< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1402/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فهرست مطالب:

 

موضوع: بررسی روایات دال بر نهی از عمل به غیر کتاب و سنت

بررسی روایات دال بر نهی از عمل به غیر کتاب و سنت

بحث در بررسی روایاتی بود که برای اثبات نهی از تبعیت دلیل عقلی در مقام کشف حکم شرعی به آن‌ها استدلال شده بود. اولین روایت صحیحه ابان بود.

روایت دوم: صحیحه زراره

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَى الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ[1]

شهید صدر در جواب از این روایت فرموده‌اند: تبعیت ما از عقل به دلالت ولی الله است که فرمودند عقل حجت باطنه است لذا عمل به عقل تبعیت از دلالت ولی الله است[2] .

این کلام تمام نیست زیرا اولا: دلیلی بر جواز تبعیت از عقل در کشف حکم شرعی به نحو مطلق که شامل عقل غیر بدیهی نیز شود وجود ندارد. ثانیا: بر فرض وجود چنین دلیلی، عرفا گفته نمی‌شود که «جمیع اعمال ما به دلالت ولی الله الیه» است چون معنای «ولی الله الیه» این است که در این عمل راهنمای ما ولی الله باشد. و مقام شبیه این است که مکلف به اذن اعلم از غیر اعلم تبعیت کند چون شخص اعلم تبعیت از غیر اعلم را جایز می‌داند در این‌جا تبعیت مکلف از مجتهد غیر اعلم به اذن مجتهد اعلم است ولی وقتی براساس نظر غیر اعلم عمل می‌کند بر آن عمل صدق نمی‌کند که این به دلالت مجتهد اعلم است.

روایت سوم:

روایاتی وجود دارد که دلالت می‌کند بر نهی از افتاء به رأی مثل روایت «وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ جَمِيعاً عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‌ لَا رَأْيَ‌ فِي‌ الدِّينِ‌.»[3]

طلحة بن زید توثیق خاص ندارد و فقط در مورد او فرمودند: «أنّ كتابه معتمد»[4] استظهار ما از این تعبیر این بود که وجه معتمد بودن کتاب او ثقه بودن او بوده است. ولی آیت الله زنجانی حفظه الله فرموده‌اند: بعضی انسان‌ها موقع نوشتن کتاب دقیق و متقن کتاب می‌نویسند ولی در صحبت کردن دقیق و منضبط سخن نمی‌گویند یعنی معتمد در کتاب نویسی است نه این که به نحو مطلق معتمد باشد و اگر روایتی از کتاب او باشد معتبر است ولی معلوم نیست که این روایت از کتاب او باشد و ممکن است به نحو شفاهی از او شنیده شده است.

به نظر ما این یک بیان لطیفی است ولی بعید نیست که از عبارت کتابه معتمد چنین استظهار شود که معتمد بودن یک کتاب نوعا ناشی از ثقه بودن مؤلف به نحو مطلق باشد و این که کسی هنگام نوشتن کتاب منضبط باشد ولی خارج از کتاب نویسی غیر منضبط باشد نادر است.

و همچنین در روایت مسعدة بن صدقة نیز آمده است: «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً ع قَالَ: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ وَ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِالرَّأْيِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ[5] یعنی کسی که با رأی بخواهد زندگی خود را تنظیم کند هر روز زندگی‌اش رو به نابودی و فرو رفتن در گمراهی است.

مسعدة بن صدقه نیز توثیق خاص ندارد ولی به سبب اکثار روایت اجلاء از ایشان مثل هارون بن مسلم توثیق ایشان قابل اثبات است و نیازی به اثبات اتحاد ایشان با مسعدة بن زیاد که توثیق خاص دارد، نیست. گرچه مرحوم بروجردی رحمه الله و آیت الله شبیری[6] حفظه الله اصرار بر اتحاد آن دو دارند.

در صحیحه عبد الرحمن بن الحجاج نیز آمده است: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مُجَالَسَةِ أَصْحَابِ الرَّأْيِ فَقَالَ جَالِسْهُمْ وَ إِيَّاكَ‌ عَنْ‌ خَصْلَتَيْنِ‌ تَهْلِكُ فِيهِمَا الرِّجَالُ أَنْ تَدِينَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ رَأْيِكَ أَوْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ[7]

تقریب استدلال: معنای نهی از قول به رأی، وجوب تبعیت از نص است زیرا در آن زمان دو طایفه وجود داشت یکی اصحاب الرأی و دیگری اصحاب السنة که در مقابل هم بودند مراد از اصحاب السنة یعنی اصحاب النص که به نص و سنت عمل می‌کردند و اصحاب الرأی نیز کسانی بودند که در موارد عدم وجود نص به تشخیص خودشان ، عمل می‌کردند پس نهی از عمل به رأی یعنی نهی از عمل کردن به تشخیص خود با اعتماد به یک دلیل عقلی هر چند علم آور باشد.

بررسی روایت سوم

جواب اول

«اتباع رأی» در این روایات با توجه به روش متداول موجود بین اصحاب ابوحنیفه که به قیاس و استحسان و مصالح مرسله تمسک می‌کردند، و به همین سبب آن‌ها را اصحاب الرأی و القیاس می‌گفتند، ظهور در همین معنا دارد و لذا این روایات عرفا نسبت به صورتی که به استناد یک دلیل عقلی قطعی حکم شرعی کشف شود، اطلاق ندارند و ناظر به این صورت نیستند.

شاهد آن روایت «من افتی الناس برأیه فقد دان الله بما لایعلم»[8] است. زیرا دلالت دارد بر این که اتباع رأی مصداق اتباع غیر علم است و از این معلوم می‌شود که مراد روایات ناهی از اتباع رأی غیر از فرضی است که دلیل عقلی افاده علم کند.

و فرض ما قطع ناشی از تقصیر در مقدمات نیست تا گفته شود همان‌طور که آیت الله سیستانی حفظه الله فرمودند جزم ناشی از مناشئ غیر عقلائیه علم نیست بلکه فرض ما صورتی است که علم ناشی از مناشئ عقلائیه باشد. که این حتی از نظر آیت الله سیستانی حفظه الله نیز علم است[9] .

البته گاهی قیاسی که شخص با تمسک به آن جزم به حکم شرعی پیدا می‌کند منشأ عقلایی برای علم نیست که همین موردِ روایات مذکور است که از آن نهی شده است ولی گاهی قیاسی که به آن تمسک می‌کند یک قیاس واضح است که برای عقلاء علم آور است که یکی از موارد آن عدم الفرقی است که در فقه مطرح است که بدون این که موجب ظهور عرفی باشد به آن تمسک می‌شود. برای نمونه چند مثال را بیان خواهیم کرد:

مثال اول: در بحث کفارات موضوع خاص از امام علیه السلام سؤال می‌شود مثلا از ایشان در مورد ملاعبه مرد در حال احرام با همسر خودش به نحوی که به حد امناء برسد سؤال شده و ایشان در جواب فرمودند: «علیه البدنة»[10] یعنی اگر این‌کار را انجام دهد باید یک شتر کفاره بدهد. مشهور گفتند: بین ملاعبه با همسر و ملاعبه با اجنبیه فرق وجود ندارد لذا در صورت ملاعبه با اجنبیه نیز باید یک شتر کفاره بدهد. ولی آیت الله شبیری حفظه الله فرموده‌نداند: این قیاس است زیرا مورد روایت «من لاعب امرأته فامنی» است و ممکن است این فعل چون در معرض ارتکاب محرم بود شارع برای آن کفاره جعل کرده است تا حجاج مرتکب آن نشوند ولی چون ملاعبه با اجنبیه یک امر متعارف برای حجاج نیست و امر نادری است شارع دنبال ایجاد مانع زاید در این مورد نبوده است و کسی که این عمل را انجام دهد از خط قرمز عبور کرده است و «ینتقم الله منه».

و عمل مشهور در الغاء فرق در این مورد، استظهار از خطاب نیست یعنی مثل «رجل شک بین الثلاث و الاربع» نیست که گفته می‌شود «رجل» مثال برای «انسانٌ شک بین الثلاث و الاربع» است بلکه این عمل الغاء فرق و علم به عدم الفرق است و یک نوع قیاس علم آور است.

مثال دوم: در مورد شخصی که در ماه رمضان جنب شد و غسل را فراموش کرد «حتی مضی علیه جمعة او خرج شهر رمضان» امام علیه السلام فرمودند: «یقضی صومه»[11] مشهور –کما هو المختار- در این‌جا نیز الغاء فرق کردند و گفتند: اگر شب غسل را فراموش کند و حداقل کل روز را با حالت جنابت فراموش شده سپری کند نیز باید قضا کند و فرقی بین این صورت و «حتی مضی علیه جمعة أو خرج من شهر رمضان» وجود ندارد. که در صورت سخت گیری حتی می‌توان گفت اگر شب غسل را فراموش کرد و بعد از طلوع فجر متوجه شد نیز باید قضا کند. و این قیاس علم آور است. ولی مرحوم داماد رحمه الله و آیت الله زنجانی حفظه الله فرموده‌اند: مورد روایت صورتی است که یک هفته بگذرد و یا ماه رمضان تمام شود و شامل صورت مضی یک روز نمی‌شود مگر این که آن یک روز، روز آخر ماه رمضان باشد که «خرج من الرمضان» بر آن صدق کند لذا نمی‌توان گفت در این صورت صوم او باطل است.

مثال سوم: در صورتی که اصابت خون با لباس یا دست اگر آن خون کمتر از درهم باشد معفو است. مشهور می‌گویند: بین صورتی که دست همراه با خون باشد و صورتی که خون دست برطرف شد ولی شخص هنوز آن را نشسته، عرفا فرق وجود ندارد و همان‌طور که نجاست خون در صورت اول معفو بود در صورت دوم نیز معفو است. البته مرحوم خویی رحمه الله فرموده‌اند: اطلاق ادله شامل این فرض نیز می‌شود (لذا برای اثبات معفو بودن نجاست خون در صورت دوم نیاز به الغاء فرق نیست) ولی معمولا برای اثبات این مطلب به همین الغاء احتمال فرق تمسک می‌شود که این قیاس علم آور است.

البته این مطلب خیلی ظریف است زیرا خون کمتر از درهم روی دست و لباس معفو است ولی اگر کمتر از این مقدار در یک آب قلیل بیفتد و یک قطره از آن آب قلیل روی لباس و بدن شما بیفتد، معفو نیست. زیرا احتمال فرق بین آن دو وجود دارد.

بنابراین الغاء فرق گاهی ناشی از استظهار مثالیت است مثل «رجل شک بین الثلاث و الاربع» و گاهی ناشی از الغاء خصوصیت مورد است و الا نمی‌توان گفت که روایت ظهور در اعم دارد مثل «رجل لاعب امرأته فامنی» که نمی‌توان «لاعب امرته فامنی» را حمل بر مثالیت کرد. و این الغاء خصوصیت و وثوق به عدم فرق ناشی از مناشئ عقلائیه است نه مناشئ غیر عقلائیه و از روایات استفاده نمی‌شود که این موارد نیز منهی عنه هستند.

اگر بگویید چگونه روایت مسعدة بن صدقه -که در آن امام باقر علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نهی از عمل به رای را نقل می‌فرمایند- را بر معنایی که در جو فقهی زمان ابوحنیفه رایج بود حمل می‌نمایید در حالی که این معنی در زمان امیرالمؤمنین رایج نبوده است؟ می گوییم اولا: امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل به معنا می‌کردند و لفظ را مطرح نمی‌کردند. مثل این که ایشان فرموده باشند: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله انما اقضی بینکم بالبینات و الأیمان»[12] که بینه در زمان امام صادق علیه السلام ظهور در شهادت عدلین داشت در حالی که نمی‌توان گفت در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین ظهوری داشته است لذا ممکن است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده باشند: «انما اقضی بینکم بشهادة عدلین و الایمان» ولی امام علیه السلام به‌جای «عدلین» بینه را مطرح کردند.

ثانیا: پدیده عمل به رأی گرچه در زمان ابوحنیفه رایج شد ولی این‌ها اتباع فلان و فلان بودند که آن‌ها نیز اهل حدیث نبودند و دومی در زمان حکومت خود نهی از نقل حدیث کرد و متعة الحج و متعة النساء را حرام کرد و گفت «انا احرمهما»[13] لذا شروع انحراف از بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است و آن‌ها اول من اسس اساس البدعة بودند هر چند عمل به رأی به این گستردگی در زمان امام صادق نبوده است.

بنابراین جو موجود در آن زمان عمل به رأی بود و امام علیه السلام به هر نحوی مخالفت خود را با این کار بیان می‌کردند و با آن مبارزه می‌کردند. و به همین سبب وقتی یک شخصی به امام صادق علیه السلام گفت «أرأیت؟» این تعبیر با این که دو احتمال در آن وجود دارد: یکی معنای عرفی آن که «اخبرنی» است و دیگری این که رأی شما چیست، ولی امام علیه السلام زمینه‌ای پیدا کردند تا با آن ناراحتی خود از اتباع رأی را بیان کنند و فرمودند: «من رأی ندارم».[14]

بنابراین با توجه به جو موجود در آن زمان معنای اینکه «خدا را تدین به رأی نکنید» و همچنین ظاهر روایت «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يَا جَابِرُ إِنَّا لَوْ كُنَّا نُحَدِّثُكُمْ بِرَأْيِنَا وَ هَوَانَا لَكُنَّا مِنَ‌ الْهَالِكِينَ‌ وَ لَكِنَّا نُحَدِّثُكُمْ بِأَحَادِيثَ نَكْنِزُهَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص كَمَا يَكْنِزُ هَؤُلَاءِ ذَهَبُهُمْ وَ فِضَّتُهُمْ[15] همان تبعیت از رأی به همان معنایی که گفته شد است.

جواب دوم

بر فرض نهی از اتباع الرأی اطلاق داشته باشد و شامل قطع ناشی از مناشئ عقلائیه نیز شود ولی چون وجوب اتباع علم از مناشئ عقلائیه گرچه از کتاب و سنت نباشد، یک امر ارتکازی عقلایی است این اطلاقات نمی‌توانند رادع از این ارتکاز عقلائیه باشند لذا عقلاء این اطلاق را منصرف از امر مرتکز در ذهن خودشان می‌دانند یعنی می‌گویند: مراد از این روایات قطع ناشی از غیر مناشئ عقلائیه است.

و بر فرض اطلاق داشتن این روایات و وجود دلیل مطلق بر جواز اتباع علم یا اتباع عقل این اطلاقات با هم تعارض و تساقط می‌کنند و به حجیت عقلیه و عقلائیه علم رجوع می‌شود.

مراد عامه از اجتهاد، تحصیل علم به حکم شرعی نبود زیرا آن‌ها در تعریف اجتهاد می‌گفتند: «الاجتهاد الظن بالحکم الشرعی» یعنی ما بیش از ظن به حکم شرعی نمی‌توانیم پیدا کنیم چون از ائمه علیهم السلام فاصله گرفته بودند متمکن از تحصیل علم به حکم شرعی نبودند و لذا راه تحصیل علم را منسد می‌دانند. و بر همین اساس اصطلاح مجتهد در آن زمان مذموم بود و اگر کسی را به این نام می‌خواندند ناراحت می‌شد به‌خلاف زمان ما.

روایت چهارم: روایت عبدالحمید بن أبی العلاء

«عَنْهُ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَال‌:...قَالَ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ إِبْلِيسَ سَجَدَ لِلَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ بَعْدَ الْمَعْصِيَةِ وَ التَّكَبُّرِ عُمُرَ الدُّنْيَا مَا نَفَعَهُ ذَلِكَ وَ لَا قَبِلَهُ اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ مَا لَمْ يَسْجُدْ لآِدَمَ كَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَسْجُدَ لَهُ وَ كَذَلِكَ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْعَاصِيَةُ الْمَفْتُونَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا ص وَ بَعْدَ تَرْكِهِمُ الْإِمَامَ الَّذِي نَصَبَهُ نَبِيُّهُمْ ص لَهُمْ فَلَنْ يَقْبَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُمْ عَمَلًا وَ لَنْ يَرْفَعَ لَهُمْ حَسَنَةً حَتَّى يَأْتُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ وَ يَتَوَلَّوُا الْإِمَامَ الَّذِي أُمِرُوا بِوَلَايَتِهِ وَ يَدْخُلُوا مِنَ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ لَهُمْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص خَمْسَ فَرَائِضَ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الصِّيَامَ وَ الْحَجَّ وَ وَلَايَتَنَا فَرَخَّصَ لَهُمْ فِي أَشْيَاءَ مِنَ الْفَرَائِضِ الْأَرْبَعَةِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي تَرْكِ وَلَايَتِنَا لَا وَ اللَّهِ مَا فِيهَا رُخْصَةٌ[16]

تقریب استدلال: ظاهر «وَ يَدْخُلُوا مِنَ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ لَهُمْ» این است که در جمیع اعمال خود تابع هدایت ولی الله باشید زیرا اصل قبول ولایت را قبل از آن با عبارت «یتولوا الامام الذی امروا بولایته» بیان کرد ولی به همین اکتفاء نکرد و در ادامه فرمود: «وَ يَدْخُلُوا مِنَ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ لَهُمْ».

بررسی روایت چهارم

این روایت نیز دلالت بر مدعای آن‌ها ندارد، زیرا:

اولا: ممکن است «وَ يَدْخُلُوا مِنَ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ لَهُمْ» تاکید و تکرار همان قبول ولایت باشد یعنی با قبول ولایت وارد بابی می‌شوند که خداوند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای آن‌ها باز کردند. اما این‌که بعد از قبول ولایت تمام حرف‌های آن‌ها نیز باید ناشی از نص شرعی باشد و نباید ناشی از دلیل عقلی باشد، این از روایت استفاده نمی‌شود.

ثانیا: بر فرض دلالت این روایت بر لزوم اتباع امام علیه السلام در کشف حکم شرعی ولی ظاهر آن عدم استقلال از امام علیه السلام است ولی این که گفته شود: الغاء فرق به طبق این روایات قیاس و اتباع علم خود است و اتباع نص نیست و باید از آن دوری کرد، از این روایات استفاده نمی‌شود.

ثالثا: جواب دوم به روایت قبل به این روایت نیز داده می‌شود.

بررسی وثاقت عبدالحمید بن أبی العلاء

نجاشی در مورد «عبد الحمید بن أبی العلاء» فرموده است: «عبد الحمید بن أبی العلاء بن عبدالملک الازدی ثقة»[17] ولی ممکن است «عبدالحمید بن أبی العلاء» در این روایت «ابن عبدالملک» نباشد بلکه «ابن طهمان» باشد زیرا «حسین بن أبی العلاء» غیر از «ابن عبد الملک» است که در مورد او گفته شده است «اخواه عبدالحمید و علی» و اسم پدر این دو، خالد بن طهمان بود. بنابراین اسم پدر عبدالحمید خالد بن طهمان است در حالی که نجاشی «عبد الحمید بن أبی العلاء بن عبدالملک الازدی» را توثیق کرده است.

البته نجاشی در مورد حسین بن أبی العلاء برادر عبدالحمید و علی فرموده‌ است «و کان الحسین اوجههم»[18] و «اوجه» افعل تفضیل است لذا دلالت دارد بر این که «عبدالحمید» و «علی» نیز وجیه هستند فقط «حسین» اوجه از آن دو است و ظاهر «وجیه» نیز به معنای «ثقة» است.

ولی آیت الله شبیری حفظه الله فرموده‌اند: افعل تفضیل دلالت بر فضل نسبی می‌کند و دلالت بر وجود مبدأ در آن دو نیست. و لذا گاهی نیز در مورد دو بچه سؤال می‌شود «أیهما اکبر» و در مورد دو پیرمرد گفته می‌شود: «أیّهما اصغر» و در مقام نیز تعبیر «و کان الحسین اوجههم» ممکن است تعبیر نسبی باشد یعنی هیچ‌کدام وجیه نباشند ولی حسین نسبت به دو نفر دیگر اوجه باشد[19] .

این یک اشکال قابل توجهی است ولی متفاهم عرفی از افعل تفضیل در صورت عدم وجود قرینه، وجود مبدأ در طرفین است لذا وقتی گفته می‌شود «شیخ انصاری افقه از ملای‌دربندی است» کسی که آن‌دو را نمی‌شناسد به ذهنش چنین می‌آید که هر دو فقیه هستند ولی شیخ انصاری رحمه الله افقه است. و عدم وجود مبدأ در موارد نقض مذکور به سبب وجود قرینه است.

فقط بحث در این است که مراد از «وجیه» چیست؟ ممکن است گفته شود: وجیه به معنای مورد توجه مردم است و لذا ممکن است شخصی در میان شیعه بزرگ باشد ولی در مقام روایت ثقه نباشد.

ولی این احتمال بعید است زیرا وقتی یک رجالی می‌گوید: «و کان الحسین اوجههم» ظاهر آن این است که او به وجیه بودن از سایر جهات مثل وجیه بودن از جهت زیاد روضه‌خواندن و یا از جهت زیاد به فقراء کمک کردن توجه ندارد بلکه مراد وجیه شرعی رجالی است لذا بعید نیست که از «اوجههم» وجیه بودن عبدالحمید استفاده شود منتهی حسین از او و علی وجیه‌تر است و این وجیه‌بودن ظهور در توثیق او دارد.


[1] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج2، ص18، 5.
[2] بحوث فی علم الاصول، صدر، محمد باقر، ج4، 123-124.
[3] وسائل الشیعة، شیخ حرعاملی، محمد بن حسن، ج27، ص51.
[4] فهرست کتب الشیعة و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الرسول، طوسی، محمد بن حسن، ص256.
[5] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص57، ح17.
[6] کتاب نکاح، زنجانی، سید موسی شبیری، ج9، ص212.
[7] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج27، ص29.
[8] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص57، ح17.
[9] لرافد في علم الأصول، ص61.
[10] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج4، ص376، ح3.
[11] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌4، ص.: 106‌: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يُجْنِبُ بِاللَّيْلِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَنَسِيَ أَنْ يَغْتَسِلَ حَتَّى يَمْضِيَ بِذَلِكَ جُمْعَةٌ أَوْ يَخْرُجَ شَهْرُ رَمَضَانَ قَالَ عَلَيْهِ قَضَاءُ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ
[12] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج7، ص414، ح1.
[13] مقرر: مرحوم مجلسی رحمه الله در بحار در این رابطه مطلبی را از شهید ثانی رحمه الله نقل کردند. عبارت ایشان چنین است: « و لنعم ما حكى الشهيد الثاني، قال‌: وجدت في بعض كتب الجمهور أنّ رجلا كان يتمتّع بالنساء، فقيل له: عمّن أخذت حلّها؟. قال: عن عمر. قيل له: كيف ذلك و عمر هو الذي نهى عنها و عاقب عليها؟. فقال: لِقَوْلِهِ: مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا أُحَرِّمُهُمَا وَ أُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا، مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّسَاءِ، فأنا أقبل روايته في شرعيّتها على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و لا أقبل نهيه‌ من قبل نفسه» (بحار الانوار، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، ج30، ص637.).
[14] الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌1، ص: 58: عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ قُتَيْبَةَ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُ فِيهَا فَقَالَ الرَّجُلُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا مَا يَكُونُ الْقَوْلُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ مَهْ مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَهُوَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَسْنَا مِنْ أَ رَأَيْتَ فِي شَيْ‌ءٍ.
[15] بصائر الدرجات، صفار، محمد بن حسن، ج1، ص299، ح1.
[16] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج8، ص270.
[17] رجال النجاشی، نجاشی، احمد بن علی، ص246.
[18] همان، ص117.
[19] کتاب نکاح، زنجانی، سید موسی شبیری، ج2، ص610؛.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo