درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
89/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در ارتباط با آيات اعتقادي توحيدي فهرستي گفته شد، بخشي از آن فهرست به فضل حقّ بحث شد حدودأ به اين مطلب رسيديم پس از بحث اراده كه اراده در چند جلسه مطرح شد و آنچه لازم بود در ارتباط با مستفاد از قرآن و حديث در بحث اراده گفته شد به نظر ميرسيد كه همه اقوال مربوطه با قول مختار هست كه مطرح بشود چنين به ذهنم زد كه به اين كيفّيت از بحث تفسيري مورد نظر خارج ميشويم و خودش مباحث مستقلّي را ميطلبد به آن مقداري كه مشخّص مشخّص از قرآن و حديث مستفاد است.
باتوجّه به اشكالاتي كه شده است در اين مورد كه دو اشكال مهّم كه گفته شد در بحث اراده به اينجا رسيديم كه اراده از صفات فعل است نه از صفات ذات و اراده به معناي صفت ذات در احاديث نفي شده است به اضافه اينكه اراده به معناي صفت فعل نّص احاديث است از آن طرف در ارتباط با صفت ذات بودن هم باز كاملأ در احاديث مورد نفي قرار گرفته است كه گفته شد.
بحث بعدي بحث نسبتأ مهمّي است باز در سطح لازم انشاءالله بحث خواهد شد مسأله عدم سنخيّت است يعني در ارتباط با ذات مقدّس حضرت حقّ و كائنات اين مطلب مطرح است، نسبت حضرت حقّ با كائنات چه نسبتي است؟ بينونت است، يا سنخيّت است يا عينيّت؟ كه انشاءالله در حد لازم مشخّص خواهدشد، ممكن استكه در اين فهرستي كه فعلأ عرض ميكنم اجمالي در كار باشد بعد تفصيل داده خواهد شد به فضل حقّ كه خداوند كائنات آيا حضرت حقّ و كائنات نسبتشان نسبت سنخيّت است يعني اشتراك در حقيقت، مقصود از سنخيّت يعني در حقيقت اشتراكي دارند در عين اينكه مراتب، مراتب مختلف، مراتب گفته شود مرتبه ضعيفه و مرتبه لايتناهي ولي اشتراك در حقيقت هست از اين اشتراك در حقيقت تعبير ميشود به سنخيّت. يا بينونيّت يعني خير هيچ گونه اشتراكي بين حضرت حقّ و كائنات وجود ندارد به هيچ وجه، بينونت است بين حضرت حقّ و موجودات، بينونيّت است، هيچ گونه اشتراك در حقيقتي در كار نيست يا اينكه بعضي گفتهاند كه اينها كه خير بلكه عينيّت است أصلأ خدا و كائنات عين هم هستند كه حالا معلوم ميشود كه يك چنين قائلي هست نيست پس عنوان بحث فعلا اين ميشود كه ببينيم از آيات شريفه قرآن طبعا با توجه به رواياتي كه در اين مسأله هست خدا و كائنات نسبتشان چگونه نسبتي است، سنخيّت است يعني اشتراك در حقيقت، يا بينونت است يعني هيچ نوع اشتراكي بين حضرت حقّ و كائنات نيست يا عينيّت است كه اصلأ عين اشياء است تفاوتش به تعين و عدم تعين است كه انشاءالله روشن خواهد شد.
در ارتباط با اين مسأله با توجّه به اينكه اين سه تا كلمه نياز به توضيحي بيش از اين دارد، بينونت، سنخيّت، عينيّت، روشي را كه هميشه ميگفتيم سعي ما بر اين است و تكرار ميكرديم و تكرار ميكنيم كه اين روش بايستي در فهم معارف مورد توجّه قرار بگيرد و آن اينكه با توجّه به پذيرش وحي با توجّه به اينكه وحي را قبول كرديم و معتقد شديم كه وحي منبعي است منظور از وحي هم كه ميگوئيم نه يعني آن حالت ارتباط پيامبر اكرم9 با خداوند متعال مشخّص است كه منظورمان يعني حاكي از وحي يعني آنچه كه نتيجه وحي است قرآن كريم و بيانات پيامبر اكرم9 و ائمه معصومين پس وحي كه ميگوئيم ديگر تكرار نكنيم كه مقصود اين است.
آنوقت بايستي در فهم معارف از وحي پس از اينكه قبول كرديم وحي را غفلت نكنيم گاهي است كه مطلب از نظر عقلي به گونهاي است كه روشن است كه جاي رجوع به وحي هم نيست بلكه قبل از رجوع به وحي خودمان ميفهميم مثل اصل اثبات خدا كه اصلأ معني ندارد كه بخواهيم با وحي بفهميم و همچنين در ارتباط با رسالت پيغمبر اكرم 9 آنجا هم كار عقل است كه با عقل رسالت پيامبر9 را ميفهميم كه مشخّص است نه اينكه بگوئيم رسالت پيامبر اكرم9 را با وحي اثبات ميكنيم يعني خود پيامبر اكرم9 فرمودند كه من پيغمبر هستم كه روشن است كه بطلانش مشخّص است پس از اينكه با عقلمان خدا و وحي را قبول كرديم حالا در ارتباط با وحي باز بعضي از مسائل به گونهاي است كه عقلمان روشن ميفهمد آنجاها هم ميگوئيم وحي هم در آن موارد ارشاد ميكند به حكم عقل، ظلم قبيح است، عدل، حسن است، عقل خوب ميفهمد و وحي هم ارشاد به همين حكم عقل كرده است. امّا مواردي كه خير در اين سطح نيست يك مقدار جاي حرف است اختلاف نظر هست خيلي مشخّص است كه آنجا اعتناء به وحي ضرورت دارد چه اينكه قبول داريم كه اين منبع منبعي است كه در ارتباط با حضرت حقّ است بنابراين بي توجهّي به آن بسيار بسيار زيانآور است.
با توجّه به اين روش آنوقت در اين بحثي كه عرض كردم ببينيم كه مطلب چيست؟ قرآن ابتدا مورد بررسي قرار ميگيرد در ارتباط با مسأله سنخيّت، بينونت، عينيّت، به قرآن كريم كه مراجعه بكنيم ميبينيم كه ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ%[2] اين يكي از آياتي است كه مناسب با اين بحث است، ^سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ%[3] ^سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ%[4] همه آيههائي كه در مقام تسبيح پروردگار مطرح است و تسبيح ميكند خدا را ^يُسَبِّحُ لِلهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ%[5] كه فراوان است آياتي كه در مقام تسبيح است آنوقت ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ% اگر در حقيقت اشتراك با چيزي داشته باشد اين مهمترين مصداق مثليّت است اگر چنانچه چيزي و چيزي در حقيقت با يكديگر اشتراك داشته باشند اين قويترين مصداق سنخيّت خواهد بود، قويترين مصداق اشتراك در حقيقت خواهد بود اگر مثلي براي حضرت حقّ باشد.
پس اينجور شد ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ% اعلام ميكند كه براي حضرت حقّ مثلي نيست، اگر در اصل و حقيقت كه سنخ به معناي اصل است و به معناي ريشه است و به معناي حقيقت اگر چنانچه در اصل و حقيقت و ريشه اشتراكي باشد اين قويترين مصداق مثليّت است و حال آنكه قرآن فرموده ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ% بنابراين در اصل و حقيقت هيچ نوع اشتراكي نيست پس بينونت است نه سنخيّت با توجّه به معنائي كه داريم تكرار ميكنيم براي سنخيّت كه انشاءالله در بخشهاي بعدي مشخصّأ عبارات مربوطهاي كه گفتهاند درباره سنخيّت به عرض شما خواهد رسيد، تصريح به سنخيّت يعني اشتراك در حقيقت با همين تعبيري كه عرض ميكنم انشاءالله خواهيم خواند عبارات را خير ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ% نفي اين معنی را ميكند تكرار كرديم چه اينكه اشتراك در حقيقت قويترين مصداق مثليّت است آيه هم ميفرمايد ^لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ%.
آياتي كه ميگويد خدا منّزه است از آنچه كه توصيف ميكنند خوب باز از هر آنچه كه توصيف ميكنند خدا را غير آن مخلصيني كه توصيفشان همان توصيف الهي هست همان توصيفي است كه خدا توصيف ميكند خداوند منزّه است از هر نوع توصيفي چون منزّه است اگر چنانچه سنخيّت به معناي اشتراك در حقيقت باشد آنوقت خير اين تنزيه با اين اطلاق عموميتش معني ندارد.
همه آياتي كه در ارتباط با تسبيح است اين معني را ميرساند آنوقت به اضافه آنها يكي دو تا حديث امروز به عرضتان ميرسد كه روايات هم در اين مورد بسيار و فراوان، يكي از آن روايات اين است كه در توحيد با اين آدرس كه عرض كردم «مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم»[6] كه ميفرمايد كه حضرت حقّ كه مباين با خلق است يعني در حقيقت، مباين است، انّيّت يعني حقيقت «مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم» ابتدا اعلام شده كه خدا مباين است باخلق، آنوقت پس از اين مطلب، مباينت هم اعلام شده كه در اصل حقيقت است در حقيقت تباين است بين خلق و كائنات «مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم» اين عبارت هم بسيار رسا است كه حالا انشاءالله اين تعبيرها در جلسه بعد عبارات مختلفي كه هست به عرضتان خواهد رسيد اين حديث شريف هم اين چنين است كه «فَكُلُ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِه» اين هم در همان آدرس كه عرض كردم در همان صفحات توحيد صدوق هست «فَكُلُ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِه»[7] هر چه در خلق فرض شود در خالق نيست و هر چه ممكن باشد در خلق، در صانعش ممتنع است پس يعني هيچ نوع سنخيّتي در كار نيست همان تعبيري كه در دعاي صباح است «وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِه»[8] منزّه است از اينكه مجانست داشته باشد، مشابهت داشته باشد، مشاركت داشته باشد با مخلوقات «وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِه» در دعاي صباح هست.
اينجا «فَكُلُ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِه» خيلي بهخوبي مشخّص است از اين حديث شريف يعني بينونت به تمام معني هيچ وجه اشتراكي بين حضرت حقّ و خلق وجود ندارد ان قلتها و سؤالاتي كه متناسب آن هست انشاءالله در جلسات بعد گفته خواهد شد اين يك حديث كوتاه را هم در نظر بگيريد اين حديث هم در توحيد صدوق در همان بابي كه گفتيم همان جا هست كه «الَّذِي بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَيْءَ كَمِثْلِه»[9] از حضرت أمير هست «بَانَ مِنَ الْخَلْقِ» بينونت دارد از خلق نه بينونت مكاني يعني خداوند ده متري موجودات است، صد متري موجودات است، نعوذ بالله، كه معلوم است بينونت دارد يعني هيچ مشابهت بين خلق و خدا نيست «الَّذِي بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَيْءَ كَمِثْلِه».
خب پس ورود در اين بحث امروز به اين صورت شد كه تأخير هم داشتيم تا انشاءالله جلسات بعد، مباحث به تفصيل صحبت شود.