درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
90/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در ارتباط با آيات كريمه قرآن مجيد در مسأله توحيد مسائلى صحبت شد اصولى از آيات شريفه قرآن استفاده شد اصل اثبات حضرت حقّ از طرق مختلف، اصل يكتائى حضرت حقّ با ادلّه گوناگون، اصل عدم شباهت شياى با حضرت حقّ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[2] و عدم سنخيّت بين حضرت حقّ و كائنات، اصل اخيرى كه صحبت شد كه نسبتا مسائل زيادى در گذشته مطرح شد، بحث اخير اصل مختار بودن حضرت حقّ معناى سلطه بر فعل و ترك نه علّت تامّه اصطلاحى، آنچه حالا امروز به عرض مىرسد مسأله ديگرى است انشاءاللّه اين بحث هم اميدواريم جوانب آن بررسى شود اصل غيب مطلق بودن حضرت حق از حواسّ ظاهره و باطنه و مدركات ظاهرى و باطنى و اينكه ذات مقدَّس حضرت حقّ غيب مطلق است قابل رؤيت نيست به رؤيت به بَصَر و محسوس به حواسّ نيست و مدرك به عقول و اوهام نيست، غيب مطلق از جميع مدارك بشر در عين اينكه اثبات مىشود به عقول و اثبات مىشود به ادلّه متناسبه براى اثبات.
در ارتباط با اين بحث آيههايى كه مناسب هست مطرح بشود 1 ـ ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[3] 2 ـ ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾. در آن آيه اوّل گفته شده كه ذات مقدّس حضرت حقّ غيب است همچنان كه عرض شد از همه قواى ظاهرى و باطنى و وسيلههاى دركى كه براى انسان هست 3 ـ ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ﴾[4]
آيههايى كه مناسب است صحبتش بشود حالا بعضى از اين آيات هم ممكن است ابهام خلاف مطلوب را داشته باشد كه انشاءاللّه صحبت خواهد شد.
4 ـ ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾[5]
5 ـ ﴿قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً﴾[6]
كه باز در ارتباط با همين مسأله است، اين در خواست آن هم از حضرت موسى على نبيّنا وآله و عليه السَّلام آيا زمينه احتمال رؤيت هست كه چنين سؤالى شده است يا مسائل ديگرى است در قسمت آخر هم ﴿فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً﴾، آیه ديگرى كه مناسب هست انشاءاللّه اين آيات با توجّه به روايات و مباحث ديگرش صحبت خواهد شد.
6 ـ ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى﴾[7]
كه باز ممكن است كه اين آيات نيز مورد سؤال و جوابى باشد كه در ارتباط با اين بحث.
7 ـ ﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾[8]
اينها آياتى است كه مربوط به اين مسأله هست، مدعى اين است كه ذات مقدَّس حقّ غيب مطلق است از همه حواسّ ظاهر و باطن، از تمام قوايى كه براى انسان هست، حضرتش غائب است، آيهاى كه در اين بحث معياراست همان آيه اوّل از نظر تعبير و عنوانى كه مطرح است ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ اگر چنانچه به يكى از حواسّ درك شود اين تعبير تعبير مناسبى نخواهد بود حالا در ارتباط با اين آيهها يك به يك روايات مربوطه هم عرض مىشود و ضمنا استدلالهاى عقلى براى اين مسأله انشاءاللّه صحبت خواهد شد و اينكه بالأخره در ارتباط با ذات مقدَّس حضرت حقّ هيچ تعقلّى، تفكرّى، راه ندارد و هر چند قدرت توهّم و تعقّل قوى باشد و تيز پرداز باشد هرگز در ارتباط با ذات مقدَّس حضرت حقّ براى او راهى نيست و نسبت به ذات الهى سقوط مىكند، اين مدَّعائى است كه انشاءاللّه در مجموع آنچه كه مطرح خواهد شد از قرآن و حديث و إنْ قلت و قلتُها و موارد نقض و إبرام انشاءاللّه به اين حقيقت بايد برسيم و ادّله عقلى مربوطه تا اينكه بعد ببينيم كه غير از اين هم كسى چيزى گفته يا خير، اگر كسى غير از اين چيزى نگفته باشد كه نِعم الوفاق امّا اگر چنانچه گفته شده باشد كه با تعقَّلمان مىتوانيم به ذات مقدَّس حضرت حقّ برسيم يا به صورتهاى ديگرى ببينيم كه مطلب از چه قرار مىشود.
در ارتباط با اين آيههايى كه خوانديم از رواياتى كه مناسب هست به عرضتان برسد يكى اين روايت شريفه است صفحه 108 از توحيد صدوق باب ما جاء فى الرُّؤيه حديث 5 «عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: حَضَرْتُ أَبَا جَعْفَرٍ فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَيَّ شَيْءٍ تَعْبُدُ قَالَ اللهَ قَالَ رَأَيْتَهُ قَالَ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان» مشخصّ است نياز به توضيح ندارد كه پرسيد چه چيزى را عبادت مىكنيد، فرمودند : اللّه، گفت: ديديد خدا را؟ فرمود: «لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ لَا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ مَوْصُوفٌ بِالْآيَاتِ مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لَا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ ذَلِكَ اللهُ لا إِلهَ إِلَّا هُو» اين فرد سائل هم وقتى شنيد «قَالَ فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه»[9] حديث مشخصّ است. و از اين حديث به خوبى مدّعائى كه گفتيم استفاده مىشود كه حضرت توضيحاتى در مقابل سؤال سائل دادن مربوط به صحبتمان.
و هم چنين حديثى است كه در همين كتاب شريف توحيد صدوق صفحه 112 حديث 11 «قَالَ: سَأَلْتُه»، از حضرت رضا سؤال كرده صفحه 112 باب ما جاءَ في الرُّؤية حديث 11 «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ يُوصَفُ فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُونَ الْأَبْصَار» مقصود از اين ابصار چيست كه «لاَتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ» اين جناب اين را پرسيد «قُلْتُ بَلَى قَالَ وَ مَا هِيَ قُلْتُ أَبْصَارُ الْعُيُون» يعنى اين چشمها نمىبيند پروردگار را، «فَقَالَ إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْثَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَام»[10] حضرت پس از اينكه سائل سؤال كرد كه خداوند متعال را توصيف «هَلْ يُوصَفُ» آيا خداوند متعال توصيف مىشود يا خير؟ فرمودند قرآن نخواندى؟ گفت چرا و از اين آيه ياد كردند كه در اين آيه عدم درك پروردگار به أبصار مطرح شده فرمودند ابصار را مىدانى چيست؟ گف بله همين چشم سر، آنوقت حضرت فرمودند كه خداوند متعال به اوهام قلوب هم درك نمىشود پس يعنى غيب مطلق «قَالَ وَ مَا هِيَ قُلْتُ أَبْصَارُ الْعُيُون» حضرت توجّه دادند به اينكه اوهام قلوب هم راه ندارد «فَقَالَ إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْثَرُ» يا أكبر، اكثر باشد از باب اينكه آنچه در ارتباط با او قرار مىگيرد «أكثر عَدَدا» است تا آنچه كه در ارتباط با چشم سر است مثل آن جمله شريفهاى كه راجع به حضرت امير هست كه حضرت مي فرمايد كه «إِنِّي لَأَعْرَفُ بِطُرُقِ السَّمَاوَاتِ مِنْ طُرُقِ الْأَرْض»[11] أعلم به اين اعتبار است كه چون معلوماتى كه در آسمان است اكثر است از آنچه در زمين است أعلم گفته شده به خاطر أكثر عددا و إلاّ يكسان است علم حضرت نسبت به همه، در هر حال هم اكثر معني مى دهد و هم اكبر، «إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْثَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَام» و هم گاهى از نظر اصطلاحى معنی مىشود كه آن قوّه باطنى كه در ارتباط با درك جزئيّات است ولى معمولاً در روايات كه گفته مىشود اعمّ است يعنى به طور كلّى قدرت تصوّر، قدرت تخيّل، هر آنچه كه ذهن تيز پرواز انسان توسعه داشته باشد اگر بشر در جريان آن مىتواند قرار بگيرد همه آنها در ارتباط با حضرت حقّ بى معنی است «فَقَالَ إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْثَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَام».
يك حديث ديگر هم عرض كنم آنوقت جلسه بعد انشاءاللّه استدلال عقلى مربوط به اين مسأله كه در حديث هست كه حالا امروز وقت گذشته است و امّا حديث آخرى كه عرض كنم اين است كه باز در همين كتاب شريف توحيد صدوق هست حديث 12 صفحه 113 «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرِ بْنِ الرِّضَا لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ فَأَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُون»[12] .
پس تا حالا آيههاى مربوطه قرائت شد و مدّعا اين شد كه ذات مقدَّس حضرت حقّ غيب مطلق از همه قواى ظاهرى و باطنى است و به هيچ وجه معقول و متصور و موهوم بشر به هيچ وجه قرار نمىگيرد بلكه غيب مطلق است.