< فهرست دروس

درس رجال استاد سیدجواد شبیری

68

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتیم وکالت یک نظام بوده است و تعبیرات آن را هم بیان کردیم. وظایف و شیوه عمل کرد آن بدرستی معلوم نیست. زیرا اساس این کار سری بوده است و تعبیرات هم عمدتاً با صیغه مجهول هستند. لذا آن مقداری که برای ما مشخص است از مقدار نامعلومش کمتر است.

یکی از وظایف این نظام تشکل دادن به شیعه و ایجاد اتحاد است. در روایات آمده است که بین دو شیعه اختلاف مالی بوجود آمده بود معلی بن خنیس مقداری پول به طرفین داد و مسئله را حل کرد. یا در مقبوله عمر بن حنظله آمده است به نزد حکام جور نروید و خودتان یک نفر را به‌عنوان قاضی مشخص کنید. این‌ها امور حکومتی هستند. یا اینکه اسماعیل بن جعفر به پیش هارون الرشید رفت و گفت دو خلیفه در زمین هست، هم به تو خراج می‌رسد و هم به موسی بن جعفر.

لکن در مورد نظام وکالت اطلاعات دقیقی در دست رس نیست. برخی متکلم بودند و برخی عهده دار نظام مالی بودند، برخی را امام برای مباحث فقهی معرفی می‌کردند و... . پس اجمالاً می‌دانیم این‌ها نظام تو در تویی بوده که به صورت هم عرض نظام امامت را همراهی می‌کرده ولی چیز دقیق تری نمی‌دانیم.

0.0.0.1- ادامه بحث الفاظ دال بر وکالت

ازجمله تعابیری که برای این منظور استفاده می‌شده است «ثقتی» بوده است. در تعبیرات آمده است:

لا عذر لأحد من موالينا في التشكيك فيما يؤديه عنا ثقاتنا قد عرفوا بأننا نفاوضهم سرنا و نحمله إياه إليهم و عرفنا ما يكون من ذلك ان‌شاءالله تعالى.

هیچکس حق ندارد در مطالبی که ثقات ما بیان می‌کنند شک کند. وقتی می‌دانند ما اسرار خود را با ایشان در میان می گذاریم. عبارت «و نحمله إياه إليهم» احتمالا تصحیف است و درست آن «و نحملهم إياه إليهم» باشد. یعنی ما سرمان را با این ثقات در میان می گذاریم و بر این ثقات آن سر را حمل می‌کنیم. یعنی این ثقات حامل اسرار ما به سمت شیعیان هستند. لذا ثقات کسانی هستند که واسطه بین اهل‌بیت و شیعه در مورد اسرار هستند. این همان تعبیر وکالت است.

وقتی فحص می‌کنیم می‌بینیم [جدای از بحث خودمان، کلاً] تعبیر ثقتی یک اصطلاح حکومتی است. هر حاکمی افرادی مورد اعتماد داشته است که هم طرف مشورت حکام بوده‌اند و هم ماموریت های ویژه را انجام می‌دادند. به چند نمونه توجه کنید:

- عبارات:

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ احمد بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ احمد عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِي وَهْبُ بْنُ حَفْصٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‌ كَانَ سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ وَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ مِنْ‌ ثِقَاتِ‌ عَلِيِ‌ بْنِ‌ الْحُسَيْنِ‌

البته از این تعبیر نکته خاصی قابل استنباط نیست.

- در روایت دیگری آمده است:

قَالَ وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عَلَى شُرَطِهِ‌ فَشَاوَرَهُ فِي الْبِعْثَةِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ

محمد بن عبدالله به عیسی بن زید که رئیس پلیس بوده است مشورت داد و از ثقات او بود.

- عبارت دیگر:

بعد از اینکه امام عسکری از دنیا می‌رود عبیدالله بن خاقان از دارالخلافه برگشت با عده ای از خصیصین خلیفه خانه امام را محاصره کرد که جلوی امام بعدی را بگیرد. عبارت این است:

فَرَكِبَ مِنْ سَاعَتِهِ فَبَادَرَ إِلَى دَارِ الْخِلَافَةِ ثُمَّ رَجَعَ مُسْتَعْجِلًا وَ مَعَهُ خَمْسَةٌ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كُلُّهُمْ‌ مِنْ‌ ثِقَاتِهِ‌ وَ خَاصَّتِهِ فِيهِمْ نِحْرِيرٌ فَأَمَرَهُمْ بِلُزُومِ دَارِ الْحَسَنِ وَ تَعَرُّفِ خَبَرِهِ وَ حَالِهِ

در ادامه همین روایت چند سطر بعد می‌نویسد:

فَلَمَّا وُضِعَتِ الْجَنَازَةُ لِلصَّلَاةِ عَلَيْهِ دَنَا أَبُو عِيسَى مِنْهُ فَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ فَعَرَضَهُ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ مِنَ الْعَلَوِيَّةِ وَ الْعَبَّاسِيَّةِ وَ الْقُوَّادِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْمُعَدَّلِينَ وَ قَالَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ عَلَى فِرَاشِهِ‌ حَضَرَهُ‌ مَنْ‌ حَضَرَهُ‌ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ثِقَاتِهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مِنَ الْقُضَاةِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ ثُمَّ غَطَّى وَجْهَهُ وَ أَمَرَ بِحَمْلِهِ فَحُمِلَ مِنْ وَسَطِ دَارِهِ وَ دُفِنَ فِي الْبَيْتِ الَّذِي دُفِنَ فِيهِ أَبُوه‌

خدم امیرالمومنین و ثقاته، قاضیان، طبیبان. این سه دسته را به‌عنوان شاهد بیان می‌کند. مشخص است که در کنار این دو دسته قاضی و طبیب یک منصب حکومتی دیگر هم بوده است که بر ایشان هم مقدم بوده است و آن ثقات خلیفه بوده است. قاضیان و اطبا با حکومت ارتباط داشته‌اند و ثقات ارتباط بیشتری داشتند. تعبیر دیگر:

- هارون الرشید در مورد وزیر خود می‌گوید:

هَذَا يَحْيَى‌ بْنُ‌ خَالِدٍ هُوَ ثِقَتِي وَ وَزِيرِي وَ صَاحِبُ أَمْرِي [1]

غرض اینکه خلیفه به هرکس اعتماد داشته باشد تعبیر ثقتی گفته نمی‌شود. ظاهراً تعبیر ثقتی اصطلاح خاص است. در ادامه همین روایت آمده است که یحیی بن خالد به کسی می‌گوید در میان شیعیان آیا کسی هست که بتوانیم به‌عنوآنجاسوس در خانه امام کاظم قرار دهیم و ثقه موسی بن جعفر باشد؟ از این تعبیر هم می‌شود فهمید که ثقه امام بیش از یک راوی راستگو است.

لذا ثقاتنا یک معنای خاص دارد و گاهی الثقه بقول مطلق هم ممکن است در این معنا استعمال شود:

الْعَمْرِيُّ ثِقَتِي فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ‌ الثِّقَةُ الْمَأْمُون‌

او لازم الاطاعه بوده است و این با وثاقت معمولی سازگار نیست. امام تعلیل می‌کند چون او ثقه مامون است یعنی لازم الاطاعه است. ثقه در اینجا یعنی وکیل.

درجای دیگر 5 نفر را امام می فرمایند ثقه هستند. از این 5 نفر 4 نفر را میدانیم وکیل هستند. احتمالا نفر دیگر هم وکیل بوده است و به دست ما نرسیده است. عبارت این است:

رَوَى احمد بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ احمد بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الرَّازِيِّ قَالَ: كُنْتُ‌ وَ احمد بْنَ‌ أَبِي‌ عَبْدِ اللَّهِ بِالْعَسْكَرِ فَوَرَدَ عَلَيْنَا رَسُولٌ مِنْ قِبَلِ الرَّجُلِ فَقَالَ احمد بْنُ إِسْحَاقَ الْأَشْعَرِيُّ وَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِيُّ وَ احمد بْنُ حَمْزَةَ بْنِ الْيَسَعِ ثِقَاتٌ‌

در این روایت هم احتمالا تعبیر ثقات اشاره به وکالت باشد. البته قطعی نیست.

تعبیر دیگر «موالی» است. مولای امام یعنی وکیل. مولا بیشتر در مورد خادم امام استعمال می‌شود. معنای لغوی آن هم همین خدمتکار است. لکن گاهی این کلمه در وکیل استفاده می‌شود. مثلاً گفته می‌شود موالی امام 10 نفر بوده‌اند که بهترینشان فلانی است. برخی از این افراد هم خائن بوده‌اند. از اینکه برخی خائن و برخی خوب بوده‌اند مشخص می‌شود که این افراد خدمتکار بوده‌اند نه وکیل و مورد اعتماد امام:

465 حَدَّثَنِي حَمْدَوَيْهِ وَ إِبْرَاهِيمُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ نَافِعٍ، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ‌ هُمْ عَشَرَةٌ يَعْنِي مَوَالِيَهُ، فَخَيْرُهُمْ وَ أَفْضَلُهُمْ مُعَتِّبٌ، وَ فِيهِمْ‌ خَائِنٌ‌ فَاحْذَرُوهُ وَ هُوَ صَغِيرٌ.

البته امام مجبور بوده است برای اینکه افراد خوب لو نروند برخی خدمتکاران خائن را هم به استخدام بگیرد. مثلاً شخصی خادم امام عسکری بوده است. وقتی امام را توصیف می‌کند مشخص است این شخص اصلا امامی نبوده است. او در وصف امام ابتدائا می‌گوید:

فَقَالَ كَانَ أُسْتَاذِي صَالِحاً مِنْ بَيْنِ الْعَلَوِيِّينَ لَمْ أَرَ قَطُّ مِثْلَهُ...

نکته دیگر اینکه «قهرمان» به معنای خدمتکار استفاده می‌شده است نه وکیل. در المحاسن آمده است:

759 عَنْهُ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ بَعْضِ الْبَغْدَادِيِّينَ‌ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الثَّالِثَ ع قَالَ لِبَعْضِ قَهَارِمَتِهِ‌ اسْتَكْثِرْ لَنَا مِنَ الْبَاذَنْجَانِ فَإِنَّهُ حَارٌّ فِي وَقْتِ الْحَرَارَةِ وَ بَارِدٌ فِي وَقْتِ الْبُرُودَةِ مُعْتَدِلٌ فِي الْأَوْقَاتِ كُلِّهَا جَيِّدٌ عَلَى كُلِّ حَالٍ‌.

قهارمه جمع قهرمان به معنای خدمتکار است. همین روایت را با لفظ موالی هم واردشده است:

3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ احمد بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: قَالَ لِبَعْضِ مَوَالِيهِ أَقْلِلْ لَنَا مِنَ الْبَصَلِ وَ أَكْثِرْ لَنَا مِنَ‌ الْبَاذَنْجَانِ‌ فَقَالَ لَهُ مُسْتَفْهِماً الْبَاذَنْجَانِ قَالَ نَعَمْ الْبَاذَنْجَآنجامِعُ الطَّعْمِ مَنْفِيُّ الدَّاءِ صَالِحٌ لِلطَّبِيعَةِ مُنْصِفٌ فِي أَحْوَالِهِ صَالِحٌ لِلشَّيْخِ وَ الشَّابِّ مُعْتَدِلٌ فِي حَرَارَتِهِ وَ بُرُودَتِهِ حَارٌّ فِي مَكَانِ الْحَرَارَةِ وَ بَارِدٌ فِي مَكَانِ الْبُرُودَةِ.

قهرمان را لسان العرب ترجمه کرده است:

القهرمان هو الخازن و الوكيل و الحافظ لما تحت يده و القائم بأمور الرجل بلغة الفر

در روایت دیگر آمده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ قَالَ: اسْتَقْرَضَ قَهْرَمَانٌ‌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مِنْ رَجُلٍ طَعَاماً لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَلَحَّ فِي التَّقَاضِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَمْ أَنْهَكَ أَنْ تَسْتَقْرِضَ لِي مِمَّنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ فَكَانَ.

در روایت دیگر واردشده است:

فَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَمَرَ قَهْرَمَانَهُ‌ أَنْ يُعْطِيَنِي ثَلَاثَةَ دَنَانِيرَ فَأَخَذْتُهَا وَ خَرَجْتُ

از این دو روایت استفاده می‌شود که قهرمان حساب و کتاب مالی هم در دست داشته است. ولی در حد دخل و خرج خانه و نه بیشتر. مولی هم همینطور است و این اصطلاحات از بحث ما خارج است.

لکن گاهی مولی در مورد وکیل استعمال می‌شود. در رجال کشی آمده است:

11 قَالَ احمد بْنُ يَعْقُوبَ أَبُو عَلِيٍّ الْبَيْهَقِيُّ، رَحِمَهُ اللَّهُ‌، أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ ذِكْرِ التَّوْقِيعِ الَّذِي خَرَجَ فِي الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، أَنَّ مَوْلَانَا (ع) لَعَنَهُ بِسَبَبِ قَوْلِهِ بِالْجِسْمِ: فَإِنِّي أُخْبِرُكَ أَنَّ ذَلِكَ بَاطِلٌ، وَ إِنَّمَا كَانَ مَوْلَانَا (ع) أَنْفَذَ إِلَى نَيْسَابُورَ وَكِيلًا مِنَ الْعِرَاقِ، كَانَ يُسَمَّى أَيُّوبُ بْنُ النَّابِ، يَقْبِضُ حُقُوقَهُ، فَنَزَلَ بِنَيْسَابُورَ عِنْدَ قَوْمٍ مِنَ الشِّيعَةِ مِمَّنْ يَذْهَبُ مَذْهَبَ الِارْتِفَاعِ وَ الْغُلُوِّ وَ التَّفْوِيضِ، كَرِهْتُ أَنْ أُسَمِّيَهُمْ، فَكَتَبَ هَذَا الْوَكِيلُ: يَشْكُو الْفَضْلَ بْنَ شَاذَانَ، بِأَنَّهُ يَزْعُمُ أَنِّي لَسْتُ مِنَ الْأَصْلِ، وَ يَمْنَعُ النَّاسَ مِنْ إِخْرَاجِ حُقُوقِهِ، وَ كَتَبَ هَؤُلَاءِ النَّفَرُ أَيْضاً إِلَى الْأَصْلِ: الشِّكَايَةَ لِلْفَضْلِ، وَ لَمْ يَكُنْ ذَكَرُوا الْجِسْمَ، وَ لَا غَيْرَهُ، وَ ذَلِكَ التَّوْقِيعُ خَرَجَ مِنْ يَدِ الْمَعْرُوفِ بِالدِّهْقَانِ بِبَغْدَادَ فِي كِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمْدَوَيْهِ‌ الْبَيْهَقِيِّ، وَ قَدْ قَرَأْتُهُ بِخَطِّ مَوْلَانَا علیه‌السلام، وَ التَّوْقِيعُ هَذَا: الْفَضْلُ‌ بْنُ‌ شَاذَانَ‌ مَا لَهُ‌ وَ لِمَوَالِيَّ يُؤْذِيهِمْ وَ يُكَذِّبُهُمْ! وَ إِنِّي لَأَحْلِفُ بِحَقِّ آبَائِي لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ، عَنْ هَذَا لَأَرْمِيَنَّهُ بِمَرْمَاةٍ لَا يَنْدَمِلُ جُرْحُهُ مِنْهَا فِي الدُّنْيَا وَ لَا فِي الْآخِرَةِ.

مورد این شخص وکیل است. یکی از وکلا را از عراق فرستاده است. در تعبیر به او «موالی من» گفته است.

در این روایت هم شاید موالی به معنای وکیل باشد:

لا عذر لأحد من موالينا في التشكيك فيما يؤديه عنا ثقاتنا قد عرفوا بأننا نفاوضهم سرنا و نحمله إياه إليهم و عرفنا ما يكون من ذلك ان‌شاءالله تعالى.

ثقات به معنای نماینده و وکیل اصلی و موالی یعنی وکلا و نمایندگان فرعی. مورد این روایت احمد بن هلال است. احمد بن هلال کسی بوده که وکلای فرعی او را قبول کرده بودند و وکیل اصلی او را تکذیب کرده بود. البته این یک احتمال است و خیلی روی آن پافشاری نمی‌کنیم.

تعبیر ثقه به‌عنوان یک منصب حکومتی سری، از زمان بنی العباس باب شده است ظاهراً. زیرا ایشان کارهای جاسوسی زیادی انجام میدادند.

 

- نکته: ابن شهر آشوب در مورد هر امام تعبیراتی دارد. یک نفر را باب هر نفر معرفی می‌کند و برخی را ثقات امام و برخی را اصحاب امام می‌داند. این عناوین را از هم تفکیک کرده است. ایشان مثلاً در مورد امام کاظم می‌نویسد:

بَابُهُ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ الْجُعْفِيُّ.

وَ فِي اخْتِيَارِ الرِّجَالِ عَنِ الطُّوسِيِّ أَنَّهُ اجْتَمَعَ أصحابنا عَلَى تَصْدِيقِ سِتَّةِ نَفَرٍ مِنْ فُقَهَاءِ الْكَاظِمِ وَ الرِّضَا ع وَ هُمْ يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى بَيَّاعُ السَّابِرِيِّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ السَّرَّادِ وَ احمد بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ.

وَ مِنْ ثِقَاتِهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ الْكُوفِيُّ مَوْلًى لِتَيْمِ الرَّبَابِ وَ عُثْمَانُ بْنُ عِيسَى وَ دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ الرَّقِّيُّ مَوْلَى بَنِي أَسَدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ

وَ مِنْ خَوَاصِّ أَصْحَابِهِ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ مَوْلَى بَنِي أَسَدٍ وَ أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ وَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَارَ مِنْ قُرَى فَارِسَ ثُمَّ سَكَنَ الْأَهْوَازَ وَ الرَّيَّانُ بْنُ الصَّلْتِ الْخُرَاسَانِيُّ وَ احمد بْنُ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيُّ وَ مُوسَى بْنُ بُكَيْرٍ دالْوَاسِطِيُّ وَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَبِي الْبِلَادِ الْكُوفِيُّ.

در مورد امام هادی می‌نویسد:

بوابه محمد بن عثمان العمري.

و من ثقاته احمد بن حمزة بن اليسع و صالح بن محمد الهمداني و محمد بن جزك الجمال و يعقوب بن يزيد الكاتب و أبو الحسين بن هلال و إبراهيم بن إسحاق و خيران الخادم و النضر بن محمد الهمداني.

و من وكلائه جعفر بن سهيل الصيقل.

و من أصحابه داود بن زيد و أبو سليم زنكان و الحسين بن محمد المدائني و احمد بن إسماعيل بن يقطين و بشر بن بشار النيسابوري الشاذاني و سليمان بن جعفر المروزي و الفتح بن يزيد الجرجاني و محمد بن سعيد بن كلثوم و كان متكلما و معاوية بن حكيم الكوفي و علي بن معد بن محمد البغدادي و أبو الحسن بن رجاء العبرتائي.

این افرادی را که به‌عنوان ثقات معرفی می‌کند اکثرا وکیل بوده‌اند و سایرین هم معلوم نیست شاید وکیل بوده‌اند.

در مورد امام عسکری هم همین گونه هستند.

البته تعبیرات ایشان در مورد باب خیلی قابل‌اعتماد نیست. برخی را نام‌برده است که قابل مناقشه است مثلاً باب امام زمان را کسی غیر از حسین ابن روح معرفی می‌کند که این قطعاً اشتباه است. عثمان بن سعید را باب امام زمان قرار داده است و از ثقات امام عسکری. اصل اینکه هر امامی باب داشته باشد یعنی وکیل اصلی ای که تعبیر باب می‌شده است قابل اثبات نیست. البته در برخی کتب که با غلات ارتباط داشته‌اند از پیامبر تا امام زمان باب مشخص کرده‌اند. برخی از این افراد به‌عنوان ثقات ائمه معرفی‌شده‌اند که در این کتب به‌عنوان باب معرفی‌شده‌اند. گفتیم هم غلات باب را به‌عنوان واسطه امور معنوی می‌دانسته اند. عنوان باب به نظر یک عنوان اصیل رجالی و حدیثی نباشد و حاصل تاثیرات غلات باشد.

حسين بن حمدان‌ خصيبى که خود از غلات محسوب می‌شود و نصیریه است. در کتاب الهدایه الکبری بابی دارد به نام باب «ابواب» که در نسخه چاپی نیست. نسخه خطی کتابخانه‌ایت‌الله مرعشی این باب را دارد و بنده در آن نسخه دیدم که باب بسیار مفصلی است و در آنجا بین باب و وکیل فرق گذاشته است. می‌گوید عثمان من سعید وکیل بوده است و دیگری باب بوده است. غلات قائل هستند علم افاضه ای است و باید امام افاضه کند. بحث باب و روایات مربوط به آن بسیار تشویش دارد و نمی‌توان به آن اعتماد کرد. در کتب تاریخ اهل‌بیت هم متأسفانه این مطلب درز کرده است که از کتب غلات گرفته‌شده است و برخی نام هایی که در کتب تاریخ اهل‌بیت به‌عنوان باب آمده، هیچ جا جز کتاب غلات نیامده.

ثقات مضاف به امام وکلای امام هستند که ظاهراً در بالای چارت وکالت هم بوده است.

از امام صادق تا امام عسکری این تعبیر ثقات به‌عنوان یک منصب مطرح بوده است البته درباره امام سجاد هم تعبیراتی وجود دارد، ولی از دوران امام جواد بسیار شایع شد و سازمان وکالت شکل خاص خود را گرفت.

این بحث توثیق عام با عنوان وکالت در زمان وکلای امام کاظم به بعد ثمره دارد چرا که وکلای ائمه قبل معروف به وثاقت و جلالت هستند و نیازی به توثیق عام وکالت ندارند.

تعبیر دیگری که باید موردتوجه قرار بگیرد «خاصه» است.

شیخ طوسی در کتاب غیبت ایشان گفته است که قبل از ذکر سفرای اربعه خواص هر امام را بیان می کنم:

ذكر طرف من أخبار السفراء الذين كانوا في حال الغيبة و قبل ذكر من كان سفيرا حال الغيبة نذكر طرفا من أخبار من كان يختص بكل إمام و يتولى له الأمر

در مورد احمد بن اسحاق هم گفته‌شده است:

225 احمد بن إسحاق بن عبد الله‌

بن سعد بن مالك بن الأحوص الأشعري، أبو علي القمي، و كان وافد القميين، و روى عن أبي جعفر الثاني و أبي الحسن علیهماالسلام، و كان‌ خاصة أبي‌ محمد علیه‌السلام. قال أبو الحسن علي بن عبد الواحد الخمري رحمه الله و احمد بن الحسين رحمه الله: رأيت من كتبه كتاب علل الصوم كبير، مسائل الرجال لأبي الحسن الثالث علیه‌السلام جمعه. قال أبو العباس احمد بن علي بن نوح السيرافي، أخبرنا احمد بن محمد بن يحيى العطار قال: حدثنا سعد عنه. و أخبرني إجازة أبو عبد الله القزويني عن احمد بن محمد بن يحيى عن سعد عنه بكتبه.

خاصه ظاهراً به همین معنای وکیل امام است.

همیچنین در مورد عبدالعزیز بن المهتدی نیز فضل بن شاذان گفته است:

الفضل بن شاذان قال: حدثني عبد العزيز بن المهتدي- و كان خير قمي رأيته و كان‌ وكيل‌ الرضا و خاصته‌- قال:...

البته خاصه الامام با خاصا للامام فرق دارد. اگر تعبیر معرفه بیاورند وکیل است ولی تعبیر خاصا للامام به‌صورت نکره ظاهراً ظهور در وکالت ندارد. زیرا در مورد افرادی بکار برده شده است که بعید است وکیل امام باشند.

به‌هرحال تفاوت این تعبیرات برای ما معلوم نیست.

یک تعبیر دیگر هم «النائب» است. النواب المنصوبین ببغداد.

تعبیر دیگر در بحث وکالت «ناحیه» است. از مجموع عبارات برداشت می‌شود که وکالت یک نظام بوده است که هر وکیل مسئول یک منطقه بوده است که به آن منطقه «ناحیه» می گفتند. مثلاً گفته‌شده است اگر از غیر ناحیه تو اموالی به دستت رسید آن را تحویل نگیر و باید وکیل همان ناحیه آن را اخذ کند. منطقه بندی وکالت را ناحیه می گفتند. این یک تعبیر اختصاصی برای این نظام وکالت بوده است. گاهی اوقات هم مجازا به وکیل هر ناحیه، ناحیه می گفتند. مثلاً می‌گویند اموالی که از نواحی مختلف می‌رسد باید نهایتا به دست حسین بن سعید برسند. به امام زمان هم صاحب الناحیه‌یا اهل الناحیه می گفتند و گاهی هم به خود امام یا به کل نظام وکالت ناحیه گفته می‌شود.

درجایی گفته‌شده است که در فلان مسئله اختلاف داشتیم. به ناحیه نامه نوشتیم که اختلاف ما را حل کند. ظاهراً خود شیعیان هم از کیفیت ارتباطات سری نظام وکالت مطلع نبوده‌اند. لذا تعبیر کرده‌اند به ناحیه نامه نوشتیم. البته خط امام برای شیعیانی که نامه دریافت می‌کردند آشنا بوده است. لذا این تعبیر که «نامه به خطی که برایم آشنا بود» در روایات وجود دارد.

محمد بن ابراهیم همدانی و پسرش ابراهیم بن محمد و پسرش علی بن ابراهیم و پسرش قاسم بن علی همگی وکیل ناحیه بودند. مراد از ناحیه امام زمان نیست. از زمان امام جواد که تقیه شدت گرفت و ائمه می خواستند شیعیان را برای دوران غیبت آماده کنند و ارتباطات مستقیم کمتر شد، تعبیر ناحیه معروف‌تر شد.

زیارت ناحیه مقدسه هم در موردش آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ احمد بْنِ عَيَّاشٍ‌ رَحِمَهُ اللَّهُ، حَدَّثَنِي الشَّيْخُ الصَّالِحُ أَبُو مَيْسُورِ بْنُ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ النُّعْمَانِ الْمُعَادِي‌ رَحِمَهُ اللَّهُ، قَالَ: خَرَجَ‌ مِنَ‌ النَّاحِيَةِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ إِلَيَّ عَلَى يَدِ الشَّيْخِ مُحَمَّدِ بْنِ غَالِبٍ الْأَصْفَهَانِيِّ حِينَ وَفَاةِ أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ، وَ كُنْتُ حَدَثَ السِّنِّ، فَكُنْتُ أَسْتَأْذِنُ فِي زِيَارَةِ مَوْلَايَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام وَ زِيَارَةِ الشُّهَدَاءِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ، فَخَرَجَ إِلَيَّ مِنْهُ:

در نزد منبری ها معروف است که این زیارت نامه از جانب امام زمان است. مرحوم علامه مجلسی فرموده است «امام زمان در سال 255 متولد شده است و لذا این زیارت نامه نمی‌تواند از جانب امام زمان صادر شده باشد. بنابراین زیارت از جانب امام عسکری واردشده است.» ایشان به اصل اشکال ملتفت شده‌اند ولی راه حلی که ارائه کرده‌اند صحیح نیست. 252 قبل از امامت امام حسن عسکری است. امام حسن عسکری در سال 254 به امامت رسیدند. تعبیر ناحیه در مورد امام زمان بکار می‌رود. لذا این زیارت نامه باید از جانب امام هادی صادر شده باشد. نامه هایی که از ناحیه خارج می‌شود گاهی خود امام جواب می‌داده است و گاهی اصحاب خاص ارائه می‌دادند.

برخی تعابیر آنقدر مبهم است که اصلا معلوم نیست منظور چیست. «خرج بخط اعرفه» دقیقاً این نامه چگونه به دست ایشان رسیده است. یا در جای دیگر آمده است که برخی طالبیین بودند که حقوق ماهیانه داشتند. بعد از فوت امام عسکری ایشان به امامت جعفر کذاب قائل شدند. حقوق ایشان قطع شد. خبرها چگونه می رسیده است و حقوق چگونه دست به دست می‌شده است مشخص نیست.

یا در روایت آمده است که پیک عراق آمد و این خصوصیات ظاهری را داشته است. یا شخصی که می خواست سهم امام را بدهد وقتی به فلان شهر می رسید شخصی به نزدش می آمد و آدرس به او میداد. این‌ها همدیگر را هم نمی شناختند. من احتمال می دهم خود وکلا هم یکدیگر را نمی شناختند.

افراد دسته دوم و سوم یکدیگر را نمی شناختند. نجاشی تعبیری دارد که این نظام را به خوبی ترسیم می‌کند:

928 محمد بن علي بن إبراهيم بن محمد الهمذاني‌

روى عن أبيه عن جده عن الرضا علیه‌السلام. و روى إبراهيم بن هاشم، عن إبراهيم بن محمد الهمذاني، عن الرضا علیه‌السلام. أخبرنا أبو العباس احمد بن علي بن نوح قال: حدثنا أبو القاسم جعفر بن محمد قال: حدثنا القاسم بن محمد بن علي بن إبراهيم بن محمد الذي تقدم ذكره، وكيل الناحية، و أبوه وكيل الناحية، و جده علي وكيل الناحية، و جد أبيه إبراهيم بن محمد وكيل [الناحية]، قال: و كان‌ في‌ وقت‌ القاسم بهمذان معه أبو علي بسطام بن علي و العزير بن زهير، و هو أحد بني كشمرد، ثلاثتهم وكلاء في موضع واحد بهمذان. و كانوا يرجعون في هذا إلى أبي محمد الحسن بن هارون بن عمران الهمذاني و عن رأيه يصدرون، و من قبله عن رأي أبيه أبي عبد الله هارون. و كان أبو عبد الله و ابنه أبو محمد وكيلين. و لمحمد بن علي نوادر كبيرة أخبرنا محمد بن محمد بن النعمان، عن جعفر بن محمد، عن القاسم بن محمد بن علي، عن أبيه.

در همدان در یک زمان سه وکیل وجود دارد که یکی بزرگ آنها بودند.

«حواری علی بن الحسین» هم یک تعبیری است که در مورد امام سجاد بوده است.

0.0.0.2- شئون وکلا

0.0.0.2.1- 1) شان واسطه بین امام و مردم

مهم‌ترین شان ایشان واسطه بین امام و مردم بودند. در ذیل این شان وکلا کارهای مختلفی انجام می‌دادند مثل امور مالی. در کافی در باب امامت در ذیل غیبت روایات خمس را آورده است. سوالات در مورد خمس را معمولاً خود وکلا پرسیده اند. زیرا مبتلا به بوده است. از ناحیه امام برای مردم اشیا متبرک می‌بردند یا از ناحیه مردم اموال برای امام می‌بردند. وکلا اختیار تصرف در اموال هم در موارد مورد اجازه داشتند.

کار دیگر ایشان رساندن نامه ها و رقعه های مردم به امام بوده است. رقعه ها یا مشتمل بر درخواست دعا بوده است یا سؤال دینی بوده است. پاسخ این نامه ها را هم از ناحیه می گرفتند و به مردم می رساندند.

کار سوم وکلا رساندن نامه ها و توقیعات ابتدایی امام به گوش مردم است. بدون نامه قبلی از طرف مردم.

این‌ها همه واسطه گری بین امام و مردم است.

0.0.0.2.2- 2) شان واجب الاطاعه بودن (شان قائم مقامی برای امام)

شان دوم وکلا واجب الاطاعه بودن وکلا بوده است:

حمدويه و ابراهيم، قالا: حدثنا محمد بن عيسى، قال: حدثني خيران الخادم، قال: وجهت الى سيدي ثمانية دراهم، و ذكر مثله سواء، و قال:

قلت جعلت فداك انه ربما أتاني الرجل لك قبله الحق، أو يعرف موضع الحق لك، فيسألني عما يعمل به؟ فيكون مذهبي آخذ ما يتبرع في سر، قال: اعمل‌ في‌ ذلك‌ برأيك‌ فان رأيك رأيي، و من أطاعك فقد أطاعني.

در عبارت دیگر آمده است:

الْعَمْرِيُّ ثِقَتِي فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ‌ الثِّقَةُ الْمَأْمُون‌

درمورد ابراهیم بن محمد آمده است که امام به او این‌گونه نوشت:

و كتبت الى موالي بهمدان‌ كتابا أمرتهم بطاعتك و المصير الى أمرك و أن لا وكيل لي سواك.

این تعابیر در مورد وکلا آمده است. تعبیر دیگر از امام حسن عسکری رسیده است:

أَخْبَرَنِي ابْنُ أَبِي جِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيُّ ع إِلَى الْمَوَالِي بِبَغْدَادَ وَ الْمَدَائِنِ وَ السَّوَادِ وَ مَا يَلِيهَا قَدْ أَقَمْتُ‌ أَبَا عَلِيِ‌ بْنَ‌ رَاشِدٍ مَقَامَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ‌ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ وُكَلَائِي وَ قَدْ أَوْجَبْتُ فِي طَاعَتِهِ طَاعَتِي وَ فِي‌ عِصْيَانِهِ الْخُرُوجَ إِلَى عِصْيَانِي وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي‌[2]

این افراد خیلی ها وکیل اصلی هم نبودند ولی در مورد ایشان هم لزوم اطاعت آمده است. تعبیراتی هم هست که دلالت بر قائم مقامی دارد و بیان کننده این است که اطاعت از وکلا اطاعت از امام است.

0.0.0.2.3- 3) شان اطلاع از اسرار امامت

شان سوم اطلاع از اسرار امامت بوده است. ائمه ایشان را از اسرار باخبر می‌کردند. وقتی حضرت حجت متولد شدند امام عسکری به وکلا نامه نوشتند که آن کسی که باید، متولد شده است:

1- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ: خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي‌ بِالْخَلَفِ‌ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي‌ بِالْخَلَفِ‌ مِنْ بَعْدِهِ.

در مورد احمد بن اسحاق هم آمده است:

201- و قال: حدثنا احمد بن الحسين بن عبد اللّه بن مهران العروضي عن احمد بن الحسن بن إسحاق القمي قال: لما ولد الخلف‌ الصالح علیه‌السلام ورد من مولانا أبي محمّد الحسن بن علي علیهماالسلام على يدي احمد بن إسحاق كتاب و إذا فيه مكتوب بخط يده علیه‌السلام الذي كان ترد به التوقيعات. ولد المولود فليكن عندك مستورا، و عن جميع الناس مكتوما، فإنا لم نظهره إلا للأقرب لقرابته، و المولى لولايته أحببنا إعلامك ليسرّك اللّه كما سرّنا و السّلام.

مسئله امامت بسیار سری بوده است و اصحاب یک امام، امام بعدی را نمی شناختند. مگر برخی از خواص. لذا شیعیان بعد از شهادت هر امام به دنبال امام بعد می گشتند. در روایت آمده است که وقتی امام از دنیا می‌رود هر طایفه باید یک نفر را برای تحقیق امام بعد می فرستادند. تا زمانی که این نفر برنگشتند آن طایفه معذور هستند.

اسامی 12 امام را پیامبر نام‌برده است ولی این روایات سری بودند و بین مردم پخش نشده بودند.

- وکلا آیا سیستم اطلاع رسانی به امام هم بودند یا نه؟ یعنی وکلا اطلاعات افراد را به امام می رساندند یا نه معلوم نیست و دلیل قطعی بر آن نداریم.

0.0.0.2.4- 4) شان صدور معجزه

شان چهارم وکلا این است که معجزات به دست ایشان صادر می‌شده است. در غیبت طوسی می‌گوید یکی از ادله اثبات امامت این است که معجزات به دست وکلا صادر می‌شده است:

قد ذكرنا جملا من أخبار السفراء و الأبواب في زمان الغيبة لأن صحة ذلك‌ مبني على ثبوت إمامة صاحب الزمان ع و في ثبوت وكالتهم و ظهور المعجزات على أيديهم دليل واضح على إمامة من انتموا إليه فلذلك ذكرنا هذا فليس لأحد أن يقول ما الفائدة في ذكر أخبارهم فيما يتعلق بالكلام في الغيبة لأنا قد بينا فائدة ذلك فسقط هذا الاعتراض[3] .

 


[1] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 25.
[2] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 351.
[3] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 415.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo