< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1402/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حجیت ظهورات قرآن

 

ادامه بررسی مناقشات کبروی در حجیت ظهور قرآن

تمسک به روایات ناهیه از تفسیر قرآن

بحث راجع به روایاتی بود که برای اثبات منع از عمل به ظهورات قرآن کریم به آن‌ها استدلال شده است. این روایات سه طایفه هستند:

طایفه‌ی اول: روایات ناهیه از تفسیر به رأی قرآن

روایاتی وجود دارد که از تفسیر به رأی منع می‌کنند.

به نظر ما تفسیر به رأی عرفا شامل استناد به ظهورات قرآن و فهم عرفی عام با ملاحظه قرائن و یا جمع عرفی بین آیات قرآن نمی‌شود، قدر مسلم از تفسیر به رأی استناد به آراء و سلایق شخصی در تفسیر قرآن است. تفسیر به رأی همان چیزی است که در نهج البلاغه بیان شده است که راجع به حضرت تعبیر می‌کنند: «يَعْطِفُ‌ الْهَوَى‌ عَلَى‌ الْهُدَى‌ إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْي‌»[1] و مذموم بودن این معنا از تفسیر به رأی یک امر طبیعی است. متاسفانه در برخی از کتب تفاسیر این وجود دارد که هر کسی با یک سلیقه‌ی خاصی قرآن را تفسیر می‌کند یکی با مذاق عرفانی خود تفسیر می‌کند و آیه «﴿إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾»[2] را مدح انسان تفسیر می‌کند که انسان چه موجود ارزنده‌ای است که به خودش ستم می‌کند و خود را فانی در خدا می‌کند. و بعضی نیز متاسفانه با گرایش‌های دور شدن از عالم غیب و اعتراف به معجزات، سعی می‌کنند آیات قرآن را توجیه طبیعی کنند که نتیجه‌ی آن نیز یک امر مضحکی می‌شود مثلا معنای آیه ﴿رَبِ‌ أَرِني‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‌ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‌ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي‌ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُن‌ الیک﴾[3] این می‌شود که خداوند متعال به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود «چهار پرنده تهیه کن که با تو انس بگیرند بعد این پرنده‌های زنده را بفرست بالای کوه از آن‌جا صدایشان بزن به سمتت بیایند ببین چه‌طور راحت به سمت تو می‌آیند، خداوند متعال نیز به همین نحو به ارواح می‌گوید به سمت من بیایید و راحت به سمت او می‌آیند، و همین مقدار باعث شد حضرت ابراهیم علیه السلام یقین و اطمینان قلب به معاد پیدا کند، خداوند متعال نیز به او گفت حالا متوجه شدی که من هر کاری می‌توانم انجام دهم؟!» ‌در حالی که پرنده‌های زنده را که این کفتربازها نیز می‌توانند با خودشان اخت کنند و به پشت‌بام‌های همسایه بفرستند و به آن‌ها بگویند بیایید و آن‌ها نیز به سمت صاحب خود برمی‌گردند. و همچنین در تفسیر آیه ﴿كَالَّذي مَرَّ عَلى‌ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‌ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‌ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَه﴾[4] نوشتند این جریان سمبلیک است. آن شخص نیز در کتاب اسلام‌شناسی خود نوشت «جریان قابیل و هابیل یک جریان سمبلیک است» یعنی قرآن رمان می‌گوید آیه ﴿وَ اتْلُ‌ عَلَيْهِمْ‌ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَق﴾[5] و ﴿نَحْنُ‌ نَقُصُ‌ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ﴾[6] سمبلیک هستند. و این‌ها افضح انحاء تفسیر به رأی هستند ولی تمسک به ظهورات کتاب بعد از ملاحظه قرائن تفسیر به رأی نیست. و لااقل مقتضای جمع بین این روایات و روایات دال بر عرضه احادیث بر قرآن کریم و ترجیح خبرین متعارضین با موافقت ظاهر قرآن کریم و امر به تمسک به قرآن کریم در حدیث ثقلین همین است که گفته شود انسان نباید گرایش‌های خود را که از قبل تعیین کرده است معیار فهم قرآن قرار دهد بلکه باید به فهم عام عرفی با قرائن قطعیه رجوع کند. مثلا نباید تحت تأثیر نظریه داروین سعی در توجیه آن با آیات قرآن کنید.

صاحب وسائل رحمه الله که یکی از مخالفین سرسخت حجیت ظهورات قرآن کریم است، فرموده‌اند: نمی‌توان به روایات دال بر عرضه احادیث بر قرآن برای اثبات حجیت قرآن کریم استدلال کرد زیرا مفاد این احادیث حجیت قرآن به تنهایی نیست بلکه فقط یک خبر مطابق با ظهور غیر معتبر قرآن هنگامی که با ظهور غیر معتبر قرآن در کنار هم قرار می‌گیرند هر دو اعتبار پیدا می‌کنند. پس ظهور قرآن به تنهایی معتبر نیست و حدیث مخالف با آن ظهور قرآن نیز معتبر نیست بلکه دوتایی در کنار هم مثل دو بال یک پرنده موجب حجیت هم می‌شوند[7] .

ولی این مطلب خلاف ظاهر روایات دال بر عرضه احادیث بر قرآن کریم و طرح خبر مخالف با کتاب و ضرب آن بر جدار و رد آن است. زیرا ظاهر این روایات حجیت اصل قرآن کریم است، نه حجیت ظهور کتابی‌ای که خبری موافق با آن باشد و عدم حجیت ظهوری که خبری موافق با آن نباشد. وقتی گفته می‌شود «در اختلاف میان شما دو نفر، حرف حق آنی است که فلانی تایید کند» معنای این کلام این است که تایید فلانی به تنهایی کافی است و اصل، کلام همان شخص است ولو شما دو نفر نیز اختلاف نکنید نه این که مجموع ضم تایید آن شخص با گفتار یکی از شما دو نفر معتبر باشد.

و همچنین این که در مورد حدیث ثقلین گفته شود « مراد این است که به قرآن بعد از فهم آن از طریق احادیث اهل بیت علیهم السلام تمسک کنید» نیز درست نیست زیرا ظاهر «ما ان تمسکتم بهما فلن تضلوا بعدی ابدا»[8] این است که قرآن و عترت در عرض هم هستند، البته ما نمی‌گوییم قرآن بی‌عترت حجت است بلکه مراد ما این است که در مواردی که از عترت علیهم السلام کلامی نرسیده است به ظواهر قرآن می‌توان عمل کرد. پس مفاد این حدیث این است که قرآن در عرض عترت است نه در طول آن.

بیان کلام شهید صدر رحمه الله در معنای «تفسیر به رأی»

شهید صدر رحمه الله احتمال دیگری در معنای «تفسیر به رأی» بیان کردند، ایشان فرموده‌اند: اصحاب رأی یک اصطلاح در مقابل اصحاب حدیث بود و مراد کسانی بودند که به قیاس و استحسان و مصالح مرسله عمل می‌کردند. و مراد از تفسیر به رأی نیز ممکن است تفسیر بر اساس قیاس و استحسان و مصالح مرسله باشد[9] .

ولی این احتمال خلاف ظاهر است زیرا با ظاهر کلام نبوی «من فسر القرآن‌ برأيه فليتبوأ مقعده‌ من النار»[10] که شبه متواتر است، سازگار نیست چون قطعا در آن زمان این اصطلاح «رأی» به معنای عمل به قیاس و امثال آن، وجود نداشت.

بررسی طایفه‌ی دوم: روایات ناهیه از تفسیر قرآن

از این طایفه نیز جواب‌های مختلفی بیان شده است:

جواب اول

عمل به ظهورات تفسیر نیست زیرا تفسیر به معنای کشف قناع و بالا زدن پرده از یک مطلب است، درحالی که در کلامی که ظهور در یک معنایی دارد، پرده‌ای نیست.

بررسی جواب اول

این جواب تمام نیست زیرا گرچه بعضی از ظهورات آن‌قدر واضح هستند که نسبت به آن‌ها نیاز به تفسیر و بالا زدن پرده نیست ولی بعضی از ظهورات را که نیاز به مقداری دقت و یا جمع بین آیات مختلف دارد، فقط افراد دقیق ملتفت می‌شوند، و افراد عادی ملتفت آن‌ها نمی‌شوند، و این‌ها تفسیر و بالازدن پرده است.

و این روایات نیز مستفیض هستند و لذا ضعف سند بعضی از آن‌ها مضر نیست.

جواب دوم

به نظر ما مقتضای جمع عرفی بین این طایفه از روایات و بین روایات آمره به عرض احادیث بر کتاب و ترجیح به موافقت کتاب همین است که گفته شود مراد از تفسیر در این روایات نیز تفسیر به رأی یا تفسیر مستقلا از ائمه علیهم السلام و بدون توجه به کلمات ائمه علیهم السلام است یعنی در مواردی که ائمه علیهم السلام تفسیر دارند ما بدون توجه به تفاسیر ائمه علیهم السلام قرآن را تفسیر کنیم و این یک عمل مذموم است.

ان قلت: وصف در «من فسر القرآن برأیه» ظهور در مفهوم دارد و از آن استفاده می‌شود که مطلق تفسیر قبیح نیست بلکه عمل «من فسر القرآن برأیه» مذموم است.

قلت: این بیان تمام نیست زیرا اولا: مفهوم وصف فی الجملة‌ است، «من فسر القرآن برأیه» دلالت دارد بر این که مطلق تفسیر مذموم نیست ولی قدر متیقن از تفسیری که مذموم نیست تفسیری است که مأخذ آن اهل بیت علیهم السلام باشند. این مطلب مثل «اکرم العالم» و «اکرم العالم العادل» است که «اکرم العالم العادل» مفهوم وصف دارد و دلالت دارد بر این که عالم غیر عادل مطلقا حرمت اکرام ندارد ولی چون وصف مفهوم بالجمله ندارد و فقط مفهوم فی الجمله دارد دلالت ندارد بر این که فقط عالم عادل وجوب اکرام دارد و عالم فاسق مطلقا وجوب اکرام ندارد ولو هاشمی باشد و باید به قدر متیقن آن اخذ کرد و قدرمتیقن آن عالم فاسقی است که هیچ امتیاز دیگری مثل هاشمی بودن را ندارد، و نمی‌توان اطلاق مطلق را با مفهوم وصف در یک خطاب مقید کاملا تقیید زد و گفت مورد خطاب مطلق همین مورد خطاب مقید است.

در مانحن فیه نیز همین‌طور است یعنی از «من فسر القرآن برأیه کان کذا» فهمیده می‌شود که مطلق تفسیر مراد نیست، و الا قید «برأیه» لغو بود، و باید به قدر متیقن آن اخذ کرد و قدرمتیقن این است که تفسیر قرآن به اعتماد فهم از روایات اهل بیت علیهم السلام مذموم نیست مثل تفسیر البرهان و تفسیر نورالثقلین ولی تفسیر بر اساس استظهارات خود بدون استناد به اهل بیت علیهم السلام نیز ولو تفسیر به رأی نیست ولی داخل در اطلاق نهی از تفسیر خواهد بود.

ثانیا: حمل مطلق بر مقید در مواردی صورت می‌گیرد که حکم هر دو یکی باشد مثل «اکرم العالم» و «اکرم العالم العادل» که در این صورت اگر مطلق عالم وجوب اکرام داشته باشد بیان قید «العادل» لغو بود لذا مفهوم فی الجمله پیدا می‌کند. ولی در مانحن فیه چنین نیست چون کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر می‌کند عذاب شدید دارد چنانچه در بیان عذاب او گفته شده «فلیتبوأ مقعده من النار» و «خرّ ما بین السماء و الارض» ولی مطلق تفسیر –بدون استناد به روایات اهل بیت علیهم السلام- ولو مذموم است ولی گناه آن در حد تفسیر به رأی نیست. و به اطلاق نهی از تفسیر اخذ می‌شود منتها ذم آن کمتر از ذم کسی است که قرآن را به رأی خود تفسیر کند و این مشکلی ندارد.

بنابراین حمل نهی از مطلق تفسیر بر تفسیر به رأی فی حد نفسه درست نیست. ما به لحاظ روایات عرض احادیث بر کتاب گفتیم مراد از نهی از تفسیر نهی از تفسیر به رأی است.

طایفه‌ی سوم: اختصاص فهم قرآن به اهل بیت علیهم السلام

بعضی از روایات دلالت دارند بر این که فهم قرآن مختص به اهل بیت علیهم السلام است و فهم آن بدون اهل بیت علیهم السلام ممکن نیست.

این طایفه نیز روایات زیادی هستند ولی قابل توجیه هستند.

روایت اول: «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي رِسَالَة: وَ إِنَّمَا الْقُرْآنُ أَمْثَالٌ‌ لِقَوْمٍ‌ يَعْلَمُونَ دُونَ غَيْرِهِمْ ...لَيْسَ شَيْ‌ءٌ أَبْعَدَ مِنْ قُلُوبِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآن‌»[11]

این روایت اولا: سندا ضعیف است. ثانیا: در آن بحث تفسیر قرآن مطرح شده است که می‌توان آن را مثل طایفه‌ی دوم به قرینه روایات عرض احادیث بر قرآن بر تفسیر قرآن با اعتماد به رأی و فهم خود و بدون استناد به روایات اهل بیت علیهم السلام حمل کرد. و این منافات با فهم معنای بعضی از آیات مثل ﴿وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيام﴾[12] توسط مردم ندارد زیرا این مقدار از فهم قرآن دشوار نیست.

روایت دوم: «مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: ..أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ‌ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ»[13] معنای این عبارت نیز عدم حجیت قرآن بدون توضیح دادن قیّم، نیست زیرا گرچه به امام و قیّم نیاز است چون قرآن به تنهایی رفع اختلاف بین مسلمین نمی‌کند، هر شخص منحرف یا غیر منحرفی به یک آیه‌ای به نفع خودش تمسک می‌کند لذا قرآن ما را بی‌نیاز از امام علیه السلام نمی‌کند، ولی این به معنای منع از رجوع به ظهورات قرآن در مواردی که خطابی از ائمه علیهم السلام در تفسیر آیات قرآن وجود نداشته باشد، نیست.

و این مطلب را منصور بن حازم می‌گوید، و معلوم می‌شود یک امر مرتکزی پیش او بوده است. ارتکاز مسلمین بر حجیت ظهور قرآن است، اگر بنا بود که خلاف این ثابت باشد «لو کان لبان و انتشر» زیرا اهل سنت ظهور قرآن را قبول دارند و اگر اهل بیت علیهم السلام مخالف با عمل به ظهورات قرآن بودند اهل سنت آن‌ها را متهم می‌کردند که ائمه علیهم السلام با قرآن مشکل دارند در حالی که هیچکس اهل بیت علیهم السلام را متهم نکرد که با قرآن مشکل دارند. پس معلوم می‌شود منصور بن حازم نمی‌خواهد عدم حجیت ظهورات قرآن را بیان کند بلکه می‌خواهد بگوید قرآن ما را از امام علیه السلام بی‌نیاز نمی‌کند و لااقل به ضم روایات عرض احادیث بر کتاب باید این صحیحه را به این نحو معنا کرد.

روایت سوم: روایت مسعده[14]

بعید نیست که این روایت نیز معتبر باشد. ولی مفاد این روایت نیز این است که کل آیات را نمی‌توان بدون رجوع به اهل بیت علیه السلام فهمید و کسی که کل آیات را نمی‌فهمد اگر بعض آیات را مستقلا از اهل بیت مستند خود قرار دهد گمراه می‌شود، کما این‌که صوفیه گمراه شده بودند. به امام علیه السلام اعتراض می‌کند که چرا زندگی خود را در سطح فقرا قرار نمی‌دهید؟ و چرا لباس نرم می‌پوشید؟ ممکن است مستند او آیه ﴿وَ يُؤْثِرُونَ‌ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون﴾[15] باشد. و به امام علیه السلام می‌گوید چرا ایثار نمی‌کنید و دارایی خود را بین فقرا تقسیم نمی‌کنید؟ و نمی‌داند که در زمان امیرالمؤمنین و صدیقه طاهره و امام حسن و امام حسین علیهم السلام که این آیه مدح آن‌ها است[16] شرایط ایثار وجود داشت ولی قانون کلی ﴿لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‌ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا﴾[17] یعنی با اخذ یک آیه‌ی قرآن و بدون توجه به سایر آیات فکر می‌کردند قرآن را خوب فهمیدند و امام علیه السلام نیز به آن‌ها فرمودند: «از همین‌جا ضربه خوردید که یک آیه را می‌گیرید و فکر می‌کنید خیلی چیز می‌فهمید.» و این‌ منافات ندارد که کسی با فهم در حد قابل قبول از قرآن با استعانت از روایت اهل بیت و با توجه به قرائن منفصله و قرائن حالیه و مبانی دین به قرآن استناد کند، نه آن فهم‌های ناقص کذایی که مثلا می‌گویند با توجه به آیه‌ی ﴿وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ‌ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‌ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾[18] اگر بیش از نیاز خود پول نگه دارید گناه است. یعنی حرف مارکسیست‌ها را بیان می‌کنند. و الان زمانه عوض شده و تفکر لیبرالیسم بین مردم رایج شده است اما همیشه این‌طور نبود، ما زمان‌هایی را درک کردیم که در همین حوزه‌ها تفکر سوسیالیستی و تفکر مارکسیستی -منهای نفی خداوند متعال- رایج بود و در تفسیر آیه ﴿وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خِلال﴾[19] می‌گفتند: در این زمان که هنوز جامعه بی‌طبقه تشکیل نشده است به فقرا رسیدگی کنید، یک زمانی جامعه بی‌طبقه -که مارکس وعده‌ی آن را داد- تشکیل می‌شود که دیگر کسی مالک مال خودش نیست، و جامعه بی‌طبقه می‌شود. و در معنای ﴿وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ‌ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‌ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾[20] می‌گفتند:آن‌چه را نیاز دارید بردارید و بقیه را به فقرا بدهید، مرحوم حاج آقا مرتضی حائری به آن شخص که این تفسیر را کرده بود و رفاقتی هم از قبل با او داشت گفته بود این که تو می‌گویی انکار خمس و زکات است.

بقیه روایات هم به همین شکل روشن شد.

در مقابل، روایاتی وجود دارد که خلاف ادعای اخباریون است:

روایت اول: صاحب وسائل فرموده روایتی وجود دارد که «أَنَّ اللَّهَ لَا يُخَاطِبُ‌ الْخَلْقَ‌ بِمَا لَا يَعْلَمُون‌»[21] این روایت با مدعای ما که گفتیم ««و انما اراد بذلک تعمیته علیهم» خداوند متعال خواست قرآن را از چشم مردم پنهان کند تا آن‌ها در قرآن نیاز به رجوع به اهل بیت علیهم السلام داشته باشند»، تنافی ندارد زیرا اولا: مراد از «الخلق» اهل بیت علیهم السلام هستند یعنی مخاطب قرآن اهل بیت علیهم السلام هستند و خداوند متعال اهل بیت علیهم السلام را «بما لایعلمون» خطاب نمی‌کند.

یعنی چون مردم ناآگاه هستند به مقاصد قرآن، اصلا مخاطب قرآن نیستند.

به نظر ما این نحو معنا کردن این روایت که ما سند (و منبع) آن را پیدا نکردیم، درست نیست.

ادعای دیگر ایشان این است که مراد از این روایت این است که «ان الله لایخاطب الخلق بما لایعلمون کلهم» و همین که بعضی از آن‌ها یعنی اهل بیت علیهم السلام بفهمند کافی است. یعنی همین که اهل بیت علیهم السلام می‌فهمند صدق می‌کند که خلق می‌فهمند[22] .

این نیز توجیه عجیبی است. زیرا این استناد و اسناد عرفی نیست این که اهل بیت علیهم السلام همه چیز را می‌فهمند صدق نمی‌کند که همه مردم می‌فهمند.

پس این روایت در صورت صحت خلاف مدعای صاحب وسائل است.

روایت دوم: «وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‌ فِي احْتِجَاجِهِ عَلَى زِنْدِيقٍ سَأَلَهُ عَنْ آيَاتٍ مُتَشَابِهَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ فَأَجَابَهُ إِلَى أَنْ قَالَ ... ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ قَسَمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِلُ وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ- وَ قِسْماً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ مَلَائِكَتُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[23]

این روایت نیز می‌تواند نقض به اخباری‌ها باشد که طبق این حدیث –که خود شما می‌گویید باید به احادیث رجوع کرد- قرآن سه قسم است، که یک قسم آن را «یعرفه العالم و الجاهل» و قسم دوم هم «یعرفه العالم» عالم صافی الذهن نیز او را می‌فهمد و قسم سوم فقط «لایعرفه الا الله و الراسخون فی العلم».

روایت سوم: «وَ إِنَّمَا هَلَكَ‌ النَّاسُ‌ فِي‌ الْمُتَشَابِهِ‌ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَقِفُوا عَلَى مَعْنَاهُ وَ لَمْ يَعْرِفُوا حَقِيقَتَهُ فَوَضَعُوا لَهُ تَأْوِيلًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ بِآرَائِهِمْ وَ اسْتَغْنَوْا بِذَلِكَ عَنْ مَسْأَلَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَبَذُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَرَاءَ ظُهُورِهِم‌»[24] از این روایت استفاده می‌شود که مشکل مردم در نفهمیدن معانی قرآن و استغنای از سؤال از ائمه علیهم السلام بود و همین سبب گمراهی و هلاکت آن‌ها شد ولی اگر به ائمه علیهم السلام رجوع شود و هر چه از آن‌ها واصل شد را پذیرفت و در مواردی که مطلبی از آن‌ها واصل نشد با تعمق و با ملاحظه قرائن و آیات دیگر معنای آن را به دست آورد دیگر «لم یقفوا علی معناه» صدق نمی‌کند و در صورتی که معنا را استظهار نکردیم علم آن را به اهلش رد می‌کنیم.

اختلاف قرائات

بحث واقع می‌شود در اختلاف قرائات که مثال معروف آن آیه ﴿وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ‌ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ﴾ [25] که اگر «یطهرن» باشد ظاهر آن این است که «حتی ینقین من الحیض» و اگر «لاتقربوهن حتی تطَّهرن» باشد ظاهر آن این است که «حتی یغتسلن».

در این جا نمی‌توان به این آیه استدلال کرد زیرا معلوم نیست کدام یک آیه قرآن است و آن مجمل می‌شود.

بعضی از فضلا فرمودند: ولو صدر آیه اختلاف قرائت دارد ولی این سبب اجمال آیه نمی‌شود زیرا از ذیل آیه یعنی «فاذا تطهرن فأتوهن من حیث امرکم الله» که اختلاف قرائتی ندارد فهمیده می‌شود که «اذا اغتسلن فأتوهن من حیث امرکم الله».

ان‌شاء الله در جلسه آینده این مطلب را بررسی خواهیم کرد.

 


[1] نهج البلاغه، ص195.
[7] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج27، ص205.
[8] الامالی، ابن بابویه، محمد بن علی، ص477.
[9] بحوث فی علم الاصول، صدر، محمد باقر، ج4، ص286-287.
[10] تفسیر الصافی، فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، ج1، ص35.
[11] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج27، ص190، ح38.
[13] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص168، ح2.
[14] نهج البلاغة، ص124-125. التوحید، محمد بن علی، ابن بابویه، ص47-55.
[16] البرهان في تفسير القرآن، ج‌5، ص: 341: الشيخ في (أماليه)، قال: أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرنا أبو نصر محمد بن الحسين المقرئ، قال: حدثنا محمد بن سهل العطار، قال: حدثنا أحمد بن عمر الدهقان، قال: حدثنا محمد بن كثير مولى عمر بن عبد العزيز، قال: حدثنا عاصم بن كليب، عن أبيه، عن أبي هريرة، قال: جاء رجل إلى النبي (صلى الله عليه و آله) فشكا إليه الجوع، فبعث رسول الله (صلى الله عليه و آله) إلى بيوت أزواجه فقلن: ما عندنا إلا الماء. فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله): «من لهذا الرجل الليلة»؟ فقال علي بن أبي طالب (عليه السلام): «أنا له يا رسول الله، فأتى فاطمة (عليها السلام) فقال لها: «ما عندك يا ابنة رسول الله؟» فقالت: «ما عندنا إلا قوت الصبية، لكنا نؤثر ضيفنا».فقال علي (عليه السلام): «يا ابنة محمد، نومي الصبية، و أطفئي المصباح» فلما أصبح علي (عليه السلام) غدا على رسول الله (صلى الله عليه و آله)، فأخبره الخبر، فلم يبرح حتى أنزل الله عز و جل: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
[21] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج27، ص205، ح81.
[22] همان.
[23] همان، ص194، ح44.
[24] همان، ص200، ح62.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo