< فهرست دروس

درس رجال استاد سیدجواد شبیری

69

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا وکالت دلالت بر وثاقت می‌کند یا خیر؟ به مناسبت الفاظ دال بر وکالت را بیان کردیم. این الفاظ نوعا یک معنای لغوی یا اصطلاح حکومتی دارد که دلالت بر این دارند که امور اجرایی خاص را انجام می‌دهند. مثلاً خود لفظ وکیل در اصطلاح حکومتی یعنی کارگزار. مثلاً در روایت فدک آمده است که فدک در دست وکلای حضرت زهرا بوده است. ائمه از این اصطلاحات لغوی برای یک معنای خاص جدیدی استفاده کردند. که همان نظام وکالت است. کلمه ثقه و ناحیه هم یک اصطلاح حکومتی بوده است. استفاده از همین الفاظ شایع باعث می‌شده است که نظام سری باقی بماند.

برخی الفاظ مثل قهرمان با این‌که شانیت این را داشت که در مورد نظام وکالت بکار رود ولی ظاهراً بکار نرفته است. هرچند معنای لغوی قهرمان و وکیل تقریبا یکی است.

آیا این الفاظ باهم تفاوت هم داشته است و دلالت بر مقامات مختلف در نظام وکالت دارد یا خیر؟ گفتیم ظاهراً به هرکسی باب یا سفیر گفته نمی‌شده است بلکه مربوط به وکیل اصلی است. لکن تفاوت این الفاظ دقیقاً معلوم نیست. وکیل بقول مطلق ظاهراً نماینده تام الاختیار است و در مقابل وکیل در اخذ وجوهات که فقط در همین کار وکالت دارد.

نکته‌ای که باید در مورد این عبارت عرض کنیم:

لا عذر لأحد من موالينا في التشكيك فيما يؤديه عنا ثقاتنا قد عرفوا بأننا نفاوضهم سرنا و نحمله إياه إليهم و عرفنا ما يكون من ذلك ان‌شاءالله تعالى.

گفتیم که این عبارت احتمالا تصحیف دارد. مطابق همان احتمال ما در وسائل نقل شده است و به احتمال قوی نسخه دست شیخ حر عاملی «نحملهم» بوده است.

گفتیم یکی از شئون وکیل رساندن رقعه های مردم به دست امام و رساندن اشیا متبرک و نامه ها به مردم بوده است.

شان دوم واجب الاطاعه بودن بوده است.

شان سوم اطلاع از اسرار امام است. سرنگهداری مهم‌ترین خصوصیت وکیل است. از یکی از نوبختی ها می پرسند که تو که از حسین بن روح افضل هستی چرا وکیل نشدی. او جواب می‌دهد که من متکلم هستم و ممکن است اسرار امام را لو بدهم ولی حسین بن روح بسیار راز نگهدار است.

شان چهارم این بوده است که معجزاتی بر دست وکیل جاری می‌شده است.

احتمال دادیم که شاید شان پنجمی هم باشد که وکلا یک سیستم اطلاع رسانی به امام هم بوده‌اند.

خیلی از تعبیراتی که در مورد خود امام یا برخی وکلا هست خیلی ابهام دارد و بیشتر با القاب است. مثل القزوینی، الغریم و... . نامه هایی هم که ردوبدل می‌شده است مبهم هستند. سوالات را کسی می فرستاد و امام طبق سوالات بدون اشاره به سؤال جواب می‌دادند. نویسنده سوالات منظور امام را می فهمید ولی دیگران نمی‌توانند به مطلب پی ببریند. مثلاً در یکی از نامه ها آمده است:

وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِي وَ كِتَابُهُ كِتَابِي وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ الْأَهْوَازِيُّ فَسَيُصْلِحُ اللَّهُ لَهُ قَلْبَهُ وَ يُزِيلُ عَنْهُ شَكَّهُ وَ أَمَّا مَا وَصَلْتَنَا بِهِ فَلَا قَبُولَ عِنْدَنَا إِلَّا لِمَا طَابَ وَ طَهُرَ وَ ثَمَنُ‌ الْمُغَنِّيَةِ حَرَامٌ‌ وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ شَاذَانَ بْنِ نُعَيْمٍ فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِنَا أَهْلَ الْبَيْت‌

ارتباط این فقرات باهم معلوم نیست چیست؟ شاید هم اخبار غیبی امام باشد که امام می‌خواهد بگوید آن مقدار از پولها که از فروش مغنیه بوده است حرام است و ما آن را قبول نمی‌کنیم.

همان روایت اما الحوادث الواقعه فرجعوا فیها الی رواه احادیثنا معلوم نیست سؤال سائل چه بوده است

0.0.0.1- ادله دلالت وکالت بر وثاقت

از مجموع این عبارات مشخص می‌شود وکیل بیش از یک ثقه معمولی بوده است و باید در یک حدی از وثاقت و مقامات معنوی باشد که وکیل شود.

0.0.0.1.1- [استدلال به شان قائم مقام و جلوه امام بودن]

نکته اول اینکه وکیل به‌عنوان نماینده امام و قائم مقام و واسطه بین خلق و امام معرفی می‌شده است:

161 عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِيُّ، قَالَ: كَتَبْتُ‌ إِلَى‌ صَاحِبِ‌ الزَّمَانِ‌ علیه‌السلام: إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي يُؤْذُونَنِي وَ يُقَرِّعُونَنِي بِالْحَدِيثِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ علیهم‌السلام أَنَّهُمْ قَالُوا: «قُوَّامُنَا وَ خُدَّامُنَا شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ».

فَكَتَبَ علیه‌السلام: وَيْحَكُمْ أَ مَا تَقْرَؤُونَ مَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً.

وَ نَحْنُ- وَ اللَّهِ- الْقُرَى الَّتِي بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا، وَ أَنْتُمُ الْقُرَى الظَّاهِرَةُ،

ازاین‌روایت استفاده می‌شود که وکیل ترجمان و جلوه ی امام و رابط بین امام و خلق است. البته راوی این روایت مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِيُّ است که از وکلا است و هیچ توثیقی ندارد مگر همین وکالت. لذا ازاین‌روایت برای توثیق وکلا نمی‌شود استفاده کرد.

روایت دیگر:

14- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ قَالَ: شَكَكْتُ فِي أَمْرِ حَاجِزٍ فَجَمَعْتُ شَيْئاً ثُمَّ صِرْتُ إِلَى الْعَسْكَرِ فَخَرَجَ إِلَيَّ لَيْسَ فِينَا شَكٌّ وَ لَا فِيمَنْ يَقُومُ مَقَامَنَا بِأَمْرِنَا رُدَّ مَا مَعَكَ إِلَى حَاجِزِ بْنِ يَزِيدَ.

حاجز الوشاء یکی از وکلا مهم و معروف است. این عبارت حاجز را قائم مقام امام معرفی می‌کند و می‌گوید در این اشخاص نباید شک کرد. ثالثاً این‌ها را مثل خود امام قرار می‌دهد. شک فینا و فی من یقوم مقامنا را باهم ذکر کرده است که اشعار به جلالت این جایگاه دارد. یعنی شک در این اشخاص شک در ما است. این رفع شک به صورت تعبدی نیست بلکه می‌خواهد راهنمایی کند که اصلا در این افراد شک کردن راه ندارد.

تعابیر خاصی که شده است از وکلا هم دلالت بر این مطلب دارد: خاصه الامام، طریق الامام، صاحب الامام، ثقه الامام، باب الامام. یعنی مردم وکلا را آینه امام می دانستند. لذا وکیل یک ثقه معمولی نیست.

0.0.0.1.2- [استدلال به شان لازم الاطاعه بودن]

نکته دیگر اینکه وکیل لازم الاطاعه بوده است. از عبارتی که در مورد عمری و خیران خادم است استفاده می‌شود که ایشان به دلیل اینکه نماینده امام هستند لازم الاطاعه هستند. همچنین عبارتی که در مورد ابراهیم بن محمد آمده است که امام به او این‌گونه نوشت:

و كتبت الى موالي بهمدان‌ كتابا أمرتهم بطاعتك و المصير الى أمرك و أن لا وكيل لي سواك.

امام می‌گوید به شیعیان نامه نوشتم که باید از تو اطاعت کنند. همچنین در مورد ابوعلی بن راشد آمده است:

أَخْبَرَنِي ابْنُ أَبِي جِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيُّ ع إِلَى الْمَوَالِي بِبَغْدَادَ وَ الْمَدَائِنِ‌ وَ السَّوَادِ وَ مَا يَلِيهَا قَدْ أَقَمْتُ أَبَا عَلِيِّ بْنَ رَاشِدٍ مَقَامَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ‌ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ وُكَلَائِي وَ قَدْ أَوْجَبْتُ فِي طَاعَتِهِ طَاعَتِي وَ فِي‌ عِصْيَانِهِ الْخُرُوجَ إِلَى عِصْيَانِي وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي.

بعد از از دنیا رفتن علی بن الحسین بن عبد ربه، ابوعلی بن راشد را منصوب کرد و اطاعت از او را لازم دانست.

0.0.0.1.3- [استدلال به شان اطلاع از اسرار امامت]

مطلب دیگر این‌که وکیل از اسرار امامت آگاه بوده است. امام اسرار را به وکلا می گفتند. در عصر اختناقی که ائمه در آن بودند کسی از اسرار ائمه مطلع باشد بسیار ارزشمند است و دلالت بر جلالت قدر این شخص دارد. اطلاع از تولد امام زمان یکی از اسرار بوده است که به وکلا اطلاع داده‌شده است.

برخی از ادعیه از ناحیه مقدسه صادر شده است که اسرار و معارف امامت در آن‌ها بیان شده است و احتمالا این ادعیه هم از طریق وکلا به دست مردم رسیده است.

در دورانی که اجازه بیان نام امام هم وجود نداشته است. وکلا از اسرار با خبر بوده‌اند. در روایات گفته‌شده است:

قُلْتُ فَالاسْمُ قَالَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ وَ لَا أَقُولُ هَذَا مِنْ عِنْدِي فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ وَ لَكِنْ عَنْهُ ع فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ مَضَى وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ أَوْ يُنِيلَهُمْ شَيْئاً وَ إِذَا وَقَعَ‌ الِاسْمُ‌ وَقَعَ الطَّلَبُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذَلِكَ.

از آقای حائری نقل شده است که در توثیق اسحاق بن یعقوب فرموده است که در زمان اختناق اگر کسی این توقیعات را دریافت کند دلالت بر جلالت او می‌کند. این همین وجهی است که ما بیان می‌کنیم. لکن اسحاق بن یعقوب وکیل نبوده ظاهراً و یک توقیع دریافت کرده است. اما وکلا از این دست توقیعات زیاد دریافت می‌کردند. آیا صحیح است که باهمین یک توقیع اسحاق بن یعقوب را توثیق کنیم یا خیر باید بررسی شود.

اساسا خود توقیع که نامه کتبی امام است یک سر است و وکیل باید دائما توقیعاتی دریافت کند و اگر توقیع دریافت نمی‌کردند ناراحت می‌شدند که شاید برکنار شده‌اند یا خطایی کرده‌اند. دریافت توقیعات از شرایط اولیه وکالت است و اساسا وکیل کسی است که حداقل به صورت مستمر توقیعات به او برسد.

0.0.0.1.4- [استدلال به ادعای وکالت توسط افراد]

کسانی که وکیل می‌شدند ادعا می‌کردند که ما وکیل هستیم. وکلا دروغین هم ادعای وکالت داشتند. شیخ طوسی در غیبت می‌نویسد:

وَ كُلُّ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ إِنَّمَا يَكُونُ كَذِبُهُمْ اولاً عَلَى الْإِمَامِ وَ أَنَّهُمْ وُكَلَاؤُهُ فَيَدْعُونَ الضَّعَفَةَ بِهَذَا الْقَوْلِ‌ إِلَى‌ مُوَالاتِهِمْ ثُمَّ يَتَرَقَّى [الْأَمْرُ] بِهِمْ إِلَى قَوْلِ الْحَلَّاجِيَّةِ كَمَا اشْتَهَرَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ الشَّلْمَغَانِيِ‌ وَ نُظَرَائِهِ عَلَيْهِمْ جَمِيعاً لَعَائِنُ اللَّهِ‌ تَتْرَى‌

با ادعای وکالت شروع می‌کردند. این نشان می‌دهد که در فرهنگ آن زمان وکیل یک فرد عادی نبوده است و مقام بالایی داشته است. والا مدعیان دروغین با ادعای وکالت به چیزی نمی رسیدند. در مورد حسین بن منصور حلاج هم آمده است:

أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ احمد بْنِ عَلِيِّ بْنِ نُوحٍ عَنْ أَبِي نَصْرٍ هِبَةِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكَاتِبِ ابْنِ بِنْتِ أُمِّ كُلْثُومٍ بِنْتِ أَبِي جَعْفَرٍ الْعَمْرِيِّ قَالَ: لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يَكْشِفَ أَمْرَ الْحَلَّاجِ وَ يُظْهِرَ فَضِيحَتَهُ وَ يُخْزِيَهُ وَقَعَ لَهُ أَنَّ أَبَا سَهْلٍ إِسْمَاعِيلَ بْنَ عَلِيٍّ النَّوْبَخْتِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ مِمَّنْ تُجَوَّزُ عَلَيْهِ مَخْرَقَتُهُ‌ وَ تَتِمُّ عَلَيْهِ حِيلَتُهُ فَوَجَّهَ‌ إِلَيْهِ يَسْتَدْعِيهِ وَ ظَنَّ أَنَّ أَبَا سَهْلٍ كَغَيْرِهِ مِنَ الضُّعَفَاءِ فِي هَذَا الْأَمْرِ بِفَرْطِ جَهْلِهِ وَ قَدَرَ أَنْ يَسْتَجِرَّهُ إِلَيْهِ فَيَتَمَخْرَقَ [بِهِ‌] وَ يَتَسَوَّفَ بِانْقِيَادِهِ عَلَى غَيْرِهِ فَيَسْتَتِبَّ لَهُ مَا قَصَدَ إِلَيْهِ مِنَ الْحِيلَةِ وَ الْبَهْرَجَةِ عَلَى الضَّعَفَةِ لِقَدْرِ أَبِي سَهْلٍ فِي أَنْفُسِ النَّاسِ وَ مَحَلِّهِ مِنَ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ أَيْضاً عِنْدَهُمْ وَ يَقُولُ لَهُ فِي مُرَاسَلَتِهِ إِيَّاهُ.

إِنِّي‌ وَكِيلُ‌ صَاحِبِ‌ الزَّمَانِ ع وَ بِهَذَا اولاً كَانَ يَسْتَجِرُّ الْجُهَّالَ ثُمَّ يَعْلُو مِنْهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ قَدْ أُمِرْتُ بِمُرَاسَلَتِكَ وَ إِظْهَارِ مَا تُرِيدُهُ مِنَ النُّصْرَةِ لَكَ لِتُقَوِّيَ نَفْسَكَ وَ لَا تَرْتَابَ بِهَذَا الْأَمْرِ.

حسین بن منصور حلاج به ابو سهل اسماعیل بن علی النوبختی نامه نوشت که من وکیل صاحب الزمان هستم و او ابتدائا با ادعای وکالت امام زمان شروع کرد و جهال را فریب می داد.

ابوسهل هم برای اینکه ببیند واقعاً وکیل است یا نه از او طلب معجزه می‌کند. معجزه ای هم که او را بی آبرو کرد. ابوسهل این داستان را همه جا تعریف می‌کرد.

همین حلاج به ابن‌بابویه نامه دیگری می‌نویسد که:

وَ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ‌ أَنَّ ابْنَ الْحَلَّاجِ‌ صَارَ إِلَى قُمَّ وَ كَاتَبَ قَرَابَةَ أَبِي الْحَسَنِ يَسْتَدْعِيهِ وَ يَسْتَدْعِي أَبَا الْحَسَنِ أَيْضاً وَ يَقُولُ أَنَا رَسُولُ الْإِمَامِ وَ وَكِيلُه قَالَ فَلَمَّا وَقَعَتِ الْمُكَاتَبَةُ فِي يَدِ أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ خَرَقَهَا

ابن‌بابویه هم نامه او را پاره کرد. همین‌که کسی ادعای وکالت کند ادعای مقام مهمی دارد. نفس ادعا نشان می‌دهد این مقام بالایی است.

نکته دیگر اینکه وکیل معجزات داشته‌اند. یعنی کار خارق العاده می‌کردند و آن را به امام نسبت می‌دادند.

در مورد نواب اربعه هم آمده است که حسین بن روح وکیل بود. وکیل بقول مطلق وکالت در همه امور است. وکیل در یک منطقه خاص وکیل جزئی تر است. وکیل بقول مطلق در حد نواب اربعه بوده است.

نتیجه اینکه: از مجموع این قرائن استفاده می‌شود که وکلا جلالت قدر زیادی داشتند و هرکس وکیل باشد ثقه است.

0.0.0.2- آیا خدمتکار امام بودن دلالت بر وثاقت دارد

برخی گفته‌اند خدمتکار امام بودن هم دلالت بر وثاقت دارد. این مطلب نادرست است. بله برخی خدمتکاران امام در واقع وکیل بوده‌اند که در پوشش خدمتکار نزد امام رفت و آمد داشته‌اند. ولی این دلیل نمی‌شود که هر خدمتکاری ثقه است. البته آن روایتی که تعبیر به «قری ظاهره» داشت شاید دلالت بر وثاقت جمیع خدم امام بکند. محمد بن صالح همدانی می‌گوید:

161 عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِيُّ، قَالَ: كَتَبْتُ‌ إِلَى‌ صَاحِبِ‌ الزَّمَانِ‌ علیه‌السلام: إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي يُؤْذُونَنِي وَ يُقَرِّعُونَنِي بِالْحَدِيثِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ علیهم‌السلام أَنَّهُمْ قَالُوا: «قُوَّامُنَا وَ خُدَّامُنَا شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ».

فَكَتَبَ علیه‌السلام: وَيْحَكُمْ أَ مَا تَقْرَؤُونَ مَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً.

وَ نَحْنُ- وَ اللَّهِ- الْقُرَى الَّتِي بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا، وَ أَنْتُمُ الْقُرَى الظَّاهِرَةُ،

البته به فرض اینکه خدامنا در این عبارت دلالت داشته باشد بر همین درب بان و آشپز و... ولی جواب امام که فرموده است شما قری الظاهره هستید مطلب را روشن می‌کند. انتم قری الظاهره قدر متیقن شما وکلا است. زیرا این شخص که دربان نبوده است بلکه وکیل بوده است. همچنین مشخص کردیم که برخی از خدمتکاران امام ناباب بوده‌اند. حتی برخی از همسران امام هم ناباب بوده‌اند. حتی در مورد امام صادق ظاهراً آمده است که همسری اختیار کرد که او را دوست هم می داشت. ولی بعداً دید که سب امیرالمومنین می‌کند لذا او را طلاق داد. ائمه با علم غیب در این امور عمل نمی‌کردند. بلکه از عمد هم برخی افراد خائن را هم استخدام می‌کردند که افراد سری شناسایی نشوند.

یکی از خدمتکاران امام عسکری از تعبیراتی که در مورد امام دارد معلوم می‌شود که اصلا شیعه نبوده است:

فَقَالَ كَانَ أُسْتَاذِي صَالِحاً مِنْ بَيْنِ الْعَلَوِيِّينَ لَمْ أَرَ قَطُّ مِثْلَهُ...

تعبیر استاذ و این‌که علوی بزرگواری بود نشان می‌دهد بیش از این از مقام امام مطلع نبوده است. این شخص در مقام توصیف کمالات امام این عبارات را گفته است. خیلی از اصحاب هم قدر امام را نمی دانستند.

بله در روایت آمده است که فلان خادم امام شراب خورد و امام او را اخراج کرد. ولی این دلالت بر وثاقت سایرین ندارد زیرا شرب خمر یک فسق ظاهر و بسیار منفور است و منسوبین به امام نباید شارب الخمر باشند.

همچنین در روایتی آمده است که یکی از وکلا پسر شراب خواری داشت. به او گفت می خواهم تو را برای وکالت امام معرفی کنم ولی باید از شراب خواری دست بکشی و او هم قبول کرد و توبه کرد و دیگر شراب نخورد. شراب خوردن غیر از هر فسقی است. فسق ظاهر و بسیار منفور است. خدمتکار امام شراب خوار نیست ولی ثقه هم لازم نیست باشد.

مولی و قهرمان لازم نیست جلالت قدر داشته باشند. یکی از خدمتکاران امام معتب است. امام می فرمایند:

465 حَدَّثَنِي حَمْدَوَيْهِ وَ إِبْرَاهِيمُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ نَافِعٍ، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ‌ هُمْ عَشَرَةٌ يَعْنِي مَوَالِيَهُ، فَخَيْرُهُمْ وَ أَفْضَلُهُمْ مُعَتِّبٌ، وَ فِيهِمْ‌ خَائِنٌ‌ فَاحْذَرُوهُ وَ هُوَ صَغِيرٌ.

معتب هم ظاهراً بیش از یک خدمت کار عادی بوده است. یعنی وجود افراد خائن در میان خدمتکاران امام باوجود علم امام منافاتی ندارد.

امام صادق بعد از فوت خود چند نفر را به‌عنوان وصی خود معرفی می‌کند: هارون الرشید، امام کاظم و چند نفر دیگر که هیچ‌یک انسان خوبی نبوده‌اند. این برای رد گم کردن است.

بخلاف مسئله وکیل که سری است و در ترجمه برخی وکلا آمده است که 20 سال وکیل بوده است و هیچ‌کس هم اطلاع نداشت. در میان وکلا لازم نیست خوب و بد قاتى شود زیرا اساس کار بر مخفی کردن است. لکن در میان خدمتکارآن‌که ظاهر هستند برای حفظ خواص لازم است خوب و بد قاتى باشند. حسین بن روح یکی از خدمتکاران خود را به دلیل اینکه لعن معاویه کرده بود اخراج کرد. حسین بن روح طبیعتا خدمتکار سنی و بد هم داشته است. خواص و شیعه، خوب و بد را تشخیص می‌دادند. لکن برای حکام جور قابل تشخیص نبوده است.

لذا خدمتکار بودن دلالت بر وثاقت ندارد. لکن وکالت دلالت بر وثاقت دارد. وکیل در لغت به همان معنای خدمتکار بوده است و امام تعبیر وکیل می‌کرده است که رد گم کرده باشد. [1]

چرا مسئله واقفی بودن اینقدر حساس شده است ولی فطحیه گری خیلی حساس نشد؟ دلیل این است که رئوسای واقفیه وکلا بودند و این افراد در نزد مردم حرفشان حرف امام بوده است. لذا لعن های محکمی در مورد این وکلای واقفی شده واردشده است. احمد بن هلال که گمراه شد 4 توقیع در رد او واردشده است. شلمغانی مثل حلاج نبوده است. شلمغانی در دستگاه وکالت مقام بالایی داشته است ولی حلاج هیچ گاه وکیل نبوده است. لذا درمورد وکلا سخت‌گیری بیشتری می‌شده است.

خصوصا در مورد امام کاظم که 4-5 سال زندانی بوده‌اند نقش وکلا خیلی پر رنگ شد. مثل دورانی که امام خمینی در نجف و تبعید بودند وکلای امام نقش بسیار پررنگ تری داشتند.

نکته:

نکته دیگری اینکه وکیل در هنگام وکالت اجر و قرب داشته است ولی این بدان معنا نیست که وکلا منحرف نمی‌شدند. ولی آن کس که منحرف می‌شده است عزل می‌شده است. لذا این سؤال همیشه هست که انحراف وکلا را چگونه تشخیص دهیم و بدانیم فلان وکیل منحرف نشده؟

یک‌راه این است که استصحاب دلالت دارد که این شخص که معلوم الوثاقه بوده است تا اثبات نشود که منحرف شده است همچنان ثقه است. این راه خوبی است.

راه دوم که مهم تر است این است که انحراف وکلا خطرات زیادی داشته است و ائمه در مقابل وکلا منحرف ساکت نمی‌شدند. لذا عدم ذم وکلا از طرف امام خود نشانه عدم انحراف ایشان است. لذا درمورد معلی بن خنیس که وکیل بوده است می‌گوییم ثقه بوده است. ولی در مورد مفضل بن عمر نمی‌توان این را گفت زیرا برخی روایات ضعیف وجود دارد که در ادامه منحرف شده است و خطابی شده است. لذا جایگاه والای وکالت دلیل این است که وکیلی که مذموم نشده است ثقه است. وکیلی هم که منحرف شود و عزل شود روایاتی که ثقات از او نقل کرده‌اند مربوط به قبل از انحراف است. زیرا بعد از عزل دیگر مثل افراد معمولی نبوده‌اند. لذا وکلا مذمومین هم از آنجا که روایات منقول از ایشان مربوط به دوران استقامتشان بوده است نه انحراف آنها لذا روایات ایشان را هم می پذیریم.

جمعبندی اینکه وکلا چه مذموم و چه غیر مذموم روایاتشان پذیرفته می‌شود و همگی در زمان روایت ثقه هستند. [2]

نکته: محقق خویی درجایی نقل می‌کند که برخی بزرگان گفته‌اند که وکیلی که در روایات مطرح است معلوم نیست همین اصطلاحی باشد که مد نظر شما است باشد. شاید وکیل دادگستری باشد! این تعبیرات را کسانی می‌کنند که اصلا با کتب روایی و رجالی آشنا نیستند و از مثل محقق خویی چنین تعبیری بعید بود. ایشان در ترجمه ابراهیم بن سلام می‌نویسد:

و أما ما عن الشيخ البهائي - قدس سره -: من أن هذا اصطلاح مقرر بين علماء الرجال من أصحابنا، و أنهم إذا قالوا: فلان وكيل، يريدون أنه وكيل أحدهم ع، و هذا مما لا يرتاب فيه من مارس كلامهم، و عرف لسانهم فهو اجتهاد منه، و لذلك لم ينقل هذا عن أحد من علماء الرجال، و من هنا قال الميرزا في الوسيط عند ترجمة الرجل: لا يخفى أن كون الرجل وكيلا له ع غير واضح، فالاعتماد عليه به‌مجرد ذلك غير لائق.

هذا، و قد يقال: إن ذلك هو المتفاهم في المحاورات العرفية، فإنه إذا عد شخص من أصحاب أحد المعصومين ع، ثم قيل: إنه وكيل يفهم منه عرفا أنه وكيله

و لو أريد أنه وكيل غيره لقيد.

أقول: هذا أيضا غير واضح، إذ من المحتمل أنه كان يتوكل في الدعاوي، أو أنه كان وكيلا عن المتصدين للزعامة، و ولاية الأمور.

وکیل دادکستری در آن زمان اصلا مستعمل نبوده است. وکیل در آن زمان به معنای خدمتکار بوده است و بعداً به‌صورت نقل به معنای اصطلاحی خاصی وضع شده است.

 


[1] سوال: برای اینکه رد گم کنی شود باید بعضی اوقات در معنای خدمتکار استفاده شود یا خیر؟یا باید قائل شویم این لفظ در همان زمان مشترک لفظی است و در همه موارد نیاز به قرینه دارد. البته همیشه این قرینه وجود دارد که وکیلی که در یک شهر دیگر زندگی می کند خدمتکار نیست.یا باید قائل شویم مردم در معنای خدمتکار استعمال می کردند و امام در معنای خاص استعمال می کرده است. لذا این کلمه در کلام ائمه و راویان به معنای اصطلاحی خود انصراف دارد.
[2] افرادی هم که گفتیم بنا بر مصالحی با اینکه منحرف شده اند ولی عزل نشده اند، بالاخره اینها چون عنوان وکیل داشته اند حفظ ظاهر می کرده اند و به ائمه دروغ نمی بسته اند و همین برای وثاقت رجالی و حدیثی کافی است. مضافا بر اینکه اگر به امام دروغ می بستند قاعدتا چون انحراف بزرگی بوجود می آوردند حتما عزل و طعن می شدند.به عبارت دیگر وکلا سه دسته هستند. یک دسته خوب تا آخر ماندند و ثقه هستند. یک دسته منحرف شدند و عزل شدند. این دسته در زمان وکالت ثقه هستند و بعد از عزل هم کسی از ایشان روایت نقل نمی کند. دسته سوم کسانی هستند که منحرف شدند ولی بنابر مصالحی عزل نشدند. این افراد که برای ما معلوم نیستند و فقط احتمالش را می دهیم حداقل باید حفظ ظاهر می کردند و روایات را اشتباه به دست مردم نمی رساندند. اگر به این حد از انحراف می رسیدند که روایات را تحریف کنند قاعدتا امام ایشان را عزل می کرد. لذا روایات این دسته هم برای ما حجت هستند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo