< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد شب‌زنده‌دار

94/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقاريب استدلال و بيان اشکال اول عام/آيه‌ي دوم: سوره آل‌عمران، آيه 110/دليل اول: کتاب/بحث اول: بيان ادله‌ي دال بر وجوب/مقام سوم: وجوب امر به معروف و نهي از منکر

خلاصه بحث جلسه قبل:

بيان دو نکته پيرامون مطالب قبل و بعد به بيان تقريب سوم بر استدلال به آيه 104 از سوره آل عمران پرداختند.

تقريب سوم چنين است که از اين آيه فهميده مي‌شود امر به معروف کردن و نهي از منکر کردن، محبوب خداي متعال است. از طرف ديگر مي‌گوييم عقل حکم مي‌کند يا درک مي‌کند که هر وقت چيزي محبوب مولاي حقيقي بود، اگر قدرت داري بايد اتيان بکني مگر اين که ترخيصي از طرف شارع به شما رسيده باشد و در ما نحن فيه ترخيصي به ما نرسيده است پس بايد آن را اتيان کرد.

سه اشکال براي اين تقريب بيان شد که يک اشکال مبنائي و دو اشکال ديگر بنايي بود.

بسمه تعالي

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله تعالي علي سيدنا و نبينا أبي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيما بقية الله في الارضين ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف.

آيه‌ي دوم براي استدلال بر وجوب: سوره آل‌عمران، آيه 110

آيه مبارکه ديگري که به آن استدلال شده براي وجوب امر به معروف و نهي از منکر آيه 110 سوره مبارکه آل عمران است. آيه قبلي آيه 104 بود، اين آيه مبارکه آيه 110.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[1]

تقاريب استدلال:

تقريب استدلال به اين آيه مبارکه به وجوه ثلاثه هست.

تقريب اول:

وجه اول اين است که ولو در اين آيه به حسب ظاهر، ادات دال بر وجوبي نمي‌بينيم، صيغه امري در اين جا نيست، نه ماده، نه صيغه، هيچ کدام نيست، تهديدي و امثال ذلک هم به ترک اين دو امر هم وجود ندارد ولي در عين حال اين آيه که در مقام تمجيد و تعريف از مسلمين هست، يکي از تمجيدها را «تؤمنون بالله» فرموده که ايمان به خداي متعال از اوجب واجبات است. قهراً صفات ديگري که کنار اين صفت قرار مي‌گيرد، بايد تناسب با آن داشته باشد. اگر امر به معروف کردن و نهي از منکر کردن، اين‌ها دو صفت مستحب بودند، از فضائل شمرده مي‌شدند، از فضائل دست دوم و سوم شمرده مي‌شدند، تناسب نداشت در رديف ايمان بالله ذکر بشود که در ِقمّه‌ي وجوب قرار دارد.

پس بنابراين به تناسبي که لازم است مراعات آن در مقام ذکر اوصاف، استفاده مي‌شود که اين دو صفت هم واجب است. اين بيان ممکن است بگوييم استفاده مي‌شود از شيخ مفيد رضوان الله تبارک و تعالي عليه. ايشان يک عبارتي دارند. بعد از اين که آيه شريفه را ذکر فرموده، فرموده:

«فمدحهم بالأمر بالمعروف و النهي عن النمکر کما مدحهم بالايمان بالله تعالي و هذا يدّل علي وجوب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر.»[2]

چون همان طور که به ايمان، مدح فرموده، به آن دو تا هم مدح فرموده در کنار هم و در سياق واحد و اين دلالت مي‌کند که آن دو تا هم واجب است و الا گذاشتن اوصاف غير واجبه، فضائل دوم و سوم کنار يک چنين چيزي تناسب نداشت.

بزرگان ديگري هم مثل قطب راوندي قدس سره در فقه القرآن شايد همين مطلب از ايشان استفاده مي‌شود. آن جا هم بعد از اين که آيه را ذکر فرموده، فرموده:

«فقد اوجب الله الامر بالمعروف و النهي عن المنکر فيما تقدم من قوله «و لتکن منکم امة» ثم مدح علي قبوله و التمسک به کما مدح بالايمان و هذا يدّل علي وجوبهما.»[3]

همان طور که مدح به ايمان فرموده، مدح به آن هم فرموده و اين هم دلالت بر وجوب مي‌کند.

تقريب دوم:

تقريب دوم اين هست که تمام اين جُمل خبريه که «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله» باشد، در حقيقت جُمل خبريه‌اي است که در مقام انشاء است. کأنّ فرموده «مروا بالمعروف و انهوا عن المنکر آمنوا بالله» که در اين ادبيات شارع اين فراوان است. مي‌آيد خدمت امام عرض مي‌کند کسي در نماز اين جور شده، مي‌فرمايد يعيد صلاته، أعد نفرموده. از اين «يعيد صلاته» همه فقهاء استفاده چه کردند؟ وجوب اعاده کردند. پس بنابراين همان طور که در بسيار از موارد جمل خبريه به خصوص فعليه، حالا گاهي حتي اسميه، فرموده‌اند در مقام انشاء است و از آن، انشاءِ حکم استفاده مي‌شود، اين جا هم بگوييم که اين جمله، جمله خبريه‌اي است که به داعي انشاء بيان شده.

تقريب سوم:

تقريب سوم که همان تقريبي است که در آيه قبل داشتيم و آن عبارت است از اين که بالاخره از اين آيه فهميده مي‌شود که امر به معروف و نهي از منکر محبوب خداي متعال است. اگر اين‌ها محبوب نبود که در مقام تمجيد و ستايش و مدح مسلمين ذکر نمي‌شد. پس از اين مي‌فهميم که اين‌ها محبوب خداي متعال است و بما اين که اين محبوب، مرخصي براي ترک آن وجود ندارد و آن چيزهايي هم که خيال مي‌شود مرخص است، همه را بعداً خواهيم اشکال کرد و خواهيم گفت آن‌ها درست نيست پس بنابراين محبوبيت که فهميده مي‌شود، مرخصي هم که دليل بر آن نداريم، پس عقل يحکم به اين که بايد اتيان کنيد.

اين سه تقريبي است که در استدلال به اين کريمه گفته مي‌شود.

اشکالات:

خب حالا اين تقاريب تمام است يا تمام نيست؟

اين جا وجوهي از اشکالات هست. بعضي‌هايش اشکالِ عام است، اختصاصي به تقريبي دون تقريبي ندارد، و بعضي‌ها هم اشکالاتي است مختص به بعضي از اين تقاريب دون بعض.

حالا ابتدائاً آن اشکالات عام را عرض بکنيم که اختصاص به تقريبي دون تقريب ندارد و بعد اشکالات اختصاصي.

اشکال اول عام: اشکال وارد بر هر سه تقريب

اما اشکال عام اين است که اصلاً اين آيه شريفه در مورد مدح مسلمين، همه مسلمين يا بخشي از مسلمين غير از ائمه عليهم السلام نيست و اين آيه مختص به ائمه عليهم السلام است. هم به تعبد که اين جور تفسير شده از ناحيه ائمه عليهم السلام، و هم به استدلالي که در بعض روايات بيان شده بر اين اختصاص که قهراً آن استدلال اگر استدلال تمامي باشد، نيازي ندارد به اين که سند آن روايت هم تمام باشد. العبرة به آن استدلال است. حضرت استدلال مي‌فرمايند که اين آيه نمي‌شود مربوط به همگان باشد و بايد اختصاص به ائمه عليهم السلام داشته باشد.

حالا اين روايات را عرض مي‌کنيم تا بعد.

اين روايات را صاحب تفسير کنز الدقائق در ذيل آيه شريفه جمع فرموده. خب در تفسير برهان هم هست، در تفسير نور الثقلين هم هست،‌ در بحار الانوار هم بعضي از اين‌ها علي القاعده هست. من از همين تفسير کنز الدقائق مي‌خوانم.

روايت اول:

«و في تفسير علي بن ابراهيم حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‌...

خب اگر اين ابن سنان، عبدالله بن سنان باشد، همه افرادي که در سند هستند، از ثقات و اجلي هستند. پس علاوه بر اين که خود موجودين در سند از رجال، فهميده شده است که اين‌ها از ثقات هستند، خود وجود روايت در کتاب تفسير علي بن ابراهيم و آن توثيق عامي که ايشان نسبت به کل من وقع في السند مثلاً دارند، مي‌شود دليل آخر يا مؤيد براي آن چيزي که از رجال فهميديم.

قَالَ قَرَأْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خَيْرَ أُمَّةٍ تَقْتُلُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع...

اين چه جور خير امتي است. امتي که علي را مي‌کشد، حسن را مي‌کشد، حسين را مي‌کشد سلام الله عليهم اجمعين، اين مي‌شود خير امت. چه جور مي‌شود خدا توصيف بکند اين مسلمان‌هايي که اين جور هستند، همه مسلمان‌ها را، اين‌ها را توصيف بکند به خير امت. پس از همين که اين واقعيت ندارد، خلاف واقع است، کذب لازم مي‌آيد در کلام خداي متعال سبحانه و تعالي، از اين امام مي‌خواهد بفرمايد که اين مقصود نيست. اين دلالت اقتضاء مي‌گويد اين مقصود نيست.

فَقَالَ الْقَارِي جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ نَزَلَتْ فَقَالَ نَزَلَتْ أَنْتُمْ خَيْرُ أَئِمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ أَ لَا تَرَى مَدْحَ اللَّهِ لَهُمْ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ.»[4]

اين «کنتم» ضمير انتمِ آن، مخاطبش معصومين عليهم السلام هستند، پيامبر عظيم الشأن و ائمه عليهم السلام هستند. «کنتم خير ائمة» يعني شما بهترين پيشوايان هستيد. چرا؟ کأنّ اين ذيل تعليل است. اين وصف مشعر به عليت است. چرا بهترين پيشوايان هستيد؟ چون امر به معروف مي‌کنيد، نهي از منکر مي‌کنيد، و تؤمنون بالله؛ ايمان به خداي متعال داريد که اين ايمان به خداي متعال داشتن هم حالا آيا معنايش همين است که ما ابتدائاً به ذهن‌مان مي‌آيد يعني باور به خداي متعال داريد، همين که تصديق به وجود خداي متعال و صفات جمال و کمالش مي‌کنيد و جلالش مي‌کنيد. يا نه يک معناي ديگري دارد اين تؤمنون بالله و کنايه از امر آخري است؟ علامه طباطبايي قدس سره استظهار مي‌فرمايند که معناي آخر هست نه همين معنا. تؤمنون بالله يعني اين که تمسک به حبل الهي پيدا مي‌کنيد،‌ متفرق نمي‌شويد، وحدت کلمه داريد و الا آن ايمان به خدا به آن معنا که آن بايد اول ذکر بشود. تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تازه تؤمنون بالله؟ پس ايشان اين ايمان بالله‌ را که اين جا گفته مي‌شود، اين طور بيان مي‌کنند. مي‌فرمايند که:

«و المراد بالإيمان هو الايمان بدعوة الاجتماع علي الاعتصام بحبل الله و عدم تفرق فيه في مقابل الکفر به علي ما يدّل عليه قوله قبل «أ کفرتم بعد ايمانکم».»[5]

که آن کفر معنايش چيست؟ يعني تفرق نه يعني ملحد شدن. آن «أ کفرتم بعد ايمانکم» که جمله قبل از اين آيه هست، آن معنايش اين نيست که بعد آمديد مرتد شد، معنايش اين است که اين کفر يعني دست از اعتصام به حبل الله و اتفاق و وحدت برداشتيد. راه تفرقه و دوگانگي و اختلاف را پيموديد. پس اين ايمان بالله که اين جا گفته مي‌شود يعني چه؟ در مقابل آن کفر است. يعني اعتصام به حبل الله کردن و متفرق نبودن. حالا اين فرمايش علامه قدس سره است.

اين جا البته يک خرده محل تأمل است اين فرمايش علامه. حالا اين را کاري نداريم چون دخالت در استدلال ندارد. آن جا گفته «أ کفرتم بعد ايمانکم» و نگفته «أ کفرتم بالله بعد ايمانکم بالله»، اما جايي که مي‌گويند ايمان بالله، ديگر اين را بخواهيم کنايه بگيريم از اعتصام بحبل الله بايد يک مضافي در تقدير بگيريم. ايمان بالله يعني ايمان به اعتصام بالله. اين‌ها خلاف ظاهر است و اين که حالا کنار آن ذکر شده است يعني اول تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر ذکر شده و بعد «و تؤمنون بالله»، چرا اين بعد ذکر شده، خب خود ايشان در قبلش دارند که يکي از صناعات ادبي اين است که گاهي فرع را بر اصل مقدم مي‌دارند و آن ريشه را بعداً مي‌گويند. فرع را مقدم مي‌دارند، اصل را بعد مي‌آورند چون کأنّ‌ آن اصل در مقام تعليل بر قبل است. يعني اين که اين‌ها الان امر به معروف مي‌کنند، نهي از منکر مي‌کنند، سرّش همان ايمان به خدا است، آن است که دعوت‌شان مي‌کند به اين که امر به معروف کنند و نهي از منکر بکنند. چون آن علاوه بر اين که خودش يک امر واجب و لازمي است، کأنّ حيثيت تعليل بر ماسبق هم مي‌خواهد داشته باشد و علت را معمولاً بعد ذکر مي‌کنند. مدعا را اول مي‌گويند و علت را بعد مي‌گويند، اين تأخير بياني ولو تقديم واقعي دارد، اين تأخير بياني به خاطر اين که مقامش مقام ذکر علت است. حالا اين جا دخالت در استدلال ما فعلاً ندارد. آيه شريفه خيلي مطالب زيادي در آن هست از نظر تفسيري کسي بخواهد بحث کند. «کنتم» ماضي است، اصلاً اين کنتم منسلخ از الزمان است، زمان در آن ملحوظ هست يا نه، زمان در آن ملحوظ است. اگر زمان در آن ملحوظ است به لحاظ چه چيزي هست؟ مي‌بوديد، در کجا مي‌بوديم؟ در لوح محفوظ مي‌بوديد،‌ در علم الله مي‌بوديد، در اوائل اسلام مي‌بوديد که علامه طباطبايي ترجيح مي‌دهند که يعني در اوائل اسلام مي‌بوديد. يا منسلخ است، يعني هستيد، مي‌باشد. اين جور ترجمه کنيم مي‌باشيد بهترين امت يا بوديد، مي‌بوديد بهترين امت. اين‌ها بحث‌هايي است منتها اين‌ها دخالتي در استدلال و بحث‌هاي فقهي ما در اين جا ندارد. حالا به اين خصوصيات فعلاً نمي‌پردازيم مگر در ضمن اشکالات، يک جايي به اين‌ها نياز داشته باشيم.

سؤال: وجه تقديم ...

جواب: اما بر چه؟ آخر هر چيزي مرتبه‌اش هم هرچه هم مهم باشد به ايمان به خدا ديگر بالاتر نمي‌شود. اين‌ها همه بعد از آن است.

و ممکن هم هست که اين يؤمنون بالله، آن اصل مرتبه نباشد بلکه آن مراتب عاليه‌اش باشد از اين جهت گفته شده باشد. حالا عرض کردم اين‌ها خيلي دخالت ندارد در مسأله ما.

پس اين يک روايت.

اين روايت مشتمل بر تعليل بود يعني سند هم نمي‌خواهد. خود امام دارد استدلال مي‌کند، چطور مي‌شود بگوييم شما بهترين امت هستيد؟ حالا اگر معنايش اين باشد که مي‌بوديد يعني آن اول که همان مهاجرين و انصار، السابقين الاولين من المهاجرين و الانصار، بله آن موقع هنوز اميرالمؤمنين کشي و امام حسن و امام حسين کشي آن وقت نبوده و همه در راستاي صحيحي بودند. آن موقع را مي‌گوييد: کنتم خير امة. اين خودش قرينه مي‌شود بر اين که حضرت سلام الله به حسب اين روايت منسلخ عن الزمان معنا شده يعني مي‌باشد. و آن وقت حضرت مي‌فرمايد چطور مي‌شود به اين جمعيت گفت مي‌باشيد و حال اين که اين‌ها قاتل امام حسين هستند، قاتل امام حسن هستند، قاتل ائمه هستند. چطور مي‌شود به اين‌ها گفت شما بهترين امت هستيد. آن وقت چطور مي‌شود گفت شما امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنيد مگر همه مسلمان امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنند. وقتي يک صفتي براي امت دارد ذکر مي‌شود، بايد غالب‌شان حداقل داشته باشند. اگر نگوييم بايد کل داشته باشند. اين استدلال بعد امام همين است.

پس امام عليه السلام به دو قرينه، يک قرينه خارجي و يک قرينه داخلي استدلال فرمودند. قرينه خارجي‌اش اين است که خلاف واقعيت است. قرينه داخلي اين است که توصيف مي‌کند اين امت را که شما امر به معروف مي‌کنيد، نهي از منکر مي‌کنيد. خب مي‌بينيم که اين جور نيست، همه آن‌ها امر به معروف نمي‌کنند. امت را وقتي ما مي‌توانيم توصيف بکنيم که حداقل اگر نگوييم لازم است همه که لعل همين جور هم باشد، غالب قريب به اتفاق‌شان، امر به معروف بکنند، نهي از منکر بکنند، ايمان بالله داشته باشند تا النادر کالمعدوم حساب بشود و بگوييم امت اين چنين هستند.

پس بنابراين اين روايت تفسير علي بن ابراهيم منقول عن أبي عبدالله الصادق سلام الله عليه مي‌فرمايد اين ائمه است. اصلاً نه تنها مراد مي‌فرمايد ائمه است، اصلاً لفظ هم ائمه بوده. لفظ نازل شده عن الله تبارک و تعالي کنتم «خير ائمة» هست، اين روايت دارد مي‌گويد. نه «کنتم خير امة».

سؤال: ...

جواب: گاهي ممکن است. بعضي‌ها هم اين جور معنا کردند. مثل علامه طباطبايي همين جور ظاهراً معنا کرده که اين نمي‌خواهد بگويد لفظ اين بوده. مي‌خواهد بگويد مراد اين است، حالا به اين شکل بيان شده.

خب اين يک روايت.

سؤال: ...

جواب: نه. حضرت رد مي‌فرمايند. نه، آن نيست. اين دو استدلال که تشويق نيست. حضرت مي‌فرمايد چه جور مي‌شود خدا مقصودش اين باشد. اين همان برهاني است که در اصول ياد ما دادند. يعني دلالت اقتضاء. حضرت اين جا در حقيقت به دلالت اقتضاء دارند تمسک مي‌فرمايند. مي‌فرمايند اين خلاف واقع است، وقتي خلاف واقع شد نمي‌شود بگوييم اين است. و خلاف وصف است چون وقتي مي‌گويد اين امت هستند که تأمرون بالمعروف تنهون عن المنکر و حال اين که مي‌بينيم اين جوري نيست. اگر اين صفت براي امت بود، بايد همه امت يا غالب‌شان که آن‌هايي که نمي‌کنند النادر کالمعدوم حساب بشوند که صحت اين نسبت درست بشود، صحت اين توصيف درست بشود. پس بنابراين، اگر اين روايت هم نبود، خودش جاي اين سؤال بود. حالا امام عليه السلام در اين روايت دارد مي‌فرمايد اين، دليلش اين است.

سؤال: روايت دلالت بر تحريف ندارد؟

جواب:‌ اگر بخواهد بفرمايد لفظ اين چنين بوده، خب يک نحو تحريف لفظي هست ولي اين مقدار اختلافات در قرآن شريف کأنّ وجود دارد. اگر کلِ ماده بخواهد عوض بشود، آن يک حرف است. اما اين که حالا يک خرده جاي همزه و ...، آياتي داريم ديگر مثل مالک و مَلِک. صرات و صراط و...

سؤال: امة با ائمه خيلي فرق مي‌کند.

جواب: خيلي در نوشتار فرق نمي‌کند.

سؤال: ...

جواب: حالا ما که حرفي نداريم. ولي شما اين اشکال‌ها را بايد جواب بدهيد. آن استدلال‌ها که اين روايت مشتمل بر آن هست، بايد جواب بدهيد. چه جور امت را دارد توصيف مي‌فرمايد به اين. مي‌فرمايد شما بهترين امت‌ها هستيد که براي مردم، براي ناس، براي جهانيان پديدار شديد، بهترين امتي است که براي جهانيان پديدار شديد من الاول الي الآخر. من زمان الآدم الي ...

سؤال: ...

جواب: خب همه‌شان مثل هم هستند. آن‌ها هر کسي را هم کشته باشند، انگشت کوچک امام حسين نمي‌شوند. هر که را کشته باشند، انگشت کوچک اميرالمؤمنين نمي‌شوند. اين چهارده تا حساب‌شان از کل عالم بما فيهم الانبياء تفاوت مي‌کنند. امتي که حضرت عيسي را کشتند، حالا حضرت عيسي را هم که نکشتند، خيال کردند کشتند، حضرت عيسي را خدا برد بالا. و لکن حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام کجا که يک انسان کامل است، معصوم است ولي اميرالمؤمنين کجا، حضرت عيسي کجا. حضرت عيسي کجا، سيد الشهداء عليه السلام کجا. اين‌ها اصلاً حساب‌شان جدا است. آن‌ها همه ريزه‌ خواران اين‌ها هستند. آن وقت امتي که مي‌آيد اين‌ها را مي‌کشد، اين‌ها را اين جور ظلم کرده، از روز اول تا به امروز اين‌ها را خانه‌نشين کرد،‌ اين‌ها را اين جور ظلم کرد، اين‌ها را از حقوق‌شان کنار زد، اين شد خير امت؟ اين چه جور مي‌شود خير امت؟ اين روايت اين را دارد مي‌گويد. مي‌گويد اين نمي‌شود.

سؤال: همان شکايتي که حضرت علي هنگام دفن حضرت زهرا به پيامبر مي‌کند ...

جواب‌: همان‌ها هم بله ديگر.

و هم چنين آن استدلال دوم که اين توصيف را بخواهيم بکنيم، يک امتي را بخواهيم توصيف بکنيم. اگر اين امت، امت اسلام باشد، مسلمان‌ها باشند، همه مسلمان‌ها باشند، اين چه جور مي‌شود توصيف کرد به تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و حال اين که ما مي‌بينيم واقعيتي ندارد، اين چنين نيست. پس اين‌ها قرينه مي‌شود بر اين که اين...، از آن طرف هم مفروض اين است که آن «کنتم» منسلخ عن الزمان است در بيان اين روايت. بله ما اگر اين انسلاخ از زمان را قبول نکنيم و بگوييم فعلِ ماضي است يعني مي‌بوديد، آن هم مهاجرين و انصار صدر اول که آن‌ها مسلمان‌هاي ناب بودند، همه‌اش در فکر انتشار اسلام بودند، آن جمعيت خاص را اگر دارد توصيف مي‌فرمايد، خب بله. اين اشکال‌ها ديگر وارد نمي‌شود. اما اگر امت اسلامي را من البدو الي الختم مي‌فرمايد، اين اشکال‌هايي که در اين روايت فرموده‌اند پيدا مي‌شود. اين يک روايت.

سؤال: ...

جواب: اگر حمل خبر بر انشاء بکنيد آن وقت اين روايت اشکال پيدا مي‌کند. استدلال بر اين روايت تمام نيست. کأنّ اين هم مفروض گرفته شده در اين روايت که حمل...، بعد جمله خبريه در اين جاها به معناي انشاء باشد، هيچ عربي نمي‌فهمد.

سؤال: ...

جواب: ... پس بنابراين اشکال اول اين است که از روايات مبارکات استفاده مي‌شود که اين استدلال تمام نيست. چرا؟ از دو جهت. يکي اين که مشتمل است بر استدلال و تنبه مي‌دهد ذهن ما را به وجود دو تا قرينه که براساس آن قرينه ديگر اين ظاهر را نمي‌شود اخذ کرد. حالا اين روايت هم نبود، ولو روايت سندش تمام نباشد، ولو از امام صادق عليه السلام نباشد. يک کسي توجه کرده و اين دو اشکال را دارد طرح مي‌کند.

سؤال: ...

جواب: نگفتيم از روايت مي‌فهميم.

سؤال: انسلاخ را از روايت فهميديم.

جواب: نه، گفتيم معلوم مي‌شود مستشکل در اين روايت که حالا به حسب ظاهر سند امام صادق عليه السلام است منسلخ گرفتند از زمان. به حسب اين روايت. ما الان نمي‌خواهيم به اين استدلال کنيم براي انسلاخ از زمان. مي‌گوييم کسي که اين اشکال را دارد مطرح مي‌کند در اين روايت، اين را منسلخ گرفته. تؤمنون بالله را هم امر نگرفته.

سؤال: بايد دليل داشته باشيم براي انسلاخ و اگر اين روايت سندش صحيح نباشد دليل نداريم براي انسلاخ.

جواب: نمي‌فهمم چه مي‌خواهيد بفرماييد. اين مطلب روشن است. بالاخره اگر اين جوري معنا کنيم اين اشکالش است. اگر مي‌گوييد «مي‌بوديد»، اشکالي ندارد. براي اين که ظاهر کلامِ «ان کنتم خير امة أخرجت للناس»، اگر منسلخ از زمان باشد يعني اين چنين هستيد که غالب شايد همين جور هم معنا بکنند، «هستيد»، که در اين صورت منسلخ از زمان است. حضرت صادق عليه السلام به حسب اين نقل مي‌فرمايد اگر «هستيد» شد، چه جور مي‌شود مقصود از اين امت، همه باشند، پس مقصود از اين امت، ائمه عليهم السلام است.

سؤال: ...

جواب: منسلخ از زمان شد که ديگر باز از پيغمبر اکرم نمي‌شود.

روايت دوم:

«و روي العياشي عنه عليه السلام

يعني عن الصادق عليه السلام

قال: في قراءة علي عليه السلام: «كنتم خير أئمة أخرجت للناس»...

تا اين مقدارش دلالت نمي‌کند. يعني ممکن است باز «کنتم» خطاب به همه امت اسلامي باشد. ولي مي‌خواهد بگويد شما امت اسلامي، بهترين پيشوايان و الگوهاي براي جهانيان هستيد. «کنتم» يعني شما مسلمان‌ها، بهترين پيشوايان هستيد من حيث مجموع‌تان، بايد جهانيان چشم‌شان را به شما جمعيت مسلمان‌ها بدوزند و راه رسم زندگي درست را از شما فرا بگيرند. خب اين تا اين جا اگر بود دلالت نمي‌کرد بر اين که استدلال صحيح نيست. اما بعد حضرت فرمود:

قال: هم آل محمّد- صلّى اللّه عليه و آله-»[6]

که اين دلالت بر حصر مي‌کند.

پس بنابراين آن روايتي که فقط مي‌گويد: «ائمه» خوانده شده، اين اشکال را از آن نمي‌توانيم استفاده کنيم. ولي مثل اين روايت که مي‌گويد «ائمه» خوانده شده و اين...، يا اگر نگويد «ائمه» خوانده شده ولي مي‌گويد از اين امت، مقصود کيست؟ مقصود محمد و آل صلوات الله عليهم اجمعين هستند.

روايت سوم:

«و في تفسير العيّاشيّ : أبو بصير عنه- عليه السّلام- قال: قال‌: إنّما نزلت هذه الآية على محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- فيه و في الأوصياء خاصّة،

در باره ايشان و اوصياي ويژه ايشان است.

فقال: «كنتم خير أئمّة أخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» هكذا و اللّه نزل بها جبرئيل، و ما عنى بها إلّا محمّدا و أوصياءه- عليهم السّلام-.»[7]

روايت چهارم:

«و في كتاب المناقب لابن شهر آشوب: و قرأ الباقر- عليه السّلام-: أنتم خير أمّة أخرجت للنّاس‌

«کنتم» نيست، «کان» ندارد.

«بالألف» إلى آخر الآية، نزل‌ بها جبرئيل‌ و ما عنى بها إلّا محمّدا و عليّا و الأوصياء من ولده- عليهم السّلام-.»[8]

اين اشکال اول هست.

سؤال: ...

جواب:‌ اين روايت مي‌گويد امام باقر عليه السلام «انتم» فرمودند. فرمودند آيه اين طور است: «انتم خير امةٍ اخرجت للناس». در مناقب ابن‌ شهر‌آشوب «و قرأ الباقر عليه السلام انتم خير امةٍ اخرجت للناس، بالالف»، يعني الف اولش هست.

سؤال: ...

جواب: بله چون حالا مردد بوديم که دلالت بر اين اشکال بکند. شايد آن را بتوانيم عام معنا کنيم.

خب پس اين، اشکال اول است که اين آيه شريفه، به حسب نصوص دارد مي‌گويد مقصود از ائمه، محمد و آل محمد صلوات الله اجمعين هستند و به حسب دو قرينه‌اي که در آن روايت أولي ذکر شده بود - حالا با صرف‌نظر از نصوص - اين دو قرينه دلالت مي‌کند که نمي‌شود از امت مقصود همگان باشند. بايد يک عده خاصي مقصود باشند که آن عده خاص هم به حسب آن، ممکن است فقط بگوييم همان اولياي اسلام عليهم السلام هستند پس بنابراين استدلال به اين روايت مي‌شود عقيم به جميع تقاريبه.

سؤال: بما اين که ائمه هم جزء اين امت هستند، اين امت نسبت به ...

جواب: خود آن‌ها خيرِ انسان‌ها هستند. اين که بگوئيم مسلمانان به خاطر اشتمال‌شان بر آن‌ها شدند خير امت، که اين اسناد به خاطر اشتمال بر آن‌ها فقط باشد خلاف ظاهر است.

سؤال: ...

جواب: نه، آن غير از اين است. ولي درست است بگويند ملت ايران همه دانشمند انرژي هستند؟ پس اضافه‌ي اختصاص، آن‌ها مواردش فرق مي‌کند. مي‌گويند بله ايران انرژي هسته‌اي دارد. اين امت، انرژي هسته‌اي دارد. اما نمي‌شود گفت اين امت همه‌شان دانش هسته‌اي را دارند.

سؤال: ...

جواب: مثل اين که بگوييم اين امت همه آخوند هستند چرا؟ چون مثلاً صد و پنجاه هزار تا، دويست هزار تا طلبه و آخوند دارند. در هر جايي اسناد يک مبرِّر و مجوزي مي‌خواهد.

خب اين اشکال.

جواب اشکال:

يک جواب اين است که مي‌گويد اين روايات براي عياشي است، روايات عياشي سند ندارد و مرسل است. بنابراين حجت نيست و اين حرف واقعيت دارد، اين درست است.

و اين که تضاعد دارد يعني بگوييم چند تا است، استفاضه دارد پس بنابراين اطمينان پيدا مي‌کنيم به صدور، اين جور نيست در اين مورد به خصوص. چون همان تحقيقاتي که مرحوم شيخنا الاستاد آقاي حائري قدس سره فرمودند در اصول در باب تحريف کتاب، بسياري از روايات اين چنيني که دلالت مي‌کند بر يک تحريفي در کتاب مجيد، از سياري است، سياري هم ضعفاء است که در رجال تضعيف شده. خب ممکن است همه اين‌ها را يک نفري که خلاصه کلاهش کج است، مکررا درست مي‌کند و منتشر کرده باشد. اين جاهايي که تعدد شايد سرمنشأش يک نفر باشد، موجب اطمينان به صدور نمي‌شود. کجا تعدد باعث مي‌شود که انسان اطمينان پيدا بکند؟ جايي که تعدد از افرادي باشند که احتمال تواطأ و اين که با هم نشسته باشند يک دروغي را ساخته باشند، منتشر کرده باشند، نباشد. افرادي که هيچ ربطي به هم ندارند. چون اتفاق اين که سه نفر، چهار نفر، مثل هم يک چيزي را بسازند، اين احتمالش عقلاً‌ مي‌شود ولي عادتاً چنين چيزي رخ نمي‌دهد. مثلاً يک مطلب را به چهار نفر بدهيد و بگوييد يک عبارت بگو که اين مطلب را برساند. هيچ عبارت عين هم پيدا نمي‌شود. بالاخره يک جايش با هم فرق مي‌کند. مطلبش را بدهيد و بگوييد آقا اين مطلب را در ضمن يک عبارت شما بيان بکن. اتفاقاً عبارات همه بشود مثل هم، اين يک چيزي است که عقلاً ممکن است، برهاني بر اين که اين نمي‌شود نيست، نه اجتماع نقيضين مي‌شود، نه ارتفاع نقيضين مي‌شود. نه اجتماع ضدين مي‌شود، چيزي نمي‌شود اما خارجاً مي‌بينيم اين جوري نيست. همين که قرآن شريف فرموده « وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[9] ، اصلاً يک جور ديگر مي‌شود. خب اين آن جاها است که آدم اطمينان پيدا مي‌کند. اما جايي که نه، احتمال مي‌دهد يک نفر يا حتي دو نفر آمدند اخباري را ساختند و منتشر کردند. همين چند وقت پيش ديدم يک کسي در عهد مشروطه که يک آقاي محترمي هم مي‌گويند هست، يک حديثي ساخته راجع به يک متني. يک کتاب خطي هم چند روز پيش يک کسي به من داد يعني زيراکس آن را، ديدم اين روايت را اين آقا هم به عنوان يک تحفه اول کتاب خطي‌ خودش نوشته راجع به زمان مشروطه که مثلاً اين چنيني است، يک حديثي ساخته شده. يا مرحوم شيخنا الاستاد قدس سره تعجب مي‌کرد و مي‌گفت يک آقايي حديثي را جعل کرده بود در زمان جنگ صدام عليه ايران «يا ويل بغداد مِن کوسجيِّ الري». «کوسجي ري» هم لابد آن وقت آقاي هاشمي بوده. خب يک حديث اين جوري جعل کردند. آقا اين حديث را از کجا مي‌گوييد. گفت من اين را وقتي هندوستان بودم در يک کتابخانه‌اي در يک کتاب خطي يک چنين حديثي را ديدم. نه حالا آدرسي مي‌دهد نه چيزي مي‌دهد. يک حديثي ساخته. خب اين جور جاها که زمينه‌اي هست و يک کسي خداي نکرده مي‌خواهد با گفتن يک حرف جديدي، توجه‌ها را به خودش جلب بکند. اين سياري و يک عده هستند که اين‌ها راجع به قرآن شريف يک حرف‌هايي زدند فلذا از تعداد اين‌ها و تکرر اين‌ها براي انسان يقين حاصل نمي‌شود، اطمينان هم حاصل نمي‌شود.

و اما آن حديث تفسير علي بن ابراهيم، آن مهم است. چون اولاً سندش يک سند قويمي است. در کتاب علي بن ابراهيم است. حالا از اين‌ها هم چشم پوشي بکنيم استدلال دارد. العبرة به استدلالي که در آن هست. از اين استدلال ما چه مي‌توانيم جواب بدهيم.

و صلي الله علي محمد و آل محمد.

 


[2] المقنعة (للشيخ المفيد)، ص: 808.
[3] فقه القرآن (للراوندي)، ج‌1، ص: 358.
[4] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌3، ص: 199 - 200.
[5] الميزان فى تفسير القرآن، ج‌3، ص: 377.
[6] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌3، ص: 200.
[7] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌3، ص: 200.
[8] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌3، ص: 200.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo