< فهرست دروس

درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان

92/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن کریم

 

﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]

در ارتباط با آیات شریفه قرآن در میاحث اعتقادی بحث مطرح ما مسأله جبر و اختیار بود و تفویض به نسبت لازم اقوال مختلف گفته شد و مستفاد از مدارک وحیانی قرآن شریف و احادیث معتبره این شد که انسان در محدوده افعالی که افعال ارادی نامیده می‌شود مختار است به معنای واقعی کلمه یعنی «له ان یفعل و له ان لا یفعل» و لذا است که مسأله تکلیف ارسال رسل ثواب عقاب بهشت دوزخ مدح ذم تنبیه تشویق و امثال این مطلب معنی پیدا می‌کند و الا اگر انسان به معنی واقعی کلمه مختار نباشد تمام این مسائل لغو می‌شود و از صریح آیات و روایات استفاده می‌شد که خداوند تملیک فرموده به انسان اختیار را یعنی همین قدت بر فعل و ترک را و آن به آن هم این تملیک افاضه می‌شود و او است که املک است و هر آنی که این اختیار را از انسان بگیرد انسان توانایی بر فعل و ترک برای او نخواهد بود با توجه به این تصویر که از بررسی دقیق مقدار لازم آیات و روایات استفاده شد تمام مشکلاتی که برای اشعری ها است که قائل به جبر شدند و همه مشکلاتی که برای جمعی از فلاسفه است که قائل به جبر شدند و همه آنچه که در ارتباط با اقوال مختلف آمده است و آنچه در مسلک عرفان گفتیم همه آنها مشکلاتش رفع می‌شود و مشکلی در کار نخواهد بود زیرا اشعری ها که قائل به جبر شده‌اند خواسته اند بر سلطه خداوند حفاظت کنند و در این تصویر سلطه حضرت حق کاملا حفظ شده است چون او تملیک کرده اختیار را و هر آنی هم افاضه می‌کند پس سلطه دارد سلطه او محفوظ است تفویضی‌ها که قائل به تفویض شدند به خاطر اینکه خواستند قبایح و زشتی ها به خدا نسبت داده نشود مشکل آنها هم رفع می‌شود چه اینکه در این تصویر بدی‌ها به حقیقت به خود فاعل مرتبط است به خود عبد مرتبط است به راستی او است که فعل خیر و فعل شر به او مستند است پس باز دلیلی برای تفویض نیست به اضافه مسائل دیگری که گفته شد در جبر فلسفی که دو اراده تصویر حل مشکل به این صورت شده است که دو تا اراده است فعل عبد به اراده قریب مربوط است که خود عبد است و به اراده بعید که اراده حضرت حق است و چون به اراده عبد اراده قریب مرتبط است پس مختار است در عین اینکه باید این اراده هم در نهایت به جبر تحقق پیدا بکند آن مشکل هم بر طرف می‌شود با این تصویر.

و همچنین آنچه که در مسلک عرفان گفتیم آن هم ابطال می‌شود چرا؟ چه اینکه در مسلک عرفان زید ذو الارده و الاقتضائی تصریح شده که وجود ندارد و چیزی جز تعینات خود حضرت حق نیست و در نتیجه «لا جبر و لا تفویض من باب السالبة منتفی بانتفاء الموضوع» است این وجه هم باطل خواهد شد چه اینکه بر خلاف ضرورت است غیر ذات مقدس حضرت حق البته غیری که حقیقت آن نیاز است وجود خارجی دارد و الا اگر غیری در کار نباشد تکلیف بی معنی است ارسال رسل بی معنی است انزال کتب بی معنی است غیری در کار نباشد مسأله عذاب و مسأله ثواب بی معنی است مسأله بهشت و دوزخ بی معنی است و حال آن که اینها قطعیت دارد و اصل اینکه یک حقیقت غیر حضرت حق ولی نیازمند و محتاج که سنخ او نیست مسأله‌ای است ضروری به حکم عقل و نقل.

به این مسأله آخر رسیدیم که مسلک عرفان بود در این مسلک دقت کنید که مطلب بسیار قابل توجه و با اهمیت است و کمتر شاید به سمع مبارکتان تشریح این مطالب به این صورت به عرضتان برسد دقت می‌فرمایید در همین خلاصه‌ای الان به عرض شما می‌رسد و امروزی که روز آخر بحث است قبل از فروردین و قبل از پایان سال تا ان شاء الله بعد از فروردین آن وقت باز ادامه این مباحث به فضل الهی مطرح بشود مطلب این است که بر مسلک عرفان واقع امر که تصریح کردند عبارات یکی دو تا ده تا نیست و به فرموده علامه جعفری که از دیگری نقل می‌کند ایشان هم هر چه خواستم که این نسبت را به این جمع عرفای اصطلاحی لا اقل گروهی از اینها ندهیم دیدم که امکان ندارد و آن این است که حقیقت هستی این چنین است که در کتاب ممد الهمم در شرح فصوص الحکم مشخص این مسأله آمده است به عنوان تأیید مطلب حقیقت هستی به مانند موم است که موم را به اشکال مختلف در آورید به شکل شیر به شکل انسان به شکل درخت در هر موردی هم اسمهای مختلف پیدا می‌کند سر شیر دم شیر شکم شیر دست و پای شیر برگ درخت میوه درخت و هکذا ولی همه می‌دانند جز موم چیزی نیست که به این اشکال در آمده است و این اشکال تعینات آن موم است یک وجود است که این وجود واقعیت دارد و بس و همه موجودات تعینات او است وقتی این چنین شد چیزی جز آن وجود نیست تا گفته شود که مجبور است یا تفویض به او شده است این وجود حق است که این وجود حق به این اشکال مختلفه در آمده است و چیزی جز وجود خود حق با تعینات مختلفه و صور مختلفه و مظاهر مختلفه چیزی وجود ندارد بنابراین جبر بایستی چیزی باشد که گفته شود مجبور است چیزی باشد که گفته بشود تفویض شده است جبر نیست تفویض نیست چون چیزی نیست «السالبة منتفی بانتفاء الموضوع» که یک عبارت را به تفصیل از الفلسفة الالهیه خواندم.

حالا در این موردی که الان به عرض شما رسید دو عبارت است که به جا است دقت بفرمایید که عرض کنم یک عبارت در بیان همین مطلبی است که گفتم توضیح همین مسأله‌ای است که به عرض شما رسید که در توضیح المراد آمده است از بهترین تعلیقه هایی که بر کتاب شرح تجرید است کتاب توضیح المراد است دقیق فنی کاملا در ارتباط با این کتاب این توضیح المراد مفید است که مورد استفاده قرار بگیرد آن وقت در این توضیح المراد در صفحه پانصد و پنجاه و هفت آن جا اقوال مربوط به بحث جبر و تفویض را بیان کرده است تا اینکه می‌گوید «المذهب الخامس للعرفاء» دقت می‌کنید تکرار می‌کنم چون مسأله مهم است پس این شد که یک حقیقت است و تطورات خود او تعینات خود او صور خود او مظاهر خود او تنزل کرده به این مظاهر تنزل کرده به این صور حتی تصریح می‌کنند به اینکه محدود شده به این حدود پس خودش هست و خودش بنابراین غیری نیست تا بخواهد آن غیر مجبور بشود یا به او تفویض بشود «السالبة منتفی بانتفاء الموضوع» مطلب خاطرتان باشد حالا عبارتها را به دقت توجه می‌فرمایید «المذهب الخامس للعرفاء و من اتبع سلوکهم» هر کس راه آنها را رفته است در این بحث «کالحکیم الشیرازی» یعنی آقای صدرالمتالهین «و الحکیم السبزواری» حاج ملا هادی سبزواری «و غیرهما و هو ان الصادر من العبد فعل له» یعنی للعبد «و للحق تعالی» این نماز این کار خیر کار شر هر چه که انجام می‌دهد «فعل للعبد و للحق» هر دو نه اینکه دو چیز است عبدی است و حقی است نه از این باب نه اینکه دو تا فاعل است یا دو تا فعل است یک فاعل است و یک فعل است «لا بمعنی ان هنا فعلین او للفعل فاعلین» دو تا فاعل است یا دو تا فعل است خیر «بل الفاعل کالفعل واحد» فاعل واحد فعل هم واحد «و هو الحق تعالی فی المظهر الانسانی» مظهر انسانی هم نه اینکه یک مظهری است غیر حق خود این مظهر هم تصریح می‌شود که ظاهر و مظهر یکی است «فی المظهر الانسانی مثلا و الفرق بین هذا المذهب» فرق بین این مطلب و آنچه اشعری ها گفتند چیست؟ اشعری ها می‌گویند عبدی است ولی عبد قادر نیست خدا است که ایجاد فعل می‌کند اینجا خیر چیزی نیست اصلا «و الفرق بین هذا المذهب و مذهب الاشعری ان الاشعری یقول ان الله تعالی یخلق الفعل فی العبد فهو تعالی خالق للفعل و العبد محل له من دون ان یکون له سلطان علی فعله» عبد صرفا می‌شود محل فعل خدا خود عبد هم هیچ گونه قدرتی برای او نیست «و العارف یقول ان الله تعالی تجلی بنوره و تنزل و ظهر بوجوده فی المظهر الانسانی» تنزل فی هذا المظهر کما اینکه تنزل فی مظهر الشجر تنزل فی مظهر الحجر تزل فی مظهر الشمس و القمر و هکذا «تنزل و ظهر بوجوده فی المظهر الانسانی و یفعل فعله و یستند الفعل الی الله عز و جل بما هو تعالی یتجلی فی الانسان انظر» خواستید بیشتر بفهمید به این مدارک مراجعه کنید «انظر ما قال ملا صدرا» صاحب توضیح المسائل می‌گویند «فی رسالته فی خلق الاعمال و ما نقلت عن مفتاح الغیب و النصوص للغونوی فی المسالة الثالثة عشر فی فصل الثانی و غیر ذلک من کلماتهم فی کتبهم فانی لا اطیل الکلام بذکرها فاقول» بعد در تتمه حرف می‌گویند دقت کنید که این قسمت نتیجه گیری می‌کند «مبنی هذا المذهب هو القول بوحدة الوجود و الحلول و الاتحاد» به اینکه یک چیز بیشتر نیست «و انه لیس فی دار الوجود الا موجود واحد» گفتند حلول و اتحاد هم به تناسبی است و الا تعبیر حلول گفته نمی‌شود چون حلول باز دو چیز می‌خواهد اینجا دو چیز در کار نیست در اتحاد هم همین طور است بعد توضیح داده می‌شود «فانه لیس فی دار الوجود الا موجود واحد یتعین بتعین الخلق و یتجلی فی الصور و المظاهر الامکانیة بعد تعینه بذاته» ذات حضرت حق است که تجلی می‌کند در این مظاهر «نازلا عن المرتبة الاحدیة الی منازل الاشیاء المختلفة» تنزل می‌کند به گونه این مظاهر مختلف موجودات مختلف در می‌آید «نازلا عن المرتبة الاحدیة الی منازل الاشیاء المختلفة» تا اینجا خیلی عبارت مهم است «محدودا بحدودها» یعنی به حدود محدودات موجودات محدود می‌شود یعنی همه این محدودات با همه این حد و حدودش «محدودا بحدودها علی ما فصل فی زبرهم فاذا کان له التعین الخلقی» وقتی که چنین شد که تعین خلقی دارد او تنزل پیدا می‌کند این می‌شود و آن می‌شود و آن می‌شود «فلا خلق» بنابراین خلقی نیست هر چه هست خود او است «فلا خلق بل هو بصورة الخلق» او است که به صورت خلق است «فصفات الخلق و افعاله صفاته و افعاله تعالی»[2] نتیجتا همه چیز خودش خواهد بود پس جبری نیست تفویضی نیست از باب اینکه چیزی نیست جز خودش است که متنزل شده است به این تنزلات مختلف و این است مسلک عرفان طبق تحقیق این شخصیتی که ایشان کاملا ورودش در مسائل از نظر عموم مشخص است و کاملا نظر نظری است که آنچه که در مسأله بوده مطرح شده است.

به اضافه عباراتی که خواندیم جلسه قبل از کتاب الفلسفة الالهیه خواندیم حالا از الرسالة التوحیدیه در ارتباط با علامه طباطبایی است که ایشان نقل می‌کنند من نمی‌خواهم نسبت به ایشان بدهم می‌گویند مسلک عرفان این است مسلک عرفان مطلب از این قرار است من مواردی را در آن جزوه ای که بحث قم بوده است و آن جا بحث کردیم موارد مفصل آوردیم یک از آنها را برای شما می‌خوانم در ارتباط با این مسأله که ایشان هم همین مطلب را تصریح کردند تصریح آنها این است در الرسائل التوحیدیه یکی از تالیفات ایشان الرسائل التوحیدیه است صفحه شصت و شش آن جا چنین فرمودند «قد برهنا فی رسالة الاسماء الحسنی» «قد برهنا» می‌گویند در عین حال من می‌گویم که نسبت به ایشان نمی‌دهم «قد برهنا فی رسالة الاسماء الحسنی علی ان کل فعل متحقق فی دارالوجود» هر چه در خارج انجام می‌شود «مع اسقاط جهات النقص عنه» بعد یک اضرابی خواهند داشت اینکه می‌گوییم با حذف جهات نقص، جهات نقص خودش حذف است چون آنچه در خارج است جهات وجودی است جهات عدمی اصلا تحقق خارجی ندارد از این می‌برمی گیرند از این کلمه ای که الان می‌خوانم این دقت دارد «مع اسقاط جهات النقص عنه و تطهیره من ادناس المادة و القوة و الامکان» هر فعل خارجی از نواقص که تطهیر بشود «و بالجملة کل جهة عدمیة» جهات عدمی را کنار بگذارید کل آنچه در خارج از فعلی تحقق پیدا کند «فهو فعله سبحانه» فعل او است این بل که حالا می‌خواهیم بخوانیم جهات عدمی که گفتیم بگذارید کنار خود به خود جهات عدمی کنار است چون جهات عدمی که وجود ندارد تحقق ندارد در خارج «بل حیث کان العدم و کل عدمی بما هو عدمی مرفوعا عن الخارج اذ لیس فیه الا الوجود» در خارج جز وجود در کار نیست و اطوار وجود و رشحات وجود آنچه در خارج است وجود هست و اطوار و رشحات وجود «و اطواره و رشحاته فلا فعل فی الخارج الا فعله سبحانه» بنابراین هیچ فعلی در خارج الا فعل حضرت حق نیست «و هذا امر یدل علیه البرهان و الذوق ایضا»[3] به این مطلب برهان شاهد است و ذوق هم شاهد است.

ولی عرض ما این است که نه برهان است و نه هم ذوق هیچ برهانی که در کار نیست برای این مسأله بلکه برهان و ضرورت بر خلاف آن است بر خلاف آن است ذوق هم که جای خودش را دارد و در نتیجه این حرف هم شد عرفان به اصطلاح جبر و اختیار در مسلک عرفان به این صورت شد در حقیقت عرفان جبر عرفانی در نوع کتب کلامی که امده جبر اشعری را گفتند در همین الهیات جناب آیت الله سبحانی که نسبتا هم خوب بحث شده در این زمینه جبر اشعری گفته شده جبر فلسفی را آوردند اما به عنوان جبر عرفانی به این صورتی که گفتم و شواهد بسیاری دارد نوعا مطرح نیست ولی این چنین است ولی همه اینها در ارتباط با آنچه که مستفاد است از وحی که موید است به عقل و موید است به فطرت، فطرت حکایت می‌کند و اعلام می‌کند به اینکه باید اختیار باشد و انسان مختار است می‌یابد اختیار خودش و ادله مختلفه عقلی هم مثبت این مسأله اختیار است و فطرت کاملا حاکم بر این است که انسان در جمعی از کارها نه همه امور در محدوده امور ارادی مختار است مختار و در نتیجه در بحث جبر و اختیار تا اینجا که گفتیم مطلب به فضل الهی از قرآن و حدیث مشخص است که اختیار است اختیار است اختیار.



[1] - سوره اسراء: 9.
[2] - توضيح المراد ص557 المسألة السادسة(فى انا فاعلون) .....
[3] - الرسائل التوحیدیة، رسالة فی افعال الله سبحانه و تعالی ص8-57 فصل1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo