين ضد عقل است مى‌فهمد يك چيز ديگر است، اين يك توجيهى دارد يا اصلاً درست نيست، بشرط اين كه ضد آن عقل باشد خيلى واضح، اگر اين چنين نبود آن وقت انسان جا دارد كه اول ببيند از اين وحى چه مى‌فهمد. چون قبول كرده كه اين از طرف علمى است كه خطا ندارد. و قبول كرده كه از طرف علمى است كه احاطه دارد. شايسته نيست كه اول ببيند ديگران چه گفتند بعد سرى به وحى بزند. بلكه شايسته آن است كه اول ببيند كه وحى چه گفته، يا لا اقل همراه با هم نگاه كند. هنوز نفس و روحش شكل نگرفته وحى را ناديد نگيرد، اعتناى جدّى به وحى بكند. اين تمام حرف.

آن وقت حالا به وحى كه اعتنا كرد مثل اعتنا كردن يك فقیه به وحى، اختلاف نظر پيدا بشود، بشود. و برداشتها مختلف بشود، بشود. چون آنچه كه تكليفش است دارد انجام می‌دهد. نظرش اين حالا به روايات مراجعه كرد چيزى فهميد، ديگری يك چيز ديگرى فهميد حرفى نيست. منتهى در ارتباط با مسائل اعتقادى، اين را عرض می‌كرديم كه به قدرى روايات يك دست است همراه است و با هم مى‌خواند و همسو است يك ديگر را تأييد می‌كند، و همه‌اش آنچه در قرآن است تأييد می‌كند. آنچنان يك دست است روايات كه زمينه اختلاف بسيار كم است. و هم چنين صراحتش آنچنان است. ولى در عين حال می‌گويیم كه باز هم حرفى ندارد يعنى اگر چنانچه برداشت مختلف شد. منتهى هميشه مى‌گفتيم با برداشت يك فقهى و اصولى. يعنى آن ضوابطى كه يك فقهى و اصولى در نظر می‌گیرد كه در مقام مخاطبه چه چيزها را در نظر می‌گیرد. وقتى تخاطبى است يك اصولى در كار است يك چيزهایى كه اصلاً ربطى به عبارت ندارد، آن را نمى‌آورد كه تحميل كند به عبارت. از عبارت استفاده می‌كند، استنتاج می‌كند، اين كار لازم است.

خب حالا اين تذكر كه عرض كردم و مكرر گفتيم.

بنابراين آن وقت روش ما به خيال خودمان اين بوده كه تو بحثها اين كار را بكنيم. يعنى وقتى بحث بحث اختلافى است همت كنيم اول قرآن و حديث را مطرح كنيم در جمع بندى جمع بندى كنيم كه چه در مى‌آيد هر چه در آمد اگر ضد عقل بود آن وقت نوبت به توجيه ميرسد. يا گاهى اصلاً می‌گويیم صحيح نيست هيچ. أمّا اگر تضاد با عقل نداشت می‌گويیم همين صحيح است. ديگران چه گفتند آن وقت ببينيد دليلشان چيست؟

بعد به اينجا می‌رسيد كه به خيال خودمان دليلهاى آنها را مى‌آورديم. گاهى از طرف آنها عرض می‌كرديم كه اينها هم كه همين حديثهاى ما داريم خيلى شان را ديدند پس چرا اينجور حرف زدند. دليلهایى كه آنها آوردند آنها را مخدوش مى‌كرديم. يعنى بررسى می‌كرديم و مى‌گفتيم اين دليلها دليلهایى نيست كه ما از اين آيه‌ها و اين حديثها دست برداريم، نه اينجور نيست يعنى تو اين سطح نيست. پس به اين آيه و اين حديث بايستى كه اخذ كنيم. پس اين روش.

حالا با توجّه به اين روش تا اينجا كه بحث اراده خوانديم از نظر روايات گاهى هم آيات در آن بوده خوانديم. حالا برای اين كه مقدار ديگرى هم از اين روايات و آيات مربوطه خوانده باشيم، آن وقت اين بحث چون بحث نظرى است و بحث بديهى نيست يعنى چون بحث اختلافى است، اين روشى كه عرض كردم روشى است كه بايد انجام بگيرد. چه اين كه در اين بحث اراده شش هفت تا قول است. خب اختلافى كه شد بديهى نيست. معمولا چيزى كه بديهى باشد اين چنين اختلافى ندارد. اقوال را ان شاء الله‌ خواهيم گفت .

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد


 


[1] ـ سوره يس : 82.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo