< فهرست دروس

درس کلام و فلسفه استاد سیدجعفر سیدان

89/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث اراده

 

﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[1]

در بحث اراده نسبتا مباحثى كه معمولاً بحث می‌شود مطرح شد. و به صراحت از آيات و روايات اراده از صفات فعل محسوب شده و نه بمعناى علم باصلح، نه بمعناى ابتهاج ذات، نه بمعناى اختيار، نه بمعناى مراد خارجى. بلكه به همان معناى ارادته فعله. كه صراحت احاديث است. و اين تعبير هم به نظر بلا اشكال است ارادته فعله يعنى همان اعمال قدرت، اعمال قدرت حضرت حق فعله می‌شود اعمال قدرت اعمال سلطه.

آنهائى كه اين چنين نگفتند يك حرفشان اين است كه اگر اراده صفت باشد حادث است. حادث كه شد احتياج به علت دارد. علت اين اراده كه حادث است چيست؟ اگر اراده ديگرى و آن اراده هم حادث باز نياز به اراده ديگرى و هم چنين منتهى نشود به ذات حضرت حق يتسلسل، و تسلسل هم باطل است. و اگر چنانچه منتهى بشود به ذات حضرت حق، بنابراين منتهى به ذات كه بشود و ذات هم كه علت تامه است معلولش از او منفك نيست. پس اراده می‌شود ازلى. ازلى شد می‌شود از صفات ذات.

اين يكى از اشكالات مطرح است كه بخاطر اين اشكال از اين كه اراده صفت فعل باشد سر باز زدند و قائل به اين مطلب نشدند. كه نياز به تكرار شايد نداشته باشد. ولى در عين حال دقت كرديد كه اين اراده اگر صفت فعل شد، پس چون صفت فعل است حادث است. كما اين كه كسانى هم كه می‌گويند صفت فعل است می‌گويند حادث است. حالا كه حادث شد علت مى‌خواهد. علتش چيست؟ اراده ديگرى است و آن اراده باز علت ديگرى اگر منتهى به ذات حضرت حق نشود تسلسل، تسلسل هم كه باطل است. اگر به ذات حضرت حق منتهى بشود، ذات حضرت حق كه علت تامه است نقص در عليتش كه نيست علت تامه است، علت تامه هم از معلولش منفك نيست، و معلول از علت تامه منفك نيست. نتيجتا اين بايد با ذات باشد. اراده با ذات باشد چه می‌شود؟ می‌شود ازلى. ازلى كه شد صفت فعل نمی‌تواند باشد، صفت ذات خواهد بود. اين يك حرف است.

پاسخ اين حرف اين است كه بله اراده حادث است. و به اراده و اراده و اراده ديگرى كه تسلسل پيش بيايد بستگى ندارد. بلکه به ذات حضرت حق، منتهى ذات حضرت حق حرف اين است كه علت تامه اصطلاحى نيست كه معلول از او بايد تخلف نداشته باشد. فاعل موجِد است و فاعل مختار است نه علت تامه اصطلاحى. پس اراده علت دارد كه ذات است، ولى اين كه پس بايستى اراده ازلى باشد چرا؟ وقتى بايد ازلى باشد كه ذات بايد عمل كند و علت تامه اصطلاحى باشد. أمّا اگر علت تامه اصطلاحى نباشد، فاعل موجِد باشد و فاعل مختار باشد، خير. چون فاعل مختار است يريد و لا يريد. اينجور نيست كه بايد اراده بكند. پس اين شبهه بر طرف می‌شود.

و خواستند با توجّه به اين اشكال آن وقت كار را درست كنند. از طرفى چرا گفتند علم به اصلح؟ بخاطر اين كه از طرفى حوادث يوميه اينها نبوده و محقق شده؛ اينها اگر به نفس علم منتسب باشد كه علم عين ذات است، چطور اينها حادث، با توجّه به اين كه ذات ازلى است؟ علم به اصلح گفتند، تا اين كه با علم به اصلح حوادث يوميه درست بشود.

اينجا هم اين مناقشه در آن هست كه اين نمی‌تواند كار را تمام كند. چرا ؟ بخاطر اين كه علم به اصلح بالاخره اين علم به اصلح ازلى است. چون علم به اصلح نيز ازلى است، پس باز بايستى چون غير ذات چيزى نيست اين علم، پس باز بايستى معلولش ازلى باشد. باز مسأله حوادث مشكل ساز می‌شود.

در هر حال يك اشكالى كه كردند و بالنتيجه در ارتباط با اين مسأله اراده را صفت ذات گرفتند. اين مطلبى بود كه عرض شد.

و آنهایى كه از قبيل مرحوم آقاى غروى مرحوم كمپانى رحمة الله علیه كه اراده صفت فعل هم قائل شدند بمعناى ابتهاج ذات و ابتهاج در فعل قائل شدند، آنها ديگر چون اراده صفت فعل قائل شدند، بايد گفته بشود كه براى اين كه اراده صفت ذات قائل باشيد، دليل نداريد. بلكه درروايات اراده‌اى كه اساسا صفت ذات باشد نفى هم مى‌شود. كه رواياتش را هم خوانديم. خب اين يك مطلبى كه اشاره شد.

مطلب دوم كه عرض كنيم تا اين كه آن دوتا مطلبى كه گفتيم از يك اهميت بيشترى برخورد است ان شاء الله‌ صحبت بشود كه مشيت و اراده فرقش چيست يك. و ديگر آن روايات مشكله‌اى كه نهى و شاء، امر و لم يشأ، در ارتباط با حضرت آدم و حضرت ابراهيم اين دوتا صحبت بشود.

1- نقد بیان نهایه

بخش آخرى كه در اين قسمتها صحبتش را بكنيم اين است كه مرحوم علاّمه طباطبائى رحمه‌الله ايشان با توجه به اين كه اراده را فرمودند صفت فعل است و به معناى مراد گرفتند، گاهى هم غير از اين كه می‌شود گفت تناقض بين حرفهايشان نيست، بلكه مى‌خواهند بفرمايند كه در ارتباط با فعل حضرت حق، وقتى نسبت به مراد در نظر بگيريم اراده را صفت فعل است. نسبت به ذات مقدس در نظر بگيريم صفت ذات است. ولى در جمع بندى بعد از همه حرفهایى كه خوانديم اين مطلب را می‌فرمايد كه خلقت اشياء در ارتباط با اراده لا محصل له. خوب دقت كنيد كه يك مقدارى نياز به دقت بيشترى دارد كه حالا عبارت را مى‌خوانيم. خلقت اشياء در ارتباط با اراده كه بعضى گفته‌اند لا محصل له. بعد استدلال كردند.

عرض ما در اين قسمت اين است كه آنچه در آيه‌ها و روايتها خوانديم كه فراوان بود همه‌اش ايجاد و خلقت در ارتباط با اراده است. (إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ) اينجورى است. يريد الله‌ كذا وكذا. (إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ) و امثال اينها. روايات هم كه فراوان.

ولى ايشان يك بيانى دارند كه نه خلقت در ارتباط با اراده نمى‌تواند باشد. حالا اين را دقت بفرماييد صفحه 285 از نهاية الحكمة

«و قول بعضهم أن علة الإيجاد - هی إرادة الواجب بالذات دون ذاته المتعالية - كلام لا محصل له». قول بعضى كه گفتند علت ايجاد، علت خلقت، اراده واجب بالذات است نه خود ذات، اراده‌اش است كه ايجاد می‌كند نه ذات، «كلام لا محصل له» اين كلام كلام درستى نيست. بيانشان اين است كه حالا مى‌خوانيم باز ان شاء الله‌.

می‌فرمايد كه چون اراده را اين قائلى كه خواسته خلقت اشياء را در ارتباط با اراده بگيرد، اراده را صفت ذات می‌داند يا صفت فعل؟ اگر اراده را صفت ذات بداند، پس اراده عين ذات است. پس فعل مربوط به ذات می‌شود. گفتن اين كه فعل مربوط به اراده است معنا ندارد. اگر اراده را عين ذات بدانيم، می‌شود ذات. نه اين كه بگويد اشياء مربوط به اراده است نه ذات. اينجور بود ديگر. قائلى كه بگويد خلقت اشياء ايجاد اشياء مربوط به اراده است نه ذات، اين لا محصل له. چرا؟ چون اگر اراده را صفت ذات بگيرد، بنابراين اشياء در ارتباط با ذات خلق می‌شوند، اراده صفت ذات شد. و چون صفت ذات شد، پس اينجور شد كه اشياء موجَد ذات شد. اين گفته چی؟ گفته اشياء در ارتباط با اراده است نه ذات. اين تناقض است. اگر اراده را صفت ذات می‌گيرد، پس عين ذات است. پس گفتن اين كه اشياء مربوط به اراده است نه ذات، غلط است.

و اگر اراده را صفت فعل گرفته است، اراده‌ى صفت فعل، منتزع از مقام فعل است. يعنى از مقام فعل حضرت حق اين اراده انتزاع شده است. خب پس اول فعل است بعد اين اراده‌اى كه انتزاع شده است. يعنى رتبه اراده رتبه بعد از فعل است، مؤخر از فعل است. چطور می‌شود كه خود فعل اشياء مربوط به اراده باشند، و حال آنكه اراده بعد از فعل است؟ لازم مى‌آيد كه معلول مقدم بر خود علت باشد. اين هم غلط است.

حالا عبارت را دقت كنيد می‌فرمايند كه «فإن الإرادة المذكورة عند هذا القائل» قائل را دقت كنيد دوتا حرف داشت، اگر نصف اين جمله باشد اشكالى ندارد. قائل چه مى‌گفت؟ كدام قائل؟ قائلى كه گفته باشد كه علت ايجاد اراده واجب بالذات است دون ذاته، باين قيد دون ذاته نه ذات.

«فإن الإرادة المذكورة عند هذا القائل ان كانت صفةً ذاتيةً هی عين الذات» پس چون عين ذات است، پس ايجاد مربوط به خود ذات است. چطور اين گفته دون ذاته؟ «كان إسناد الايجاد إليها عين إسناده إلى الذات المتعالية» اسناد الايجاد است به خود ذات متعاليه. «فإسناده إليها –الی الذات- ونفيه عن الذات تناقض ظاهر». هم گفته است ايجاد به ذات منتهى نمی‌شود، هم می‌گويد اراده عين ذات است. اراده عين ذات است، معنایش اين است كه ايجاد مربوط به ذات است. باز دون ذات می‌گويد، می‌شود تناقض. «تناقض ظاهر».

«وإن كانت صفة فعلية» اما اگر اراده را صفت فعل بداند و منتزع از مقام فعل، فعلی انجام شده در ارتباط با حق، حالا که این فعل انجام شده اراده از این فعل انتزاع شده، از اين فعل حق اراده انتزاع شده، پس اراده كه انتزاع از فعل شده رتبه‌اش بعد از فعل است. انتزاع از فعل شده. چون رتبه‌اش بعد از فعل است، پس، پس از فعل است. چطور می‌شود اراده‌اى كه پس از فعل است اين بشود علت فعل؟ چون می‌گويد علت ايجاد شده، علت ايجاد يعنى علت فعل. اگر صفت فعل است و منتزع از مقام فعل، «كان الفعل متقدما عليها» فعل متقدم بر اراده است، چون اراده منتزاع از مقام فعل است. «فكان إسناد إيجاد الفعل إليها قولا بتقدم المعلول على العلة» و از آن طرف باز با اين كه اراده را از مقام فعل انتزاع كردىد، از طرفى بگويید كه فعل در ارتباط با اراده است. و حال آنكه اراده منتزع از مقام فعل شد. نتيجه اين می‌شود كه معلول مقدم بر علت. نتيجه‌اش قول به تقدم معلول است بر علت، كه می‌شود محال. «وهو محال».

«على أن نسبة العلية إلى إرادة الواجب بالذات ونفيها عن الذات تقضی بالمغايرة بين الواجب وإرادته»[2] .

پس تا اينجا كه گفتيم دقت بفرماييد خدشه ما اين است كه می‌گويیم ايجاد در ارتباط با اراده است. از نظر نقلى كه مشخص است، ديگر همه روايات و آيات پر است كه ايجاد در ارتباط با اراده است. از نظر عقلى اشكالى كه فرمودند جوابش اين است كه اراده را صفت فعل می‌دانيد يا ذات؟ صفت فعل می‌دانيم. از مقام فعل فرمودند انتزاع می‌كنيم، نخير از مقام فعل انتزاع نمى‌كنيم. نفس فعل اراده است، ارادته فعله. تعبيرى كه ما می‌كنيم حاکى از اوست. و اراده حقيقتش چیست؟ فعله است ارادته فعله. نه اين كه اراده منتزع از مقام فعل باشد. اين تعبيرى است كه شما داشتيد. يعنى ايشان در ارتباط با اراده چنين تعبيرى فرمودند. ولى آن كسى كه می‌گويد از صفات فعل است نه از صفات ذات، می‌گويد ارادته فعله، نفس الفعل. و چون نفس الفعل است، نفس آن اعمال قدرت، نفس آن اعمال سلطه که می‌شود فعل. پس بنابراين اراده متأخر از فعل نيست. بلكه اراده خود فعل است. چون خود فعل است، مسأله علت و معلولى، معلول و تقدم بر علت خواهد داشت، معنا پيدا نمى‌كند.

 

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 


 


[1] ـ سوره يس : 82.
[2] ـ نهایة الحکمة ص6-285 الفصل التاسع فی الصفات الذاتیة و أنها عین الذات المتعالیة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo