< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد حسین شوپایی

1400/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: توجیه مرحوم اقای حکیم ره در مفاد توقیع

توجیه سوم مرحوم حکیم برای توقيع:

ج.و أن المراد منه معنى آخر كني بظاهر التعليل عنه

ممکن است کلام مرحوم آقای حکيم را اينطور معنی کرد (غير از توجيه دوم که نمی توان به ظاهر تعليل اخذ کرد ) : که مراد از این تعلیل یک معنای کنایی است که ما آن را متوجه نمی شویم[1] .

استاد:

به نظر ما فرمایشات آقای حکیم صحیح نیست.

اشکال اول:

آقای حکیم فرموده اند روایات باب معارَض هستند به توقیع مذکور. مفاد این کلام این است که تنها معارض در مقام، این توقیع است در حالیکه روایات دیگری غیر از این توقیع وجود دارد که معارض با روایات مذکور است.

مانند ح5 باب 38 روایت محمد بن فرج:

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ‌ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مَيْمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فَرَجٍ قَالَ: كَتَبْت‌ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ فَكَتَبَ إِلَيَّ وَ صَلِّ بَعْدَ الْعَصْرِ مِنَ النَّوَافِلِ مَا شِئْتَ وَ صَلِّ بَعْدَ الْغَدَاةِ مِنَ النَّوَافِلِ مَا شِئْتَ.

همان طور که در پاورقی وسایل نیز بیان شده است بعد از موسی بن جعفر «عن» وجود دارد نه «ابن» زیرا موسی بن جعفر، موسی بن جعفر بغدادی است و ابی جعفر نیز احمد بن محمد بن عیسی است. موسی بن جعفری که بین سعد بن عبدالله و احمد بن محمد بن عیسی است، موسی بن جعفر بغدادی است و مروی عنه او نیز احمد بن محمد بن عیسی است که کنیه اش ابوجعفر است.

درست است که محمد بن فرج توثیق ندارد اما بالاخره این نیز روایت مربوط به این باب است همان طور که آقای حکیم در بیان روایات دال برکراهت، مرسلات آن باب را نیز بیان کردند.

روایت دیگری نیز وجود دارد که مربوط به انجام نماز بعد از عصر است.

باب 39 ح 11 روایت سلیمان بن هارون:

خود سلیمان توثیق ندارد لذا روایت از حیث سندی اشکال دارد.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ هَارُونَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ‌[1] ع عَنْ قَضَاءِ الصَّلَاةِ بَعْدَ الْعَصْرِ قَالَ إِنَّمَا هِيَ النَّوَافِلُ فَاقْضِهَا مَتَى مَا شِئْتَ.

از این روایت استفاده می شود که نوافل را در هر زمانی که بخواهیم می توانیم انجام دهیم حتی بعد از عصر.

مراد از قضا در اینجا، قضای اصطلاحی نیست بلکه منظور اتیان صلاة است ، اگر مقصود قضای اصطلاحی هم باشد باز هم به مقتضای تعليل حکم در نافله ابتدايی ثابت می شود .

نتیجه اینکه روایات معارض منحصر در توقیع نیست که شما در مقام جمع بندی روایات بگویید در این طرف فقط یک روایت وجود دارد.

اشکال دوم:

بر فرض معارض با روایات دال بر کراهت فقط روایت محمد بن جعفر اسدی باشد، ولی در مقام جمع بین این دو طایفه وجهی ندارد در مفاد توقیع(روایت محمد بن جعفر اسدی) تصرف کنیم بلکه اتفاقا باید به عکس باشد زیرا توقیع، حاکم بر آن روایات است و دلالت می کند که آن روایات علی وجه تقیه صادر شده است. لذا اصلا مورد از موارد تعارض نیست بلکه از موارد حکومت است.

بخاطر همین مساله است که مرحوم فیض در وافی فرموده اند:

مرحوم شیخ طوسی حدیث اسدی را به عنوان دلیل رخصت قرار داد و بعد به شیخ اشکال کرده اند که این کار مرحوم شیخ صحیح نبود زیرا توقیع دلالت می کند که روایات طایفه اول عن تقیةٍ صادر شده است.

وجه اینکه روایت اسدی بر روایات طایفه مقابل حکومت دارد این است که در روایت اسدی حضرت علیه السلام فرموده اند طلوع و غروب بین قرنی الشیطان حرف مردم است. وقتی این عبارت حرف مردم باشد به این معناست که هر جا ما تعلیل به این مفاد کردیم، این حرف مردم است و به عبارت دیگر این روایت مفسر آن روایات دیگر است.

شبیه این مساله در روایات دیگر نیز وجود دارد. در بحث خمر در صحیحه علی بن مهزیار بیان می کند که دو دسته روایت داریم. یک دسته روایاتی که از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل شده است و از آن استفاده می شود که خمر نجس نیست ولی در کنار آن یک روایت دیگر از امام صادق علیه السلام به تنهایی روایت شده است که در آن فرموده اند اگر خمربه لباس اصابت کرد باید لباس را بشویی. امام علیه السلام در جواب این سوال به علی بن مهزیار فرموده اند به روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده است تمسک کن. یعنی مفاد روایت مقابل حکم واقعی نیست و از روی تقیه صادر شده است.

در مانحن فیه نیز همین مساله وجود دارد. یعنی این روایت توقیع مفسر روایات طایفه مقابل است

اشکال سوم:

بر فرض بپذیریم رویت اسدی حاکم بر روایات دال بر منع نیست اما زمانی کار بین این دو طایفه به تعارض می کشد که حجیت روایات دال بر منع فی حد نفسه تمام باشد تا بعد از آن بتواند با روایت اسدی معارضه کند.

ولی همانطور که آقای خویی و اعلام دیگر بیان کرده اند و ما نیز در جلسه گذشته توضیح دادیم، روایات دال بر منع فی حد نفسه قابل اخذ نیستند و حجیت فی حد نفسه ندارد. لذا اصلا نوبت به تعارض نمی رسد و روایات دال بر منع باید حمل بر تقیه شود.

اینجا از مواردی است که حمل بر تقیه از باب اسقاط روایت از حجیت فی حدّ نفسه است نه از باب ترجیح. توضیح آنکه:

حمل بر تقیه در دو جا اتفاق می افتد:

الف. در جایی که قرینه خاصه بر تقیه ای بودن روایت وجود داشته باشد. در این موارد حتی اگر برای این روایت معارضی هم نداشته باشد چنین روایتی قابل اخذ نیست.

ب. جایی که دو روایت حجیت فی نفسه دارند و قرینه خاصه بر صدور یکی از طرفین از باب تقیه وجود ندارد اما دو روایت با هم تعارض داشته باشند. در اینجا بعد از فقدان مرجحات قبلی اگر یک روایت موافق با عامه باشد و دیگری مخالف عامه باشد در اینجا موافقت با عامه موجب طرح روایت می شود و مخالفت باعث اخذ به روایت می شود.

در محل بحث ما روایات دال بر منع از سنخ اول است یعنی نسبت به آنها قرینه بر تقیه ای بودن داریم و آن ها را کنار می گذاریم و اصلا کار به تعارض نمی کشد.

البته برخی از علما مانند مرحوم مجلسی و مرحوم کاشف اللثام معانی متعددی برای عبارت تطلع بین قرنی الشیطان و تغرب بین قرنی الشیطان ذکر کرده اند. مانند:

أحدها أنه ينتصب قائما في وجه الشمس عند طلوعها ليكون طلوعها كالمعين لها بين قرنيه أي فوديه فيكون مستقبلا لمن يسجد للشمس‌ فتصير عبادتهم له فنهوا عن الصلاة في‌ ذلك الوقت مخالفة لعبدة الشيطان... بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌80، ص: 147

یعنی در وقت طلوع شمس شیطان در مقابل خورشید می ایستد و وقتی مردم سجده می کنند کانه در مقابل شیطان سجده می کنند.

بهترین وجهی که مرحوم مجلسی ذکر کرده است وجه سوم ایشان است:

ثالثها أنه من باب التمثيل شبه الشيطان، فيما يسول لعبدة الشمس و يدعوهم إلى معاندة الحق بذوات القرون التي تعالج الأشياء و تدافعها بقرونها

در وقت طلوع شمس، خورشید پرستان برای خورشید سجده می کنند و این سجده به تسویل شیطان است. بین قرنی الشیطان یعنی در زمانی که شیطان قدرت تسویلش زیاد است لذا با توجه به اینکه شیطان در این وقت امکان فریب دادن را دارد از نماز در این وقت نهی شده است.

استاد

هیچ کدام از این وجوه نمی تواند اشکال را برطرف کند. زیرا نمی شود در مقام تعلیل برای حکم شرعی از چنین عبارات و تعابیری استفاده شود. این عبارت مستلزم اغرا به جهل است و بیان گر این است که شیطان دارای شاخ است و با قدرت فوق العاده ای که دارد اعمال نفوذ می کند. حتی اگر مراد این باشد که این زمان زمان وسوسه کردن شیطان است اما این مطلب حق با چنین عبارتی از معصومین علیهم السلام صادر نمی شود مخصوصا در مقام بیان حکم شرعی .

برای اینکه معصوم علیه السلام بیان کنند در این وقت عبادت نکنید که فریب شیطان را می خورید خب از همان تعبیر تسویل استفاده می کرد و وجهی ندارد از چنین عبارت فریبنده و رمزی ای استفاده کند که مضمون خرافی دارد و موجب گمراهی مردم می شود .

نتیجه اینکه در مقام حکم فرعی شرعی حتی به عنوان کنایه از یک مطلب حق نیز معصومین علیهم السلام از چنین عباراتی استفاده نمی کنند.

ضمن اینکه اصلا خورشید پرستی هم در آن دوران این قدر رواجی نداشته است که این طور مورد توجه و تاکید قرار بگیرد.

اشکال چهارم:

برفرض اینکه از اشکالات فوق رفع ید کنیم، در ذیل روایت اسدی بیان شده است که در این موارد نماز بخوان.

امر به نماز در این موارد خاصه نشان می دهد که نماز در این اوقات خاص حتی کراهت به معنای اقل ثوابا هم ندارد.

وقتی در ذیل روایت امر به نماز شده است، شما(آقای حکیم) بر فرض صدر روایت اسدی را توجیه کردید اما باز ذیل روایت معارض با طایفه دال بر منع است.

لذا حملی که شما ذکر کردید نقطه تنافی را حل نمی کند. زیرا محل تنافی ذیل روایت است که امر به صلاة می کند و معارض است با طایفه ای که دال بر منع است.

اشکال پنجم:

شما در توجیه اول روایت اسدی فرمودید از این روایت نفی المنع استفاده نمی شود. یعنی امام علیه السلام اصل المنع را نفی نکردند و فقط تعلیل را نفی کردند.

اشکال این است که این توجیه با ذیل روایت سازگاری ندارد. زیرا در ذیل امر به صلاة کرده است و لازمه اش این است که در مقام منعی وجود ندارد در حالیکه حاصل مطلب شما این است که امام علیه السلام اصل ممنوعیت صلاة در این اوقات را نفی نکردند.

در حمل دوم نیز فرمودید:

مقصود امام علیه در توقیع ابطال اخذ به ظاهر تعلیل است. حاصل این امر دوم این است که امام علیه السلام اصل علت را ابطال نکرده اند یعنی اصل علت امر صحیحی است ولی به ظاهرش اخذ نکنید.

اشکال این است که این حمل خلاف ظاهر روایت است. زیرا امام علیه السلام فرمودند این تعلیل حرف ناس است. اینکه امام علیه السلام فرمودند این مساله حرف مردم است لازمه اش این است که ما این کلام را قبول نداریم.

در نتیجه این روایت دال بر ابطال نفس العله است نه ابطال اخذ به ظاهر تعلیل.

 


[1] به نظر می رسد این توجیه سوم نباشد. بلکه ادامه همان توجیه دوم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo