درس خارج فقه آیت الله سبحانی
95/08/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا این کلام واقف:« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن» حمل بر تشریک میشود یا ترتیب؟
المسألة الثامنة و العشرون: « لو قال: وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطنا بعد بطن» فالظاهر المتبادر منه عرفاً أنّه وقف ترتیب، فلا یشارک الولد أباه و لا ابن الأخ عمّه»[1]
اگر در وقف نامه چنین بگوید:« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطنا بعد بطن» مفهوم این جمله، وقف ترتیبی است، معنایش این است مادامی که نسل اولی است، نوبت به نسل دوم نمیرسد، مادامی که پدر هست، نوبت به پسر نمیرسد، اگر پدر فوت کرده، پسری دارد، پسر نمی تواند مزاحم عمو بشود و هکذا نمی تواند مزاحم عمه باشد. چرا؟ چون آنها در طبقه اول قرار دارند، ظاهر از کلمه «نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن» همین است که بیان شد، یعنی مادامی که طبقه اول هستند، چیزی به طبقه دوم نمیرسد، این فتوای حضرت امام (ره) بود.
حضرت امام (ره) در این کلام خودش روی کلمه «بعد» تکیه کرده و کلمه «بعد» حاکی از این است که تا طبقه قبلی وجود دارد، نوبت به طبقه بعدی نمیرسد.
مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار حضرت امام (ره)
ولی من احتمال میدهم که کلمه «بعد» معنای دیگری هم داشته باشد و آن ابدیت است، یعنی میخواهد ابدیت را برساند،« نسل بعد نسل»، یعنی خیال نشود که بعد از رفتن نسل اول، کار تمام است.
حال باید ببینیم که آیا کلمه «بعد» ظهور در فرمایش حضرت امام دارد که ترتیب است، یا ظهور در معنای دوم دارد و آن این است که این وقف من تا قیام قیامت باید بر پا باشد؟
خیلیها از کلمه «بعد» ابدیت را میفهمند، ولی حضرت امام (ره) میفرماید کلمه «بعد» علامت ترتیب است، اما بنده میگویم کلمه «بعد» علامت ابدیت باشد، پسمسأله میشود مجمل، تا چه رقم حل بشود؟
المسألة التاسعة و الأربعون: « لو علم من الخارج وقفیة شیء علی الذرّیة، و لم یعلم أنّه وقف تشریک أو ترتیب، فالظاهر فیما عدا قسمة الطبقة الأولی، الرجوع إلی القرعة»[2] .
اگر انسان از خارج بداند که فلان شیء وقف بر ذریه است، ولی نمیداند که وقف بر ذریه علی نحو التشریک است، یا علی نحو الترتیب؟
فرض کنید هم طبقه اول موجود است و هم طبقه دوم، یعنی هم آباء هست و هم اولاد، آیا وقف ترتیب است یا وقف تشریک؟
این مسأله در واقع مکمل مسأله قبل است، در مسأله قبل موضوع روشن است، چون میگوید:« نسلاً بعد نسل، بطناً بعد بطن»، از نظر امام این ظاهر در ترتیب است، من عرض کردم ظهور دیگری هم دارد، ولی در این مسأله کلمه «بعد» نیست، از خارج فهمیدیم که جناب واقف گفته:« وقفت علی ذرّیتی» و هردو طبقه هم موجود هستند، یعنی هم طبقه اول موجودند و هم طبقه دوم، آیا این را حمل بر ترتیب کنیم یا حمل بر تشریک؟
حضرت امام میفرماید:« فالظاهر فیما عدا قسمة الطبقة الأولی، الرجوع إلی القرعة»، فرض کنید یک وقفی هست، هم پدر هست و هم پسر، یعنی هم آباء موجودند و هم أبناء، در اینکه «آباء» نصف آن را میبرند، جای بحث نیست،بحث در نصف دوم است، علم اجمالی منحل است که این طبقه اولی سهم خود شان را میبرند، «إنّما الکلام» در سهم دومی است که آیا آن نصف دیگر هم مال آباء است یا به أبناء میرسد؟ بنابراین، طبقه اولی آن قسمت قطعیاش جای بحث و گفتگو نیست، چون قطعاً نصفش را میبرند، «إنّما الکلام» در قسمت دوم است که آیا قسمت دوم را به آباء بدهیم که بشود ترتیب یا به أبناء بدهیم که بشود تشریک؟
حضرت امام (ره) می فرماید: در نصف دیگر قرعه میانداریم اگر قرعه بنام طبقه اولی بیرون آمد، همه را به طبقه اولی میدهیم و اگر بنام طبقه دوم بیرون آمد، میشود تشریک (فالرجوع إلی القرعة).
البته ما در قواعد فقهیه گفتیم، اینکه میگویند:« القرعة لکلّ أمر مشکل» صحیح نیست، بلکه «القرعة للتخاصم»، جای قرعه فقط مقام تخاصم است،آنجا که مخاصمه و کشمکش وجود دارد، آنجا جای قرعه میباشد، و اتفاقاً «ما نحن فیه» هم از قبیل تخاصم است، چون «اولاد» ادعا دارند که از قبیل تشریک است، آباء میگویند از قبیل ترتیب است، فلذا اینجا جای قرعه است، شیخ انصاری در فرائد الأصول خیال کرده بود که قاعده قرعه مال همه جاست، و از طرفی هم دیده که همه جا هم به قرعه عمل نمیشود، ولذا گفته بر پیکر قاعده قرعه تخصیص بسیار خورده و این قاعده از ارزش افتاده است، فقط باید جای عمل کنیم که اصحاب عمل کرده باشند، ولی ما گفتیم هیچکدام از اینها صحیح نیست، اصلاً قرعه مال تخاصم است و حتی یکجا هم تخصیص نخورده است. بله، فقط یک مورد داریم که روایت میگوید اگر قطیعه غنمی باشد که در میان آنها موطوء است، حضرت فرموده قرعه بکشند، و الا موارد قرعه، در همه جا مورد تخاصم است. اتفاقاً در ادله قرعه در قرآن نیز همین است.
مثلاً در باره حضرت مریم اختلاف کردند که چه کسی کفالت مریم را به عهده بگیرد، مادر مریم آمد در حالی که پدر مریم مرده، نذر کرده که مال کنیسه باشد ولذا گفت این مال شما، همه احبار گفتند: ما، ما و...، قرار شد که قرعه بکشند و نحوه قرعه هم این باشد که هر کس قلمش روی آب باقی ماند و زیر آن نرفت، او کفالت مریم را به عهده بگیرد، قلم هایی را که با آنها تورات مینوشتند به سمت دریا انداختند، همه قلم ها زیر آب رفتند، فقط قلم زکریا روی آب باقی ماند فلذا حضرت زکریا کفالت او را به عهده گرفت «وَكَفَّلَهَا زَكَرِيا»[3] .
بنابراین،قرعه فقط مال باب تخاصم است، هم چنین است جریان ذو النون، « وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا »[4] کشتی سنگین است و باید یک نفر را به دریا بیندازند، چه کنند؟ قرعه کشیدند و قرعه بنام ذو النون در آمد.
خلاصه اینکه جای قرعه فقط باب تخاصم است نه جای دیگر.
المسألة الخمسون: « لو قال: وقفت علی أولادی الذکور نسلاً بعد نسل، یختصّ بالذکور من الذکور فی جمیع الطبقات، و لا یشمل الذکور من الإناث»[5] .
حضرت امام میفرماید: اگر چنین وقف کند، فقط احفاد را میگیرد، یعنی بچههای پسر انسان از پسر ها را میگیرد، اما پسرهایی که از دختر انسان به دنیا میآیند را شامل نمیشود، یعنی شامل آنها نمیشود، فقط احفاد را میگیرد، یعنی اسباط را نمیگیرد.
ضمناً توجه کنید که نجل به بچه اول میگویند، نجل فلان آدم، یعنی بچه اول او،حضرت امام (ره) این را از کجا استفاده کرده که میفرماید فقط احفاد را میگیرد، یعنی نوههای پسری که پسر باشند نه نوه های دختری را هر چند ذکور باشند؟ از کلمه ذکور استفاده کرده است، «وقفت علی أولادی الذکور»،این ذکور را قرینه گرفته، پس « نسلاً بعد نسل» هم باید از ذکور باشد،کأنّه جناب واقف چنین گفته:« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل الذکور»، آیت الله سید ابو الحسن اصفهانی هم ظاهراً همین را گفته است.
ولی از نظر من این جمله، یک چنین ظهوری ندارد، فرض کنید یک آقای فقط نوه دختری دارد، این نوه میگوید من از طرف مادر متصل به زید هستم، اما از طرف پدر متصل به عمرو هستم، فرض کنید شیخ انصاری اولاد ذکور اصلاً ندارد، هر چه دارد اسباط است، حالا دختری اولش یک پسر دارد،پسر میگوید من از طرف مادر فرزند انصاری هستم، اما از طرف پدر، فرزند بهبهانی هستم، علی الظاهر هردو را نسل میگویند، البته موقوف علیه باید ذکور باشد، دختر را شامل نیست، اما ذکور فقط از نسل ذکور باشد، ظاهراً یک چنین ظهور ندارد.
ما استظهر المصنّف من اختصاصه بالذکور من الذکور، مبنیّ علی أنّ تقدّم «الذکور» فی العبارة قرینة علی أنّ اختصاص اتصالهم بالواقف من هذه الناحیة، فلا یشمل أولاد البنات حتّی الذکور منهم، إذ لیس اتصالهم منها- زیرا این نوه دختری، از ناحیه ذکر متصل به این آقا نیست، از ناحیه انثی متصل است - لکنّه دقة عقلیة – و ما در فقه به دقایق عقلی معتقد نیستیم - و لعلّ بین بعض الناس من یعدّ ولد البنت الذکر من أولاد أبیها، فیقول: فلان من جانب الأمّ من نسل فلان یسمّی أبا أمّه، و من جانب الأب من نسل فلان و یسمّی أبا ابیه.
دیدگاه صاحب جواهر
ولی مرحوم صاحب جواهر هم تحت تاثیر عرف عراق قرار گرفته، فلذا بین دو عبارت فرق گذاشته و گفته اگر واقف بگوید:« وقفت علی أولادی و علی أولاد أولادی، اشترک أولاد البنین و البنات»، یعنی هم نوههای پسری را میگیرد و هم نوههای دختری را. اما اگر بگوید:« وقفت علی من انتسب إلیّ»، یعنی آنکس به من منسوب باشد، میگوید: این فقط نوههای پسری را میگیرد، چون نوه های پسری منتسب به انسان است نه نوههای دختری، یعنی نوههای دختری منتسب به پدر و طائفه خود شان است.
و ممّا ذکرنا یظهر عدم تمامیة ما ذکره المحقق فی الشرائع، حیث فرّق بین الوقف علی الأولاد و الوقف علی من انتسب إلی الواقف، قال:« إذا وقف علی أولاد أولاده، اشترک أولاد البنین و البنات، ذکورهم و إناثهم من غیر تفضیل، و أمّا لو قال: من انتسب إلیّ منهم لم یدخل أولاد البنات»[6] .
ففرّق بین لفظ الأولاد و لفظ الأنساب، فالأول یعمّ الجمیع، بداهة أنّ الأئمة الأحد عشر علیهم السلام من أولاد الرسول ص، و أمّا النسبة فقط منع و لعلّه لعرف بین العشائر حیث لا یعدّون أولاد البنت ممّن ینتسب إلیهم، بل ینتسب إلی عشیرة زوج البنت.
و بالجملة فالمتّبع هو الأعراف الموجود فی عرف الواقف. لعلّ این سخن در عراق صحیح باشد، یعنی اگر کسی در کشور عراق بگوید:« أولاد الأولاد» هردو را میگیرد، اما اگر بگوید: «من انتسب» فقط اولاد ذکور را میگیرد.