< فهرست دروس

درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان

95/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر قرآن کریم

 

﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‌ هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]

در ارتباط با مباحث اعتقادی کلام الله مجید در مسأله وحی بودیم وحی از نظر لغت معنی شد در اصطلاح شرع و شریعت نیز گفته شد آیات مربوط به وحی در موارد مختلف صحبت شد و بعضی از نظریات مربوط به وحی مطرح شد به اینجا رسیدیم که از نظر آنچه که در فلسفه است وحی چگونه معنی می‌شود.

از کتبی که این بحث را به تفصیل باید گفت بحث کردند و به خوبی هم بحث شده است این کتاب الالهیات آیت الله سبحانی است که در این بخش که نظر فلاسفه چیست فرمودند که براساس اثبات عقول عشره طبق قاعده الواحد لا یصدر منه الا الواحد که بر اساس این قاعده عقول عشره اثبات شده است و عقل عاشر هم عقل فعال وحی این است که وقتی که انسانی از علائق هواهای مختلف هوسهای گوناگون رها پیدا کند و روحش به کمال خاص خودش برسد ارتباط پیدا می‌کند با آن عقل فعال و آن عقل فعال است که کارش تربیت نفوس و ایجاد صور در عالم ماده است وقتی که این نفس بر اثر تکاملی که پیدا کرده و قطع علقه های مختلف مادی رشد پیدا کرد و با عقل فعال مرتبط شد از عقل فعال به او معارفی القاء می‌شود و وقتی که آن معارف القاء می‌شود گفته می‌شود که به او وحی شده است و بعد هم پس از القاء معارف به روح تکامل یافته در مراحل بعدی قوای باطنی تنزل پیدا می‌کند و متمثل می‌شود به صورت ملک و گفته می‌شود که ملک بر او نازل شده است و همچنین در ارتباط با همین تنزل به مراحل بعدی می‌شنود می‌بیند و یسمع و یری وحی این است این خلاصه وحی در ارتباط با تقریری که از بیانات فلاسفه استفاده می‌شود.

و عبارت نسبتا مفصلی را هم در همین الالهیات از اسفار در این مورد نقل می‌کنند حالا این جان مطلب بود که به عرض شما رسید عبارات را مقداری تأمل می‌کنید که خود عبارت ها هم به عرض شما رسیده باشد در پایان هم می‌فرمایند و درست هم می‌فرمایند که این نظریه به فرض از نظر عقلانی مشکل نداشته باشد یعنی بگوییم روح انسان و بعد عقول عشره و بعد هم در ارتباط با آنها به فرض که مشکلی نداشته باشد از نظر عقلانی مثبتی عقلی ندارد که وحی این است دلیل اثبات کننده عقلی یا نقلی برای این نظریه نیست یک نظریه ای است که فوقش این است که بگوییم امکان عقلی داشته باشد اما وحی این است مثبت اینکه وحی این است نداریم بلکه وحی همانی است که ایشان می‌فرمایند ما اول گفتیم که آن ارتباط خاصی است با پروردگار که بر ما مخفی است حقیقت آن و آثارش بر ما مشخص است این حاصل مطلبی است که در این مورد ایشان نقل می‌کنند.

حالا در حدی که برسیم از این عبارات خوانده شود دقت می‌فرمایید در جلد دوم الالهیات صفحه صد و سی و هشت «الثالثة نظریة الفلاسفة المشائیین فی الوحی» عنوان بحث را ایشان دادند نظریه فلاسفه مشاء ولی آنچه در داخل بحث وارد می‌شوند و بیان می‌کنند از بیانات صدرالمتالهین اخوند ملاصدرا هم نقل می‌کنند که عین همین مطالبی که عرض شد در بیان آخوند ملاصدرا است یک تفاوتی که دارد این است که بعضی از فلاسفه مشاء گفتند آن صورت ملکی که این نبی می‌بیند و یا صدایی که می‌شنود خیالی است تفاوت آن با آنچه اخوند ملاصدرا می‌گویند این است که خیر خیالی نیست واقعی است یعنی آن ملکی که می‌بیند واقعا حقیقتی است خارجی صدایی که می‌شنوند همچنین این‌جور نیست که تخیلی باشد و واهمه محض باشد این تفاوت است بین آنچه آخوند ملاصدرا دارند و بعضی از مشائیین و الا کل مشائین هم نگفتند که آن صورت ملک و آن صدایی که می‌شنود توهمی است و واقعیتی ندارد بلکه آنها بعضی از آنها گفتند که واقعیت دارد.

بنابراین در عنوان بحث که ایشان فرمودند «نظریة الفلاسفة المشائین فی الوحی» این عنوان به نظر می‌رسد مقداری جای توجه پیدا کردن به اینکه مبحثی که مطرح می‌شود مربوط به فلاسفه مشاء نیست بلکه حکمت متعالیه هم به نصی که خودشان از حکمت متعالیه در همین کتاب نقل کردند از جلد هفتم اسفار حکمت متعالیه هم همین را گفته است که وحی این است.

که خوب تا این حدی که به عرض شما رسید گفته شد که این هم مثبت ندارد حداقل به اضافه اینکه آنچه که حالا عرض می‌کنم این قسمتش را ایشان ندارند اصل آن اصول مربوطه آن اصول مربوطه مورد خدشه است یعنی قاعده الواحد مناقشه شده در آن از مرحوم سلطان المحققین گرفته است مرحوم شیخ طوسی سلطان المحققین در تجرید و جاهای دیگر ایشان می‌گویند این قاعده الواحد قاعده‌ای است که اثبات نمی‌شود «و ادلة العقول مدخولة» تعبیر ایشان این است و همچنین متاخرین از فلاسفه مشهور هم نیز قاعده الواحد را رد کردند و اساسا در بحث مستقلی در ارتباط با این بحث بحث که شده این قاعده قاعده ای است که مخدوش است بنابراین اساس این مسائل قاعده الواحد است و اثبات عقول عشره است و خود آنها اول کلام است و در نتیجه این چنین نیست که مطلب تنها مثبت ندارد به اضافه اینکه مثبت ندارد بر اصولی مبتنی است که آن اصول اثبات نشده است و مورد مناقشه جدی است که بحث خاص خودش را دارد.

حالا در این مورد ایشان فرمودند که در ارتباط با توضیح این نظریه مطالبی لازم است گفته شود «الاول قد اثبتوا بفضل قاعدة الواحد لا یصدر منه الا الواحد» با این قاعده اثبات کردند عقول عشره را که خوب حالا بخواهیم وارد این بحثها بشویم خیلی تفصیلی خواهد داشت ولی حالا به یک نسبتی اشاراتی می‌شود در ارتباط با قاعده الواحد با توجه به اینکه گفتند که بین علت و معلول باید سنخیت باشد که اگر چنانچه علت و معلول رابطه خاصی که تعبیر می‌کنند از آن رابطه به سنخیت اگر چنانچه رابطه خاصی و سنخیت نباشد «لصدر کل شئ من کل شئ» لازمه آن این می‌شود که هر چیزی بشود که علت چیز دیگری باشد وقتی بین علت و معلول سنخیت و رابطه خاصی لازم نبود معنای آن این یم شود که یعنی هر چیزی می‌تواند علت چیز دیگری باشد می‌تواند که گندم علت بشود برای درخت پرتقال جو علت بشود برای درخت گردو چیزی در ارتباط با چیزی وقتی سنخیت در مسأله این ارتباط و علت و معلول لزوم نداشت لازمه ان این است که «لصدر کل شئ من کل شئ» اینکه بدیهی است که غلط است پس بایستی بین علت و معلول یک سنخیتی باشد خصوصیتی باشد که از آن خصوصیت معمولا تعبیر می‌کنند به سنخیت تعبیری است که در کتب مختلفه است.

حالا که باید سنخیت باشد بنابراین اگر چنانچه علت ما واحد بسیط من جمیع الجهات بود هیچ نوع ترکیبی در این علت نبود و واحد حقیقی بسیط من جمیع جهات بود نتیجتا یک چیز بیشتر از آن نمی‌شود صادر شود اگر علت واحد شد معلول هم باد واحد باشد چرا؟

به خاطر اینکه اگر فرض کنید علت بسیط واحد و معلول را دو تا فرض کنید اگر دو تا فرض کنید این علت یک رابطه با معلولی دارد مثلا به نام الف یک رابطه با معلولی دارد به نام ب پس این علت چون با معلول گفتیم باید رابطه داشته باشد و گفتیم باید رابطه سنخیت هم داشته باشد سنخ هم باشند این علت واحده ای که فرض کردیم علت شده برای الف و علت برای ب دو تا معلول دارد یک معلول الف یک معلول ب چون گفتیم که علت و معلول باید سنخیت داشته باشند با یکدیگر پس این علت واحده ای که فرض کردیم یک رابطه با الف دارد و یک رابطه با ب دارد رابطه با الف آن غیر از رابطه با ب است چون دو تا معلول است دو تا معلول که شد هر کدام یک خصوصیتی دارند با این علت لازمه آن این یم شود که علت را که فرض کردیم علت واحده خلف لازم یم آید باید دو تا خصوصیت در علت باشد یک خصوصیت مربوط به الف و یک خصوصیت مربوط به ب پس علتی که فرض کردیم واحد بایستی که مرکب باشد باید دو تا باشد این جور نشد که علت واحد و معلول دو مشکل درست نشود اگر علت واحد بود و بسیط بود و معلول دو چیز بود بایستی علت هم دو چیز بشود چون گفتیم که علت و معلول بین آنها سنخیت است و رابطه خاصی است و چون این چنین است علت با هر یک از این دو تا معلول رابطه ای دارد چون با هر یک رابطه ای دارد اگر علت فرض شد واحد نمی‌شود که دو تا معلول داشته باشد چون لازمه ان این است که خود این علت دو تا بشود پس از علت واحده یک معلول بیشتر صادر نمی‌شود «الواحد لا یصدر منه الا الواحد».

بر این اساس آن وقت گفتند چون مطلب از این قرار است ذات مقدس حضرت حق که علت واحده بسیطه است نمی‌شود که چند چیز بیافریند اگر چند چیز بیافریند متعدد بیافریند باید خودش مرکب شود و خودش نمی‌شود که مرکب شود پس یک کار بیشتر نمی‌تواند بکند یک کار بیشتر از او سر نمی‌زند و ان این است که عقل اول را آفریده است و اگر هم گفته شود که پس محدود شد قدرت خدا که یک چیز بیشتر نمی‌تواند بیافریند می‌گوییم نه تصریح شده به این جهت در نهایت که محال ذاتی است که بتواند دو چیز بیافریند چون محال ذاتی است محدودیت در قدرت نیست چون قدرت به محال ذاتی تعلق نمی‌گیرد ذات مقدس عقل اول را درست کرده عقل اول چند جهت پیدا می‌کند چون چند جهت پیدا می‌کند می‌تواند که مبدا اشیاء دیگر باشد عقل اول عقل دوم را ایجاد کند و فلک اول را و به همین کیفیت تکثر پیدا شود تا عقل عاشر که عقل عاشر بشود فعال در این عالم و که گفتیم فعل او عبارت است از تکمیل نفوس و ایجاد صور در همه مواد این عالم خوب براساس این قاعده است.

حرف ما این است که می‌گوییم براساس این قاعده این قاعده مخدوش است حالا این قاعده که مخدوش است اینها دیگر بحثهای مفصل خواهد داشت که حالا وارد آن شدیم ناچار جلسات بعدی صحبتش را خواهیم کرد که از جاهایی که خواسته باشیم مناقشه در این قاعده را در نظر بگیرید آخر نهایه و جناب آقای یزدی ایشان وارد این بحث شدند و این قاعده را به خوبی رد کردند و گفتند اینها که این قاعده را قائل شدند به خاطر اینکه می‌خواستند نفوس را درست کنند و نفوس فلکیه را درست کنند و علم روز زد و همه افلاک را از بین برد که فلکی در کار نیست تا نفوس فلکی در کار باشد بنا را منهدم کرد تا چه رسد به نقشی که در بنا باشد در نتیجه چنین و چنان است بعد هم چهار اشکال که دوتای آن مربوط به خواجه نصیر الدین طوسی است دو تا اشکال را بیان می‌کنند به تفصیل پاکیزه در تعلیقه‌ای که دارند در آخر نهایه در بحث قاعده الواحد وارد می‌شوند و مناقشه می‌کنند و رد می‌شوند.

پس چی شد؟ می‌گوییم این مبنای فلاسفه و آنچه که گفتیم براساس این اصل است که این اصل اساس آن مورد خدشه اساسی قرار گرفته است تا ان شاء الله حالا که وارد شدیم یک کمی به تفصیل این صحبتها را بگوییم ان شاء الله.


 


[1] - سوره اسراء: 9.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo