درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
93/02/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
درارتباط با آیات شریفهی اعتقادی در قرآن کریم به مبحث سوّمی رسیدیم بحث اوّل آیات توحیدی بود و بحث دوم آیات درارتباط با مسئلهی اختیار جبر و تفویض و مسئلهی سوّم مسئلهی معاد در مسئلهی معاد اهمیّت مطلب اشاره شد و اقوالی که طرفداردار و نیز گفته شد و طبق روشی که در فهم معارف پس از قبول وحی روشی منتخب و صحیح است که بررسی دقیق عقلانی نسبت به مدارک وحیانی است و ابتدا به چنین منبع مهّم وحی مراجعه داشتن و بعدهم نظرات دیگران را دیدن و هر چه بهتر باتدبّر و تعقّل در وحی به آنچه حقّ است رسیدن با این روشی بعضی از آیات شریفهی قرآن قرائت شد بررسی شد. و مدّعا این است که در قرآن کریم و در بیانات پیامبراکرم و ائمّهی معصومین: نسبت به بحث معاد که عرض شد در چهار بخش که از جهتی اهمیّت بیشتری دار ابتدا صحبت خواهد شد تا اگر فرصتی بود به بخشهای دیگر زندگی بعد از این عالم و بخش اوّل اینکه محشور در قیامت چیست آیا روح تنهاست روح است با بدن مثالی یا روح است با همین بدن خاکی و عنصری. و عرض شد که مستفاد هرچه بیشتر بررسی شود به مدارک مراجعه شود همان است که عموم علماء امامیّه هم اعتراف دارند و اعلام نمودند که عود روح است به بدن خاکی و از این بدن خاکی خبری هست. در این بحث مطلبی که مناسب هست در نظر باشد این است که هر چه بیشتر در این بحث بیندیشیم بیشتر میفهمیم که اصل مسئلهی معاد و اینکه زندگی دیگری باید باشد با توجّه به فراغت از مسئلهی توحید و صفات پروردگار و عدل الهی و حکمت الهی اصل اینکه زندگی دیگری باید بعد از این زندگی دنیا باشد مسئلهای است که عقل هم بر آن حاکم است که وارد این مقوله نشدیم تعمّداً تا برسیم به مسائلی و إلاّ مطلب مشخّص است که هم از طریق عدل پروردگار و هم از طریق فراغت از حکمت حضرت حق مشخّص است کههمعدلایجاب میکند و هم حکمت ایجاب میکند که پس از این زندگی زندگی دیگری باشد یعنی استدلال عقلی که مبتنی بر قبول مسائل توحیدی و عدل و حکمت الهی است بر اصل زندگی بعد از این عالم و لزوم عالم بعد مشخّص است.
از این جهت که صرف نظر کنیم نسبت به خصوصیّات زندگی بعد این تذکّر در نظر بود که عرض کرده باشیم که بدیهی است که اساس دلیل درارتباط با آنچه که بخواهیم اعتقاد پیدا کنیم نقل است پس از این مرحلهای که عرض شد درارتباط با خصوصیّات زندگی بعد که محشور مثلاً در قیامت چیست خصوصیات بهشت و دوزخ چگونه است مسئلهی صراط چیست مسئلهی تطائر کتب چیست مسئلهی عذاب چیست مسئلهی خلود چیست مسائل که هست چگونه است اساسآنچه که زمینهی انتخاب اعتقاد است و میتوان از آن استفاد کرد اساس آن نقل است عقل راهی ندارد. عقل درارتباط با زندگیبعددراینخصوصیّاتی که عرض شد و تکرار میشود که پس از اثبات اصل معاد به دلیل عقلانی با توجّه به فراغت از مسئلهی توحید و اوصاف حضرت حق آن وقت نسبت به بقیّهی مسائل آنچه که اساس استدلال است و وسیلهی اعتقاد مسائل نقلی است یعنی آیات است و روایات. و در این مورد که اساس نقل است و عقل نسبت به این بخشی که گفتیم راهی ندارد و البتّه ضدّ عقل نباید باشد ولی دلیل عقلی برای خصوصیّات ارائه دادن این زمینهای ندارد. آنچه که هست این است که ببینیم منقولات که آیات است و روایات چه فرمودند و إلاّ عقل دیگر راهی ندارد.
و عبارت بسیار خوب در این مورد که عقل راهی ندارد عبارتی است که من از این عبارت بهتر پیدا نکردم گرچه بیان کنندهی این عبارت خودشان به این عبارت عمل نکردند به نظر من ولی بسیار بسیار عبارت خوبی است دراینموردعبارتی است که از مرحوم آخوند ملاّصدرا است که درارتباط با این مسئله و اینکه عقل راهی ندارد عبارت خیلی لطیفی ایشان آوردند و آن عبارت این است که در تفسیر قرآنشان ذیل آیهی 48 سورهی یس که جلد پنجم میشود از تفاسیری که از ایشان در دست هست صفحهی 178 میگویند که اگر کسی بخواهد با عقلش مسائل مربوط به معاد را بررسی کند مثل این است که بخواهد با چشمش که چشم مربوط به رنگهاست و مربوط به شکلهاست انسان بهوسیلهی قدرت چشم رنگها را تشخیص میدهد که این رنگ چنین است آن رنگ چنان است این سفید است آن سیاهاست این شکل مربّع است آن مستطیل است اشکال و الوان را میفهمد اگر با چشمش بخواهد صداها را بفهمد که اینصدا صدای قویّی است صدای ضعیفی است صدای مطلوبی است صدای مطلوبی نیست چهطور کار غلطی است با چشم که صدا را نمیشود فهمید کسی با گوشش که صدا را میتواند بفهمد بخواهد رنگها را بفهمد بخواهد شکلها را بفهمد چهطور غلط است اگر کسی با عقلش بخواهد مسائل زندگی بعد رابفهمد همین قدر غلط است که خیلی تعبیر زیبائی است تعبیر لطیفی است ولو که حالا که بعد که صحبتش را بکنیم ان شاء الله معلوم میشودکهخودشان به این حرفشان پایبند نشدند حالا بعد معلوم میشود ولی در اصل این مورد را خیلی خوب فرمودند عبارت این است «وايّاك ان تستشرف الاطّلاع عليها من غير جهة الخبر والايمان بالغيب بان تريد ان تعلمها بعقلك المزخرف ودليلك المزيّف فتكون كالاكمه الّذي يريد ان یعلم الالوان بذوقه او شمّه او سمعه او لمسه» بپرهیز از اینکه بخواهی اطّلاع پیدا کنی بر مسائل قیامت از غیر طریق خبر از غیر طریق نقل و ایمان به غیب پیدا کنی به اینکه بخواهی با عقل خودت با استدلالهای عقلی به مطلب برسی چنین کاری مثل این است که یک نا بینائی بخواهد که الوان را رنگها را بخواهد با قوّهی ذائقهاش بفهمد با قوّهی شامّهاش بفهمد الوان و رنگها را بخواهد با گوش و با لمسش بفهمد چهطور غلط است نسبت به مسائل قیامت هم با عقلت بخواهی چیزی بفهمی این قدر غلط است یعنی راه ندارد آن جا باید ببینی نقل چه فرموده آیات قرآن چی فرموده روایات چه فرموده «وهذا عين الجحود والانكار لوجود الالوان» نتیجه این میشود که باید منکر بشود الوان را رنگهائی نیست چون من بچشیدم و من نپوشیدم و من لمس نکردم و من نشنیدم پس نیست نتیجه این خواهد شد «وهذا عين الجحود والانكار لوجود الالوان فكذلك الطّمع في ادراك احوال الآخرة» کسی بخواهد جریانهای آخرت را بفهمد «بعلم الاستدلال وصنعة الكلام» چنین کاری «عین الجحود والانکار» نتیجهاش این میشود که باید منکر بشود انکار کند چون راه ندارد نتیجه این خواهد شد. «فمن أراد ان يعرف القيامة بفطانته المعروفة وعقله المشهور» اگر کسی با همین عقل خودش و فطانت و فهم خودش بخواهد نسبت به قیامت چیزی بفهمد «فقد جحدها وهو لا یشعر»[2] یعنی از آن جاهائی که خودش نمیفهمد منکر میشود. فتأمّل دقت کن.
خُب این تذکّر بسیار مهمّی است که همه جا در این بحث باید در نظر داشته باشیم نتیجه این شد که آنچه که اساس مطلب است در مسئلهی معاد مطالبی است که از وحی رسیده است و وحی چهفرموده همین قدر ضدّ عقل البتّه نباید باشد ضدّ عقل عموم عقلا معلوم است و میگفتیم همیشه هم که در وحی ضدّ عقل وجود ندارد ضدّ عقل در وحی برای یک مورد هم نیست وحی است دیگر درارتباط با ذات مقدّس حضرت حق بنابراین آنچه اساس شد خود این آیهها شد و روایتها مدارک وحیانی.
حالا با توجّه به این تذکّری که ابتدای صحبت امروزمان به عرضتان رسید دوتا آیه تاکنون از آیات مربوطه خواندیم گفتیم آیات هم در این مورد مختلف است از نظر کیفیّت دلالت و إلاّ همه در یک سواست بعضی از آیات نصّ است به گونهای که هیچ قابل احتمال خلاف ندارد بعضی از آیات ظاهر است بعضی از آیات هست به دلالت التزامی از آن آیه میفهمیم که مطلب از این قرای است که گفتیم مدّعائی که به عرضتان رسید که محشور در قیامت همان روح است بابدن با همین بدن خاکی و عنصری این محشور در قیامت است این مدّعا بود که این مدّعا را فراوان بزرگان خود مدّعا را گفتند و عبارتی هم به نظرم رسید که عبارت خوبی است این عبارت در الالهیّات جناب آیت الله سبحانی است که ایشان هم پافشاری بر همین مسئله دارند که آنچه محشور است روح است که عود میکند به این بدن خاکی آنوقت ایشان به اضافهی آنچه که ما معمولاً به خیال خودمان در جریانش بودیم میخواهند استدلال عقلی هم داشته باشند به اضافهی استدلال نقلی استدلال عقلی هم در این مورد دارند ایشان که حالا میرسیم ان شاء الله. در این مورد به عنوان بیان مدّعا عبارت خوبی فرمودند که خیلیها فرمودند بسیاری از بزرگان از جهتی من عبارت ایشان را میخوانم که در الهیّات جلد چهار صفحهی 275 «إذا كان الملاك في توصيف المعاد بالجسماني او الرّوحاني هو كون المحشور هو الجسم الحيّ وحده أو الرّوح وحدها» بحث این است محلّ بحث مورد صحبت این است که معاد که گفته میشود جسمانی است منظور چیست منظور این است که روح تنها محشور میشود یا جسم زنده یعنی جسمی که این جسم روح به آن برگشته روح به آن عود کرده «إذا كان الملاك في توصيف المعاد بالجسماني او الرّوحاني هو كون المحشور هو الجسم الحيّ وحده» الجسم الحی جسمی که زنده است که روح دارد «أو الرّوح وحدها» یا روح تنها «فالقرآن الكريم يصدّق الاوّل» میگوید جسمٌ حی یعنی روح برمیگردد به بدن جسمٌ حیٌ «يصدّق الاوّل وينكر الثاني» اینکه روح تنها باشد انکار میکند «وذلك بيان ذلك انّ من امعن النّظر في الآيات الواردة حول المعاد» کسی که دقّت کند در آیاتی که درارتباط با معاد رسیده است «يقف على انّ المعاد الّذي يصرّ عليه القرآن هو عود البدن الّذي كان الإنسان يعيش به في هذه الدّنيا» همین بدنی که این جا با آن زندگی میکرده يعيش به «هو عود البدن الّذي كان الإنسان يعيش به في هذه الدنيا ولا يصدّق عودة الرّوح وحدها» و قرآن نمیگوید تنها روح برمیگردد بلکه روح است با بدن «ويظهر ذلك من ملاحظة اصناف الآيات الواردة حول المعاد» وقتی که قرآن را نگاه کنیم میبینیم در گروههای مختلف و اصناف مختلف و به صورتهای مختلف این مطلب در قرآن آمده است پس این مدّعاست.
آنیکه داریم در جهتش حرکت میکنیم از آیات و روایات قرائت میشود این مدّعائی است که ایشان هم به این صورت فرمودند که عود روح است به بدنی که یعیش با آن بدن یعنی بدن خاکی عنصری این خوب در این جهت صراحت دارد حالا نه اینکه ایشان همهی کسانی که توی این بحث وارد شدهاند و به بعضی از مطالب ذهنشان آمیخته نشده آنها هم این جور گفتند.
مثلاً سلطان المحقّقین خواجه نصیرالدّین طوسی ایشان در تجریدشان عبارتشان این است «والضرورة قاضية بثبوت الجسماني من دين النّبي مع امكانه» ضرورت حکم میکند به اینکه معاد جسمانی است یعنی وقتی بررسی وحیانی بشود از مسائل ضروری اسلام است ضرورت اسلام این را میرساند «والضرورة قاضية بثبوت الجسماني من دين النّبي مع امكانه» با اینکه خُب جسمانی بودنش هم ممکن است یعنی اگر محال عقلی میبود ما یک توجیهاتی میکردیم امّا اگر محال عقلي نباشى آن وقت توجيه نميكنيم و ضرورت هم حكم میکند به اینکه معاد جسمانی در آئین مقدّس مطرح است آن وقت علاّمه حلّی هم در شرحشان میفرمائید که «واستدلّ على ثبوت المعاد الجسماني يعني مرحوم سلطان المحقّقين ـ بانّه امرٌ معلوم بالضّرورة في دين النّبيّ» مسئلهی روشنی است در این دین کسی که این دین را میخواهد بررسی کند این است یک کسی قبول ندارد خُب آن مسئلهی آخری است و إلاّ این معلوم است بالضّروره «واستدلّ ـ يعني سلطان المحقّقين، تجريد ـ على ثبوت المعاد الجسماني وأنّه أمر معلوم بالضّرورة في دين النّبي والقرآن دلّ عليه في آيات كثيرة مع أنّه ممكن»[3] مشکل عقلی هم ندارد ایشان هم این تعبیر را کرده.
پس مدّعا مشخّص است که این بزرگان هم این مدّعا را به این صورت بیان کردند وحتّی بین فلاسفهی مشّاء که آنها قائلند به اینکه روح تنها محشور میشود و از این بدن خبری نیست به هیچ وجه که یکی از نظریّاتی است که اشاره کردیم که ان شاء الله بخش خواهد شد حتّی بوعلی در این بحث این حرف را میزند میگوید که بله از دین نبی همین مشخّص است و از نظر عقلی دلیل ندارد که ندارند هم راست هم هست حقّ هم با بوعلی است به نظر بنده که استدلال عقلی نداریم گرچه بعضی خواستند استدلال عقلی هم داشته باشند در معاد جسمانی بودن. ولی نقل و بیان صادق مصدّق پیامبر اسلام این مطلب را میرساند که باز این حرف را هم از جناب بوعلی که نقل میشود الهیّات شفا فصل هفتم مقالهی نهم صفحهی 544 «يجب ان يعلم انّ المعاد منه ما هو منقول من الشّرع ولا سبيل إلى اثباته إلاّ من طريق الشّريعة» همین که حالا گفتیم که راه اثباتش گفتیم نقل است قرآن و حدیث است «وتصديق خبر النّبوّة و هو الّذي للبدن عند البعث» که چیه ؟ محشور بدن میشود و آنچه که در مسئلهی حشر مطرح است مسئلهی بدن است که مطرح است «وخيرات البدن وشروره معلومة لا تحتاج إلى أن تعلّم وقد بسطت الشّريعة الحقّة الّتي أتانا بها نبینا و سيّدنا ومولانا ونبيّنا محمّد حال السعادة والشّقاوة الّتي بحسب البدن. و منه ما هو مدرك بالعقل»[4] پس یعنی ایشان هم حتّی میگویند که آنچه از دین نبی مشخّص است و استفاده میشود همین است که مطلب از این قراراست.
حالا که امروز این قسمت از صحبتها را خواندیم در تتمّهی چند دقیقهی دیگر هم عرض کنیم که و باز درارتباط با اینکه مدّعا این است و از وحی همین استفاده میشود بزرگان دیگری از قبیل مرحوم آقای آشتیانی مرحوم آقای آقا میرزا احمد آشتیانی از علمای متأخّر تهران بودند که از شخصیّتهائی بودند که نزد همه جامع المعقول والمنقول و از اقویاء در مباحث مختلفهی مطرح در حوزههای دینی بودند. ایشان هم در کتابی که دارند در کتابشان لوامع الحقائق وقتی به این بحث میپردازند میفرمایند که «أنه بعد ما ثبت بحكم العقل والنقل لزوم المعاد و يوم الجزاء وقع البحث في أن ما ينتقل إليه الأرواح في القيامة الكبرى ويوم الحساب ، هل هو عين الأبدان الدنيوية البالية العنصرية بشمل شتاتها وجميع جهاتها بأمره تبارك وتعالى كما يقتضيه الاعتبار حيث إن النفس خالفت أو أطاعت وانقادت ، لما كانت تلك الجوارح فحسن المجازات وكمال المكافات بأن يكون المجازى عين من أطاع أو عصى أم لا ، بل تنتقل إلى صور مجردة تعليمية ذات امتداد نظير - القوالب المثالية والصور المرآتية ؟ ما وقع التصريح به في القرآن الكريم هو الأول»[5] فرمودند که معادی که مطرح است در قرآن چه معددی است آیا معادی است که روح برمیگردد به این دنیوی پوسیده شده این زنده میشود روح به این برمیگردد یا نه به صورت مثالی یک صورت مثالی درست میکند و به آن صورت مثالی کدام یکی است میگویند «وقع التّصريح به في القرآن» کدام است «وقع التّصريح به في القرآن هو الاوّل» یعنی به این بدن خاکی بالیهای که پوسیده شد خدا زندهاش میکند و بدن برمیگردد پس باز به این صورت ایشان هم روشن و مشخّص اين مسئله را به این صورت فرمودند مدّعا این است و این چنین فهمیدند.
من میخواستم آیاتی را خوانده باشم که حالا ان شاء الله جلسهی بعد میخوانیم وامّا حالا پیش آمد که از نظر این بزرگان خوانده شد آنوقت باز درارتباط با همین مسئله مرحوم آقای آقا سید احمد خوانساری هم چنین فرمودند یعنی به همین صورت گفتند که مطلب از این قرار است که آنچه در قرآن مشخّص است همین است این را ایشان هم در العقائد الحقّهشان گفتند حالا که گفتیم دیگر این یکی را هم عرض کرده باشیم مرحوم آقای خوئی هم که خیلی در این مورد عجیب گفتند عباراتشان عجیب است من این عبارات را توی بعضی از نوشتههایمان آوردم و نقل کردم آن وقت گفتیم ادّعا شده که ضرورت اسلام است و امثال ذلک ما خودمان نظر خاصّی در سطحی نیستیم که نظر بدهیم که پس وقتی کسی این را نگفت چه کاره است خوب است بداست چنین است چنان است حکمش چیست اصلاً شأن بنده نیست در سطح بنده نیست آن نظر خود این بزرگواران است نقل مطالب داریم میکنیم آن وقت گاهی بعضی از این نقلها را گفتند که مثلاً فرض کنید که به نظرشان رسیده که ما گفتیم حتماً هم مطلب از این قرار است آن بحث دوّمی است که جای خودش را دارد.
مرحوم آقای خوئی هم در این زمینه مطلب را از بقیّه شدیدتر گفتند در این کتاب مصباح الفقاههشان صفحهی 246 التنجیم در بحث تنجیم «اصول الاسلام اربعة» درارتباط با اینکه محشور در قیامت کیست و چیست آنچه محشور است چیست فرمودند «اقول تحقیق المرام یبتنی علی مقدمتین: المقدّمة الاولی بیان امرین» درارتباط با مسئلهی تنجیم است «الامر الاوّل انّ اصول الاسلام اربعة» اصول اسلام چهار چیز است آن وقت ایشان نظرشان این است که هر کس این اصول را چهارتا یا یکی را نداشته باشد مسلمان نیست ولو که اگر تقصیر نکرده باشد عذاب هم نشود اگر مقصّر نباشد مستضعف باشد عذاب هم نشود ولی مسلمان نیست «الامر الاوّل انّ اصول الاسلام اربعة» یک: «الایمان بالله» اصل خدا دو: ایمان به یکتائیخدا «الاقرار بتوحیده» سه: «الایمان بنبوّة محمّد» اگر کسی اصل خدا را قبول نداشته باشد مسلمان نیست معلوم است. خدا را قبول دارد یکتائی خدا را قبول ندارد باز هم چه مسلمان نیست. خدا را قبول دارد یکتائی خدا را هم قبول دارد پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد باز هم مسلمان نیست. «الرّابع الایمان بالمعاد الجسمانی والاقرار بیوم القیامة والحشر والنّشر وجمع العظام البالیة» جمع استخوانهای پوسیده جمع عظام بالیه وارجاع الارواح فیها و اینکه ارواح برمیگردد به این عظام بالیه «فمن انکر المعاد او انکر کونه جسمانیاً فهو کافر بالضّرورة» نظر ایشان این است موضوعیّت دادند به مسئلهی معاد جسمانی «ولابدّ وان یعلم انّ الاقرار بهذه الامور الاربعة» اصل خدا توحید خدا نبوّت پیغمبر اکرم حشر اجساد بالیه «له موضوعیّة فی التّلبّس بحلیة الاسلام» تقصیر و قصور در این فرقی نمیکند یعنی اگر کسی تقصیر نکرده یکتائی خدا معتقد نیست مسلمان نیست تقصیر هم نکرده عذاب هم نمیشود فرضی کنیم اگر چنین فرضی داشته باشیم خدا را منکر است امّا مقصّر نیست مستضعف است مسلمان نیست ولو که عذاب هم نخواهد شد ولی مسلمان نیست اینها موضوعیّت دارد در جهت مسلمان بودن «ولابدّ وان یعلم ان الاقرار بهذه الامور الاربعة له موضوعیّة فی التّلبّس بحلیة الاسلام، وانکار ایّ واحد منها فی حدّ نفسه موجب للکفر، سواء کان مستنداً إلی العناد و اللّجاج» حالا چه این انکارش از سر لجاج و عنادش باشد «ام کان مستنداً إلی الغفلة» یا اینکه نه غافل بوده توجّه نداشته نرسیده به مطلب «و عدم الالتفات النّاشی عن التقصیر او القصور» میخواهد قاصر باشد میخواهد مقصّر باشد منتها تأکید میشود که اگر قاصر شد دیگر معذّب نیست خداوند به کسی که قاصر و مستضعف است هیچ نوع عذابی وارد نمیکند بعد «وقد دلّت الآیات الکثیرة أیضاً علی کفر منکر المعاد»[6] .
پس این مدّعائی که گفتیم از نظر این بزرگان این قدر مطلب قوّت دارد در قرآن و حدیث که چنین ادّعائی کردند آن وقت دوتا آیهاش را خواندیم امروز میخواستیم آیات دیگر را بخوانیم که فرصت گذشته ان شاء الله جلسهی بعد.