درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
96/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مراتب امربهمعروف (مرتبهی قلبی / تفسیر چهارم / سنت / طایفه دوم و سوم)
خلاصه مباحث گذشته:بحث در طایفهی دوم (روایاتی که مادهی «کراهت» در آن مأخوذ است) بود. روایت مورد بررسی، روایت سکونی بود که فرمود: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ. وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِيَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَهُ.»[1] همین متن، هم در جعفریات و هم در «تحف العقول» از ابیجعفر الثانی امام جواد نقل شده است. بنابراین منبع این حدیث، سه جاست: تهذیب شیخ طوسی، جعفریات یا اشعثیات، و همچنین تحفالعقول، با این تفاوت که سند در تحف به پیامبر نمیرسد. قبلاً دربارهی سند جعفریات مفصل بحث کردیم.
مناقشات طائفه دوم
استدلال به این طایفه سنداً و دلالتاً محل اشکال است:
1- وجه تنزیل روشن نیستدر جملهی «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ.»، حاضر کاره، در چه چیزی در این روایت مبارکه نازلمنزلهی غایب شدهاست؟ وجه تنزیل برای ما روشن نیست.
فرد کاره آیا در «گناهنکردن» شبیه غائب از مجلس گناه است؟ ثابت نیست که «غایبشدن از هر مجلس گناهی» واجب است؛ در «شراب» مسلم است، در سایر گناهان محل کلام است، الا این که ملازمه با گناهی داشته باشد؛ مثلاً اگر بنشیند مبتلا به استماع موسیقی میشود یا غیبت را میشنود (بنا بر این که غیبتشنیدن هم حرام است) یا در موضع تهمت قرار میگیرد، در این صورت برای امتثال امر خودش (وظیفه نشنیدن غیبت) باید خارج شود؛ اما اگر در مجلسی (مثل یک همایش) است که یک عده بیحجاب هستند، آیا واجب است آن مجلس را ترک کند؟ یا اگر در مجلسی است که کسی دارد دروغ میگوید، آیا واجب است آن مجلس را ترک کند؟ اینها مسلّم نیست.[2]
اما آیا در وظیفه نداشتن هم شبیه غایب است؟ این معنا بعضی شبههها را دارد؛ مثل سقوط نهیازمنکر، این خلاف مسلم فقه است که حاضرِ کارِه، مثل غایب، وظیفهی نهی از منکر نداشته باشد؛ الا این که مقیدش کنیم به شرطی که نهیازمنکر واجب نباشد.[3]
همچنین محتمل است که «کمن غاب عنه» به این معنی باشد که از نظر تربیتی و اخلاقی و مشکلات روحی، مثل کسی است که غایب است؛ کما این که در «سلم و برئ» گفتیم؛ سالم میماند از این که تهییج و آلوده به گناه شود. اینجا هم همانطور که گناه در وسوسه و آلودهشدن غایب اثر ندارد، برای کسی که حاضر است ولی کاره است نیز همینطور است. در این صورت، دلالت بر وجوب کراهت نمیکند، بلکه فقط یک مسألهی تربیتی را توضیح میدهد که اگر در جمعی زندگی میکنی که گناه میکنند، اگر نسبت به آن گناه کراهت داشته باشی، آن گناه تو را وسوسه نمیکند.
2- سندروایت سه سند داشت:
1-سند جعفریات را قبلاً بحث کردیم؛ سند خوبی است، نوهی امام و پسر امام هستند، اما مشکل نقل جعفریات در این است که به نسخهای از جعفریات که به دست ما رسیده، سندی نداریم؛ حتی ناقلین این کتاب مثل حاجی نوری سندی به اصل کتاب ندارند، بلکه این کتاب به نحو وجاده به دست ایشان رسیده است. کلاً در هر کتابی احتیاج داریم که مطمئن شویم این کتاب، همان کتاب مؤلف است یا طریق معتبر داشته باشیم، یا کتاب مشهور باشد مثل کتاب کافی مرحوم کلینی.
2-تحف العقول از آن جاهایی نیست که اسناد جزمی داده باشد[4] ؛ فرموده: «رُوی». اللهم إلا این که به شهادتش در مقدمه اخذ کنیم که فرموده «این کتاب، از ائمه است.»
سؤال: آیا این شهادتها حدسی نیست؟
پاسخ: محتمل الحس و الحدس است و همین، کافی است؛ اگر راوی در یک طبقهای بود که احتمال میدادیم ثقة عن ثقة به دست او رسیده باشد، نقل او حسی میشود.
3-در تهذیب، روایت از نوفلی از سکونی نقل شده است. نسبت به وثاقت نوفلی و سکونی دو قول وجود دارد: مرحوم آقای خوئی هر دو را ثقه میدانند، مرحوم آقای صدر هیچکدامشان را ثقه نمیدانند. این مسأله بحث زیاد دارد ولی وارد آن نمیشویم چون روایت از حیث دلالی مشکل دارد.
سؤال: آیا ضعف سند، جابری ندارد؟
پاسخ: نه؛ چون فتوای «وجوب کراهت» قلیل است و از به جز امام ندیدهایم.
روایت دوم: حسب المؤمن عزّاًیک روایت دیگر از این طایفه، ذیل روایت اول باب پنجم است: «حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّاً إِذَا رَأَى مُنْكَراً- أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِهِ أَنَّهُ لَهُ كَارِهٌ»[5] : از نظر عزت و شرافت، در پیشگاه خدای متعال، کافی است.
مناقشه اول: تفاوت نسخههمین روایت را مرحوم کلینی نقل فرموده وبه جای «أنه له کارهٌ» فرموده: «انکارَه»[6] . بنابراین این کلام، مردد است بین دو نسخه؛ نمیدانیم امام کاره فرموده که مفید برای بحث ماست، یا «انکاره» فرموده که ربطی به «کراهت» ندارد.
مناقشه دوم: عدم دلالت بر وجوب«کفی له عزاً و شرفاً» دلالت بر وجوب ندارد؛ اینطور نیست که: «آنچه باعث آبرومندی میشود، ضرورتاً واجب است.».
روایت سوم: روایت تفسیر منسوب به امام حسن عسکریاشکال: روایت دیگری هم داریم که دلالت بر «وجوب» میکند: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَرا،ً فَلْيُنْكِرْ بِيَدِهِ إِنِ اسْتَطَاعَ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، فَحَسْبُهُ أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنَّهُ لِذَلِكَ كَارِهٌ.»[7] .
پاسخ: باید برگردیم این روایت را بررسی کنیم.
طایفه سوم: روایات متضمن ماده «سخط»طایفه سوم، روایاتی است که از واژهی «سخط» استفاده شده، البته ما فعلاً یک روایت پیداکردهایم؛ روایت پنجم از همین باب: «أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ»: مردمی که در ظاهر ارتباط ندارند، رضا و سخط، اینها را زیرِ یک مجموعه قرار میدهد. «فَمَنْ رَضِيَ أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِيهِ.»: کسانی که راضی هستند، با انجامدهندگان، زیر یک پوشش جمع میشوند. «سخط» هم همینطور است: «وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ.»[8] ؛ کسی که از گناهی توبه میکند و آن گناه را ترک میکند، از انجامدهندگان آن کار، خارج میشود، اگر کسی توبه نکرده ولی سخط دارد، او هم خارج است.
در لغت هم فرمودهاند: ««سخِطه یسخَط سَخطاً و سُخطاً: کرِهه»[9] .
بنا بر این که به معنای «کراهت» باشد، دلالت میکند مثل کسی است که از آن گناه خارج شده و آن گناه را نمیکند.
مناقشه اول: سند مرفوعه استاشکال اول: سندش مرفوعه است، و از کافی هم نیست که مشمول شهادت نویسنده بشود، بلکه از محاسن برقی است.
مناقشه دوم: اجمال دلالتاما این جمله که «وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ.» این جمله یعنی چه؟ فهمیدن این جمله یک مقداری مشکل است.
سخط از سیئهاولاً در عبارت «مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ» ضمیر در «سخطه» به «امراً» در «فَمَنْ رَضِيَ أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِيهِ» برمیگردد، و «امر» در این جمله مطلق است؛ هم شامل حسنه است و هم شامل سیئه. بنابراین جملهی «مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ» به این معنی است که کسی که نسبت به یک کاری سخط داشته باشد، از جمع انجامدهندگان آن کار خارج است؛ اعم از این که آن کار، حسنه باشد یا سیئه.[10]
ثانیاً خروج از شیء، فرع داخلبودن است؛ اگر کسی داخل مسجد نبوده، معنی ندارد بگوییم: «از مسجد خارج شده»! پس باید قبلاً در آن جمع وارد (مرتکب آن گناه) باشد. با توجه به این نکته، جملهی «وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ.» دربارهی کسی است که داخل در یک فعلی بوده و سپس نسبت به آن فعل سخط و کراهت پیدا کردهاست. بر اساس این روایت شریفه، گناهکاری که حالت کراهت از آن گناه برایش پیدا شد، مثل کسی است که مرتکب آن گناه نیست؛ اما آیا حتی بدون ترک آن گناه؟! یعنی اگر سخط از گناهش پیدا کرد ولی هنوز آن کار را انجام میدهد، مثل این است که گناه انجام نمیدهد؟! خیلی از آدمهایی که معتادند، از کار خودشان کراهت دارند، ولی دست هم برنمیدارند؛ چون از طرفی عادت کردهاند و نمیتوانند دست بردارند، و از طرف دیگر هم بدبختیهایش را میبینند و درنتیجه کراهت دارند. بنابراین اینطور نیست که کراهت به یک فعل، تکویناً باعث خروج از آن فعل بشود. پس اخذ به اطلاق این جمله که: «وارد در یک معصیتی که کراهت از آن معصیت دارد، کالخارج منه است.»، خلاف ضرورت است.
برای این که این امر خلاف ضرورت لازم نیاید، پس باید بگوییم این جمله مقید است به این که «دست از آن گناه هم برداشته»، پس مرتکب یک گناه، به شرطی از آن گناه خارج میشود که دست از آن گناه بردارد. در این صورت که دست از آن گناه بردارد، تکویناً خارج است و درنتیجه کراهت تأثیری ندارد؛ ولو کراهت نداشتهباشد خارج است. لذا مفاد خود این جمله، خالی از ابهام و اجمال نیست.[11]
اشکال: ممکن است این جمله، به این معنی باشد که کراهت، باعث ترک آن عمل و سپس خارجشدن از آن عمل و مرتکبینش میشود.
پاسخ: اولاً ما با تصویر آن مثال «معتاد» گفتیم چنین رابطهی تکوینی وجود ندارد. ثانیاً در این صورت، این روایت شریفه، بر وجوب دلالت نمیکند، بلکه یک اثر تکوینی برای کراهت بیان کرده است.
پس این جملهی «مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ» اگر یک امر تکوینی را میگوید، دلالتی بر وجوب ندارد. و اگر یک امر اعتباری و قانون را بیان میفرماید و منظور این است که «نزد ما کالخارج است»، چه کسی را میگوید؟ اگر منظور این است که به صرف کراهت کالخارج است اگرچه مرتکب است، این خلاف ضرورت است. اگر منظور این است که به شرطی خارج است که دست برداشته، در این صورت کراهت تأثیری ندارد؛ هر آدمی که توبه کند، از اهل آن گناه خارج شده و بقیهی حالات مثل ندامت و صیغهی «استغفر الله» از آداب توبه است.
سخط از حسنهبنابراین این جمله مجمل است، الا این که بگوییم: استخدام رخ دادهاست؛ اگرچه ضمیر، هم در «سخطه» و هم در «خرج منه» به «امر» در «فَمَنْ رَضِيَ أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِيهِ.» برمیگردد، لکن مرجع ضمیر، به معنای مطلق فعل (اعم از سیئه و حسنه) است ولی ضمیر در «من سخطه» به «امر»ی که به معنای «فعل حسن و عبادت» است برمیگردد؛ یعنی اگر کسی در حین انجامدادن یک کار خیر، سخط دارد نسبت به همان کار، کالخارج است؛ مثلاً ممکن است کسی نماز بخواند ولی معاذ الله تنفر داشته باشد از نماز خواندن، بهزور واجباتش را انجام میدهد و دائماً در قلبش معترض است که: «این چه وضعش است؟! این چه بساطی است سر ما درآوردهاند؟!»، در پیشگاه خدای متعال، این انجامدهندهای که سخط در دلش است، مانند کسی است که انجام نمیدهد؛ یعنی همانطور که انجامندهندهای که راضی به فعل قبیح است کالداخل است، همانطور هم انجامدهندهی فعل خوبی که کاره نسبت به آن فعل است کالخارج است.
حتی اگر اینطور هم معنی کردیم، باز یک امر تنزیهی است (نه تحریمی)؛ زیرا مثلاً خارج بودن از کسانی که نماز خواندهاند، به این معناست که این نماز باطل است؛ در حالی که به ضرورت فقه نمازی که با کراهت خوانده شود باطل نیست، پس خارج بودن به این معنی است که قبول نمیشود، مثل «إنما یتقبّل الله من المتقین»[12] است؛ غیرمتقی، اعمالش باطل نیست، «عدم قبول» ملازمه با «بطلان» ندارد. شبیه دو نفری است که هدیهای به مولا میدهند، مولا هدیهی یک نفر را میپسندد و برای خودش نگه میدارد و هدیهی نفر دیگر را به دیگری میبخشد. کسی که نماز میخواند اما دروغ میگوید، نمازش باطل نیست، اما قبول هم نیست.[13]
جمعبندی: عدم حجیت این روایت[14]
بنابراین اگر به ظاهر جملهی «مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ» اخذکنیم و بگوییم این جمله، سخط نسبت به سیئه را هم شامل است، این جمله مجمل است؛ چون یا خلاف ضرورت است (اگر بدون ترک گناه، کالخارج باشد)، یا تعلیق «خروج» بر «سخط» وجهی ندارد (اگر با ترک گناه کالخارج باشد).
و برای رفع این اجمال اگر استخدام و خلاف ظاهر مرتکب بشویم و بگوییم این جمله، فقط شامل سخط نسبت به حسنه است، در این صورت فقط یک نهی تنزیهی کرده و «حرمت کراهت نسبت به واجبات» از آن برداشت نمیشود.
بنابراین این روایت، علاوه بر این که سندش مرفوعه است، دلالتی بر وجوب کراهت نسبت به حرام یا حرمت کراهت نسبت به واجب ندارد.