< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1401/06/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفهوم غایت/ مفاهیم/ مباحث الفاظ

 

بحث در مفاهیم بود. راجع به مفهوم شرط و مفهوم وصف بحث کردیم. در رابطه با مفهوم شرط مشهور قائل بودند که جمله شرطیه مفهوم مطلق و کلی و بالجملة دارد. ولی ما این مطلب را انکار کردیم. مثلا به نظر مشهور ان کان العالم عادلا فاکرمه مفهومش این است که ان لم یکن العالم عادلا فلایجب اکرامه مطلقا، و لذا به اطلاق مفهوم تمسک می‌کردند که هیچ جایگزینی ندارد این وصف عدالت عالم، اگر عادل باشد عالم واجب است اکرامش، عادل نباشد واجب نیست اکرامش و لو هاشمی باشد مثلا.

البته ما بعید می‌دانیم در جایی که شرط برای بیان موضوع حکم باشد، مشهور قائل به مفهوم مطلق باشند. مثلا: اذا زلزلت الارض فصل صلاة الآیات، بعید است که مشهور بگویند: مفهومش این است که اذا لم یتحقق الزلزال فلاتجب صلاة الآیات مطلقا و لو خسوف بشود و لو کسوف بشود. چون واضح است که این مفهوم مطلق ندارد؛ برای بیان موضوع حکم است.

ظاهرا مشهور در جایی ادعای مفهوم مطلق می‌کنند برای جمله شرطیه که موضوع حکم در خطاب با آن شرط در خطاب دو چیز باشد مثل همین مثال: ان کان العالم عادلا فاکرمه، ظاهرش این است که موضوع حکم عالم است، شرط در خطاب عادل بودن عالم است. این مثال‌ها هست که ادعاء می‌شود که مفهوم مطلق دارد. ولی ما همین را هم اگر قرینه‌ای نبود در بین، برای‌مان ثابت نبود مفهوم مطلقش. مفهوم فی الجملة دارد، ان کان العالم عادلا فاکرمه فی الجملة می‌فهماند عالمی که عادل نیست فی الجملة وجوب اکرام ندارد یعنی عالم تمام الموضوع نیست برای وجوب اکرام و الا نمی‌گفتند ان کان العالم عادلا فاکرمه، اما ممکن است با وصف دیگری مثل هاشمی بودن وجوب اکرام پیدا کند.

همین مفهوم فی الجملة را ما در وصف هم قائلیم وفاقا لجمع من الاعلام مثل مرحوم آقای خوئی. معتقدیم که مثلا اکرم العالم العادل ظاهر عرفیش این است که قیدش احترازی است و اگر عالم تمام الموضوع بود برای وجوب اکرام، عرفا وجهی نداشت که ذکر بکنند وصف عادل بودن را، بگویند اکرم العالم العادل. و لکن ظاهر مشهور این است که در وصف حتی مفهوم فی الجملة را هم قبول ندارند. کسانی مثل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در درر، امام، مرحوم آقای تبریزی، صریحا بیان کردند که وصف اساسا مفهوم ندارد حتی به نحو مفهوم فی الجملة. مفهوم کلی که قطعا ندارد، مفهوم فی الجملة‌اش محل بحث است که این بزرگان قبول ندارد. ما استظهارمان این است که اگر نکته واضحه‌ای نداشت ذکر این وصف، حتی در وصف غالب، ظهور دارد در احترازی بودن. بنت الزوجة المدخول بها حرامٌ علی الزوج، المدخول بها وصف زاید است، و لو وصف غالب هم هست اما چرا ذکر شد؟ اگر دخیل نیست در ثبوت حکم ذکرش عرفا لغو است. و لذا مفهوم فی الجملة قائلیم برای وصف.

حالا راجع به سائر مفاهیم ببینیم مقتضای بحث چیست.

مفهوم غایت

اولین مفهوم بعد از مفهوم شرط و مفهوم وصف که بحث می‌شود راجع به آن، مفهوم غایت است. اغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق، امسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین، اتموا الصیام الی اللیل، یا مثلا یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا، آیا مفهوم مطلق دارد این غایت؟ یعنی آیا یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا می‌شود دلیل باشد بر این‌که فاذا صار شیخا فلایجب علیه الصوم مطلقا و لو صوم بر او حرجی نباشد، مشقت نداشته باشد؟ یا نه، مفهوم غایت به نحو مفهوم مطلق ثابت نیست؟ مشهور قائل به مفهوم غایت هستند ولی سید مرتضی، شیخ طوسی مخالف هستند با ثبوت مفهوم غایت.

تحریر محل نزاع

به نظر ما نزاع این بزرگان در ثبوت مفهوم مطلق است و الا مفهوم فی الجملة ظاهرا مورد نزاع نیست، یعنی یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا فی الجملة می‌فهماند که اگر پیرمرد شد مکلف فی الجملة دیگر وجوب صوم ندارد، حداقل در جایی که صوم بر او مشقت داشته باشد. و الا ذکر حتی یصیر شیخا لغو می‌شد اگر هیچ دخالت نداشت در ثبوت حکم.

بله، در جمله خبریه مثلا شما بگویید زید فی المسجد الی الزوال، ممکن است بگوییم شاید منشأ ذکر الی الزوال این است که شما بیش از این علم ندارید، به مقدار علم‌تان می‌خواهید خبر بدهید، بگویید زید فی المسجد الی الزوال. یکی می‌گوید: زید در مسجد هست، تا شب هم هست، اصلا اعتکاف کرده در مسجد، می‌گویید: من بیش از این اطلاع نداشت که زید تا اذان ظهر در مسجد هست، بیش از این من اطلاع نداشتم و لذا گفتم: زید فی المسجد الی الزوال. یعنی ذکر غایت در جمله خبریه ظهور ندارد حتی در مفهوم فی الجملة، چون بیش از این‌که شما علم دارید نمی‌خواهید خبر بدهید، علم‌تان به این مقدار است که تا زمان زوال زید در مسجد هست.

حالا این مطلب ممکن است ایجاد شبهه بکند. در روایات، خب روایات اهل بیت به قول مرحوم آقای بروجردی جمل خبریه بودند، امام علیه السلام وقتی می‌فرماید که مثلا: العصیر العنبی حرام الی ان یذهب ثلثاه بالنار جمله خبریه است، جمله انشائیه که نیست، چون امام علیه السلام شأنش بیان احکام خداست، اخبار از احکام خداست، جمله خبریه هم که بناء شد ظهور نداشته باشد ذکر غایت در آن حتی در مفهوم فی الجملة.

جواب این است که اگر این جمله خبریه را شخصی بگوید که محیط به واقع نیست، مثل یک فقیه غیر معصوم، ما قبول می‌کنیم؛ می‌گوییم: این فقیه بیش از این علم ندارد که اگر ذهاب ثلثین بشود در عصیر عنبی به سبب نار حلال می‌شود عصیر عنبی، اما اگر به غیر سبب نار باشد، این فقیه اطلاع ندارد، فعلا بررسی نکرده. اما امام معصوم محیط به واقع هست، وقتی محیط به واقع بود ظهور عرفی کلامش این است که می‌خواهد بگوید: دیگر بعد از آن، حکم مرتفع می‌شود. غایت در جمله خبریه در کلام معصوم با جمله انشائیه فرق نمی‌کند. اگر فقیه بگوید: یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا، به فقیه می‌گوییم: فاذا صار شیخا حکم چیست؟ می‌گوید: هنوز بررسی نکردم، این می‌شود، می‌گوید: بیش از این من اطلاع ندارم، اما امام معصوم وقتی می‌فرماید: یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا، این محیط به واقع هست، ظهورش این است که اطلاع دارد حکم الله مغیا به این غایت هست.

حالا این رساله‌ها مشکل پیدا نمی‌کند؟ این استفتائاتی که می‌آید، ذکر غایت در او می‌شود، مشکل پیدا نمی‌کند؟ مثلا در رساله بنویسد مجتهد یا در استفتاء بنویسد: یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا، آيا این ظهورش این است که فاذا صار شیخا فلایجب علیه الصوم؟ حالا مطلقا یا فی الجملة چون بناء شد جمله خبریه ذکر غایت در او ظهور در مفهوم فی الجملة هم نداشته باشد نسبت به کسی که احاطه به واقع ندارد، چون می‌گوید من بیش از این نمی‌دانم، مازاد بر این را اطلاع ندارم.

این خلاف اطلاق مقامی فتوای یک فقیه هست، چون فقیه اطلاق مقامی کلامش این است که جوانب را بررسی کرده؛ اگر نسبت به بعد از حصول غایت حکم برایش روشن نباشد، این را می‌گوید، می‌گوید: و الا ففیه الاشکال، مثلا، اما فقیه چون اطلاق مقامیش این است که جوانب را دارد بررسی می‌کند، درست است احاطه به واقع ندارد اما جوانب را دارد بررسی می‌کند، اگر نسبت به بعد از پیر شدن مکلف نظر ندارد، می‌گوید: فاذا صار شیخا ففی وجوب الصوم علیه اشکال، نمی‌آید بطور مطلق بگوید: یجب الصوم علی المکلف ما لم یصر شیخا. یا در آن مثال عصیر عنبی اگر بیاید بگوید: العصیر العنبی المغلی حرام حتی یذهب ثلثاه بالنار، اگر نسبت به ذهاب ثلثین به غیر نار حکم برایش روشن نباشد می‌گوید: و اذا ذهب ثلثاه بغیر النار ففیه اشکال، حالا که نگفته اطلاق مقامیش اقتضاء می‌کند که نسبت به او فتوی دارد، نه این‌که حکم برای روشن نیست که نتیجه‌اش بشود احتیاط واجب.

[سؤال: ... جواب:] عرض کردم در جمله خبریه ذکر غایت حتی مفهوم فی الجملة هم ندارد. ... چون ممکن است شخص به او بگویند چرا به ما گفتی زید فی المسجد الی الزوال با این‌که زید معتکف در مسجد بعد از زوال هم در مسجد هست، می‌گوید: من بیش از این اطلاع نداشتم.

این راجع به ذکر غایت در جمل خبریه است که عرض کردیم مربوط می‌شود به کسانی که احاطه ندارند به واقع؛ آن‌ها ذکر غایت در کلام‌شان ظهور در مفهوم ندارد حتی به نحو مفهوم فی الجملة نسبت به جمل خبریه‌ای که از آن صادر می‌شود. اما جمله انشائیه یا جمل خبریه از کسانی که احاطه دارند به واقع مثل ائمه طاهرین علیهم السلام، عرض کردم: ظاهرا نزاع در ثبوت مفهوم مطلق هست برای غایت. مشهور می‌گویند: یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا مفهوم مطلق دارد که اذا صار شیخا فلایجب علیه الصوم مطلقا و لو مشقت نداشته باشد صوم. سید مرتضی و شیخ طوسی این را منکر هستند می‌گویند: مفهوم مطلق ندارد، بله فی الجملة می‌فهمیم اذا صار شیخا فلایجب علیه الصوم فی الجملة، اما در صورتی که صوم بر او مشقت نداشته باشد، این‌که باز صوم بر او واجب نیست، این را نمی‌فهمیم.

ببینیم آیا مفهوم مطلق دارد غایت یا ندارد؟ آیا حق با مشهور است که قائل به مفهوم مطلق هستند یا حق با سید مرتضی و شیخ طوسی هست که قائل به مفهوم مطلق نیستند برای غایت؟ این را وارد بحث بشویم.

اقسام غایت

اول عرض کنم: غایت اقسامی دارد. بعضی از این اقسام یقینا مفهوم مطلق ندارد. قسم اول این است که غایت قید موضوع باشد. امسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین، این ظاهرش این است که الی الکعبین قید رجل هست، ارجلکم الی الکعبین یجب مسحها. بله مفهوم فی الجملة دارد اما مفهوم مطلق داشته باشد که دیگر از کعبین به بعد شستن لازم نیست، نه، آیه همچین ظهوری ندارد، ممکن است بعضی‌ها به دلیل دیگری ثابت بشود که باید مازاد بر کعبین را هم مسح کنند. بله از این آیه بیشتر از وجوب مسح رجل الی الکعبین استفاده نمی‌شود اما این‌که استفاده کنیم بر هیچ‌کس واجب نیست مازاد بر کعبین را مسح کند، نه، استفاده نمی‌شود چون قید موضوع است یعنی در رابطه با این رجل الی الکعبین حکم بیان شده که یجب مسحها فی الوضوء. حالا مقام، مقام تحدید است این بحث دیگری است. بگویند: اهالی این کوچه تا منزل فلانی واجب است اکرام‌شان، مفهوم مطلق ندارد که بعد از منزل فلانی تا آخر کوچه، دیگر اکرام‌شان واجب نیست مطلقا. چرا [ظهور داشته باشد در عدم وجوب مطلقا؟] شاید نسبت به اهالی کوچه تا منزل فلانی وجوب اکرام هست مطلقا، بعد از منزل فلانی به بعد، فیه تفصیل: سادات‌شان را اکرام کنید، غیر سادات‌شان را اکرام نکنید. چه می‌دانیم. گفت: اهالی کوچه تا منزل فلانی واجب است اکرام‌شان، اما بعد از منزل فلانی، کسانی که بعد از آن زندگی می‌کنند، منزل آن آقا وسط کوچه است، بعد از آن مطلقا واجب نیست اکرام‌شان؟ چه ظهوری دارد؟ آن‌ها ممکن است تفصیل باشد در وجوب اکرام‌شان.

قسم دوم این است که غایت قید متعلق باشد. مثل اتموا الصیام الی اللیل، صیام متعلق وجوب است، ما به موضوع وجوب مکلفیم، المکلف یتم الصیام الی اللیل، صیام متعلق وجوب است، الی اللیل قید صیام است، غایت وجوب معلوم نیست باشد، یعنی الصوم الی اللیل واجب. این هم همین‌طور؛ این هم مفهوم مطلق ندارد. مثل وصف می‌ماند؛ قید متعلق است دیگر. مثلا اگر بیایند بگویند: البقاء فی البلد الی آخر شهر رمضان واجبٌ علی اهل البلد، ماندن در شهر بر اهل شهر تا آخر ماه رمضان واجب است، آیا مفهوم مطلق دارد؟ یعنی بعد از ماه رمضان، دیگر بقاء در شهر بر هیچ‌کس از اهالی این شهر واجب نیست؟ چه مفهوم مطلقی دارد؛ ممکن است بعد از ماه رمضان هم بقاء در شهر برای افرادی که مردم به آن‌ها نیاز دارند واجب باشد. ماندن در شهر بر مردم تا آخر ماه رمضان واجب است، این قید متعلق است، قید بقاء است، چه ظهوری دارد در این‌که ماه رمضان‌ که تمام شد دیگر ماندن در شهر بر هیچ‌کس واجب نیست به جوری که همه بخواهند از مفهوم غایت استفاده کنند از شهر بزنند بیرون. آقا! تو دیگر چرا می‌روی؟ تو که پلیس راهنمایی و رانندگی هستی، نیاز دارد این شهر به تو، می‌گوید: مفهوم این قانون این است دیگر. اصل غلط است این استدلال؛ کدام مفهوم؟‌ ماندن در شهر بر مردم تا آخر ماه رمضان واجب است، خب این تا آخر ماه رمضان قید ماندن است، قید متعلق است، قید متعلق یا قید موضوع مثل وصف می‌ماند؛ مفهوم فی الجملة دارد که بعد از ماه رمضان فی الجملة حکم فرق می‌کند، اما این‌که مفهوم بالجملة‌ و مطلق داشته باشد که دیگر بعد از ماه رمضان ماندن در شهر بر هیچ‌کس واجب نیست، نه، همچون ظهوری ندارد.

قسم سوم این است که غایت قید حکم باشد. مثل همان مثال: یجب علی المکلف ان یصوم حتی یصیر شیخا، نه این‌که صومش ادامه پیدا کند، این صوم که تا شب ادامه پیدا می‌کند، قید متعلق که نیست، قید وجوب است، الصوم علی المکلف واجب حتی یصیر شیخا، این قید واجبٌ‌ است، غایت واجبٌ‌ است، غایت حکم است.

بزرگانی از علماء مثل صاحب کفایه، محقق نائینی، محقق عراقی، مرحوم‌ آقای خوئی، امام تصریح کردند. که غایت مفهوم دارد که عرض کردم یعنی مفهوم مطلق دارد. پس یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا مفهوم مطلق دارد که فاذا صار شیخا فلایجب علیه الصوم مطلقا.

کلام محقق خوئی

مرحوم آقای خوئی یک قیدی می‌زند. می‌فرماید: اول بگویم اگر غایت، غایت حکم باشد به نظر ما شبهه‌ای ندارد که مفهوم دارد، بلکه دلالتش بر مفهوم از مفهوم شرط هم اقوی است.

منتها تعلیلی که ذکر می‌کند این است که می‌گوید: ضرورة انه لو لم‌یکن لها المفهوم لزم من فرض وجود الغایة عدمه و هذا خلف. اگر مفهوم نداشته باشد پس ذکر غایت خلف است چون فرض وجود غایت یعنی انتهاء حکم با حصول این غایت، شما بعد می‌گویید: مفهوم ندارد؟ یعنی این حکم با حصول این غایت منتفی نمی‌شود.

این مسامحه است در استدلال چون بحث ما در مفهوم مطلق هست. مفهوم فی الجملة هم کافی است برای این‌که ذکر غایت لغو نباشد. ولی تعبیر ایشان برای این جهت است که می‌خواهد بگوید: اگر این غایت موجب انتفاء این حکم نمی‌شد مطلقا، این غایت کالعدم بود.

قیدی که ایشان می‌زند این است که می‌گوید: باید حکم از یک مفهوم اسمی استفاده بشود. مثل همین الصوم علی المکلف واجب یا یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا، وجوب را با یک مفهوم اسمی بیان کند. بعد ایشان فرموده: بالاتر بگویم، این هم کافی نیست، باید متعلق هم در خطاب ذکر نشود چون اگر متعلق در خطاب ذکر بشود شاید این قید متعلق باشد. مثل یجب الصیام الی اللیل، ‌وجوب ذکر شده به نحو مفهوم اسمی ولی الی اللیل کی می‌گوید غایت وجوب است؟ شاید قید صیام باشد. باید متعلق حکم در خطاب ذکر نشود تا وقتی ذکر بشود غایت روشن باشد که غایت حکم است ولی اگر متعلق در خطاب ذکر بشود کی گفته این غایت، غایت حکم است شاید غایت متعلق باشد، قید متعلق باشد.

بنابراین اگر شارع بگوید: یحرم الخمر الی ان یضطر المکلف الیه، این مفهوم دارد چون واضح است که الی ان یضطر المکلف الیه قید خمر نیست، این غایت یحرم است و یحرم هم که یک مفهوم اسمی است، حرمت با مفهوم اسمی استفاده شده. اما اگر می‌گفت: لاتشرب الخمر حتی تضطر الیه، ممکن بود کسی بگوید: این قید متعلق، شرب الخمر است، از شرب خمر ما لم یضطر الیه نهی می‌کند.

اشکال در کلام محقق خوئی در تحریر محل نزاع

این فرمایش آقای خوئی دو تا ایراد دارد:

یک ایراد این است که ذکر متعلق در خطاب به تنهایی کافی نیست که شبهه بشود که این غایت قید متعلق است؛ نه ممکن است متعلق در خطاب ذکر بشود ولی ظهور عرفی این است که این غایت، غایت حکم است. همان مثال یجب الصوم علی المکلف حتی یصیر شیخا، هم موضوع در خطاب آمده هم متعلق در خطاب آمده، صوم، ولی کاملا ظاهر عرفیش این است که این غایت وجوب است نه قید صوم، نه قید مکلف. ظاهرش این است که واجب است روزه بر مکلف، "حتی" یعنی این وجوب ادامه دارد حتی یصیر شیخا، ظاهرش این است که غایت وجوب است، متعلق هم در خطاب ذکر شده.

در همان مثال یحرم الخمر که ایشان زد، حتی یضطر الیه المکلف، حالا اگر متعلق ذکر می‌شد، یحرم شرب الخمر حتی یضطر الیه المکلف، آیا عرف می‌گفت: چون متعلق ذکر شده پس شاید الی ان یضطر الیه المکلف قید شرب است؟ عرفا که شرب دو نوع نیست، ظاهرش این است که یحرم شرب الخمر علی المکلف حتی یضطر الیه المکلف یعنی این حرمت ادامه دارد تا زمانی که مضطر نشده است. یا لاتشرب الخمر حتی تضطر الیه و لو حرمت از مفهوم اسمی استفاده نشده باشد.

پس توضیح‌تان این باشد که ظاهر باشد خطاب در این‌که غایت، غایت حکم است، این را بگویید! چکار دارید که متعلق ذکر شده یا نه، چکار دارید که متعلق را از مفهوم اسمی استفاده کردیم یا از صیغه امر و نهی.

[سؤال: ... جواب:] لاتشرب الخمر الی ان تقع فی حرج، ‌این ظاهرش این است که نهی از شرب خمر ادامه دارد تا این‌که به حرج بیفتی. ظاهرش این است. پس این‌که شما بگویید: متعلق در خطاب ذکر نشود حکم هم از مفهوم اسمی استفاده بشود، این‌ها نیازی به آن نیست، باید خطاب ظهور داشته باشد در این‌که غایت، غایت حکم است.

اشکال در استدلال محقق خوئی بر مفهوم مطلق

این یک اشکال. اشکال دوم، اشکال به اصل مطلب ایشان است. و آن این است که غایت حکم چه ظهوری دارد در مفهوم مطلق؟ البته این اشکال فقط به ایشان نیست، به همه این بزرگانی که قائل شدند به مفهوم مطلق غایت، ‌این اشکال هست. شارع می‌گوید: یجب الی آخر شهر رمضان البقاء فی البلد، با این‌که قید حکم است، غایت حکم است، یجب الی آخر شهر رمضان البقاء فی البلد، شما را به وجدان‌تان کدام عرف از این جمله استفاده می‌کند که بعد از ماه رمضان بقاء در بلد واجب نیست بر هیچ‌کس مطلقا و لو مردم به وجود او در شهر نیاز دارند چون غایت، غایت حکم است، پس بگوییم مفهوم غایت، مفهوم مطلق است. یجب الی آخر شهر رمضان البقاء فی البلد، آیا ظهورش این است که بعد از شهر رمضان لایجب البقاء فی البلد علی‌ای مکلف؟

[سؤال: ... جواب:] مفهوم یجب این است که لایجب، لایجب بعد از شهر رمضان البقاء‌ فی البلد، این می‌شود مفهوم غایت، شما قائلید؟ عرفی است که شما به این خطاب استدلال کنید که بعد از ماه رمضان بقاء در بلد واجب نیست؟ ... اگر مفهوم فی الجملة می‌فرمایید که ما هم قبول داریم. مفهوم فی الجملة مثل وصف است، ‌قید متعلق هم بود مفهوم فی الجملة دارد، قید موضوع هم بود مفهوم فی الجملة دارد مثل سائر اوصاف. بحث در مفهوم مطلق است. ... بحث حالات است، ممکن است بر همه افراد در یک حالات خاصه‌ای بعد از ماه رمضان هم ماندن در شهر واجب باشد. بعد از ماه رمضان ممکن است چند روزی منع تردد در شهرها تصویب بشود، نمی‌دانیم، فعلا ملاک بقاء در شهر رمضان در بلد این است. که مثل آقای زنجانی که مطرح می‌کردند حرام است سفر در ماه رمضان مگر در حال اضطرار، من شهد منکم الشهر فلیصمه، ممکن است حکم این باشد که ماندن در ماه رمضان بر اهل شهر واجب است تا آخر ماه رمضان مردم در شهر بمانند به ملاک وجوب صوم، حالا ممکن است بعد از ماه رمضان یک حالتی به وجود بیاید مثل منع تردد در شهر‌ها، ‌یک حالتی است، مفهوم مطلق داشتن اصلا عرفی نیست.

[سؤال: ... جواب:] این‌که نمی‌شود الی شهر رمضان قید البقائی باشد که بعد آمده، این‌که جار و مجرور قید اسمی باشد که بعد آمده، غلط است از نظر ادبی. مثال زدیم گفتیم: یجب الی آخر رمضان، این معلوم است که قید وجوب است. الوجوب الی آخر شهر رمضان ثابت للبقاء فی البلد، آیا این را هم می‌گویید: قید متعلق است؟ این معلوم است که غایت حکم است.

و اساسا این‌که این حکم در خطاب شخص این حکم در خطاب یعنی این وجوب، مغیا است به یک غایتی، آیا دلیل می‌شود که سنخ وجوب مغیا باشد به غایتی؟ شخص این حکم، مثلا یجب الی آخر شهر رمضان البقاء فی البلد‌، ‌این شخص وجوب که در این خطاب بیان می‌شود مغیا است که تا آخر رمضان است، اما آیا معنایش این است که سنخ وجوب هم مغیا است به این غایت؟ این را ما از کجا بفهمیم؟ چه جور آقای خوئی ادعا می‌کند دلالت غایت بر مفهوم اقوی است از دلالت شرط بر مفهوم؟ در شرط استظهار شما این بود که سنخ وجوب مشروط است، ‌می گفتید: معنای ان کان العالم عادلا فیجب اکرامه این است که وجوب اکرام العالم موقوف علی کونه عادلا یعنی طبیعی و سنخ وجوب اکرام عالم موقوف است بر عادل بودن، این منشأ شد استظهار مفهوم مطلق کنید برای شرط. می‌گفتید:‌ اگر یک وجوب اکرام عالم باشد که موقوف نباشد بر عادل بودن او بلکه موقوف باشد بر هاشمی بودن او، خلف این جمله است چون این جمله می‌گوید طبیعی وجوب اکرام عالم موقوف است بر عادل بودن. این‌جوری استظهار کردید. برگشتِ ان کان العالم عادلا فیجب اکرامه به این‌که وجوب اکرام العالم موقوف علی کونه عادلا، دلالت کرد که طبیعی وجوب اکرام عالم موقوف است بر عادل بودن. این منشأ ثبوت مفهوم مطلق برای شرط بود در نزد قائلین به آن. اما در مفهوم غایت که نسبت ناقصه است، می‌گوید: یجب الی آخر رمضان البقاء فی البلد، ‌این معنایش که این نیست که وجوب البقاء فی البلد مغیاة بکونه الی آخر شهر رمضان، که بگوییم: طبیعی وجوب بقاء مغیا به این غایت است، همچون ظهوری ندارد تا بعد بگوییم: یک وجوب بقائی اگر داشتیم که مغیا به این غایت نبود کذب این قضیه لازم می‌آید. مگر ما گفتیم: وجوب البقاء فی البلد مغیا بکونه الی آخر شهر رمضان؟ ما یک شخص از وجوب بقاء را که مغیا به این غایت شهر رمضان است انشاء کردیم، اما کی گفتیم: طبیعی وجوب بقاء مغیا است به این غایت؟

و لذا می‌بینید مرحوم آقای حائری با این‌که در درر آمده گفته غایت اگر غایت حکم باشد مفهوم دارد، ‌در حاشیه درر که قوی‌تر شده گفته: کدام مفهوم؟ اصلا عرف احساس منافات نمی‌کند بین این‌که مولی به عبدش بگوید: اجلس الی الزوال، کانه قید الی الزوال را غایت وجوب گرفته، و بین این‌که مولی بعد به او بگوید: ان جاء زید فاجلس من الزوال الی الغروب، مولی به عبدش می‌گوید: یجب علیک الی الزوال ان تجلس، این‌جور مثال بزنیم که روشن باشد که غایت حکم است، بعد هم بگوید: ان جاء زید فیجب علیک الجلوس من الزوال الی الغروب، تنافی می‌بیند عرف بین این دو خطاب؟ اصلا تنافی نمی‌بیند. تنافی اگر ببیند می‌گوید: اطلاق و تقیید، ‌اصلا تنافی نمی‌بیند. و لذا اگر زید آمد موقع زوال و احتمال داد مکلف که حالا که زید آمده واجب باشد باز هم بماند در آن مسجد، زنگ می‌زند به مولی می‌گوید: مولی! تو به من گفتی: یجب علیک الی الزوال ان تجلس فی المسجد، می‌گوید: همین الان ‌که اذان می‌خواستند بگویند زید آمد در مسجد، من احتمال می‌دهم باز هم لازم باشد بخاطر زید بمانم در مسجد چون تا غروب باید از زید پذیرایی کنم، می‌گوید: بله بمان. اصلا با هم تنافی ندارد؛ ‌آن یک وجوب بود که مغیا بود به زوال، یک وجوب دیگری هم هست که ان جاء زید که مغیا به زوال نیست، با هم تنافی ندارد.

و لذا به نظر ما غایت مفهوم مطلق ندارد. ببینیم آیا این نظر که مفهوم غایت در جایی که غایت حکم است، مفهوم مطلق دارد، آیا در بعضی از موارد قابل تصحیح است؟ ادعای بزرگان‌ که غایت حکم مفهوم مطلق دارد تمام نیست، ما هیچ استظهار نمی‌کنیم از یجب الی آخر رمضان البقاء فی البلد مفهوم مطلق را، ما استظهار نمی‌کنیم از یجب الی الزوال الجلوس فی المسجد که مفهوم مطلق داشته باشد و تنافی داشته باشد با ان جاء زید فیجب الجلوس فی المسجد الی اذان المغرب، اما آیا می‌شود در برخی از موارد قائل به مفهوم مطلق شد برای غایت یا نه که ان‌شاءالله فردا عرض می‌کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo