درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
97/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: برزخ
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
مباحثی اعتقادی از قرآن کریم تاکنون مطرح شد و عنوان بحثمان هم مسائل اعتقادی قرآن کریم و مباحث کلامی این کتاب مقدس بود به اینجا رسیدیم که مرگ و ساعت موت و جدایی روح از بدن ساعت حساسی است که به صورتهای مختلف در قرآن کریم مطرح شده است.
حدیثی که قرائت شود در جلد ششم کتاب شریف بحار صفحه صد و پنجاه و هشت حدیث هفدهم «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَيِّ عِلَّةٍ إِذَا خَرَجَ الرُّوحُ مِنَ الْجَسَدِ وَجَدَ لَهُ مَسّاً وَ حَيْثُ رُكِّبَتْ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ قَالَ لِأَنَّهُ نَمَا عَلَيْهَا الْبَدَنُ»[2] این حدیث شریف که از آقا حضرت صادق سؤال شد که چرا وقتی که روح از بدن خارج میشود احساس دارد متوجه میشود ناراحت است یا خوش است ولی هنگام ورود روح به بدن این احساس نیست این سؤالی است که در این حدیث مطرح است همین که روح از بدن خارج میشود چرا هنگام خروج روح از بدن احساس میکند میفهمد و گاهی ناراحت است گاهی راحت است هر چه که هست ولی هنگام ورود روح در بدن این احساس نیست این سؤال.
آقا حضرت صادق جواب دادند که «لِأَنَّهُ نَمَا عَلَيْهَا» به خاطر اینکه روح رشد پیدا کرده است در این بدن یا اینکه این بدن با این روح رشد پیدا کرده است هر دو احتمال است نتیجتا چون الفت پیدا کرده رشد پیدا کرده است با بدن و یا بدن با او یا هر دو با یکدیگر مأنوس شدند حالا وقتی میخواهد مفارقت پیدا کند حس میکند اما وقت ورود چنین چیزی نبوده است.
این هم براساس این مسأله است که ارواح قبل از خلقت ابدان خلق شدند و در مراحل خلقت انسان پس از ماههایی که میگذرد و ایام و لیالی که میگذرد و در بطن مادر هست روح به او دمیده میشود براساس اینکه روایات فراوان داریم که الارواح اینها خلقوا قبل از ابدان «إِنَّ اللهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ»[3] و مسأله از این قرار است که آخوند ملاصدرا خاطرم میآید در کتاب عرشیه میگوید بیش از پانصد حدیث داریم که ارواح خلق شدند قبل از ابدان منتهی بعد از اینکه خود ایشان این حرف را میزند بعد میگوید اما روح چی هست؟ روح تکامل یافته جسم است جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء با اینکه خود ایشان میگوید بیش از پانصد حدیث داریم که ارواح خلق شدند قبل از ابدان از همه این احادیث دست برمیدارد و مبنا این میشود که جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء که بحث آخری است.
حالا پس چرا این چنین است؟ سه وجه در ارتباط با اینکه چرا این چنین است که در ورود آن حسی نیست و در خروجش حسی است یکی همین که الفت گرفته است و هنگام خروج این احساس طبیعی است که مرحوم علامه مجلسی سه وجه که بیان میکنند یکی همین است «لِأَنَّهُ نَمَا عَلَيْهَا الْبَدَنُ» پس نما علیها علیها را به روح برگرداندند ضمیر علیها به روح برگردد که «لِأَنَّهُ نَمَا عَلَيْهَا الْبَدَنُ» به چه جهت این چنین است؟ چون نما علیها البدن «لأنه نما عليها البدن أي إن الألم ـ دردـ إنما هو لألفة الروح بالبدن لنموه عليها لا لمحض الإخراج» به این جهت هست که احساس میکند «حتى يكون لإدخال الروح أيضا ألم» صرفا بحث ارتباط پیدا کردن نیست یا ارتباط قطع شدن بلکه مسأله الفت پیدا کردن این یک وجه.
وجه دوم «أو أنه لما نما عليها البدن و بلغ حدا يعرف الآلام و الأوجاع» وقتی با بدن در تماس شد آن وقت دیگر چیز میفهمد «يعرف الآلام و الأوجاع» لذا است وقتی میخواهد خارج بشود میفهمد اما در ورودش خیر «فلذا يتألم بإخراج الروح بخلاف حالة الإدخال فإنه قبل دخول الروح ما كان يجد شيئا لعدم الحياة» چون این حیات مربوط به این وضعیتی که پیدا کرده وقت ورود روح نیست اما وقت خروج روح است در نتیجه در خروج آن احساس دارد.
«و يحتمل وجها ثالثا» آن وقت در ارتباط با وجه سوم دقت میفرمایید وجه سوم این جور میفرماید که روح حیوانی نه روح انسانی روح حیوانی که مربوط به حس هست و نمو هست و امثال ذلک این روح حیوانی این هنگامی که خارج میشود احساس میکند و هنگام ورودش احساس نمیکند چرا؟ چون هنگام ورود ندارد این روح حیوانی با خود این بدن از خود این بدن پیدا میشود پیدایش آن از این بدن است چون از خود این بدن که کم کم این بدن اوضاع و احوال آن جوری میشود که هی حس میکند چنین حس میکند چنان و روح حیوانی نمو پیدا میکند از خود بدن چون از خود بدن است پس معنی ندارد که بگوییم هنگام ورود از خودش درست شده این هم پس وجه سوم دقت کردید.
آن وقت همین جا یک حرفی است که صحبت آن میشود که روح روحی حیوانی داریم و روح انسانی آن روح انسانی است که وارد بدن شده و خارج از بدن میشود چنین میشود چنان میشود کارها مربوط به او است اما روح حیوانی از خود همین بدن شکل یافته تحقق پیدا کرده بنابراین ورودی ندارد تا حس باشد اما خروج آن حس دارد.
علامه طباطبایی اینجا یک حاشیهای دارند که تا این قسمت از کتاب شریف بحار جلد ششم ایشان حاشیه داشتند تعلیقه داشتند بعد به خاطر یک عبارتی که مربوط به مرحوم علامه مجلسی فرموده بودند که یک مقدار تند بوده و مناسب نبود مرحوم آقای بروجردی مانع شدند گفتند دیگر باید این حاشیه زده نشود تعلیقه زده نشود و تعلیقه هم دیگر زده نشد و چون آقای بروجردی خیلی سخت برخورد کردند به فرموده نوه شان که به خود من گفت گفت مرحوم جد گفته بودند که اگر ادامه پیدا کند دستور میدهم چاپخانه را خراب کنند و نتیجتا دیگر ادامه پیدا نکرد تا اینجا که ادامه پیدا کرده حاشیه متعدد دارند یکی این است اینجا میگویند که اگر این روح حیوانی که مرحوم علامه مجلسی گفته که از خود بدن تشکیل یافت اگر این روح حیوانی به جای آن میگفتند روح انسانی حرف درستی بود بر اساس حرکت در جوهر که نظر آخوند ملاصدرا این است که جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء این حرف سوم مرحوم علامه مجلسی حرف خوبی است به شرط اینکه به جای روح حیوانی روح انسانی گفته شود چرا؟ چون نظرشان در مجموع این است این بزرگواران که روح انسانی جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء که مکرر گفتیم سه تا نظر معروف است یک روحانیه الحدوث روحانیه البقاء که مشاء میگویند بو علی سینا و جمع قبل از او و بعد از او دو جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء که روح جسم بوده کم به کم به حرکت جوهری شده مجرد این نظر آخوند ملاصدرا است و من تبع سه اینکه خیر برزخ بینهما جسم لطیف که مستفاد از حدودا روایات و احادیث همین میشود.
حالا اینجا در این نظر سوم این جور شد که «و يحتمل وجها ثالثا و هو أن السائل لما توهم أن الروح يدخل حقيقة في البدن سأل عن الحكمة في عدم تأثر البدن بدخول الروح و تأثره بالخروج مع أن العكس أنسب» عکس آن انسب است که وقتی وارد میشود چیز خیلی تازهای است باید حس بکند «فأجاب بأن الروح الحيواني لا يدخل من خارج في البدن» آن روح انسانی است که از خارج وارد بدن میشود روح حیوانی «لا يدخل من خارج في البدن بل إنما تتولد فيه» در خود بدن تولد پیدا میکند ولادت پیدا میکند «تتولد فيه و ينمو البدن عليها» نمو پیدا میکند بدن در ارتباط با این روح حیوانی «و المس أول ما يحس به من التعب و الألم منه»[4] آن وقت بعد نمو که پیدا کرد کم به کم تحقق پیدا کرد آن وقت است که احساس هم پیدا میکند و وقتی خارج میشود حس میکند این را مرحوم علامه مجلسی دارند.
آن وقت پاورقی علامه طباطبایی دارند «لو بدل رحمه الله الروح الحيوانى بالروح الانسانى انطبق على الحركة الجوهرية القائلة بكون الروح الانسانى إحدى مراتب البدن الاستكمالية» تطبیق پیدا میکند با این حرف که روح انسانی مرحلهای است از همین بدن این بدن به حرکت در جوهر تکامل پیدا میکند آن وقت این روح مجرد میشود خب خیلی در آن حرف است معلوم است جای خودش هم بحثهای مفصل شده که آیا چنین چیزی ممکن است ممکن نیست و امثال ذلک ولی بالاخره میگویند با این نظریه تطبیق میکند با نظریه چی؟ «انطبق على الحركة الجوهرية القائلة بكون الروح الانسانى إحدى مراتب البدن الاستكمالية كما يدلّ عليه قوله تعالى» که در آن بحث از قرآن هم استشهاد میکنند «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» که از قرآن کریم استفاده میشود به .... که آن جا در بحث مفصل ما عرض کردیم کاملا روایات داریم که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» به ورود روح در بدن خلقا آخر که بحث خودش را دارد.
بعد میفرمایند که «و المدرك للذة و الالم هو النفس فيتم البيان؛ فالروح حدوثه كمال للبدن و هو نفسه» روح همان کمال بدن است چون خودش است «فلا يشعر به» وقتی تحقق پیدا میکند دیگر خودش نمیفهمد چیزی «فلا يشعر به، و مفارقته مفارقة ما أنس به» مفارقت وقتی است که انس پیدا کرده «مفارقة ما أنس به بالتعلق و التصرف فيوجب التألم»[5] آن وقت موجب تألم میشود.
نتیجه این شد که در ارتباط با این حدیث شریفی که «لِأَيِّ عِلَّةٍ إِذَا خَرَجَ الرُّوحُ مِنَ الْجَسَدِ وَجَدَ لَهُ مَسّاً وَ حَيْثُ رُكِّبَتْ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ» که حضرت فرمودند «لِأَنَّهُ نَمَا عَلَيْهَا الْبَدَنُ» سه وجه گفته شد وجه سوم آن به صورتی که به عرض رسید یک چنین قیل و قالی ان قلت و قلتی در آن هست.
خب پس تا اینجا کفایت میکند در ارتباط با نفس مسأله مرگ اجمال آن شد که ساعت ساعتی است حساس فوق العاده حساس برای بعضی بسیار بسیار زیبا است خوشنود کننده است مایه نشاط است لذت میبرند از انتقال شان به عالم بعد لذت بسیار بسیار عجیب برای جمعی هم درد و الم و گرفتاری است فوق حد تصور برای جمعی هم در جهت راحتی و ناراحتی متفاوت هستند شدت و ضعف دارد اینها مشخص است از نظر مدارک و از نظر مشاهدات خارجی.
بحث بعدی این است که در این هنگام مرگ روایاتی داریم که از آن روایات به خوبی استفاده میشود که وقت مردن افراد آقا پیامبر اکرم ائمه معصومین حتی وجود مبارک حضرت زهرا تشریف میآورند دیده میشوند با این تعبیر بگوییم بهتر است دیده میشوند منتهی در حدیثی دارد که نام بی بی حضرت زهرا را نبرید کمتر مثلا صحبت شود حالا چرا باز بحثی است ولی روایات متعددی داریم که هنگام مردن این بزرگواران حضور پیدا میکنند دیده میشوند پیامبر گرامی و ائمه معصومین روایات یکی دوتا سه تا بیشتر از اینها است که البته سؤالاتی هم در پی دارد و جوابهایی هم ان شاء الله.
و حالا از نظر مشاهده خارجی هم این جوری است که این معنی معنایی است که افراد ثقه مورد اطمینان این جریان را نقل کردند که این مسائل پیش میآید از جمله مرحوم ملا عباس تربتی که ایشان یک شخصیت مورد اتفاق بودند در خوبی کم نظیر بودند در تقوی و پرهیزکاری و توجه به خدا و دین و امثال ذلک از افراد کم نظیر بودند بسیار کم نظیر بودند حالاتشان این معنی را نشان میدهد.
آن وقت فرزندشان که از خطبای به نام ایران بودند و در حقیقت در ردیف اول از خطبا بودند مرحوم راشد که بسیار در خطابه هم قوی بودند و مطرح بودند ایشان یک کتابی نوشتند به نام فضیلتهای فراموش شده آن وقت در این کتابشان در صفحه صد و چهل و نه اینجا داستانی نقل کردند که من اجمال آن را عرض میکنم حالا جلسه بعد اگر مناسب بود عین عبارات خوانده میشود که ناگهان پیکر حاج آقا آخوند غرق در نور شد آن وقت ایشان میگویند یک هفته قبل از فوت ایشان در حال کسالت که بودند و خوابیده بودند و عبای نازکی هم روی بدنشان انداخته بودند و حال حال کسالت و مرض بود که بعد زمینه فوت هم شد و هفته بعد در همان روز فوت شدند.
وقتی که در این حال بودند یک دفعه دیدیم که بدن نورانی شد به جوری که مثل اینکه زیر این عبا چراغ باشد نور میزد بیرون از صورت شان هم نور میزد بیرون یک وقت دیدیم دارد صحبت میکند شروع کرد از پیامبر اکرم سلام دادن سلام بر شما یا رسول الله محبت کردید تشریف آوردید سلام بر شما یا امیرالمومنین سلام بر شما یا حضرت مجتبی تا وجود مقدس آقا خاتم الاوصیاء حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه و به خصوص سلام بر حضرت زهرا و باز از جهتی اعجب سلام بر حضرت زینب و بعد هم گفتند بی بی من برای شما خیلی گریه کردم به حضرت زینب بعد هم سلام به مادر خودشان دادند گفتند مادر شیر پاک تو است که من این جور لطفی به من شده باشد که این جور این بزرگواران تشریف آوردند با محبت. یک صفحهای میشود که اینجا در این کتاب فضیلت های فراموش شده ایشان هم آقای راشد کسی بودند که کمتر به این مسائل میپرداختند یعنی این مسائل کذایی را این جور نبود سریع قبول کنند سریع بپذیرند و بعد میگویند که حال ایشان فوت نشد هفته بعد فوت شدند من به ایشان گفتم پدر چی بود جریان؟ گفتند پسر چیزی است که خودت باید کم کم بفهمی چیزی نیست که من حالا به تو بگویم مثلا یک چنین چیزی و که حالا شاید عین عبارت را جلسه بعد بخوانم برای شما.