درس خارج فقه آيتالله سیدموسی شبیریزنجانی
كتاب الخمس
1401/03/12
بسم الله الرحمن الرحیم
دو روایت در زکات کافی هست و هم آقای خویی و هم آقای حکیم به همین دو روایت اکتفاء کرده اند.
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ الْوُلْدُ فَيَغِيبُ بَعْضُ وُلْدِهِ فَلَا يَدْرِي أَيْنَ هُوَ وَ مَاتَ الرَّجُلُ فَكَيْفَ يُصْنَعُ بِمِيرَاثِ الْغَائِبِ مِنْ أَبِيهِ قَالَ يُعْزَلُ حَتَّى يَجِيءَ قُلْتُ فَعَلَى مَالِهِ زَكَاةٌ فَقَالَ لَا حَتَّى يَجِيءَ قُلْتُ فَإِذَا هُوَ جَاءَ أَ يُزَكِّيهِ فَقَالَ لَا حَتَّى يَحُولَ عَلَيْهِ الْحَوْلُ فِي يَدِهِ. (الکافی، جلد 3، صفحه 524)
گفته اند «فی یده» علامت این است که مالک باید از تصرف در مال خودش متمکن باشد.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ وَرِثَ مَالًا وَ الرَّجُلُ غَائِبٌ هَلْ عَلَيْهِ زَكَاةٌ قَالَ لَا حَتَّى يَقْدَمَ قُلْتُ أَ يُزَكِّيهِ حِينَ يَقْدَمُ قَالَ لَا حَتَّى يَحُولَ عَلَيْهِ الْحَوْلُ وَ هُوَ عِنْدَهُ. (الکافی، جلد 3، صفحه 527)
مرحوم آقای حکیم از سند روایت اول به مصححه تعبیر کرده است یعنی چیزی که با اجتهاد و استدلال ثابت شده است نه اینکه صحت آن روشن باشد. علت آن هم این است که در مورد محمد بن اسماعیل در کتب اصلی مثل رجال و فهرست شیخ و نجاشی توثیقی به اسم محمد بن اسماعیل نیست و از طرف دیگر اسحاق بن عمار را فطحی حساب کنیم یا امامی حساب کنیم مورد بحث است. البته با استدلال هم محمد بن اسماعیل را گفته اند اشکالی ندارد (به عقیده آقای حکیم و شاید معمول اشخاص دیگر) و هم اسحاق بن عمار را ایشان امامی اثبات کرده است.
آقای خویی اشکال سندی نمی کند و محمد بن اسماعیل را هم درست می داند اما اسحاق بن عمار را فطحی می داند و روایت موثق است. هر چند صفوان راوی از او است اما ایشان قبول ندارد که نقل صفوان و بزنطی و ابن ابی عمیر نشانه امامی بودن شخص باشد حتی مورد وثوق بودن را هم قبول ندارد. اسحاق بن عمار را می گوید ثقه است ولی فطحی است.
آقای حکیم احتمالا آن روایتی را که اسماعیل بن مرار در سندش هست تعبیر مصححه نکرده است بلکه تعبیر کرده است در خبر دیگر (مستمسک العروة الوثقی، جلد 9 صفحه 13). احتمالا ایشان آن سند را تصحیح نمی کنند. ولی آقای خویی آن سند را تصحیح کرده است و اسماعیل بن مرار را روی همان عقیده که علی بن ابراهیم در تفسیرش از او نقل کرده است توثیق می کند که البته این نظر را خیلی ها قبول نکرده اند و ما هم قبول نکرده ایم. وحید بهبهانی هم از راه دیگری اسماعیل بن مرار را توثیق کرده است.
اما آنچه هم از آقای حکیم و هم از آقای خویی تعجب است روایتی است که در بحث میراث نقل شده است و از نظر سند از این دو ورایت بهتر است چون بدون تردید موثقه است. این دو روایت باید با اجتهاد و استنباط و اشکال تصحیح بشوند. مضمون آن روایت هم با این دو روایت متقارب است.
البته این روایت به سند دیگر از اسحاق بن عمار نقل شده است اما آن قسمتی که ما برای استدلال می خواهیم در آن ذکر نشده و آن قسمت در این نقل آمده است:
حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنِ ابْنِ رِبَاطٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ كَانَ لَهُ وُلْدٌ فَغَابَ بَعْضُ وُلْدِهِ وَ لَمْ يَدْرِ أَيْنَ هُوَ وَ مَاتَ الرَّجُلُ فَأَيُّ شَيْءٍ يُصْنَعُ بِمِيرَاثِ الرَّجُلِ الْغَائِبِ مِنْ أَبِيهِ قَالَ يُعْزَلُ حَتَّى يَجِيءَ قُلْتُ فَعَلَى مَالِهِ زَكَاةٌ قَالَ لَا حَتَّى يَجِيءَ قُلْتُ فَإِذَا جَاءَ يُزَكِّيهِ قَالَ لَا حَتَّى يَحُولَ عَلَيْهِ الْحَوْلُ فِي يَدِهِ فَقُلْتُ فُقِدَ الرَّجُلُ فَلَمْ يَجِئْ قَالَ إِنْ كَانَ وَرَثَةُ الرَّجُلِ مِلَاءً بِمَالِهِ اقْتَسَمُوهُ بَيْنَهُمْ فَإِذَا هُوَ جَاءَ رَدُّوهُ عَلَيْهِ. (الکافی، جلد 7، صفحه 155)
در این روایت اضافه ای دارد که شخص غایب است ولی مفقود نیست مثلا فرض کنید که کسی رفته است اروپا چیزی تهیه کند و ورثه و خاندانش نمی دانند کدام کشور رفته است اما بالاخره می آید، این همان قسمت اول است که وقتی آمد باید زکات بدهد اما قسمت دوم در مورد مفقود است که اصلا نمی دانند کجاست؟ زنده است یا مرده است و ... مفقود است که مالش را تقسیم می کنند و اگر تصادفا پیدا شد به او بر می گردانند.
این روایت را هیچ کدام از این دو بزرگوار نقل نکرده اند.
در این روایت ببینید حمید بن زیاد واقفی ثقه است. حسن بن محمد که بیشتر نسخ عن الحسن بن محمد دارد و در بعضی از نسخ الحسن بن محمد بن سماعة دارد ولی آن نسخی هم که ندارد مراد ابن سماعة است و در این شکی نیست. حمید بن زیاد از الحسن بن محمد بن سماعة که شیخ او است گاهی با تعبیر ابن سماعة نقل می کند و گاهی اکتفاء می کند به الحسن بن محمد و به احتمال قوی در این موارد بن سماعة از حاشیه هایی است که داخل در متن شده. رسم بوده که اشخاص که مطالعه می کرده اند در زیرش می نوشته اند که این ابن سماعة است. یک نسخه ای از کافی پیش ما بود من می دیدیم احمد بن محمد زیرش ریز نوشته ابن خالد و در جای دیگری نوشته ابن عیسی. سوال پیش آمد که این سقط شده یا چطور بوده؟ بعد دیدم که در این جور کلمه این حاشیه ها هست و من متوجه شدم که این تفسیری است که مراجع در حاشیه ذکر کرده است و این در نسخ زیاد بوده است که برای تفسیر یک مطلبی، اضافه و حاشیه ای می نوشته اند که در اصل نبوده است. به احتمال قوی این ابن سماعة در حاشیه بوده که داخل در متن شده. در هر حال الحسن بن محمد همان الحسن بن محمد بن سماعة است که او هم ثقه است ولی امامی نیست و واقفی است.
ابن رباط، علی بن الحسن بن رباط است که گاهی ابن رباط و گاهی با مشخصات بیشتر نقل می شود، از او گاهی علی بن رباط و گاهی علی بن الحسن بن رباط و گاهی ابن رباط تعبیر شده است که جزو مشایخ الحسن بن محمد بن سماعة است. ابن رباط امامی است و به او عبدالله بن جبلة عطف شده است که او واقفی است.
خلاصه این روایت موثقه است چون حمید بن زیاد و الحسن بن محمد بن سماعة واقفی هستند.
مضمون روایت هم نسبت به آن قسمت که ما می خواهیم شبیه همان دو روایت قبل است. و ظاهر هم این است که همه اینها یک روایتند یعنی اسحاق بن عمار یک بار از امام شنیده است و مطلب را که برای اشخاص نقل می کرده است گاهی کم و زیاد و با تفاوت نقل می کرده یا اشخاصی که شنیده اند برخی با کم و زیاد نقل می کرده اند. لذا این یک قضیه بوده است که در یک دفعه او از حضرت سوال کرده است. گاهی برخی موارد دو مرتبه است و راوی می گوید من دوباره از حضرت پرسیدم [اما در این جا این تعبیر نیست].
دوران بین زیاده و نقیصه در نقل
در سابق هم گفته ام که نسخه استبصار که از روی نسخه شیخ نوشته شده است مال ابن مشهدی است. در نجف در چیز کاشف الغطاء داشتند. من نسخه خودم را مقابله کردم البته نه با آن نسخه بلکه دانشگاه مشهد از آن نسخه عکس برداشته بود و من از دانشگاه مشهد خواستم و نسخه خودم را مقابله کردم. در خیلی از موارد اسم امام معصوم یا پیغمبر اکرم که می آید علیه السلام یا صلی الله علیه و آله نوشته اند و بعد هم خط زده شده است. این علتش این است که اول که او از روی نسخه اصلی می نوشته روی عادتی که هست که اسامی معصومین را که انسان می برد علیه السلام ضمیمه می کرده است نوشته است و بعدا که آمده اند مقابله کرده اند مثل ابن مشهدی و ... دیده اند این در نسخه اصلی نیست و روی آن خط کشیده اند. در آن موارد که در بعضی نسخ علیه السلام هست و در بعضی از نسخ نیست، آن نسخه ای که ندارد اصح از آن نسخه ای است که دارد چون خیلی غیر عادی است که این کلمه در اصل باشد و چشم ناسخ هم ببیند ولی آن را اسقاط کن اما عکسش را روی عادتی که هست انسان می نویسد و بعد می فهمد در نسخه نبوده.
در یکی از کتاب های آقایان دیدم که یک روایت در بعضی از نسخ «بشیء» نقل شده و در بعضی از نسخ «شیئا» و او گفته بود که «بشیء» درست است چون دوران ما بین زیاده و نقیصه است و این یک «باء» زیاد دارد در حالی که «شیئا» هم الف کشیده دارد. اگر «شیء» و «بشیء» بود باز یک حرفی بود اما «بشیء» و «شیئا» قرار باشد از روی دوران بین زیاده و نقیصه [انتخاب شود حرف ناتمامی است]. این ها سر و کار با نسخه ها و اغلاط نسخه نداشته اند.
این جدا نوشتن مساله را حل می کند به نظر شما؟