< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1401/06/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفهوم استثناء/ مفاهیم/ مباحث الفاظ

 

قبل از این‌که بحث مفهوم استثناء را دنبال کنیم راجع به مفهوم غایت، مرحوم محقق ایروانی در کتاب نهایة النهایة مطالبی دارد که بیان آن خالی از فایده نیست.

محقق ایروانی: غایت مفهوم دارد و لو غایت موضوع باشد

ایشان فرموده‌اند: به نظر ما غایت مفهوم دارد مطلقا چه غایت موضوع باشد چه غایت حکم. غایت موضوع هم به حسب ظاهر عرفی آنی است که قبل از بیان حکم ذکر می‌شود، مثل ایدیکم الی المرافق فاغسلوها، در مقابل غایة الحکم که بعد از ذکر موضوع و محمول بیان می‌شود، اغسلوا ایدیکم الی المرافق، این به حسب ظهور اولی چون بعد از موضوع و محمول آمده این ظاهر در این است که غایة الحکم است. البته گاهی قرائنی هست که بر خلاف این ضابطه هست. مثل سر من البصرة ‌الی الکوفة با این‌که الی الکوفة بعد از موضوع و محمول آمده و به لحاظ قواعد عربیه الی الکوفة باید غایت حکم باشد اما غایت وجوب سیر نیست، بلکه غایت خود سیر هست، اما اگر قرائن نبود مقتضای قاعده این بود که غایت وجوب سیر باشد چون بعد از موضوع و محمول آمده، بعد از سر من البصرة گفتند الی الکوفة.

حالا این جهت مهم نیست. ایشان فرمودند: چه غایت، غایت موضوع باشد، ‌چه غایت، غایت حکم باشد، ‌این تفصیل بزرگان‌ که غایت حکم مفهوم دارد، غایت موضوع قید موضوع است، وصف موضوع است و مفهومش از باب مفهوم وصف خواهد بود، نخیر، این درست نیست، عرف فرق نمی‌گذارد بین این دو قسم، عرف فرق نمی‌گذارد که بگویند: ایدیکم الی المرافق فاغسلوها یا بگویند اغسلوا ایدیکم الی المرافق، ‌در هر دو فرض عرف استفاده می‌کند که بازو را لازم نیست بشویید.

محقق ایروانی: غایت داخل در مغیا است

این یک مطلبی است که ایشان فرمودند. مطلب دوم هم در رابطه با دخول غایت در مغیا فرمودند: ما نظرمان این است که غایت داخل در مغیا است. چرا؟ برای این‌که غایت جزء اخیر مغیا است، غایة النهار جزء اخیر نهار هست، لیل که غایة النهار نیست. اگر مولی به عبدش بگوید: اکرم جیرانی الی عشرین دارا، این معنایش این است که همسایه بیستم را هم اکرام کن، نه این‌که همسایه بیستم خارج است از این حکم، ‌اکرام او لازم نیست. ثم اتموا الصیام الی اللیل را به ما نقض نکنید، آن‌جا قرینه داریم که لیل خارج است از وجوب صوم، لولا القرینة حساب کنید، ظاهر غایت این است که داخل در حکم مغیا هست.

محقق هاشمی: غایت خارج است از مغیا

این نظر در مقابل نظر بسیاری از بزرگان بود که گفتند ظاهر اولی غایت این است که خارج است از حکم مغیا که صاحب کتاب اضواء و آراء هم فرمودند که ما این را قبول داریم بر خلاف استادمان، و ظاهر غایت این است که خارج از مغیا است. ‌صاحب کتاب اضواء و آراء می‌گویند. مگر این‌که قرینه باشد. مثل این‌که قرأت القرآن الی الجزء العاشر، چون عدد ذکر کرده یعنی می‌خواهد بگوید جزء دهم را خواندم. انتظر الی یوم الجمعة قرینه است که روز جمعه هم صبر کن، تا روز جمعه صبر کن بدهی‌ام را به تو می‌دهم، ‌این‌جا قرینه است، یعنی روز جمعه هم صبر کن، اما اگر قرینه نباشد ایشان فرمودند: اولین جزء غایت که حاصل شد ظاهرش این است که حکم تمام می‌شود.

مناقشه در هر دو فرمایش محقق ایروانی

به نظر ما هیچ‌کدام از این مطالب درست نیست. اما مطلب اول مرحوم ایروانی که فرمود: غایت مفهوم دارد چه غایة الحکم چه غایة الموضوع، ما عرض کردیم بحث مفهوم مطلق است نه مفهوم فی الجملة، انصافا عرف مفهوم مطلق نمی‌فهمد از ذکر غایت. این‌که بگویند: واجب هست مردم تا آخر رمضان در شهر بمانند عرف نمی‌فهمد که پس بعد از تمام شدن ماه رمضان بر هیچ‌کس واجب نیست در شهر بماند، همچون مطلبی را عرف نمی‌فهمد، ممکن است فی الجملة ‌برای بعضی‌ها واجب باشد در شهر بماند مخصوصا اگر ملاک آخری باشد برای وجوب بقاء. بله مفهوم فی الجملة استفاده می‌شود. در همین اغسلوا ایدیکم الی المرافق ما فی الجملة که می‌فهمیم غسل عضد لازم نیست. ‌در این مثال که اصلا خود اطلاق امر به وضوء که یک مرکب ارتباطی است می‌گوید: مشروط نیست به بیشتر از غسل یدین الی المرافق، ‌یک مرکب ارتباطی است اطلاقش می‌گوید شرط زایدی ندارد، ‌اما اگر بطور کلی می‌گفتند: همه باید دستان‌شان را تا مرفق بشویند می‌فهمیدیم که مازاد بر مرفق غسلش لازم نیست اما ممکن بود بگویند: آشپزها دستانشان را تا فوق عضد بشویند، با آن تنافی ندارد. همه باید دستان‌شان را تا مرفق بشویند قبل از غذا، بعد یک خطاب دیگر بگوید: آشپزها باید دستان‌شان را تا بالای بازو بشویند، این تنافی دارد؟ مخصص او هست؟ نه. آشپزها می‌گویند: پس چرا آن موقع گفتی همه باید دستان‌شان را تا مرفق بشویند، مولی می‌گوید: خب باید بشویند، شما یک تکلیف زایدی داری، ‌ما که تکلیف زاید شما را نفی نکرده بودیم، حالا می‌خواهیم با این خطاب دوم بگوییم.

و اما آن مطلب دوم محقق ایروانی که ظاهر غایت این است که داخل در مغیا است، ‌اگر لفظ غایت را می‌گویید ما که در لفظ غایت بحث نداریم. این مثالی را که زدید این را روی آن تکیه می‌کنید، ‌اکرم جیرانی الی عشرین دارا، این الی عشرین دارا بیان آن مواردی است که می‌خواهد اکرام بشوند، مثال را این‌جور باید می‌زدید که همسایه‌های من را اکرام کن تا خانه بیستم، از این خانه تا خانه بیستم را اکرام کنید، غذا ببرید، واقعا عرف متحیر می‌ماند. بحث در جایی است که آن غایت مبدأ و منتها دارد، خانه بیستم ابتداء دارد انتهاء دارد، نمی‌دانیم تا اول خانه بیستم غذا بدهیم یا تا آخر خانه بیستم غذا بدهیم که خانه بیستم هم جزئش بشود، واقع عرف مردد می‌شود.

الان به شما بگویند: امتحان از این کتاب تا فصل دهم این کتاب هست، واقعا شما برای‌تان روشن است که فصل دهم هم جزء امتحان است یا خارج از امتحان است؟ یکی بگوید: من تا روز عاشورا بیمار بودم، این یعنی تا غروب روز عاشورا بیمار بودم یا تا اول صبح روز عاشورا؟ مردد است. من تا روز عید غدیر خم این‌جا می‌مانم، صبح روز عید غدیر شد دیدند آقا رفته سفر، ‌می‌گوید: من تا روز عید غدیر این‌جا بودم دیگر، روشن نیست که آیا روز عید غدیر داخل است در مغیا یا خارج از مغیا.

مگر قرینه‌ای باشد. مثلا در عقد موقت می‌گویند: تا آخر ماه، ‌این قرینه است یعنی تا آخر روز سی‌ام مثلا مهر نه تا اول روز سی‌ام، اگر هم می‌گفتند: تا اول ماه، آن هم ظاهر عرفیش این بود که تا ابتداء اول ماه نه این‌که روز یکم مهر هم داخل است، اگر می‌گفتند: عقد موقت تا اول مهر، تا اول ماه، این‌ها قرینه است، وقتی می‌گوید: تا آخر ماه ظاهرش این است که آخرین لحظه را حساب می‌کند، بگوید: تا اول ماه، ابتداء اول ماه را حساب می‌کند، این‌ها مواردش مختلف است، اما اگر بیاید بگوید: عقد موقت می‌بندیم تا روز عید غدیر، بعد روز عید غدیر می‌شود، واقعا شک می‌کنند می‌گویند: این روز غدیر داخل بود یا نبود؟

مناقشه در کلام محقق هاشمی

و اینی هم که صاحب کتاب اضواء و آراء گفتند: لولا القرینة ظاهر این است که غایت داخل در مغیا نیست، خب قرینه که ذکر می‌کنند می‌گویند: مثل این‌که می‌خواهد عدد ذکر بکنند بگویند تا جزء دهم قرآن را خواندم، [اقول:] واقعا همین مثال روشن است؟ اگر مولی به عبدش بگوید: تا جزء یازدهم بخوان، عبد می‌پرسد جزء یازدهم را هم بخوانم یا نخوانم؟ روشن نیست. من تا جزء یازدهم قرآن خواندم دعا کنید بقیه‌اش را هم تا آخر سال بخوانم، یعنی جزء یازدهم را هم خواندم؟

[سؤال: ... جواب:] جزء یازدهم امتداد دارد، جزء یازدهم مثل ساعت دو که نیست که نزاع در آن نشود، چون ساعت دو اول و آخر ندارد، ‌یک لحظه است، غایتی که ابتداء و انتهاء دارد، ‌مثل جزء یازدهم، ‌اول جزء یازدهم یا آخر جزء یازدهم؟ می‌گوید: من تا جزء یازدهم قرآن را حفظ کردم دعا کنید بقیه‌اش را هم حفظ کردم، این یعنی تا اول جزء یازدهم را حفظ کردم یا تا آخر جزء یازدهم را حفظ کردم؟ مجمل است. ... شما بفرمایید اگر مقصودش تا انتهاء جزء یازدهم است می‌گفت تا انتهایش. ... شما یعنی نظر مرحوم ایروانی را دارید تایید می‌کنید. اصلا بحث در غایتی است که امتداد دارد. غایتی که امتداد ندارد یک آنی است مثل ساعت دو یا بگوید تا آخر ماه نه روز آخر ماه، روز آخر ماه امتداد دارد، ابتداء روز انتهاء روز، بگوید تا آخر ماه، آخر ماه آن لحظه‌ای است که این ماه تمام می‌شود ماه جدید شروع می‌شود، آن امتداد ندارد. اصلا بحث دخول غایت در مغیا جایی است که غایتی است که حدوث دارد و بقاء، ابتداء دارد و انتهاء، مثل همین مثال‌هایی که می‌زدیم، ‌این مثال جزء یازدهم که من تا جزء یازدهم حفظ کردم جزء یازدهم امتداد دارد، ابتداء جزء انتهاء جزء، ‌ظهورش این است که من تا آخر جزء‌ یازدهم حفظ کردم؟ می‌گوید: غذا بدهید تا خانه زید، ‌خانه بیستم یعنی خانه زید، می‌گوید تا خانه زید غذا بدهید یعنی به زید هم غذا بدهید؟ روشن نیست.

[سؤال: ... جواب:] گاهی خود انسان ملتفت نیست به این‌که سخنش مجمل است. خیلی از این افرادی که وقف‌نامه می‌نویسند، وصیت‌نامه می‌نویسند، بعدها تفسیر مرادشان دچار اجمال می‌شود، خودشان هم می‌گویند ما نمی‌دانیم اصلا مقصودمان چی بوده. انسان در هنگام صحبت کردن یا نوشتن یک مطلب، ‌جوانب در ذهنش گاهی نیست، فکر نمی‌کند که اجمال داشته باشد، بعدها که ملتفت می‌شود که تفاصیل مطلب را بداند می‌بیند این عبارت مجمل است. گاهی هم البته استظهارها مختلف است، ‌می‌گوید: این خانه را وقف کردم برای اولادم، نسلا بعد نسل، یا متولی این وقف اولادم هستند نسلا بعد نسل، این یعنی چی؟ یعنی نسل اول کلا منقرض بشوند بعد نوبت می‌رسد به نسل دوم؟ از نسل اول فقط عموی کوچک ما مانده، آیا آن هم باید فوت کند تا نوبت به نسل دوم که ما هستیم برسد در استفاده از وقف یا در متولی شدن وقف؟ به این می‌گویند ترتیب، یا نه، ‌تشریک است، نسل دوم هم در کنار نسل اول هستند یعنی ما هم همراه با عموی کوچک‌مان از این وقف استفاده می‌کنیم یا متولی وقف هستیم که به آن می‌گویند تشریک. واقعا گیر می‌کنند. خود شخصی هم که گفته وقف کردم این منزل را بر اولادم نسلا بعد نسل و طبقة بعد طبقة یا متولی قرار دادم اولادم را نسلا بعد نسل و طبقة بعد طبقة، خودش هم گیر می‌کند می‌آید استفتاء می‌کند می‌گوید: این عبارت ظاهرش چیست. خود بزرگان هم اختلاف می‌کنند، یکی می‌گوید: ظهورش در ترتیب است، یکی می‌گوید: ظهورش در تشریک است. این‌جور نیست که شما فکر کنید کسی که صحبت می‌کند جوانب را دقیق حساب کرده. مورد عقد موقت است، عجله دارد عقد موقت را ببندد آشنا بشود با خانمش، می‌گوید: تا عید غدیر ما عقد موقت می‌بندیم، بعد یواش‌یواش که دیگر فرصت پیدا می‌کند فکر کند می‌گوید: عید غدیر هم داخل است یا خارج؟ ما به نظرمان مجمل است.

بیان اشکال اهمال در عقد مستثنی

اما راجع به مفهوم استثناء: عرض کردیم اشکال مهمی که در مفهوم استثناء هست این است که برخی مثل صاحب کتاب بلغة الفقیة مرحوم آسید محمد بحرالعلوم، و در معاصرین صاحب کتاب دراسات فی المکاسب المحرمة، جلد 1 صفحه 24، گفته‌اند: جمله استثنائیه به لحاظ عقد مستثنی‌ مهمل است، اطلاق ندارد، یعنی مفهوم مطلق ندارد. اکرم العلماء الا من کان فاسقا این اطلاق ندارد که فمن کان فاسقا فلاتکرمه مطلقا، بلکه ممکن است در مورد فاسق تفصیل باشد، بعضی از فاسق‌ها اکرام‌شان واجب باشد بعضی‌ها واجب نباشد. یا بگوید: لابأس باکرام العلماء الا من کان فاسقا، ممکن است بعض فاسق‌ها اکرام‌شان حرام باشد بعضی‌ها حرام نباشد.

به ذهنم می‌آید مرحوم آقای بروجردی این اشکال را در کلمات‌شان مطرح کردند که عقد مستثنی اطلاق ندارد، ‌مهمل است چون مصب اصلی کلام بیان حکم مستثنی‌منه است.

شواهدی هم بر این بیان‌شان ذکر می‌کنند، می‌گویند اگر کسی بگوید که لاآکل طعاما الا ما کان مالحا معنایش این نیست که کل طعام مالح انا آکله. حتی در کتاب دراسات فی المکاسب المحرمة‌ گفتند: این اشکال در استثناء منقطع هم می‌آید چون استثناء منقطع در واقع یک نوع بر می‌گردد به استثناء متصل با توسعه موضوع مستثنی‌منه. ما جاءنی القوم الا حمارا در واقع آن قوم را توسعه می‌دهد به ما یتعلق بهم، بعد استثناء می‌شود استثناء متصل. این‌که اسمش را می‌گذارند استثناء منقطع چون از مدلول وضعی قوم خارج است و الا در مراد جدی این شخص که می‌گوید ما جاءنی القوم، اعم اراده شده از قوم و متعلقات قوم، بعد می‌گوید: ما جاءنی القوم الا حمارا. و لذا استثناء منقطع بازگشتش به استثناء متصل است و استثناء متصل مقصود بالاصالة در کلام بیان حکم مستثنی‌منه است. غالبا این‌طور است که متکلم ناظر به بیان حکم مستثنی نیست.

پاسخ از شبهه اهمال در مستثنی

به نظر ما این مطلب درست نیست. وجدانا اگر مولی بگوید: لاتکرم الفاسق الا من کان عالما، فاسق را اکرام نکن مگر عالم باشد، عبدش را برود یک عالم فاسقی را اکرام کند، ‌مولی بگوید: چرا او را اکرام کردی؟ می‌گوید: خودت گفتی لاتکرم الفاسق الا اذا کان عالما، این عالم هم فاسق بود اکرامش کردم، یا مولی که به عبدش باید اذن بدهد در ورود مهمان می‌گوید: لاتُدخل علیّ الیوم الا من کان عالما، ‌امروز هیچ‌کس را راه نده مگر عالم باشد، بعد ناگهان یک عالم کریه المنظری وارد می‌شود، ‌عبد هم می‌گوید: بفرمایید، مولی می‌گوید: من اوقاتم تلخ است این هم که آمد حالم بدتر شد، عبد می‌گوید: به من چه؟ شما گفتی: لاتکرم علی الیوم الا من کان عالما، این هم عالم بود. این یعنی عرف از جمله استثنائیه هم حکم مستثنی‌منه را می‌فهمد هم حکم مستثنی را. و این در صورتی که استثناء مفرغ باشد واضح‌تر است. لاتدخل علیّ الا من کان عالما.

پاسخ از نقض‌های مطرح شده

این نقض‌هایی که می‌شود به نظر ما این‌ها قابل جواب است، مثلا همین نقض لاآکل من الطعام الا ما کان مالحا، این ظاهرش این است که بیان شرطیت دارد می‌کند، خطابی که ظهور دارد در بیان شرطیت، نفی سایر شرائط را نمی‌کند. این دارد می‌گوید شرط غذایی که من می‌خورم این است که نمک داشته باشد، نفی سایر شرائط که نمی‌کند. ظهور عرفی این نوع تعابیر [این است.] لااطالع کتابا الا ما کتبه الفقیه، این دارد می‌گوید شرط خواندن کتاب این است که فقیه تألیف کرده باشد آن را، بیان یک شرط که نفی شرائط دیگری نمی‌کند، یک قرینه عرفیه دارد که می‌خواهد شرطی را ذکر کند برای این کار. لاتقلد الا من کان مجتهدا، این می‌خواهد شرط تقلید را که اجتهاد مقلَّد است بیان کند، نفی سایر شرائط که نمی‌کند. در همان عبارت لاصلاة الا بطهور، لاصلاة الا بطهور ارشاد به شرطیت طهور است در صلات، ‌این خطابی که ظهور دارد در ارشاد به شرطیت این‌که نفی سایر شرائط نمی‌کند.

[سؤال: ... جواب:] لاتکرم الفاسق الا من کان عالما دارد دو تا حکم را بیان می‌کند، فاسق غیر عالم را اکرام نکن، فاسق عالم را می‌توانی اکرام بکنی. شرطیت در یک مرکبی است که دارای اجزاء و شرائطی هست، آن‌جا بحث شرطیت می‌شود.

[سؤال: ... جواب:] این‌ها می‌گویند مهمل است، اهمال سرایت می‌کند به مستثنی‌منه. یعنی این آقایان این‌جور می‌گویند. ببینید! لااطالع کتابا الا کتاب الفقیه، راجع به کتاب غیر فقیه که روشن است مطلق است نمی‌خوانم، نسبت به کتاب فقیه ممکن است بعضی از این‌ها را بخوانم، ممکن است بعضی از این‌ها را نخوانم. به این معنا، بله [اهمال سرایت می‌کند] ‌اما این‌که کتاب غیر فقیه را نمی‌خوانم، ‌نه، او مهمل نیست. مستثنی‌منه به لحاظ غیر فرد مورد استثناء مهمل نیست، لااطالع کتابا الا کتاب الفقیه یعنی غیر کتاب فقیه را نمی‌خوانم مطلقا، اما کتاب فقیه را من در مقام بیانش نیستم که ممکن است آن هم شرطش این است که کتابش شرط خاصی داشته باشد تا من بخوانم.

مناقشه در پاسخ‌های سه‌گانه صاحب کفایه از اشکال ابوحنیفه

مرحوم آخوند راجع به استدلال ابوحنیفه به لاصلاة لا بطهور که ابوحنیفه گفت: مستثنی اطلاق ندارد چون لاصلاة بطهور اگر اطلاق داشت معنایش این بود که فکل صلاة مع الطهور صحیحة و لو فاقد سایر شرائط باشد، این استدلال ابوحنیفه را به مثل لاصلاة الا بطهور برای این‌که مستثنی اهمال دارد، ‌مفهوم مطلق ندارد، صاحب کفایه سه تا جواب از آن داده که به نظر ما هیچ‌کدام درست نیست.

فرموده: اولا: مراد از لاصلاة الا بطهور این است که لاصلاة تامة من سائر الجهات الا بطهور، ‌آن نمازی که از سایر جهات تام هست، آن صلات موضوع است برای این خطاب که آن نماز واجد سایر اجزاء و شرائط بدون طهور اگر بود نماز نیست. اما آن نمازی که فاقد رکوع است، آن را که نمی‌خواهد بگوید، نمازی که از حیث سایر اجزاء و شرائط کامل هست آن را می‌گوید اگر بی‌وضوء بود نماز نیست، اگر آن با وضوء بود نماز است و صحیح است چون سایر اجزاء و شرائط را که دارد.

این جواب اشکالش این است که خلاف ظاهر است. کجا لاصلاة قرینه است که نظر دارد به خصوص نمازی که از سایر جهات تام هست، فقط بحث این است که وضوء دارد یا ندارد. چه قرینه‌ای هست بر این فرمایش صاحب کفایه. پس این وجه صاحب کفایه درست نیست.

وجه دوم: ایشان می‌گوید: معلوم است این‌جا مفهوم مطلق ندارد لاصلاة الا بطهور چون قرینه خاصه داریم، آخه در اذهان متشرعه این واضح هست که نمی‌شود صرف وجود وضوء کافی باشد برای صحت نماز، این همه شرط دارد نماز، این در ذهن متشرعه هست. و لذا این قرینه است که مفهوم‌گیری نکنند دلیل نمی‌شود که ما بگوییم در جاهای دیگر هم استثناء مفهوم مطلق ندارد.

این هم جواب درستی نیست. می‌گوییم جناب صاحب کفایه! مگر فقط مثال لاصلاة الا بطهور هست؟ لارضاع الا فی الحولین، این‌جا که دیگر ارتکازی نیست که رضاع شرائط دیگری هم دارد، ‌اما عرف هیچ‌گاه استفاده نمی‌کند از لارضاع الا فی الحولین که اگر در دو سال اول شیر داد زنی کودکی را این سبب محرمیت است مطلقا، هیچ شرط دیگری ندارد، ‌فقط شرطش این است که در دو سال اول کودکی این فرزند باشد، آن‌جا هم عرف استفاده نمی‌کند. فقط لاصلاة الا بطهور نیست، هر جمله‌ای که مشابه این باشد و لو در جایی که هیچ ارتکازی در متشرعه نیست، باز عرف استفاده مفهوم مطلق نمی‌کند.

جواب سوم صاحب کفایه این است که فرموده: شما خبر مقدم را چی می‌گیرید در لاصلاة؟ خبر مقدم موجودةٌ نیست، لاصلاة موجودة الا مع الطهور که معنایش این باشد فاذا کان مع الطهور فهی موجودة مطلقا بعد اشکال کنید بگویید اذا کانت الصلاة مع الطهور فهی موجودة‌ مطلقا و لو فاقد رکوع باشد و لو فاقد استقبال قبله باشد، این‌جور که نیست پس مفهوم اطلاق ندارد مفهوم استثناء. نه، شما مقدر را ممکنةٌ بگیرید، ‌لاصلاة ممکنة الا بطهور، هیچ نمازی امکان صحت ندارد مگر با وضوء، اگر وضوء داشتید امکان صحتش هست، صلاحیت دارد برای صحت اما بالفعل صحیح است؟ آن را که نگفت، لاصلاة ممکنة یعنی هیچ نمازی ممکن الصحة نیست مگر با طهور، نماز با طهور ممکن الصحة است این است مفهوم استثناء این جمله. یعنی یستحیل صحة الصلاة بدون الطهور، اما مع الطهور لایستحیل صحة الصلاة. اما بالفعل صحیح است؟ این را که نگفته. و لذا لاصلاة الا بطهور به این خاطر است که دلالت نمی‌کند بر مفهوم استثناء که همین که وضوء داشتی در نماز نمازت صحیح است و لو شرائط دیگر را نداشته باشد.

انصافا این هم خلاف ظاهر است. در تقدیر گرفتن ممکنٌ خلاف ظاهر است. چون تقدیر خبر عام در موارد نفی جنس عرفی است مثل کائنٌ ثابتٌ موجودٌ مستقرٌ. لارجل الا فی الدار مثلا، بعد بگوییم بل لارجل بقائم الا فی الدار، ‌این‌ها عرفی نیست. آنی که عرف می‌گوید این است که لارجل موجود، ‌لارجل بکائن. پس لاصلاة ممکنة، معنا ندارد در تقدیر باشد. این خلاف ظاهر است.

پاسخ صحیح از اشکال ابوحنیفه

پس بهترین جواب این است که ما عرض کردیم، ‌لاصلاة الا بطهور سیاقش سیاق بیان شرطیت است، خطابی که سیاقش سیاق بیان شرطیت باشد اصلا قرینه عامه است که در مقام نفی سایر شرائط نیست.

و واضح‌تر از این این هست که ما در خصوص لاصلاة الا بطهور بگوییم: در مستثنی‌ که لفظ صلات نیامده، ‌نگفت لاصلاة الا صلاة بطهور، اگر می‌گفت لاصلاة الا صلاة بطهور جا داشت که بگویید مفهوم مطلقش این است که و الصلاة مع الطهور صلاةٌ أی صحیحٌ. معنای لاصلاة الا بطهور این است که لاصلاة موجودة الا بتأثیر من الطهور، الا بطهور یعنی هیچ نمازی نیست مگر طهور در او مؤثر است. چون فرق می‌کند، ‌اگر می‌گفت: لاصلاة الا صلاة بطهور، جا داشت بگویید این مفهوم مطلق اگر داشت معنایش این بود که صلات مع الطهور پس صلات است‌ أی صلاة صحیحةٌ، و اشکال بکنید مثل ابوحنیفه. اما این‌که عبارت لاصلاة الا بطهور نیست، لاصلاة الا بطهور یعنی لاصلاة موجودة الا بتأثیر من الطهور، باء بطهور باء سببیت است دیگر، یا باء مقارنت است، لاصلاة الا مع الطهور یعنی نماز نیست مگر همراه با طهور باشد. یعنی مفاد این جمله این است که توجد الصلاة مع الطهور، نماز با طهور موجود می‌شود، اما هر جا که طهور بود نماز هست؟ نه، نماز که موجود می‌شود با طهور است.

[سؤال: ... جواب:] ممکنةٌ را نمی‌گوییم در تقدیر است. اگر بود لاصلاة الا صلاة مع الطهور این حرف را نمی‌زدیم. اگر بود لاصلاة الا صلاة مع الطهور نمی‌گفتیم ممکنةٌ در تقدیر است، آن وقت فقط جواب اصلی ما می‌آمد که این ارشاد به شرطیت است، اما می‌گوییم: دلیل لاصلاة الا بطهور ندارد لاصلاة الا صلاة مع الطهور دارد لاصلاة الا بطهور یعنی لاصلاة بموجودة الا بتاثیر من الطهور یعنی هیچ نمازی موجود نمی‌شود مگر این‌که طهور در او تاثیر دارد. مثل این می‌ماند که لاانسان بموجود الا فی الارض، معنایش این نیست که در زمین همه انسان‌ها موجود هستند‌، انسان موجود نیست مگر در زمین یعنی انسان در زمین موجود است و لو صرف الوجودش. لاصلاة الا بطهور یعنی نماز موجود نیست مگر به تاثیر از طهور یعنی اگر وضوء داشتی صرف الوجود صلات محقق می‌شود نه این‌که همه جا نماز موجود می‌شود و لو آن مورد صرف الوجود جایی است که سایر اجزاء و شرائط نماز هم باشد.

ان‌شاءالله بقیه مطالب را در جلسه آینده عرض می‌کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo