< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1402/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجیت ظواهر کتاب

 

ادامه بررسی مناقشات کبروی در حجیت ظهور قرآن

بحث در بررسی مقصود از متشابه در آیه ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‌ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾[1] -کسانی که در دل آن‌های کجی است از متشابهات قرآن به هدف فتنه‌گری و رسیدن به تأویل آن تبیعت می‌کنند- بود.

مرحوم علامه در المیزان چند مطلب بیان کردند که این مطالب را بیان و بررسی خواهیم کرد:

مطلب اول

مرحوم شهید صدر[2] و مرحوم علامه[3] فرمودند: در قرآن خطاب مجمل وجود ندارد لذا نمی‌توان متشابه را به خطاب مجمل تفسیر کرد. بلکه کلام متشابه کلامی است که مفهوم آن روشن است و از جهت مصداق متشابه است. مثل ﴿ان الله سمیع بصیر﴾[4] و﴿الرَّحْمنُ‌ عَلَى‌ الْعَرْشِ‌ اسْتَوى﴾[5] که مصداق آن خفی است.

ولی به نظر ما خفی بودن مصداق حقیقی کلام و عدم وجود مصداق روشن برای آن در نظر عرف موجب مجمل شدن آن کلام می‌شود. و وقتی یک مصداق روشنی برای عرف ندارد ظهور تصدیقی کلام منعقد نمی‌شود. مثل این که گفته شود «من امروز صبح به کربلا رفتم و برگشتم» که مصداق روشن آن نیز قابل قبول نیست و مصداق غیر روشن آن نیز برای مردم روشن نیست و این موجب مجمل بودن کلام می‌شود و لذا دیگر نمی‌توان گفت قرآن مبین و واضح است.

البته مرحوم علامه در حاشیه کفایه این مطالب را بیان نمی‌کنند بلکه می‌فرمایند: با توجه به آیه‌ی ﴿وَ ما آتاكُمُ‌ الرَّسُولُ‌ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[6] مقتضای آیه ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ‌ الْقُرْآن﴾[7] حق تدبر در قرآن این است که باید به کلام نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام که جانیشینان ایشان هستند، رجوع شود و از مخصص‌های آن خصوصا در رابطه با آیات الاحکام فحص شود[8] .

ایشان حاشیه کفایه را قبل از المیزان نوشتند و این بیانشان به همان بیان ما برمی‌گردد که مراد از این که قرآن «تبیانا لکی الشیء» است این است که سرخط‌ها را به مردم داده است و گفته به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رجوع کنید و قول ایشان را قبول کنید ﴿وَ لَوْ رَدُّوهُ‌ إِلَى‌ الرَّسُولِ وَ إِلى‌ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم﴾[9]

مطلب دوم

همچنین ایشان در المیزان در تفسیر ﴿وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‌ لِلْمُسْلِمين﴾[10] فرموده‌اند: این‌ها مربوط می‌شود به اموری که در هدایت انسان دخیل هستند. البته در روایات آمده است که علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن در قرآن وجود دارد[11] . در صورت صحت این روایات باید مراد از «تبیان» اعم از تبیان به دلالت لفظیه یا به اشارات باشد که متعارف انسان‌ها نیز آن اشارات را متوجه نمی‌شوند و باید اهل بیت علیهم السلام آن‌ها را بیان کند[12] .

این مطالب ایشان درست است و اشکال ما به مطلب ایشان در جلد اول المیزان بود.

مطلب سوم

ایشان در جلد سوم المیزان فرموده‌اند: متشابهات قرآن باید با رجوع به محکمات فهمیده شود. ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ‌﴾[13] یعنی آیات قرآن دو بخش هستند یکی امّ الکتاب که محکمات هستند و دیگری غیر امّ الکتاب که متشابهات هستند و این غیر امّ الکتاب یعنی متشابهات با رجوع به امّ الکتاب یعنی محکمات فهمیده می‌شوند. محکمات، اصل از کتاب هستند ولی متشابهات، اصل از کتاب نیستند و باید با رجوع به اصل متشابهات فهمیده شوند[14] .

و معنای این بیان این است که مردم می‌توانند با مراجعه به محکمات تأویل متشابهات را بفهمند.

ولی اولا: این بیان با این مطلبی که قبلا بیان کردند و فرمودند: « تأویل متشابهات را فقط خداوند متعال می‌فهمد.» تنافی دارد زیرا طبق این بیان هر کسی می‌تواند با ارجاع متشابهات به محکمات تاویلات آن‌ها را متوجه شود.

ثانیا: تعبیر «هن ام الکتاب» از این باب نیست که متشابهات قرآن به محکمات باید ارجاع داده شود بلکه از این باب است که اساس کتاب که امر به تدبر در آن و امر به عرض احادیث بر آن شده است محکمات کتاب هستند.

مطلب چهارم

ایشان همچنین در جلد سوم المیزان فرموده‌اند: کل قرآن تأویل دارد. یک حقیقت عینیه وراء این قرآن بین الدفتین وجود دارد که در لوح محفوظ است و ﴿لا يَمَسُّهُ‌ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[15] و قرآن مثال برای این حقیقت عینیه است. اما دلیلی بر این مطلب نیز وجود ندارد.

این که گفته شود «مرجع ضمیر «تأویله» قرآن موجود در صدر آیه «و ما کان هذا القرآن ان یفتری.... ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾[16] است و از این معلوم می‌شود که کل قرآن تأویل دارد.» نیز درست نیست زیرا اولا: شاید مرجع ضمیر ﴿ما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾ باشد یعنی «و لمّا یأتهم تأویل ما لم یحیطوا بعلمه». ثانیا: تأویل القرآن مثل تفسیر قرآن است یعنی «مایحتاج الی التفسیر و التاویل» تأویل و تفسیر می‌شود و معنای تفسیر قرآن این نیست که هر آیه‌ای از قرآن نیاز به تأویل و تفسیر دارد لذا ظهور ندارد در این که کل قرآن نیاز به تأویل دارد و تأویل آن یک حقیقت عینیه است که در لوح محفوظ وجود دارد.

حقیقت عینیه قصص قرآنی همان اتفاقات تاریخی است که واقع شده است، حقیقت عینیه قتل هابیل توسط قابیل همان جنایت تاریخی است که قابیل در حق هابیل انجام داده است. و این قرآن حاکی از آن وقایع است و حقیقت عینیه احکام قرآن اعتبارات است و ﴿بل هو قرآن مجید فی لوح محفوظ﴾[17] نیز به این معنا است که همین قرآن کریم در لوح محفوظ بود و الان نازل شده است نه این که یک حقیقت عینیه‌ای ورای آن است که جزء موجودات تکوینی عالم است.

این مطالب را ما متوجه نمی‌شویم البته غرض ما این نیست که بگوییم قطعا چنین نیست بلکه می‌گوییم دلیلی بر وجود این مطالب وجود ندارد.

بنابراین متشابه آیه‌ای است که مقصود واقعی از آن چیزی نیست که ظاهر آیه آن را بفهماند. و معنای تبعیت اهل زیغ از متشابهات قرآن این است که این افراد یک متشابهی که موهم یک معنایی است آن معنای موهم آیه را اخذ می‌کنند و غرض آن‌ها یا مجموع فتنه‌گری و ابتغاء تأویل است و یا غرض بعضی از آن‌ها فتنه‌گری و غرض بعضی دیگر ابتغاء تأویل است.

حمل کلام بر معنای ظاهر خود تأویل نیست بلکه تأویل این است که کلامی را که ظاهر در یک معنایی نیست بلکه فقط مشعر به آن معنا است حمل بر آن معنای غیر ظاهر شود. ولی چون این کلام مشعر به این معنا است گفته می‌شود اتباع این کلام کردید یعنی کلام را حمل کردید بر معنایی که کلام مشعر به آن معنا است ولی ظاهر -به معنای ظهور تصدیقی- در آن معنا نیست. و تأویل این کلام بر معنای غیر ظاهر به سبب وجود قرینه منفصله یا قرینه متصله عقلیه بر خلاف این ظهور است و الا اگر قرینه متصله و منفصله بر خلاف آن نبود حمل ظاهر بر معنای ظاهر آن تأویل نیست.

و وجه ذم این کار این است که افراد کج‌اندیش بدون لحاظ قرائن متصله و منفصله عقلیه کلامی را که مشعر به یک معنا است به غرض تأویل آن اخذ می‌کنند یعنی به غرض حمل بر معنای غیر مراد آن را اخذ می‌کنند. ولی اگر قرینه متصله یا منفصله بر خلاف ظهور کلام وجود نداشته باشد و ظهور تصدیقی کلام در آن معنا منعقد شود حمل کلام بر همین معنای ظاهر که قرینه‌ای بر خلاف آن وجود ندارد، در هیچ عرفی تأویل نیست.

بنابراین عمل به ظهور کتاب بعد از قرائن عقلیه و عقلائیه متصله و قرائن منفصله که شامل خطابات واصله از معصومین علیه السلام نیز می‌شود، مصداق تأویل و اتباع متشابه نیست زیرا کلامی است که نزد عقلاء ظاهر در یک معنا و حجت در تبیین مراد است. و احتمال عقلایی داده می‌شود که همین معنای ظاهر مراد خداوند متعال نیز باشد و چون هیچ قرینه‌ای بر خلاف آن وجود ندارد، به آن عمل می‌شود.

بررسی معنای تأویل

بعضی فرمودند: تأویل یعنی صرف کلام ظاهر از معنای ظاهر آن، و این قرینه است بر این که مراد از اتباع، اتباع عرفی نیست زیرا اتباع خلاف ظاهر کلام اتباع و پیروی کردن از آن کلام نیست مثل این که گفته شود «جاء زید» به معنای «جاء ابن زید» است این اتباع آن کلام «جاء زید» نیست بلکه بیان مقصود از خطاب «جاء زید» است و آن را حمل بر معنای خلاف ظاهر می‌کند. پس اتباع مسامحتا به معنای دنبال کلام رفتن است. «یتبعون» یعنی دنبال کلام متشابه می‌روند و آن کلام گرچه ظاهر در یک معنا است ولی چون دارای دو وجه است آن را حمل بر معنای خلاف ظاهر می‌کنند.

این نحو تفسیر کردن آیه صحیح نیست چون حمل کلام بر معنای خلاف ظاهر آن گرچه به اصطلاح جدید تأویل است و به این معنا اتباع آن کلام مثل «جاء زید» بر آن صدق نمی‌کند ولی تفسیر تأویل به این معنا خلاف ظاهر است زیرا این یک اصطلاح مستحدث است و تأویل در لغت به این معنا نیست.

بررسی قاعده‌ «کل شیء یلزم من وجوده عدمه فهو محال»

بعضی در جواب از این آیه فرمودند: بر فرض که آیه دلالت برنهی از تبعیت ظهور کند ولی خود این آیه نیز از ظواهر است لذا شامل خودش نیز می‌شود پس حجیت آن مستلزم عدم حجیت خودش است. یعنی یلزم من وجوده عدمه و ما یلزم من وجوده عدمه محال.

این قاعده «ما یلزم من وجوده عدمه» در فقه و منطق و فلسفه نیز مطرح است و از آن نتیجه‌گیری نیز می‌کنند در ادامه به چند مثال فقهی و چند مثال فلسفی اشاره خواهیم کرد.

مثال اول: سید مرتضی ادعای اجماع بر عدم حجیت خبر واحد کردند، و خود همین خبر ایشان نیز مصداق خبر واحد است پس حجیت خبر او مستلزم عدم حجیت همین خبر او خواهد بود لذا یلزم من وجوده عدمه.

مثال دوم: فتوای مرجعی که فوت شده است، حرمت بقای بر تقلید میت است و خود همین فتوای او نیز مصداق فتوای میت است پس یلزم من حجیته عدم حجیته و ما یلزم من وجوده عدمه فهو محال.

مثال سوم: مرحوم خویی فرموده‌اند: نذر صوم به دو صورت ممکن است صورت گیرد: صورت اول: مکلف نذر می‌کند که «لله علیّ ان اصوم صوما مندوبا فی سفر او حضر» در این صورت اگر صوم قضا ندارد، روزه‌ی او در سفر نیز صحیح است.

صورت دوم: به صورت مطلق می‌گوید «لله علیّ ان اصوم الیوم صوما مندوبا» در این صورت علی القاعده باید در منطقه خود بماند و روزه بگیرد. اگر به قصد فرار از وفای به نذر و صوم به سفر رود، سفر او یک سفر معصیت خواهد بود زیرا به غرض ترک واجب سفر کرده است.

شخصی در ماه رمضان به قصد این که با صوم فی السفر خداوند متعال را معصیت کند به سفر می‌رود تا در آن‌جا روزه بگیرد، سفر این شخص سفر فی معصیة الله است ولی استثنائا این سفر فی معصیة الله حکم سفر فی معصیة الله را ندارد لذا باید نماز خود را شکسته بخواند و روزه نیز نگیرد. «من سافر فی معصیة الله اتم صلاته و صام فی السفر» زیرا گرچه این سفر معصیت است ولی اگر این سفر معصیت موجب مترتب شدن حکم سفر معصیت شود سفر معصیت نخواهد بود.

زیرا در صورتی این سفر معصیت است که در آن روزه نگیرد و اگر به سبب سفر معصیت بودن این سفر موجب شود که در سفر در ماه رمضان روزه بگیرد دیگر سفر معصیت نخواهد بود زیرا در این صورت روزه گرفتن در سفر برخلاف حکم خداوند نخواهد بود. پس از اجرای حکم سفر در معصیت بر این شخص یلزم من وجوده عدمه فهو محال لذا نمی‌توان به خطاب «من سافر فی معصیة الله اتم صلاته و صام فی السفر»[18] تمسک کرد چون یلزم من وجوده عدمه لذا باید به عموم «من سافر قصّر و افطر»[19] رجوع شود[20] .

مثال چهارم: یک شخصی به سفر رفته است و می‌داند اگر با نیت اقامت ده‌روز نماز چهار رکعتی بخواند مأمور دولت او را از آن شهر اخراج می‌کند و اگر به سبب شک در اقامت ده روز و عدم قصد نیت اقامت ده روز نماز دو رکعتی بخواند مأمور دولت او را ده روز در این شهر زندانی خواهد کرد، و می‌داند که دو نماز نیز نمی‌تواند بخواند. پس از وجوب تمام، عدمش لازم می‌آید. زیرا می‌داند در صورت خواندن نماز تمام ده روز در این‌جا نمی‌ماند پس از وجوب اتمام وبعد از قصد ده روز و امتثال امر به اتمام انتفای موضوع آن لازم می‌آید زیرا این شخص می‌داند که او را بیرون خواهند کرد پس یلزم من وجوب الاتمام عدم الاتمام. و اگر قصر بخواند می‌داند که از وجوب قصر که باید آن را امتثال کند عدم آن لازم می‌آید زیرا می‌داند در صورت امتثال وجوب قصر ده روز در این منطقه خواهد ماند.

مثال چهارم: برای شما کاغذی فرستاده شد که روی آن نوشته شده است «الخبر الذی فی خلف هذه الورقة کاذب» و پشت آن نیز نوشته شده است «الخبر الذی فی ظهر هذه الورقة صادق» پس خبر روی کارت یلزم من صدقه عدم صدقه زیرا اگر این خبر راست باشد خبر پشت ورقه دروغ خواهد بود و خبر پشت این کاغذ این است که خبر روی کاغذ صادق است پس در صورت کذب این خبر باید خبر روی کاغذ نیز کذب باشد و همچنین یلزم من کذبه عدم کذبه زیرا اگر این خبر کذب باشد خبر روی ورقه راست خواهد بود و بنابر صدق خبر روی ورقه باید این خبر پشت ورقه صادق باشد.

مثال پنجم: اصل این اشکال را راسل بیان کرده با تعابیری که در کتاب فلسفه کاپلستون[21] و فلاسفه بزرگ[22] آمده است. که ما به تبع شهید صدر رحمه الله عبارت را آسان می‌کنیم.

مفاهیم دو قسم هستند:

قسم اول: مفهومی که شامل خودش می‌شود. مثل مفهوم «شیء» که شامل خودش نیز می‌شود زیرا مفهوم شیء به حمل شایع مصداق شیء است.

قسم دوم: مفهومی که شامل خودش نمی‌شود. مثل مفهوم انسان که شامل خود انسان نمی‌شود زیرا مفهوم انسان به حمل شایع، انسان نیست.

و همین مفهومی که شامل خودش نمی‌شود یعنی «المفهوم الذی لایشمل نفسه» نیز یک مفهوم است، این مفهوم به حمل شایع آیا شامل خودش می‌شود؟ اگر شامل خودش ‌شود یعنی مصداق خودش است و در این صورت مصداق خودش نخواهد بود زیرا وقتی مصداق خودش خواهد بود که شامل خودش نشود و «المفهوم الذی لایشمل نفسه» باشد. و اگر مصداق خودش نیست پس مصداق خودش خواهد بود زیرا در این صورت مفهومی است که «لایشمل نفسه».

این نیز یک پارادوکس منطقی است که حل آن از اصعب اموراست و راسل ملحد خبیث خیال می‌کرد با این بیان مبانی اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین که یک علم بشری است را زیر سؤال خواهد برد. البته گفته می‌شود که هدف او یک مطلبی بود که به آن نمی‌پردازیم.

البته این جواب دارد و باید تامل کرد تا جوابش را به دست آورد.

همان‌طور که شهید صدر رحمه الله فرمودند، «ما یلزم من وجوده عدمه» خود این قانون محال است و ممکن نیست که یک وجودی مستلزم عدم خود باشد زیرا در مواردی که «وجود شیء مستلزم عدم آن است و عدم آن مستلزم وجود آن است» چه اتفاقی خواهد افتاد؟ زیرا اگر موجود باشد مستلزم عدم آن است و اگر معدوم باشد مستلزم وجود آن خواهد بود و اینکه هم موجود باشد و هم معدوم، اجتماع نقیضین خواهد بود[23] .

پس این یک قاعده‌ی اشتباه است و فقط باید مغالطه آن را پیدا کرد.


[2] بحوث فی علم الاصول، صدر، محمد باقر، ج4، ص280.
[3] المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی، محمد حسین، ج12، ص325.
[8] حاشیة الکفایة، طباطبایی، محمد حسین، ج2، ص209.
[11] الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص261. متن روایت: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‌ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‌ء».
[12] المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی، محمد حسین، ج12، ص325.
[14] المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی، محمد حسین، ج3، ص20.
[18] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج4، ص129، ح3. متن روایت: « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‌ مَنْ سَافَرَ قَصَّرَ وَ أَفْطَرَ إِلَّا أَنْ يَكُونَ رَجُلًا سَفَرُهُ إِلَى صَيْدٍ أَوْ فِي مَعْصِيَةِ اللَّه‌».
[19] همان.
[20] موسوعة الامام الخوئی، خوئی، ابوالقاسم، ج20، ص140.
[21] تاریخ فلسفه، فردریک چارلز کاپلستون، ج8، ص465.
[22] فلاسفه بزرگ، براین مگی، ص508.
[23] بحوث فی علم الاصول، صدر، محمد باقر، ج4، ص277.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo