< فهرست دروس

درس خارج فقه آيت‌الله سیدموسی شبیری‌زنجانی

كتاب الخمس

1401/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روایت اول زراره در استصحاب

فقه الحدیث

در مورد «يَنَامُ وَ هُوَ عَلَى وُضُوءٍ» گفته شد که شاید مراد این باشد که عادت دارد با وضو بخوابد و ما هم گفتیم این احتمال خوبی است و احتمال دیگر هم این است که فرد با وضو خوابیده و الان در مورد مساله‌اش سوال کرده است.

اگر چه احتمال اول وجود دارد اما مشکل اجتماع ضدین را برطرف نمی‌کند چون نوم با وضو متضادند و قابل جمع نیستند. بر اساس این دو احتمال یک معنا این است که فرد عادت دارد اجتماع ضدین کند و معنای دیگر هم این است که فرد اتفاقا اجتماع ضدین کرده است و هر دو احتمال قابل التزام نیست لذا باید با بیان دیگری این مشکل را حل کرد که دیشب بیان کردیم.

فَإِنْ حُرِّكَ إِلَى جَنْبِهِ شَيْ‌ءٌ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ قَالَ لَا حَتَّى يَسْتَيْقِنَ‌ أَنَّهُ‌ قَدْ نَامَ‌ حَتَّى يَجِي‌ءَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ بَيِّنٌ

سوال شده است که اگر در کنار او چیزی تکان بخورد و او متوجه نشود آیا وضو بر او واجب است؟ امام فرمودند که وضو بر او واجب نیست مگر تا وقتی که یقین کند خوابیده است تا اینکه امر روشنی بر خواب اقامه شود. که در مورد آن دو احتمال دادیم و گفتیم اگر مراد از یقین، قطع مطابق با واقع و مترادف با علم باشد، جمله «حَتَّى يَجِي‌ءَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ بَيِّنٌ» تاکید قبل است و اگر یقین اعم از قطع مطابق با واقع باشد این جمله تقیید قبل است. از کلام شیخ انصاری استفاده می‌شود که این جمله را تاکید قبل گرفته است نه قید.

 

سوال: همه افراد قطع‌شان را مطابق با واقع می‌بینند و لذا معنا ندارد گفته شود اگر مطابق با واقع باشد.

جواب: حضرت تکلیف واقعی را بیان می‌کنند که بعدا اگر کشف خلاف شد تکلیف چیست.

 

بررسی دلالت روایت بر استصحاب

شیخ انصاری در مورد این روایت سه احتمال مطرح کرده‌ است.

احتمال اول: در «وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ» جواب شرط محذوف است و جمله «فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ»

ایشان به عنوان مقدمه ذکر کرده‌اند که احتمال حذف در هر جایی قابل ملاحظه نیست اما در این روایت این احتمال قابل اعتناء است چون حذف جزاء به قرینه ذکر علت آن و قیام علت به جای جزاء، بسیار شایع است. در جایی که حذف نادر باشد احتمال آن قابل اعتناء نیست اما در جایی که حذف شایع باشد احتمال حذف باید مورد توجه قرار گیرد و ایشان برای اثبات شیوع آن هفت آیه قرآن را ذکر کرده است.

پس احتمال اول این است که جزای شرط محذوف باشد و علت قائم مقام آن باشد و بر اساس این احتمال معنای روایت این است که اگر یقین ندارد که خوابیده است وضو بر او واجب نیست چون او به وضوی سابقش یقین دارد و ...

«فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ» یعنی الان یقین دارد که سابقا با وضو بوده است و استصحاب می‌کند نه اینکه قبلا یقین داشته است که وضو گرفته بوده.

البته باید قید یقین به وضو را الغاء کنیم و علت را مطلق یقین قرار بدهیم تا این روایت بر استصحاب به نحو کلی دلالت کند. شیخ توضیح نداده است که چرا قید را الغاء می‌کنیم. وجه آن این است که:

در منطق در آخر حاشیه ملاعبدالله تنبیهاتی ذکر شده است در ذهن من هست که از آنها به رؤوس ثمانیة تعبیر می‌شود. یکی از آنها عبارت از این است که در شکل اول، حد وسط محمول صغری و موضوع کبری است و به حسب قول اهل منطق بدیهی الانتاج است اما در بعضی موارد نتیجه بدیهی است بدون اینکه حد وسط تکرار شده باشد. در توجیه این مطلب گفته‌اند در جایی که نتیجه بدیهی است بدون اینکه حد وسط تکرار شود به این دلیل است که یک مقدمه مطوی بدیهی وجود دارد که به ضمیمه آن مقدمه حد وسط تکرار می‌شود. مثلا در «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود» ما در اینجا بدون تردید می‌گوییم نتیجه این است که پای استدلالیان سخت بی تمکین بود. با اینکه محمول صغری چوبین است و موضوع کبری پای چوبین است پس حد وسط تکرار نشده است اما این استدلال بالبداهة نتیجه می‌دهد. علت این است که اگر ما برای وصف چوبین چیزی را اثبات کنیم، برای پای چوبین هم آن چیز بالملازمة اثبات می‌شود. اگر وصف چوبین محمول قرار گرفت، پای چوبین هم محمول قرار می‌گیرد بالبداهة.

از طرف دیگر گاهی یکی از صغری و کبری بی قید است و دیگری با قید است. اگر صغری قید داشته باشد، قید در نتیجه بالبداهة اسقاط می‌شود اما اگر کبری قید داشته باشد اسقاط نمی‌شود. مثلا اگر گفته شود زید مجتهد عادل است و مجتهد احترامش واجب است نتیجه بالبداهة اثبات می‌شود که زید واجب الاحترام است. قید عدالت اسقاط می‌شود و استدلال این است که زید مجتهد است و مجتهد واجب الاکرام است. اما اگر گفته شود زید مجتهد است و مجتهد عادل لازم الاحترام است نتیجه اثبات نمی‌شود و نمی‌توان نتیجه گرفت که زید واجب الاحترام است. در روایت محل بحث ما هم در صغری قید ذکر شده است و لذا قید ملغی است و نتیجه بالبداهة اثبات می‌شود.

در ادامه ایشان به همین تقریب اشکالی ایراد کرده‌اند. در مثل همان شعر، نتیجه مبتنی بر استظهار نیست بلکه صغری و کبری یقینی است و لذا مثبت نتیجه است اما در محل بحث ما نتیجه بر استظهار مبتنی است. ما می‌خواهیم کبری را عام فرض کنیم و صغری را فردی از افراد آن بدانیم و نتیجه را اثبات کنیم. یعنی می‌خواهیم بگوییم یقین ظاهر در جنس و عموم است و بر اساس آن می‌خواهیم نتیجه بگیریم. ایشان می‌فرمایند در جایی که جنس ذکر شود و احتمال عهد ذهنی باشد به آن اعتناء نمی‌شود و مخل به ظهور در جنس نیست اما اگر احتمال عهد ذکری باشد ظهور آن در عمومیت مخدوش می‌شود و اینجا وضو قبلا ذکر شده است. پس اینجا چون وضو قبلا ذکر شده است و جنسی که هست، مسبوق به قیدی است که قبلا ذکر شده است، و با وجود آن ظهور «الیقین» در عموم مشکل می‌شود و بر اساس آن نمی‌توان گفت قید صغری اسقاط می‌شود و نتیجه کلی را نتیجه می‌گیریم. در نتیجه استدلال در اثبات استصحاب به صورت کلی تمام نیست و نتیجه آن افاده یک قاعده کلی در باب وضو خواهد بود که یقین به وضو با شک در حدث نقض نمی‌شود.

پس با توجه به ذکر قید در قبل دلیل در عموم ظهور نخواهد داشت و محتمل الوجهین است چرا که محتمل است مثل آیه ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ﴾ باشد و ناظر به همان قید گذشته باشد. قبلا هم گفتیم که قدماء تا زمان پدر شیخ بهایی (متوفای ۹۸۴) با اینکه این روایات را در اختیار داشته‌اند اما از آنها قاعده اصولی استفاده نمی‌کرده‌اند بلکه یک قاعده فقهی مخصوص به وضو استفاده می‌کرده‌اند نه اینکه هر یقینی چنین حکمی دارد. پدر شیخ بهایی این استفاده را کرد و بعد از ایشان هم آن را قبول کردند.

من قبلا در حاشیه بر کفایه در مورد اینکه «لاتنقض الیقین بالشک» چیزی نوشته‌ام در مورد اینکه آیا این جمله می‌تواند جزای شرط قرار بگیرد؟ شیخ این احتمال را ذکر کرده است و مرحوم آخوند سخت این را احتمال را تضعیف کرده است ما هم کلام مرحوم آخوند را قبول کرده‌ایم و وجه آن را ذکر کردیم که چرا ایشان تضعیف کرده است و نگاه کردم دیدم آقای صدر هم همان وجهی را که ما ذکر کردیم ایشان هم برای کلام آخوند ذکر کرده است. البته ما می‌خواستیم کلام شیخ را توجیه کنیم که خیلی خلاف ظاهر است و توضیح آن خواهد آمد.

وجه تمسک شیخ به اجماعات منقول

 

سوال:‌ با توجه به اینکه شما از نسبت انسدادی بودن به شیخ برگشته‌اید تمسک ایشان به اجماعات منقول را چطور توجیه می‌کنید؟ بر اساس حصول اطمینان است؟

استاد: اگر اجماع منقول قوی باشد اطمینان آور می‌شود. ایشان هم از این جهت است. وقتی اعلام و بزرگان پشت سر هم ادعا کرده باشند اطمینان می‌آورد.

سوال: شما از بحث اجتماع امر و نهی برگشته‌اید در این صورت روایت احرام در لباس مخیط را چطور توضیح می‌دهید؟

جواب: من برنگشتم.

 

سوال:‌ ثبوتا می‌گفتید اشکال ندارد اما اشکال اثباتی داشتید.

مباحثه با آقای بهشتی و آقا موسی صدر

استاد: ما گاهی با آقای بهشتی مباحثه می‌کردیم. آقای بهشتی خیلی سریع الانتقال بود و انصافا در این جهت قوی بود. ایشان یک صفحه می‌نوشت و همان یک صفحه را خوب می‌نوشت من ده صفحه می‌نوشتم. تدریجا به ذهنم می‌آمد و مثلا می‌شد ده صفحه اما ایشان در همان بدو فوری منتقل می‌شد و یک صفحه را می‌نوشت اما من باید تامل می‌کردم و دائم تشکیک می‌شد.

 

ش:‌ در مورد آقا موسی صدر می‌فرمودید که بدایه و نهایه فکرش یکی است.

استاد: بله. آقا موسی خیلی خوش فهم بود، مستقیم السلیقه بود و سرعت انتقال هم داشت. البته آقای بهشتی از او اقوی بود. آقا موسی هم خیلی خوب بود. ذهن صاف و مستقیم داشت و زود هم منتقل می‌شد اما آن مقدار فکر و قوت آقای بهشتی، آقای بهشتی قوی‌تر بود و خود آقا موسی هم به این معترف بود.

 

ش:‌ شما با آقا موسی از چه مرحله‌ای مباحثه می‌کردید؟

استاد: معالم را من یادم هست که با هم مباحثه می‌کردیم و گاهی یک چیزهایی که در کفایه بحث شده بود در آنجا با هم رد و بدل می‌شد.

 

ش: با آقای بهشتی چطور؟

استاد: با‌ آقای بهشتی درس خارج بود.

 

ش:‌ چند سال؟

استاد:‌ الان یادم نیست. آقای بهشتی هم که از ایشان سوال کرده‌اند که با چه کسی هم مباحثه بودید؟ گفته با فلان کس و گفته من دوستان متعدد و زیاد داشته‌ام اما بحث من با فلان کس بوده است.

 

ش:‌ شما می‌گفتید از صدای آقای بهشتی اذیت می‌شدید؟

استاد:‌ بله. آقا موسی صداش خیلی مناسب بود اما آقای بهشتی صدایش خیلی بلند و قوی بود.

آقا نجفی و حفظ کتب اربعه

ش: آقا نجفی که فرموده‌اید کتب اربعه را حفظ بوده یادتان هست چطور شده که حفظ شده؟

استاد: شنیدم که در کربلا با برادر کوچک‌تر از خودش که به کرامت معروف بوده است، آشیخ محمد حسین که تفسیر هم دارد. اینها در کربلا غیر از درس‌های معمولی به ریاضت شرعی هم مشغول بوده‌اند. مسائلی پیش می‌آید که آقا نجفی مجبور می‌شود برگردد ایران و آشیخ محمد حسین می‌ماند. آشیخ محمد حسین پدر آشیخ محمد رضا صاحب وقایة است که اهل کرامت بوده است به طور مسلم و استاد آقای نایینی بوده در زمانی که اصفهان بوده و آقای نایینی در شرح حال خودش گفته. او می‌ماند و تکمیل می‌کند و من این را در برخی نوشتجات آقا نجفی دیده‌ام که نوشته من متاسفانه ناقص شد ولی اخوی ما تکمیل کرد.

 

وقتی قرار بود برگردد و تکمیل هم نشده بوده و مایه معتنابهی نداشته و می‌رود به حضرت سید الشهداء سلام الله علیه متوسل می‌شود که من الان لازم است برگردم و استعداد خیلی قوی هم ندارم و چیزی هم به دست نیاورده‌ام. در اینجا قوه حافظه به او عطا می‌شود که این را ظاهرا حاج آقا مهدی حائری از مرحوم آسید کاظم عصار نقل می‌کرد که می‌گفته است که ما درسی که پیش آقا نجفی اصفهانی می‌خواندیم.

آقا نجفی به تهران تبعید می‌شود (چون آنها بر ضد حکومت فعالیت می‌کردند) و در آنجا درس شروع می‌کند و حوزه درسی شروع می‌کند و شهریه می‌داده است و این طور تعبیر می‌کرده است که اوایل ماه شاگردان زیادی داشته و اواخر ماه تحلیل می‌رفته‌اند، دوباره نزدیک ماه که می‌شده شلوغ می‌شده و ...

آقا نجفی باهوش هم بوده است و هوش تعامل با مردم داشته است. یک وقتی حس می‌کند که دستگاه حکومت می‌خواهد او را خرد کنند که دیگر نیرو نداشته باشد، برخی‌ها را می‌فرستاند که در درس او شلوغ کنند و اشکال کنند تا حیثیت درس تضعیف بشود. آقا نجفی می‌فهمد که این باید تعمدی باشد و قصد دارند درس را تضعیف کنند و ضربه بخورد، در روز چهارشنبه می‌گوید آقایان برای شنبه که تشریف می‌آورند کتاب‌هایشان را بیاورند و من از اول تا آخر کتب اربعه را حفظ هستم و این را امتحان کنند. این ادعا را بیان می‌کند. آسید کاظم عصار می‌گفت که من کافی آوردم و دیگری کتاب دیگری و ...

خودش رفت بالای منبر و گفت ما روز چهارشنبه یک چنین حرفی زده‌ایم و آقایان هر کدام کتاب آورده‌اند بیایند تا ما امتحان پس بدهیم. ایشان می‌گفت من کافی آورده بودم و از او سوال کردم و سعی هم می‌کردم که از جاهایی سوال بپرسم که کمتر ذکر می‌شود نه جاهایی که نوعا اشخاص بلد هستند. از اول تا آخر با اینکه بعضی جاها طولانی هم بود به عین مثل کتاب می‌خواند. یکی دیگر تهذیب را همین کار را می‌کرد و یکی من لایحضر را. یکی دو ساعت این جلسه امتحان طول کشید و همه یقین کردند که این تصادف نیست و هر جا را می‌پرسند عین همان کتاب را از حفظ می‌خواند، این پیدا ست که عادی نیست. و بعد خودش گفت من علت این را بگویم که من کربلا که بودم حس کردم آن مایه‌ای که باید داشته باشم را ندارم و حافظه درستی هم ندارم و باید برگردم ایران و چیزی دستگیرم نشده است. به امام متوسل شدم برای رفع این مشکل و القاء شد (البته من الان تعبیرش را یادم نیست) که به تو حافظه داده می‌شود و این مشکل را نخواهی داشت. این را می‌گوید و همه شاگردانش (حتی پیرمردان و ...) به عنوان اینکه مورد عنایت واقع شده‌ دست او را می‌بوسند و تبرک می‌جویند و کار او می‌گیرد و حکومت هم که او را به آنجا تبعید کرده بود که او را بکوبند می‌بنند کارش گرفته است و دوباره او را برمی‌گردانند به جای خودش. بعضی از آقایان شفاعت می‌کنند به نظرم مرحوم آشیخ فضل الله اقدام می‌کند برای برگرداندن او.

 

ش: مشتبه شد که او حافظه‌ای این قدر قوی بوده است که یک بار کتب اربعه را خوانده است و همه را حفظ شده است یا اینکه کتب اربعه را به او الهام کرده‌اند.

جواب: حافظه‌ای نداشته است.

 

ش: پس خود کتب به او القاء شده است.

استاد: نه. تنها کتاب هم نبوده است. حافظه هم داشته است. الفت پسرش هم که شرح حال او را نوشته است می‌گوید که حافظه خیلی غیر عادی داشت. با اینکه حاضر نیست از پدرش تعریف کند با این حال یکی دو تا تعریف کرده است که یکیش حافظه خیلی قوی بوده است.

 

ش: من شنیدم که اسفار را هم حفظ بوده است.

استاد: الفت به پدرش فی الجمله بعضی از خوبی‌ها را نسبت داده است و می‌گوید پدرم نقطه ضعفی داشت که اگر تمامش نقطه قوت بود همین برای ابطال همه آنها کافی بود و آن این بود که هر آخوندی را هر جایی که می‌دید او را ترویج می‌کرد. همین طور هم بوده است، مثلا می‌رفت اقتداء می‌کرد. البته هر کدام را نمی‌دانم و نوعا هم این آقایان خوب بوده‌اند و این حالا یک خرده چون افتاده بوده در عرفان می‌رفت این طور تجلیل می‌کرد. در هر حال پسرش این طور تعبیر می‌کند که نقطه ضعفی داشت که اگر تمام نقاط قوت را داشت این همه را ابطال می‌کرد.

 

ش: این هم نقطه قوت است.

سوال: بله. او می‌گفته است که مثلا فلان عالم در قبرستان تخت فولاد هست و مردم را به توجه به آنها جلب می‌کند و بالاخره مردم می‌رفتند و می‌دیدند که آنها نماز می‌خوانند و حالی دارند و دیانت اشخاص را همان‌ها حفظ می‌کرده و ایشان می‌رفته است و به آنها اقتداء می‌کرده است و خودش هم رییس بوده است و آنجا به بزرگان اقتداء می‌کرده است.

الفت چون افتاده بود در عرفان و با دراویش خیلی روی هم ریخته بود خوشش نمی‌آمد.

 

بهلول

ش (حاج آقا جواد شبیری): بهلول می‌گفته شما قرآن و نهج البلاغة و حدیث حفظ می‌کنید من فرائد میرزا ابوالفضل گلپایگانی بهایی را حفظ کرده‌ام و قصه‌اش را این طور تعریف می‌کرد که من در یک دهاتی رفته بودم و راه مسدود شد. من یک مدت مجبور شدم آنجا بمانم. از صاحبخانه سوال کردم شما کتاب ندارید؟ گفت من که سواد ندارم اما افرادی آمده‌اند و این کتاب‌ها را گذاشته‌اند. نگاه کردم دیدم کتاب‌های بهایی‌ها را آورده‌اند. می‌گفت من در آن مدتی که در آنجا محصور بودم کتاب میرزا ابوالفضل گلپایگانی را حفظ کردم. بعد می‌گفت یک بار یکی از داعیان بهایی آمد و به من گفت تفسیر چیست؟ چون این‌ها این آیه را تاویل می‌برند به اینکه باب هزار سال بعد از غیبت صغری آمده و ... می‌گفت تا این را گفت من فهمیدم که او از مبلغین بهایی است و گفتم که این مطلب را میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتابش متعرض شده است بگذارید من اول آن را ذکر کنم و شروع کردم سی چهل صفحه از کتاب او را خواندم. او فرار کرد و گفت من چهل سال مبلغ بهائیت بودم این قدر بر کتب بهایی‌ها مسلط نبودم و بعد از آن هر جا من را می‌دید راهش را کج می‌کرد که با هم ملاقات نکنیم.

 

ش: بهلول حافظه‌اش قوی بوده.

استاد: خیلی قوی بوده، خیلی.

 

هم حافظه‌اش قوی بود و هم هاضمه‌اش. حاج آقای ما می‌فرمود که ما وشنوه بودیم و آب وشنوه خیلی سنگین است. گفت بهلول هم آنجا بود. بهلول آمد و دامنش پر از خیار چنبر بود. که خود خیار چنبر هم سنگین است و شروع کرد به خوردن آنها. و گفت من الان در فلان باغ بودم دویست و چقدر یا سیصد و چقدر (من تردید دارم) زردآلو خوردم و همه آن خیار چنبر‌ها را هم جلوی ما خورد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo