< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله شبیری

83/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : متعه

خلاصه درس این جلسه

در این جلسه در ابتداء به توجیه روایات مخالف با قول مختار که مستفاد از صحیحه‌های بزنطی و ابن مسلم بود، پرداخته، سپس به ذکر قائلین اقوال موجود در مسأله پرداخته و مخالف مشهور نبودن و بلکه یکی از دو قول مشهور بودن قول مختار را بیان نموده و در انتهاء، حکم به بطلان اشتراط ارث از خصوص طرف زوج یا زوجه می‌نماییم.

بررسی دلالت موثقه محمد بن مسلم بر قول سید مرتضی

«مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ فِی الرَّجُلِ یَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ مُتْعَةً إِنَّهُمَا یَتَوَارَثَانِ إِذَا لَمْ یَشْتَرِطَا وَ إِنَّمَا الشَّرْطُ بَعْدَ النِّکَاحِ.[1] »

بیان اختلاف در نقل روایت

روایت مذکور را مرحوم کلینی در کافی با عبارت «انهما یتوارثان مالم یشترطا.[2] » نقل نموده است[3] ، ولی شیخ در تهذیبین[4] در نقل روایت از کافی و همین طور حسین بن سعید در کتابی که به نام نوادر[5] احمد چاپ شده است، به جای «ما لم یشترطا»، «اذا لم یشترطا» آورده‌اند. و با توجه به اینکه نسخه‌ای که از کافی، در نزد شیخ بوده است، طبعا از نسخه رسیده به دست ما، بهتر بوده است، خصوصا که حسین بن سعید هم عین شیخ روایت را آورده است، پس می‌توان نقل شیخ را در اینجا بر نقل کافی رسیده به دست ما رجحان داد.

توجیهی برای دلالت روایت بر قول مرتضی

اگر روایت مورد بحث، عبارتش «ما لم یشترطا» باشد، توجیه نمودن آن، به نحوی که مدلول آن مطابق با قول سید مرتضی بشود، بسیار بعید است، چرا که؛ جنبه شرطی در «ما لم یشترطا» خیلی روشن است و دلالت می‌کند بر اینکه اگر شرط کرده باشند ارث در کار نیست. و اما اگر عبارتش «اذا لم یشترطا» باشد، می‌توان روایت را به گونه‌ای معنا نمود که در نظر ابتدایی، اشکالی به استدلال به آن برای نظر سید مرتضی وارد نیاید. و آن معنا این است که: استعمال ادوات شرط در قضایای شرطیه، همیشه به معنای «انتفاء عند الانتفاء» نیست، بلکه گاهی مثلا برای بیان اینکه عادل نبودن مانع از وجوب اکرام عالم نیست، گفته می‌شود: «اگر عالم عدالت نداشت باید او را اکرام نمود» که مقصود از آن این است که؛ خیال نشود که نبودن عدالت مانع از وجوب اکرام عالم است، پس در این صورت، شرطیت به معنای «انتفاء عند الانتفاء» نخواهد بود. در اینجا هم می‌توان گفت که: مدلول روایت این است که «آنها از یکدیگر ارث می‌برند، اگر چه شرط ارث نکرده باشند» پس مفهوم آن این می‌شود که؛ خیال نشود که ارث برای خاطر شرط ارث کردن است.

جواب از توجیه مذکور

توجیهی که برای دلالت روایت موثقه ابن مسلم بر مختار سید مرتضی بیان شد، اگر چه از نظر ابتدایی قابل طرح است، لکن در ذیل روایت، قرینه‌ای مخالف با آن وجود دارد. و آن عبارت «و انما الشرط بعد النکاح» است، که مفاد آن این است که؛ بود و نبود شرط دخیل در حکم است، منتها اگر بعد از نکاح آورده شود، مؤثر است و اگر قبل از نکاح شرط کند، اثری ندارد. پس ناچار، باید در معنای روایت، مفاد شرط مذکور در صدر همان «انتفاء عند الانتفاء» باشد، و توجیه مذکور در این روایت راه ندارد.

ذکر دو توجیه برای موثقه محمد بن مسلم و امثال آن

با توجه به اینکه مفاد روایت محمد بن مسلم عبارت شد از اینکه: زن و شوهر در متعه، اگر ارث نبردن را شرط نکرده باشند از یکدیگر ارث می‌برند، و این معنا با قول مختار ما مخالف است، دو توجیه برای حل مخالفت مذکور می‌توان بیان کرد که عبارتند از:

توجیه اول: با توجه به اینکه متعارف در بین اهل متعه، شرط سقوط ارث در عقد متعه بوده است، کما اینکه در روایات، دستور به شرط سقوط هم وارد شده است.

توجیه دوم: با نظر به اینکه شرط اجل، در عقد متعه، از ارکان متعه بوده است، که ذکر آن در هر متعه‌ای از شروط متعارف و معهود بوده است.

پس موثقه محمد بن مسلم و امثال آن را می‌توان به یکی از دو شرط معهود و متعارف مذکور که شرط اجل و شرط سقوط ارث است، حمل نمود. نظیر اینکه در الف و لام عهد، عهد گاهی ذکری و گاهی خارجی است، حال اگر معهود خارجی‌ای درکار نباشد، و فقط یک معهود ذکری در میان باشد، الف و لام عهد، اشاره‌اش به آن معهود ذکری شده و ظهور در آن پیدا می‌کند ولکن اگر یک معهود خارجی هم در کار باشد، ظهور مذکور، دیگر از بین خواهد رفت. در اینجا هم، این دو شرط معهود خارجی، مانع از ظهور شرط مذکور در روایت و اراده آن می‌شود، و می‌توان روایت را به یکی از دو شرط معهود و متعارف در عقد تمتع حمل نمود، پس متعلق شرط در روایت، ارث مذکور نخواهد بود، بلکه متعلق آن یا اجل است ـ همان طوری که شیخ حمل بر آن نموده است ـ و یا اینکه متعلق آن، شرط سقوط ارث است، که بنابر حمل اول؛ مفادش انقلاب عقد متعه در صورت عدم ذکر اجل به عقد دائم و بنابر حمل دوم؛ مفادش ارث بردن در متعه با عدم شرط سقوط ارث است، که در این صورت بخشی از کلام سید مرتضی را اثبات می‌کند که می‌فرماید: برای وارثیت همین که شرط سقوط ارث نشده باشد، کفایت می‌کند.

توجیه روایات نافی ارث به طور مطلق

گفته شد که: دو روایت صحیحه دلالت بر قول مختار یعنی ثبوت ارث در صورت اشتراط ارث در متعه و عدم ارث در صورت عدم اشتراط ارث در آن می‌کند. لکن در مقابل اینها، روایاتی هستند که دلالت بر نفی ارث در متعه به طور مطلق می‌کنند. و راه حل تعارض ظاهری بین آنها به این است که؛ این روایات حمل شوند بر این معنا که؛ مقصود این است که طبعا در متعه ارثی نیست، و روشن است که این معنا، منافاتی با این ندارد که در صورت اشتراط ارث، ارث در بین باشد.

لایقال: شرط وارثیت در متعه، نظیر شرط وارثیت برای اجنبی، بر خلاف آیات ارث و سنت وارده در ارث است.

فانه یقال: شرط وارثیت زوجین در متعه، با شرط وارثیت اجنبی تفاوت دارد، چرا که زوجین در متعه، یک حالت برزخی، نسبت به احکام در بینشان وجود دارد، که در بعضی از احکام، احکام عقد دائم را دارند، و در بعضی از موارد، احکام اجنبی را دارند و لذا عرف هیچ ابایی ندارد، از اینکه؛ زوجین در متعه، در مسأله ارث هم حالت برزخی داشته باشند، به اینکه اگر ارث را شرط کنند، ارث ببرند و الا ارثی در بین نباشد. پس زوجیتی که در متعه است، حالت نیم بند دارد، که به یک چیز دیگری نظیر اشتراط ارث، به عنوان جزء دیگر از علت تامه نیاز دارد، تا اینکه ارث ثابت بشود، و بالاخره؛ با توجه به اینکه این جمع عرفی موافق با صحیح از اخبار هم هست، هیچ منافاتی با کتاب و سنت نخواهد داشت.

توجیه روایت نافی ارث با اشتراط و عدم اشتراط

یکی از روایاتی که مدلول ابتدایی آن عبارت از یکی از دو قول مشهور در مسأله است و عمده استدلالشان به آن است، روایت سعید بن یسار است، که مفهوم آن عبارت از نفی ارث، با اشتراط ارث و عدم اشتراط آن است، چرا که امام‌علیه السلام در جواب از سوال انجام گرفته از، مردی که زنی را متعه نموده، بدون اینکه میراث را شرط نماید، می‌فرماید: «لیس بینهما میراث، اشتراط او لم یشترط[6] ». پس این روایت نیز با دو صحیحه‌ای که دلالت بر تفصیل مختار می‌کنند تعارض پیدا می‌کند و باید توجیه مقبولی برای آن بیان نمود.

جوابی که از این روایت به ذهنم آمده بود، و بعد از مراجعه، دیدم که روضة المتقین[7] ، وافی[8] و ریاض[9] هم آن را ذکر کرده‌اند، متوقف بر همان مقدمه‌ای است که در توجیه موثقه محمد بن مسلم بیان کردیم، به اینکه؛ اگر چه در اینجا یک معهود ذکری که مسأله

عدم اشتراط میراث است، در بین هست و اگر معهود ذهنی‌ای در میان نبود، طبعاً مقصود از «اشترط او لم یشترط» همان میراث بود، لکن چون معهود ذهنی‌ای در بین هست که شرط آن امری معهود و متعارف و مورد دستور بوده است، و آن مسأله اشتراط عدم ارث است، لذا ممکن است که مقصود از شرط در «اشترط او لم یشترط» شرط سقوط ارث باشد، پس مفاد روایت این می‌شود که؛ چه سقوط ارث را شرط بکنند و یا اینکه شرط نکنند، در هر دو صورت ارثی بین آنها نخواهد بود. و روشن است که این معنا مخالفتی با، ثبوت ارث در صورت اشتراط ارث در متعه نخواهد داشت.

دفاع صاحب جواهر از روایت سعید بن یسار

صاحب جواهر[10] که نتوانسته است که جمعی را که گفته شد، بپذیرد، مطلبی را که محقق کرکی[11] در اینجا گفته است، اختیار نموده است و آن اینکه؛ روایاتی را که بر مسأله ارث در صورت اشتراط آن دلالت می‌کند، حمل بر شرط وصیت می‌شود یعنی به عنوان وصیت باشد، که قهرا از ثلث میت محسوب شده و حداکثر به مقدار آن پرداخت شود. پس صاحب جواهر و محقق کرکی روایت سعید بن یسار را به منزله نص فرض نموده و دو صحیحه دلالت کننده بر تفصیل بین صورت اشتراط و عدم آن را حمل بر وصیت نموده‌اند.

جواب از دفاع مذکور

این حمل؛ وجه صحیح و شاهدی برای آن وجود ندارد! و با بیانی که شد روشن گردید که؛ روایت ابن یسار، حتی ظهورش هم برای دلالت بر قول به عدم ارث، حتی با اشتراط ارث، تمام نیست، تا چه رسد به اینکه صریح و نص در آن باشد. بنابراین؛ طبق قواعد جمع بین روایات، همین مطلبی را که یکی از دو قول مشهور در مسأله است، که ثبوت ارث در صورت اشتراط آن و سقوط ارث در غیر آن است، را قائل می‌شویم.

بیان خلاف مشهور نبودن قول مختار

برای روشن شدن اینکه نظری که اختیار نمودیم، بر خلاف مشهور نبوده و شذوذی ندارد. و ادعای اجماع توسط شیخ مفید بر قول دیگر هم، حرف تمامی نیست. و این قول مختار نیز قائلین کثیری دارد، به شمارش قائلین به دو قول عمده در مسأله می‌پردازیم:

ذکر قائلین به عدم ارث به قول مطلق

21 نفر از بزرگان در 25 کتاب، قائل به عدم ارث به قول مطلق شده‌اند، یعنی یا تصریح کرده‌اند به اینکه، بین شرط ارث و عدم شرط آن فرقی نیست و یا اینکه ارث را به طور مطلق نفی نموده‌اند و ایشان عبارتند از:

1ـ مؤمن الطاق: در طی مناظره‌اش با ابوحنیفه در اصول کافی[12]

2ـ صاحب فقه الرضا[13]

3ـ صدوق در مقنع[14]

4ـ مفید در مقنعه[15] و در خلاصة الایجاز: که در دومی، ادعای اجماع نیز، بر نفی ارث نموده است.

5ـ ابوالصلاح حلبی در کافی[16]

6ـ ابن زهرة در غنیة[17] : میل به نفی ارث نموده است، چرا که می‌گوید: بعضی از اصحاب شرط را مؤثر دانسته‌اند و بعضی دیگر آن را غیر مؤثر دانسته‌اند، سپس وجه قول قائلین به عدم تأثیر را نقل می‌کند، ولی وجه قول دیگر را نقل نمی‌کند.

7ـ سبزواری قمی در جامع الخلاف و الوفاق[18] ؛ که اخیرا کتابش چاپ شده است.

8ـ ابن ادریس در سرائر[19]

9ـ فاضل آبی در کشف الرموز[20]

10ـ علامه در شش کتابش؛ قواعد[21] ، تحریر[22] ، مختلف[23] ، تبصرة[24] ، ارشاد[25] و تلخیص المرام[26] ، که البته در دو کتاب اخیر، به «علی رأی» تعبیر نموده است، لکن هم فخر المحققین گفته است و هم با مراجعه به کتاب‌هایش به دست می‌آید که هر کجا که ایشان تعبیر به «علی رأی» بکند، مرادش رأی مختار خودش است.

11ـ فخرالمحققین در ایضاح الفوائد[27]

12ـ سدید الدین یوسف، پدر علامه؛ که قول به نفی ارث را فخرالمحققین[28] از او نقل کرده است، اگر چه کتابی از وی به دست ما نرسیده است.

13ـ فاضل مقداد در تنقیح[29]

14ـ ابن فهد حلی در مقتصر[30]

15ـ محمد بن شجاع قطان در معالم الدین[31]

16ـ صیمری در غایة المرام[32]

17ـ محقق کرکی در جامع المقاصد[33]

18ـ فیض کاشانی در مفاتیح[34]

19ـ فاضل اصفهانی (هندی) در کشف اللثام[35]

20ـ شیخ حسن کاشف الغطاء در انوار الفقاهة[36]

21ـ صاحب جواهر[37]

ذکر قائلین به تفصیل بین شرط ارث و عدم آن

و اما 17 نفر از بزرگان در 22 کتاب قائل به ثبوت ارث در صورت اشتراط آن شده‌اند که عبارتند از:

1ـ شیخ طوسی در سه کتاب تهذیب[38] ، استبصار[39] و نهایه[40]

2ـ ابن براج در دو کتاب کامل[41] و مهذب[42] : که البته نظرش در کامل را از علامه نقل می‌کنیم و تذکر اشتباه بودن نسبت مخالفت او با شیخ در این مسأله ـ با اینکه خیلی به ندرت از تبعیت شیخ دست بر می‌دارد ـ گذشت.

3ـ راوندی، بنابر نسبتی که کاشف اللثام[43] به او داده است و مراد از راوندی به قول مطلق، قطب الدین است که کتاب هم زیاد دارد، بله سید فضل الله هم مهم بوده است، اگر چه این قول را در کتاب فقه القرآن او نیافتم، لکن کاشف اللثام در نقل مطالب دقیق است.

4ـ ابن حمزه در وسیلة[44]

5ـ قطب الدین کیدری در اصباح الشیعة[45]

6ـ محقق در مختصر نافع[46] و نکت النهایة[47] ، که البته در نکت النهایة فقط میل به آن پیدا کرده است، چون دلیل ارث با شرط را ذکر کرده است، ولی آن را رد ننموده است.

7ـ یحیی بن سعید در جامع[48]

8ـ شهید اول در لمعه[49]

9ـ شهید ثانی در روضة[50] و مسالک[51]

10ـ صاحب مدارک در نهایة المرام[52]

11ـ سبزواری در کفایة الاحکام[53] ، که نظیر محقق در نکت النهایة، میل به این قول از او ظاهر می‌شود، چرا که دلیل این قول را نقل کرده، ولی دلیل قول دیگر را نقل نکرده است.

12ـ فیض کاشانی در وافی[54]

13ـ مجلسی اول در روضة المتقین[55]

14ـ شیخ حر عاملی در وسائل الشیعة[56]

15ـ صاحب ریاض در ریاض المسائل[57]

16ـ صاحب حدائق در حدائق[58]

17ـ شیخ انصاری در نکاح[59]

ذکر قائلین به قول سوم

قول سوم این بود که؛ اگر سقوط ارث را شرط بکنند، ارثی نخواهد بود و الا ارث ثابت می‌شود و قائلین به آن عبارتند از:

1ـ سید مرتضی در انتصار[60] و میافارقیات، بلکه در انتصار ادعای «من مذهبنا کذلک» یعنی این از مذهب ماست، نموده است، با اینکه قبل از او استادش شیخ مفید، دعوای اجماع بر عدم ارث بدون شرط ثبوت ارث، کرده است.

2ـ حسن بن ابی عقیل[61] ، که از او نیز این قول نقل شده است[62] .

3ـ شیخ کلینی[63] ـ ظاهراً ـ؛ چرا که ایشان، اگر چه هر سه قسم از روایات باب میراث را عنوان کرده است، لکن در ابتداء روایات «لامیراث»، «لایتوارثان» و «اشترطا او لم یشترطا»

را آورده است، سپس روایت تفصیل بین اشتراط و عدم اشتراط را ذکر نموده است و در آخر می‌گوید که؛ یک روایت دیگری هم هست که می‌گوید که چه شرط بکند و چه شرط نکند، ارث نمی‌برند، و این روایت را با «روی» نقل نموده است ولی دو روایت قبلی را با سند آورده است، و به احتمال قوی ظاهر کافی این است که می‌خواهد، فتوای سید مرتضی را بگوید؛ که چه شرط کند ارث را، یا شرط نکند، طبعا ارث هست، بله اگر سقوط ارث را شرط کرده باشد، ارث نخواهد بود.

بالاخره: نتیجه بحث این شد که؛ اقرب به نظر ما همان قول شیخ طوسی است که عبارتست از: تفصیل بین شرط ارث بردن و عدم شرط ارث بردن، به اینکه در صورت اول، ارث ثابت می‌شود و الا ارثی در کار نخواهد بود.

بیان بطلان اشتراط یک طرفه ارث

با توجه به اینکه «شرط الارث» وارد شده در روایات، انصراف دارد به اینکه؛ با همدیگر شرط ارث را به صورت طرفینی، نظیر ارث در عقد دائم، قرار بدهند، لذا اثبات صحت شرط ارث، از سوی خصوص یک طرف، یک موضوع مستقلی می‌شود که نیاز به تصریح به آن، در روایات دارد، و از طرفی، تا اندازه‌ای هم بر خلاف قواعد عامه است، بنابراین؛ اگر چنانچه ارث بردن یک طرفه در عقد متعه شرط بشود، این روایات نمی‌توانند و چنان ظهوری ندارند که شامل این گونه شرط الارث شده و آن را تصحیح نمایند، و لذا چنین شرطی باطل و بی‌اثر خواهد بود.

«والسلام»

 


[1] . تهذيب الأحكام؛ ج7، ص: 265، ح1144.
[2] . الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج5، ص: 465، بَابُ الْمِيرَاثِ، ح1.
[3] مرحوم کلینی در جای دیگری از کافی همین روایت را با عبارت«اذا لم یشترطا» بیان کرده است. الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج5، ص: 457، بَابٌ فِي أَنَّهُ يَحْتَاجُ أَنْ يُعِيدَ عَلَيْهَا الشَّرْطَ بَعْدَ عُقْدَةِ النِّكَاحِ، ح4.
[4] . تهذيب الأحكام؛ ج7، ص: 265، ح1144- الاستبصار فيما اختلف من الأخبار؛ ج3، ص: 150، ح550.
[5] . النوادر (للأشعري)؛ ص: 83، ح186.
[6] . تهذيب الأحكام؛ ج7، ص: 264، ح1142.
[7] . روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه؛ ج8، ص: 495: «(فمحمول) على شرط نفي الميراث كما كان هو المتعارف».
[8] . الوافي؛ ج22، ص: 659: «متعلق الاشتراط في هذا الخبر نفي الميراث لا إثباته».
[9] . رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج11، ص: 345: «لاحتمال كون متعلّق الاشتراط هو النفي لا الإثبات المؤيَّد إرادته بتعارف اشتراطه».
[10] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج30، ص: 195: «على إرادة الوصية من الإرث فيهما، بل هذا أولى لما عرفت».
[11] . جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج13، ص: 39: «يمكن تنزيل الروايتين بالحمل على إرادة الوصية باشتراط الإرث في عقد المتعه».
[12] . الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج5، ص: 450، ح8.
[13] . الفقه - فقه الرضا؛ ص: 232: «الوجه الثاني نكاح بغير شهود و لا ميراث و هي نكاح المتعة بشروطها».
[14] . المقنع (للشيخ الصدوق)؛ ص: 340: «و لا ميراث بينهما إذا مات واحد منهما...».
[15] . المقنعة (للشيخ المفيد)؛ ص: 498: «و لا يجب به ميراث و لا نفقات».
[16] . الكافي في الفقه؛ ص: 298: «لا إنفاق و لا توارث بينهما و ان شرط ذلك».
[17] . غنية النزوع إلى علمي الأصول و الفروع؛ ص: 356: «لا توارث بينهما، بلا خلاف بينهم أيضا، و لو شرط ذلك كله، لم يجب أيضا عند بعض».
[18] . جامع الخلاف و الوفاق؛ ص: 456: «و لا توارث بينهما، بلا خلاف بينهم، و لو شرط ذلك كلّه، لم يجب أيضا عند بعض أصحابنا».
[19] . السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج2، ص: 624: «هذا الذي أفتي به و أعمل عليه، لأنّ التوارث حكم شرعي يحتاج في إثباته إلى دليل».
[20] . كشف الرموز في شرح مختصر النافع؛ ج2، ص: 157: «فإنّه قال: لا ميراث بينهما، و عليه المتأخّر، و هو أشبه عندي».
[21] . قواعد الأحكام في معرفة الحلال و الحرام؛ ج3، ص: 53: «لا توارث بين الزوجين به شرطا سقوط التوارث أو لا. و لو شرطاه فالأقوى...».
[22] . تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - الحديثة)؛ ج3، ص: 525: «لا يقع بهذا العقد توارث بين الزّوجين».
[23] . مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج7، ص: 237: «قال: و هذا الذي افتي به و أعمل عليه، لأنّ التوارث حكم شرعي يحتاج في إثباته إلى...».
[24] . تبصرة المتعلمين في أحكام الدين؛ ص: 139: «لا ميراث لها و ان شرط».
[25] . إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان؛ ج2، ص: 12: «لا ميراث و إن شرطه لها على رأي».
[26] . تلخيص المرام في معرفة الأحكام؛ ص: 210: «لا يثبت به ميراث و لو شرطا على رأي».
[27] . إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد؛ ج3، ص: 132: «انه لا يصح اشتراطه في العقد لان كلما لا يكون سببا للميراث شرعا لا يصير سببا له بجعل الجاعل ...و هو الحق عندي».
[28] . إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد؛ ج3، ص: 132: «و هو اختيار والدي المصنف، و والده».
[29] . التنقيح الرائع لمختصر الشرائع؛ ج3، ص: 132: «الأقوى و الذي عليه الفتوى هو الأول».
[30] . المقتصر من شرح المختصر؛ ص: 243: «ذهب التقي إلى عدمه أصلا و إلغائه شرطا، ...و فخر المحققين، و هو المعتمد».
[31] . معالم الدين في فقه آل ياسين؛ ج2، ص: 34: «لا يجب بهذا العقد نفقة و لا ميراث و إن شرطا».
[32] . غاية المرام في شرح شرائع الإسلام؛ ج3، ص: 93: «عدم ثبوته مطلقا و ...و هو المعتمد، لأنه غير ثابت بأصل».
[33] . جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج13، ص: 37: «هو الأصح، تمسكا بأصالة عدمه، فإن الإرث حكم شرعي فيتوقف ثبوته على توظيف الشارع».
[34] . مفاتيح الشرائع؛ ج3، ص: 305: «لا توارث بين المتمتعين مطلقا على الأشهر، لأن المتعة ليست زوجة حقيقة».
[35] . كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج7، ص: 287: «اقتصارا في الإرث على موضع اليقين، فإنّ الزوجية لا يكفي في التوريث».
[36] . أنوار الفقاهة - كتاب النكاح (لكاشف الغطاء، حسن)؛ ص: 153: «لا ميراث بين الزوجين في المتعة كما هو فتوى المشهور للأصل».
[37] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج30، ص: 190: «لا يثبت بهذا العقد ميراث بين الزوجين شرطا سقوطه أو أطلقا وفاقا للأكثر».
[38] . تهذيب الأحكام؛ ج7، ص: 264: «أَمَّا الْمِيرَاثُ فَإِنَّهُ إِنْ شَرَطَ أَنَّهَا تَرِثُ وَرِثَتْ وَ إِنْ لَمْ يَشْتَرِطْ فَلَيْسَ لَهَا وَ لَا لَهُ مِيرَاثٌ».
[39] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار؛ ج3، ص: 149: «بابُ أَنَّهُ إِذَا شُرِطَ ثُبُوتُ الْمِيرَاثِ فِي الْمُتْعَةِ كَانَ ذَلِكَ جَائِزاً وَ وَاجِباً».
[40] . النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى؛ ص: 492: «إلّا أن يشرط أنّ بينهما التّوارث. فإن شرط ذلك، ثبتت بينهما الموارثة».
[41] . مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج7، ص: 236: «قال ابن البرّاج في (الكامل) و (المهذّب) معا».
[42] . المهذب (لابن البراج)؛ ج2، ص: 243: «فاما ان شرط التوارث ثبت ذلك عنها».
[43] . كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج7، ص: 288: «أثبته مع الشرط الشيخ و ابن حمزة و الراوندي».
[44] . الوسيلة إلى نيل الفضيلة؛ ص: 309: «لا تثبت بهذا العقد النفقة و التوارث إلا بشرط».
[45] . إصباح الشيعة بمصباح الشريعة؛ ص: 420: «لا توارث بينهما إلا إذا شرطا ذلك».
[46] . المختصر النافع في فقه الإمامية؛ ج1، ص: 182: «لا يثبت بالمتعة ميراث بين الزوجين و قال المرتضى: يثبت، ما لم يشترط السقوط. نعم لو شرط الميراث لزم».
[47] . نكت النهاية؛ ج2، ص: 381: «ذهب المرتضى إلى أن المتعة تثبت فيها الموارثة، و تسقط باشتراط السقوط. و الشيخ يقول: لا تثبت الموارثة إلا مع اشتراطها».
[48] . الجامع للشرائع؛ ص: 451: «و ان شرطا الميراث لزم بالشرط».
[49] . اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية؛ ص: 182: «لَا تَوَارُثَ إِلَّا مَعَ شَرْطِهِ».
[50] . الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (المحشى - كلانتر)؛ ج5، ص: 296: «لا توارث بينهما إلا مع شرطه في العقد فيثبت على حسب ما يشترطانه».
[51] . مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 470: «لعلّ هذا أجود الأقوال. و هو مختار المصنف هنا».
[52] . نهاية المرام في شرح مختصر شرائع الإسلام؛ ج1، ص: 255: «و قد ظهر بذلك رجحان هذا القول».
[53] . كفاية الأحكام؛ ج2، ص: 173: «رابعها: أنّ أصل العقد لا يقتضي التوارث مطلقاً، بل مع اشتراطه، فإذا اشترط ثبت تبعاً للشرط».
[54] . الوافي؛ ج22، ص: 659: «جعل في التهذيبين متعلق الاشتراط في هذا الخبر نفي الميراث لا إثباته قال لأن ثبوته يحتاج إلى شرط لا ارتفاعه».
[55] . روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه؛ ج8، ص: 501: ««و لا ميراث بينهما» قد تقدم أن الظاهر أنه لا ميراث بينهما إلا أن يشترط الميراث».
[56] . وسائل الشيعة؛ ج21، ص: 68: «أَقُولُ: حَمَلَهُ الشَّيْخُ عَلَى اشْتِرَاطِ سُقُوطِ الْمِيرَاثِ قَالَ وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ ثُبُوتُهُ إِلَى شَرْطٍ لَا ارْتِفَاعُهُ».
[57] . رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج11، ص: 345: «إلّا أنّ دلالتها على العموم لصورة اشتراط الميراث غير واضحة»؛ و ج11، ص: 348: «حاصله: أنّ ذلك مقتضى العقد بنفسه من دون شرط نفي التوارث، و ذلك لا ينافي ثبوته بالاشتراط».
[58] . الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج24، ص: 181: «لعل أقرب هذه الأقوال هو القول الثالث لما عرفت من قوة دليله سندا و متنا».
[59] . كتاب النكاح (للشيخ الأنصاري)؛ ص: 228: «أوسط الأقوال ثالثها، فيكون الزوجية المنقطعة بضميمة اشتراط الإرث سببا للإرث».
[60] . الانتصار في انفرادات الإمامية؛ ص: 275: «أن مذهبنا ان الميراث قد يثبت في المتعة، اذا لم يحصل شرط في اصل العقد بانتفائه. ».
[61] . مجموعة فتاوى ابن أبي عقيل؛ ص: 128: «فان لم يشترط أن لا ميراث بينهما فمات أحدهما قبل صاحبه ورثه الآخر».
[62] . استاد در درس 705 بیان فرمودند: فاضل آبي در كشف الرموز و علامه حلي در مختلف اين قول را از «ابن ابي عقيل» نيز نقل نموده‌اند.
[63] . الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج5، ص: 465: «بَابُ الْمِيرَاثِ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo