< فهرست دروس

درس رجال استاد سیدجواد شبیری

جلسه67

بسم الله الرحمن الرحیم

محتويات

0.0.1- وکالت

0.0.1- وکالت

محقق خویی می فرمایند در وکالت وثاقت مالی لازم است و این با وثاقت قولی ملازمه ای ندارد. سپس شاهدی بیان می‌کنند که برخی وکلا از مذمومین هستند. لذا وکالت دلیل بر وثاقت نیست. و کبری کلی ملازمه وکالت با وثاقت خراب می‌شود.

لایقال: اینکه برخی وکلا مذموم هستند دلیل نمی‌شود که وکالت دلیل بر وثاقت نباشد.

فانه یقال: اگر ما یک عامی داشتیم به این مضمون که وکالت دلیل بر وثاقت است و بعد چند مورد نقض پیدا می‌کردیم، می گفتیم این موارد نقض استثنا هستند. لکن ما از باب ملازمه عقلی بین وکالت و عدالت می خواهیم عدالت وکلا را اثبات کنیم و با مشاهده موارد نقض این کبری از کلیت می افتد.

ممکن است شخصی بگوید ما استقراء کردیم که اکثر موارد وکلا ثقه هستند. لذا اگر چند مورد نقض پیدا کردیم موجب می‌شود یقین ما به عدالت سایر وکلا مخدوش شود ولی اطمینان ما ضرری نخواهد دید.

در پاسخ می‌گوییم این استغراق از کجا به دست آمده است؟ اکثر وکلا شرح‌حالشان مشخص نیست. به فرض هم استقراء کرده باشید. در استقرا باید یک قدر جامعی بین افراد پیدا کنید که حکم مستند به این قدر جامع باشد. آن قدر جامع چیست؟ آیا وکالت است؟

اساسا استقرا باید به قدر جامع ختم شود و تبدیل به قیاس شود تا حجت باشد. شیخ انصاری در استصحاب رسائل این مطلب را تذکر می‌دهد و این مشکل همیشه همراه استقرا هست. مثلاً اگر 90 درصد وکلا را بررسی کردیم و فهمیدیم همه ثقه هستند نمی‌توانیم بگوییم بقیه هم ثقه هستند مگر اینکه احراز کنیم دلیل وثاقت آنها وکالت باشد. کشف این واسطه در ثبوت کار مشکلی است و معمولاً حاصل نمی‌شود.

بنابراین قول به استقرا در صغری و کبری مخدوش است. نه وثاقت اکثر قابل تفوه است و نه کشف علت وثاقت مقدور است.

تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که محقق خویی می فرمایند ازآنجاکه برخی وکلا مذموم هستند ما نمی‌توانیم وکالت را دلیل بر وثاقت قرار دهیم. لکن به این کلام محقق خویی پاسخ می‌دهیم که عبارت شیخ در غیبت که محقق خویی به آن تمسک کرده است که برخی وکلا مذموم بوده‌اند دلالت ندارد بر اینکه وکلا در زمان وکالت هم مذموم بوده‌اند. بلکه ظاهر عبارت این است که ایشان بعد از عزل از وکالت منحرف شدند. علی بن ابی حمزه بطائنی. احمد بن هلال کرخی. زیاد القندی و... .

یک روایت وجود دارد که ظاهرش این است که این وکیل در زمان وکالت منحرف بوده است. صاحب قاموس الرجال به این روایت تمسک کرده است. روایت این است:

فَرَوَى عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ صَالِحُ‌ بْنُ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ سَهْلٍ‌ الْهَمَدَانِيُ‌ وَ كَانَ يَتَوَلَّى لَهُ‌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ اجْعَلْنِي مِنْ عَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ فِي حِلٍّ فَإِنِّي أَنْفَقْتُهَا فَقَالَ لَهُ ابوجعفر أَنْتَ فِي حِلٍّ فَلَمَّا خَرَجَ صَالِحٌ مِنْ عِنْدِهِ قَالَ ابوجعفر ع أَحَدُهُمْ يَثِبُ‌ عَلَى [أَمْوَالِ [حَقِ‌] آلِ مُحَمَّدٍ وَ فُقَرَائِهِمْ وَ مَسَاكِينِهِمْ وَ أَبْنَاءِ سَبِيلِهِمْ فَيَأْخُذُهُ ثُمَ‌ يَقُولُ اجْعَلْنِي فِي حِلٍّ أَ تَرَاهُ ظَنَّ [بِي‌] أَنِّي أَقُولُ لَهُ لَا أَفْعَلُ وَ اللَّهِ لَيَسْأَلَنَّهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ ذَلِكَ سُؤَالًا حَثِيثاً.[1]

وَ كَانَ يَتَوَلَّى لَهُ ظاهراً حال است و این واو حالیه است. پسر صالح بن محمد بن سهل الهمدانی هم وکیل بوده است. ظاهر روایتی که دلالت بر وکالت پدر دارد این است که پدر تا آخر عمر وکیل بوده است. ظاهر این روایت هم این است که در حین وکالت این ملاقات اتفاق افتاده است.

اگر در این دلالت مناقشه نکنیم و بگوییم صالح بن محمد تا آخر عمر وکیل بوده و امام عزلش نکرده بوده، یک مشکل دیگری هم وجود دارد. وکیل راستگو باشد یا نباشد، نباید خائن باشد. ظاهر این روایت این است که این شخص خائن بوده است و در امانت خیانت کرده است بعد آمده حلالیت بطلبد و با این وجود امام او را از وکالت عزل نکرده است. برای حل این مشکل یک‌راه این است که بگوییم برخلاف ظاهر این دو قرینه ای که اقامه کردیم بگوییم امام او را عزل کرده است. این البته بعید به نظر می‌رسد. احتمال دوم این است که برخی افراد که وکیل می شوند با این وکالت آبرویی را به دست آورده اند و امام با کشف خیانت هم مصلحت نمی دیده است که او را عزل کند. یا برای خود آن شخص بد می‌شده است یا اینکه برای شیعه و اسرار امامت بد بوده است. زیرا وکلا نوعا سری بوده‌اند و از اطلاعات سری مطلع بودند. اگر او عزل شود می‌تواند مفسده بزرگی بوجود آورد. ولی کسی که خائن است را من اول الامر وکیل نمی‌کنند. از همین روایت استفاده می‌شود که امام از این قضیه ناراحت بوده است ولی به روی آن شخص نمی آورد.

ائمه خیلی از وکلا را از وکالت عزل کرده است ولی برخی دیگر را عزل نکردند و این خود نشان دهنده این است که در این موارد دلیل خاصی وجود داشته است.

[پس امکان دارد کسی وکیل باشد و در عین حال مذموم هم باشد ولی این در موارد خاص اتفاق می افتد]

اما بررسی اصل وکالت که آیا دلیل بر وثاقت هست یا خیر؟

ما باید مفهوم وکالت و وظایف وکیل را بررسی کنیم و دیدگاه مردم در باره وکیل را بیان کنیم. وکیل مهم‌ترین تعبیری است که در مورد وکلا بکار برده می‌شود. البته در مورد وکلا امام صادق قُوام تعبیر می‌کردند. مثلاً در مورد معلی بن خنیس آمده است:

قال الشيخ ابوجعفر الطوسي في كتاب الغيبة بغير أسناد إنه كان من قوام أبي عبد الله علیه‌السلام

قوام جمع قائم است. یعنی کسی که عهده دار کار است. «من یقوم بالامر». لکن در زمان امام کاظم به بعد تعبیر وکیل رسمی‌شد. تعبیر دیگر «من یتولی للامام الامر» است. شیخ طوسی در کتاب غیبت تعبیر دارد می فرمایند:

ذكر طرف من أخبار السفراء الذين كانوا في حال الغيبة و قبل ذكر من كان سفيرا حال الغيبة نذكر طرفا من أخبار من كان يختص بكل إمام و يتولى له الأمر

تعبیر دیگر «سفیر» است. از مجموع موارد استفاده می‌شود که اگر سفیر به‌صورت مطلق استفاده شود منظور نواب اربعه است. سفیر اگر اضافه شود به چیزی مثلاً گفته شود سفیر حسین بن روح یعنی جانشین او. سفیر یعنی نائب خاص. توضیح اینکه وکالت یک نظام بوده است. یک نفر وکیل اصلی بوده است که تعبیر به سفیر می‌شده است. این سفیر چند وکیل داشته است. وکلا نماینده هایی داشتند. این نماینده ها از چند وکیل نمایندگی داشتند. گاهی اوقات آن سفیر اصلی زندانی می‌شده است و برای خود یک جانشین مشخص می‌کرد که قائم مقام او بوده است. مثلاً در مورد ابوالقاسم حسین بن روح آمده است که در ایام استتار و حبس او افرادی قائم مقام او بوده است که شلمغانی یکی از این افراد بوده است:

وَ ذَلِكَ فِي أَيَّامِ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ اسْتِتَارِهِ وَ نَصْبِهِ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفَ بِالشَّلْمَغَانِيِّ وَ كَانَ‌ مُسْتَقِيماً لَمْ‌ يَظْهَرْ مِنْهُ مَا ظَهَرَ [مِنْهُ‌] مِنَ الْكُفْرِ وَ الْإِلْحَادِ وَ كَانَ النَّاسُ يَقْصِدُونَهُ وَ يَلْقَوْنَهُ لِأَنَّهُ كَانَ صَاحِبَ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ سَفِيراً بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ فِي حَوَائِجِهِمْ وَ مُهِمَّاتِهِمْ.

فَقَالَ لِي صَاحِبِي هَلْ لَكَ أَنْ تَلْقَى أَبَا جَعْفَرٍ وَ تُحْدِثَ بِهِ عَهْداً فَإِنَّهُ الْمَنْصُوبُ الْيَوْمَ لِهَذِهِ الطَّائِفَةِ فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ شَيْئاً مِنَ الدُّعَاءِ يَكْتُبُ بِهِ إِلَى النَّاحِيَةِ قَالَ فَقُلْتُ [لَهُ‌] نَعَمْ فَدَخَلْنَا إِلَيْهِ فَرَأَيْنَا عِنْدَهُ جَمَاعَةً مِنْ أصحابنا فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ وَ جَلَسْنَا فَأَقْبَلَ عَلَى صَاحِبِي فَقَالَ.[2]

یکی دیگر از تعابیر «الصاحب» است. اگر به‌صورت مطلق باشد سفیر اصلی مد نظر بوده است و گاهی اوقات مثلاً مقید می‌شود به الصاحب بالکوفه.

ثُمَّ دَخَلْتُ بَغْدَادَ وَ كَانَ الصَّاحِبَ‌ بِالْكُوفَةِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ ابوجعفر حُحَمَّدُ بْنُ احمد الزجوزجيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ كَانَ لِي كَالْعَمِّ أَوِ الْوَالِدِ

عبارت دیگر:

فَرَوَى أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ غَالِبٍ‌ حَمْوُ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الطِّيبِ قَالَ: مَا رَأَيْتُ مَنْ هُوَ أَعْقَلُ مِنَ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ وَ لَعَهْدِي بِهِ يَوْماً فِي دَارِ ابْنِ يَسَارٍ وَ كَانَ لَهُ مَحَلٌّ عِنْدَ السَّيِّدِ وَ الْمُقْتَدِرِ عَظِيمٌ وَ كَانَتِ الْعَامَّةُ أَيْضاً تُعَظِّمُهُ وَ كَانَ أَبُو الْقَاسِمِ يَحْضُرُ تَقِيَّةً وَ خَوْفاً. وَ عَهْدِي‌ بِهِ وَ قَدْ تَنَاظَرَ اثْنَانِ فَزَعَمَ وَاحِدٌ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ عَلِيٌّ وَ قَالَ الْآخَرُ بَلْ عَلِيٌّ أَفْضَلُ مِنْ عُمَرَ فَزَادَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا.

فَقَالَ أَبُو الْقَاسِمِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ الَّذِي اجْتَمَعَتِ الصَّحَابَةُ عَلَيْهِ‌ هُوَ تَقْدِيمُ الصِّدِّيقِ ثُمَّ بَعْدَهُ الْفَارُوقِ ثُمَّ بَعْدَهُ عُثْمَانُ ذُو النُّورَيْنِ ثُمَّ عَلِيٌّ الْوَصِيُّ وَ أَصْحَابُ الْحَدِيثِ عَلَى ذَلِكَ وَ هُوَ الصَّحِيحُ عِنْدَنَا فَبَقِيَ مَنْ حَضَرَ الْمَجْلِسَ مُتَعَجِّباً مِنْ هَذَا الْقَوْلِ وَ كَانَ‌ الْعَامَّةُ الْحُضُورُ يَرْفَعُونَهُ عَلَى رُءُوسِهِمْ وَ كَثُرَ الدُّعَاءُ لَهُ وَ الطَّعْنُ عَلَى مَنْ يَرْمِيهِ بِالرَّفْضِ.

فَوَقَعَ عَلَيَّ الضَّحِكُ فَلَمْ أَزَلْ أَتَصَبَّرُ وَ أَمْنَعُ نَفْسِي وَ أَدُسُّ كُمِّي فِي فَمِي فَخَشِيتُ أَنْ أَفْتَضِحَ فَوَثَبْتُ عَنِ الْمَجْلِسِ وَ نَظَرَ إِلَيَّ فَفَطَنَ بِي‌ فَلَماحصلتُ فِي مَنْزِلِي فَإِذَا بِالْبَابِ يَطْرُقُ فَخَرَجْتُ مُبَادِراً فَإِذَا بِأَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ رَاكِباً بَغْلَتَهُ قَدْ وَافَانِي مِنَ الْمَجْلِسِ قَبْلَ مُضِيِّهِ إِلَى دَارِهِ.

فَقَالَ لِي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَيَّدَكَ اللَّهُ لِمَ ضَحِكْتَ فَأَرَدْتَ‌ أَنْ تَهْتِفَ بِي كَأَنَّ الَّذِي قُلْتُهُ عِنْدَكَ لَيْسَ بِحَقٍّ.

فَقُلْتُ كَذَاكَ هُوَ عِنْدِي.

فَقَالَ لِي اتَّقِ اللَّهَ أَيُّهَا الشَّيْخُ فَإِنِّي لَا أَجْعَلُكَ فِي حِلٍّ تَسْتَعْظِمُ هَذَا الْقَوْلَ مِنِّي فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي رَجُلٌ‌ يَرَى‌ بِأَنَّهُ‌ صَاحِبُ‌ الْإِمَامِ وَ وَكِيلُهُ يَقُولُ ذَلِكَ الْقَوْلَ لَا يُتَعَجَّبُ مِنْهُ وَ [لَا] يُضْحَكُ مِنْ قَوْلِهِ هَذَا فَقَالَ لِي وَ حَيَاتِكَ لَئِنْ عُدْتَ لَأَهْجُرَنَّكَ وَ وَدَّعَنِي وَ انْصَرَفَ‌.[3]

حسین بن روح به دلیل موقعیتی که داشته است و بسیار معروف بوده است، بسیار تقیه می‌کرده است و بیش از نواب خاص دیگر. بنابر این الصاحب یا صاحب الامام هم استفاده می‌شود.

تعبیر وکیل هم برای وکیل اصلی و وکلا فرعی اطلاق می‌شود و عند الاطلاق مراد وکیل اصلی است. در ادامه همان عبارت ابوغالب زراری در کتاب غیبت شیخ طوسی آمده است:

فَكَتَبْتُ رُقْعَةً [وَ] ذَكَرْتُ فِيهَا حَالِي وَ مَا أَنَا فِيهِ مِنْ خُصُومَةِ الْقَوْمِ لِي وَ امْتِنَاعِهِمْ مِنْ حَمْلِ الْمَرْأَةِ إِلَى مَنْزِلِي وَ مَضَيْتُ بِهَا أَنَا وَ ابوجعفر رَحِمَهُ اللَّهُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الْوَاسِطَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ هُوَ إِذْ ذَاكَ الْوَكِيلُ فَدَفَعْنَاهَا إِلَيْه‌

تعبیر دیگر «متولی» و «الذی یتولی الامر» و «ولایت» است که اشاره شد. برخی عبارات دیگر عبارات این است:

مَا رَوَاهُ أَبُو طَالِبٍ الْقُمِّيُ‌ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع فِي آخِرِ عُمُرِهِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ جَزَى اللَّهُ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيَى وَ مُحَمَّدَ بْنَ سنان وَ زَكَرِيَّا بْنَ آدَمَ وَ سَعْدَ بْنَ سَعْدٍ عَنِّي خَيْراً فَقَدْ وَفَوْا لِي وَ كَانَ‌ زَكَرِيَّا بْنُ‌ آدَمَ‌ مِمَّنْ‌ تَوَلَّاهُمْ.

زکریا بن آدم در جای خود اثبات شده است که وکیل امام بوده است و این عبارت ظاهراً ناظر به وکالت اوست.

عبارت دیگر:

و منهم نصر بن قابوس اللخمي‌ فروي أنه كان وكيلا لأبي عبد الله عشرين سنة و لم يعلم أنه‌ وكيل و كان خيرا فاضلا و كان عبد الرحمن بن الحجاج وكيلا لأبي عبد الله ع و مات‌ في‌ عصر الرضا ع على ولايته‌.[4]

ظاهراً منظور از ولایت هم در اینجا وکالت است.

تعبیر «المنصوب بالطائفه» هم تعبیر دیگری است.

تعبیر دیگر «الطریق» است:

فَقَالَ قَائِلٌ مَا بَالُكُمْ لَا تَرْجِعُونَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ فَتَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِكَ فَيُوَضِّحَ‌ لَكُمُ الْحَقَّ فِيهِ فَإِنَّهُ‌ الطَّرِيقُ‌ إِلَى‌ صَاحِبِ‌ الْأَمْرِ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ فَرَضِيَتِ الْجَمَاعَةُ بِأَبِي جَعْفَر

تعبیری دیگر «باب» است. الابواب الاربعه. این تعبیر در اوائل کار نبوده است و در زمان غیبت شایع شده است. ظاهراً اول غلات این تعبیر را بکار بردند بعد عمومیت پیدا کرد در معنای صحیح خودش. توضیح ذلک: غلات یک مقام وکیل داشتند و یک مقام باب و بین این دو تفاوت قائل بودند. کتابی هست منسوب به حسین بن حمدان خصیبی بنام الهدایه الکبری. این از نویریه است. این کتاب در سوریه چاپ‌شده است. در این کتاب در مورد عثمان بن سعید و محمد بن نصیر مطلب بیان شده است. این کتاب یک پالایشی است در افکار غالیان. عثمان بن سعید مخالف با این افکار بود. این کتاب بین عثمان بن سعید و محمد بن نصیر جمع می‌کند به این روش که می‌گوید عثمان بن سعید وکیل بود و محمد بن نصیر باب بوده است.

وَ عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنِي ابوجعفر مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، قَالَ: اجْتَمَعْتُ عِنْدَ أَبِي شُعَيْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَيْرٍ الْبَكْرِيِّ النُّمَيْرِيِّ وَ كَانَ بَاباً لِمَوْلَانَا الْحَسَنِ وَ بَعْدَهُ رَأَى مَوْلَانَا مُحَمَّداً (علیهماالسلام) مِنْ بَعْدِ عُمَرَ بْنِ الْفُرَاتِ

وکیل کسی است که عهده دار امور مالی و ظاهری است و باب نماینده در امور باطنی است و علم امام از طریق باب به افراد می رسیده است. احتمالا در مقابله با این اصطلاح گفته‌شده است همان کسی که وکیل است باب هم هست و بین این دو شان نباید تفکیک کرد.

مناقب ابن شهر آشوب در مورد هر امام وکیل و باب و ... را مشخص می‌کند که قابل‌اعتماد نیست و در تعابیر مسامحات زیاد دارد. اصطلاح زمان امام نبوده است.

تعبیر دیگر «ثقه الامام» است. مثلاً امام می فرمود فلانی ثقتی. این یک تعبیر اصطلاحی است. در رجال کشی آمده است:

983 - و بعد: فقد نصبت لكم إبراهيم بن عبدة ليدفع إليه النواحي و أهل ناحيتك حقوقي الواجبة عليكم و جعلته ثقتي و أميني عند موالي هناك فليتقوا الله جل جلاله و ليراقبوا و ليؤدوا الحقوق فليس لهم عذر في ترك ذلك و لا تأخيره لا أشقاكم الله بعصيان أوليائه و رحمهم و إياك معهم برحمتي لهم إن الله واسع كريم.[5]

منظور از ناحیه همان وکلا است. ناحیه لغتا یعنی جهت و نامه ای که از ناحیه می‌رسد یعنی از جهت امام می‌رسد و راه رسیدن به امام از طریق وکلا بوده است. تعبیری وجود دارد که ظهور قوی دارد بر اینکه منظور از ناحیه وکیل است.

جعلته ثقتی یعنی یک منصب است که قرار داده‌شده است.

فَأَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ الْإِسْكَافِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا احمد بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ الْقُمِّيُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي يَوْمٍ مِنَ الْأَيَّامِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أَنَا أَغِيبُ وَ أَشْهَدُ وَ لَا يَتَهَيَّأُ لِيَ الْوُصُولُ إِلَيْكَ إِذَا شَهِدْتُ فِي كُلِّ وَقْتٍ فَقَوْلَ مَنْ نَقْبَلُ وَ أَمْرَ مَنْ نَمْتَثِلُ فَقَالَ لِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ هَذَا أَبُو عَمْرٍو الثِّقَةُ الْأَمِينُ مَا قَالَهُ لَكُمْ فَعَنِّي يَقُولُهُ وَ مَا أَدَّاهُ إِلَيْكُمْ فَعَنِّي يُؤَدِّيهِ فَلَمَّا مَضَى أَبُو الْحَسَنِ ع وَصَلْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ابْنِهِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِ‌ ع ذَاتَ يَوْمٍ فَقُلْتُ لَهُ ع مِثْلَ قَوْلِي لِأَبِيهِ فَقَالَ لِي هَذَا أَبُو عَمْرٍو الثِّقَةُ الْأَمِينُ ثِقَةُ الْمَاضِي وَ ثِقَتِي فِي الْمَحْيَا وَ الْمَمَاتِ فَمَا قَالَهُ‌ لَكُمْ فَعَنِّي يَقُولُهُ وَ مَا أَدَّى‌ إِلَيْكُمْ فَعَنِّي يُؤَدِّيهُ.

از این تعبیر مشخص می‌شود که ثقه ماضی می‌تواند ثقه من هم باشد و می‌تواند هم ثقه من نباشد. لکن من ایشان را که ثقه امام قبلی بود به‌عنوان ثقه خودم قرار دادم. در حیات و مماتم. مشخص است منظور از ثقه همان اصطلاح رجالی یا معنای لغوی نیست و یک منصب است که جعل شده است برای این شخص.

وَ رَوَى احمد بْنُ عَلِيِّ بْنِ نُوحٍ أَبُو الْعَبَّاسِ السِّيرَافِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ احمد الْمَعْرُوفُ بِابْنِ بُرَيْنَةَ الْكَاتِبِ قَالَ حَدَّثَنِي بَعْضُ الشُّرَّافِ مِنَ الشِّيعَةِ الْإِمَامِيَّةِ أَصْحَابِ الْحَدِيثِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَبَّاسُ بْنُ احمد الصَّائِغُ قَالَ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ احمد الْخَصِيبِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيَّانِ قَالا دَخَلْنَا عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ ع بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ بَيْنَ يَدَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ بَدْرٌ خَادِمُهُ فَقَالَ يَا مَوْلَايَ بِالْبَابِ قَوْمٌ شُعْثٌ‌ غُبْرٌ فَقَالَ لَهُمْ هَؤُلَاءِ نَفَرٌ مِنْ شِيعَتِنَا بِالْيَمَنِ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ يَسُوقَانِهِ إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ إِلَى أَنْ قَالَ الْحَسَنُ ع لِبَدْرٍ فَامْضِ فَائْتِنَا بِعُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ الْعَمْرِيِّ فَمَا لَبِثْنَا إِلَّا يَسِيراً حَتَّى دَخَلَ عُثْمَانُ فَقَالَ لَهُ سَيِّدُنَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع امْضِ‌ يَا عُثْمَانُ‌ فَإِنَّكَ الْوَكِيلُ وَ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ عَلَى مَالِ اللَّهِ وَ اقْبِضْ مِنْ هَؤُلَاءِ النَّفَرِ الْيَمَنِيِّينَ مَا حَمَلُوهُ مِنَ الْمَالِ ثُمَّ سَاقَ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالا ثُمَّ قُلْنَا بِأَجْمَعِنَا يَا سَيِّدَنَا وَ اللَّهِ إِنَّ عُثْمَانَ لَمِنْ خِيَارِ شِيعَتِكَ وَ لَقَدْ زِدْتَنَا عِلْماً بِمَوْضِعِهِ مِنْ خِدْمَتِكَ وَ إِنَّهُ وَكِيلُكَ وَ ثِقَتُكَ عَلَى مَالِ اللَّهِ تَعَالَى قَالَ نَعَمْ وَ اشْهَدُوا عَلَى أَنَّ عُثْمَانَ بْنَ سَعِيدٍ الْعَمْرِيَّ وَكِيلِي وَ أَنَّ ابْنَهُ مُحَمَّداً وَكِيلُ ابْنِي مَهْدِيِّكُمْ.[6]

خیلی از اوقات که ثقه استفاده می‌شده است در لسان معصومین منظور همین وکیل است احتمالا و با حذف مضاف الیه بوده است. در عبارات دیگر آمده است:

وَ أَما مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِي وَ كِتَابُهُ‌ كِتَابِي‌

در جای دیگر آمده است:

أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ بْنُ أَبِي جِيدٍ الْقُمِّيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ احمد بْنِ يَحْيَى عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي صَالِحٍ قَالَ: سَأَلَنِي بَعْضُ النَّاسِ فِي سَنَةِ تِسْعِينَ وَ مِائَتَيْنِ قَبْضَ شَيْ‌ءٍ فَامْتَنَعْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ كَتَبْتُ أَسْتَطْلِعُ الرَّأْيَ فَأَتَانِي الْجَوَابُ بِالرَّيِّ مُحَمَّدُ بْنُ‌ جَعْفَرٍ الْعَرَبِيُ‌ فَلْيُدْفَعْ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ مِنْ ثِقَاتِنَا.

کلینی از ایشان به محمد بن ابی‌عبدالله تعبیر می‌کند و ایشان از مشایخ کلینی است. هرکس ثقه باشد آیا باید به او اموال را تحویل دهیم؟ محمد بن جعفر وکیل بوده است و این تعبیر اشاره به وکالت او است.

یک تعبیر دیگر در مورد احمد بن هلال کرخی است. روایت معروفی است که کشی نقل می‌کند:

علي بن محمد بن قتيبة قال حدثني أبو حامد احمد بن إبراهيم المراغي قال ورد على القاسم بن العلاء نسخة ما خرج من لعن ابن هلال و كان ابتدا ذلك أن كتب (ع) إلى قوامه بالعراق: احذروا الصوفي المتصنع قال و كان من شأن احمد بن هلال أنه قد كان حج أربعا و خمسين حجة عشرون منها على قدميه قال و كان رواه أصحابنا بالعراق لقوه و كتبوا منه و أنكروا ما ورد في مذمته فحملوا القاسم بن العلاء على أن يراجع في أمره فخرج إليه: قد كان أمرنا نفذ إليك في المتصنع ابن هلال لا رحمه الله بما قد علمت لم يزل لا غفر الله له ذنبه و لا أقاله عثرته يداخل في أمرنا بلا إذن منا و لا رضى يستبد برأيه فيتحامى من ديوننا لا يمضى من أمرنا إلا بما يهواه و يريد أراده الله بذلك في نار جهنم فصبرنا عليه حتى تبر الله بدعوتنا عمره و كنا قد عرفنا خبره قوما من موالينا في أيامه لا رحمه الله و أمرناهم بإلقاء ذلك إلى الخاص من موالينا و نحن نبرأ إلى الله من ابن هلال لا رحمه الله و ممن لا يبرأ منه. و أعلم الإسحاقي سلمه الله و أهل بيته مما أعلمناك من حال هذا الفاجر و جميع من كان سألك و يسألك عنه من أهل بلده و الخارجين و من كان يستحق أن يطلع على ذلك فإنه لا عذر لأحد من موالينا في التشكيك فيما يؤديه عنا ثقاتنا قد عرفوا بأننا نفاوضهم سرنا و نحمله إياه إليهم و عرفنا ما يكون من ذلك ان‌شاءالله تعالى.

با توجه به قرائن داخلیه قبل و بعد از این عبارت مشخص می‌شود منظور از ثقه در این عبارت وکیل است. ثقه گاهی به این معنا است که معمول مردم او را مورد اعتماد می‌دانند و گاهی به این معنا است که امام او را مورد اعتماد می‌داند. ثقه عادی در مورد ظاهر الصلاح بودن است ولی ثقه در نزد امام ناظر به واقع و باطن طرف است. پس از ثقتی احراز آن وثاقت اصطلاحی نمی‌شود. امام می‌گوید فلانی را مورد اعتماد قرار دادم نه اینکه مورد اعتماد هست. این یک منصب است که به کسی داده می‌شود و نصب می‌شود.

فإذا وردت بغداد فاقرأه على الدهقان، وكيلنا، و ثقتنا، و الذي‌ يقبض‌ من‌ موالينا[7] .

لذا ظاهراً ثقتی از تعابیری است که دلالت بر وکالت دارد و این عبارت لاعذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یودیه عنا ثقاتنا دلالت بر حجیت خبر واحد ندارد. زیرا ثقه در اینجا اصطلاح خاص است نه معنای مد نظر اصولیون.

قوام، سفیر، وکیل، صاحب، منصوب من قبل الامام، باب، طریق، ثقتی و یتولی له دلالت بر وکالت داشتند.

عبارتی دیگر در مورد صاحب:

قَالَ ابْنُ نُوحٍ أَخْبَرَنَا أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ نُصَيْرٍ النُّمَيْرِيُّ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَلَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو مُحَمَّدٍ ادَّعَى مَقَامَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ أَنَّهُ صَاحِبُ إِمَامِ الزَّمَانِ وَ ادَّعَى‌ [لَهُ‌] الْبَابِيَّةَ وَ فَضَحَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِمَا ظَهَرَ مِنْهُ مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الْجَهْلِ وَ لَعْنِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ لَهُ وَ تَبَرِّيهِ مِنْهُ وَ احْتِجَابِهِ عَنْهُ وَ ادَّعَى ذَلِكَ الْأَمْرَ بَعْدَ الشَّرِيعِيِ‌.

عبارت دیگر:

ابوغالب زراری می‌گوید شلمغانی به‌عنوان باب حسین بن روح بوده است. محمد بن همام این را رد می‌کند.

وَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ‌ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الشَّلْمَغَانِيَّ لَمْ يَكُنْ قَطُّ بَاباً إِلَى أَبِي الْقَاسِمِ وَ لَا طَرِيقاً لَهُ‌ وَ لَا نَصَبَهُ أَبُو الْقَاسِمِ لِشَيْ‌ءٍ مِنْ ذَلِكَ عَلَى وَجْهٍ وَ لَا سَبَبٍ وَ مَنْ قَالَ بِذَلِكَ فَقَدْ أَبْطَلَ وَ إِنَّمَا كَانَ فَقِيهاً مِنْ فُقَهَائِنَا وَ خَلَّطَ[8] وَ ظَهَرَ عَنْهُ مَا ظَهَرَ وَ انْتَشَرَ الْكُفْرُ وَ الْإِلْحَادُ عَنْهُ.

تعبیر دیگر:

شیخ طوسی برای اینکه غیبت را تصحیح کند سازمان وکالت را تصحیح می‌کند. ایشان سازمان وکالت را دلیل بر غیبت می شمارد. ایشان وارد بحث سفرا می‌شود. سفرای اربعه را توضیح می‌دهد و بعد کسانی که ادعای سفیر بودن و بابیت کردند ولی واقعاً سفیر نبوده‌اند را مطرح می‌کند. به این افراد سفرای مذمومین می‌گوید. در ادامه می‌گوید این اخبار سفرا را که ذکر کردیم دلیل بر امامت امامی است که ایشان وکیل او هستند زیرا معجزات بر دست ایشآنجاری شده است. در ادامه می فرماید:

و قد كان‌ في‌ زمان‌ السفراء المحمودين أقوام ثقات ترد عليهم التوقيعات من قبل المنصوبين للسفارة من الأصل.

اصل یعنی امام زمان. این اقوام الثقات یعنی وکلای درجه دوم که در زمان سفرای محمودین در شهرستآن‌ها بوده‌اند و نامه های امام معمولاً در شهرستآن‌ها به دست ایشان می‌رسد. البته کسی که یک نامه از امام دریافت کند وکیل درجه دو نیست. بلکه باید مستمرا توقیعات به دست ایشان برسد. معنای این عبارت هم این نیست که توقیعات در مدح ایشان واردشده باشد.

منظور از اقوام الثقات همان معنای اصطلاحی هم نیست که در رجال مطرح است. بلکه معنای همان ثقتی را دارد و دلالت بر نصب بر منصب اعتماد دارد.

نکته:

عبارتی است در مورد قاسم بن علاء.

وَ ذَلِكَ أَنِّي كُنْتُ مُقِيماً عِنْدَهُ بِمَدِينَةِ الرَّانِ مِنْ أَرْضِ آذَرْبَايِجَانَ وَ كَانَ لَا تَنْقَطِعُ‌ تَوْقِيعَاتُ‌ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ ع عَلَى يَدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ وَ بَعْدَهُ عَلَى [يَدِ] أَبِي الْقَاسِمِ [الْحُسَيْنِ‌] بْنِ رَوْحٍ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُمَا فَانْقَطَعَتْ عَنْهُ الْمُكَاتَبَةُ نَحْواً مِنْ شَهْرَيْنِ فَقَلِقَ رَحِمَهُ اللَّهُ لِذَلِكَ.

دو ماه نامه به او نوشته نشده است و او ناراحت شده بود. معلوم است که دائما توقیعات بر آنها وارد میشده است. یعنی میخواهیم بگوییم: اینکه یک نفر نامه بنوسید و امام جوابش بدهد دلالت بر وکالت درجه دو هم ندارد.

یک عبارتی است که ظهور در این دارد که همه وکلا از یک طریق به امام متصل بوده‌اند:

فَلَا تَخْرُجَنَّ مِنَ الْبَلْدَةِ حَتَّى تَلْقَى الْعَمْرِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِرِضَايَ عَنْهُ، وَ تُسَلِّمَ عَلَيْهِ وَ تَعْرِفَهُ وَ يَعْرِفَكَ فَإِنَّهُ الطَّاهِرُ الْأَمِينُ الْعَفِيفُ الْقَرِيبُ مِنَّا وَ إِلَيْنَا، فَكُلُّ مَا يُحْمَلُ إِلَيْنَا مِنْ شَيْ‌ءٍ مِنَ النَّوَاحِي فَإِلَيْهِ يَصِيرُ آخِرَ أَمْرِهِ، لِيُوصَلَ ذَلِكَ إِلَيْنَا، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيراً، سَتَرَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ يَا إِسْحَاقُ بِسَتْرِهِ! وَ تَوَلَّاكَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ بِصُنْعِهِ، وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى جَمِيعِ مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ كَثِيراً..

نواحی ظاهراً یعنی وکلا. هرچه از جانب وکلا می‌رسد باید اول به دست عمری برسد و از طریق او به دست ما می‌رسد. بنابراین ظاهراً یک وکیل اصلی بوده است که همه وکلا باید از طریق او با امام ارتباط داشته باشند.

 


[1] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 352.
[2] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 303.
[3] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 385.
[4] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 348.
[5] رجال‌الكشي ص: 510.
[6] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 356.
[7] (3) رجال الكشّيّ (ص579) رقم (1088).
[8] (5) في البحار و نسخ «أ، ف، م» فخلّط.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo