< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ممنوع بودن سفیه از تصرف در اموالش

ثانیاً: الحجر بسبب السفه

و قد مرّ الحجر بسبب الصغر و الیُتم، و إ‌لیک دراسة الحجر بسبب السفه:

قال سبحانه: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا»[1]

ترجمه: اموال خود را، که خداوند وسيله قوام زندگي شما قرار داده، به دست سفيهان نسپاريد و از آن، به آنها روزي دهيد! و لباس بر آنان بپوشانيد و با آنها سخن شايسته بگوييد!

معنای مفردات آیه

1:« السُّفَهَاءَ»: جمع السفیه، و السفه هو الخفّة فی العقل و الطیش و وضع الأمور فی غیر موضعها، و منه التبذیر فی صرف المال.

2: « جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ»: فعل: «جَعَلَ » یتعدّی إلی مفعولین: الأوّل: الضمیر أی جعلها الله، الثانی قوله: قِيامًا»:

3:« قِيامًا»: مأخوذ من القِوام بکسر القاف، و قِوام الأمر: عِماد الذی یقوم به و ینتظم، أو یعتمد علیه.

4:« وَارْزُقُوهُمْ»: ممّا یحتاجون إلیه من المأکول

5:« وَاكْسُوهُمْ »: ممّا یحتاجون إلیه من اللبس، فالفعلان:« وَارْزُقُوهُمْ» و «اكْسُوهُمْ» کنایة عن کلّ ما یحتاجون إلیه، غیر أنّ ما هو مظهر الحاجة – غالباً – الأکل و اللبس.

6:« قَوْلًا مَعْرُوفًا»: قولاً لطیفاً لا غلظة فیه و لا شدّة.

بحث ما در باره حجر است و سبب حجر هم سفه است، کلمه:« السُّفَهَاءَ» جمع سفیه است، سفیه به آ‌دمی می‌گویند که خفت و سبکی عقل دارد، عقلش سبک است، نه اینکه دیوانه باشد، بلکه حالت طیشی دارد، یعنی هنگامی که حرف می‌زند، حرفش به هدف نمی‌رسد، «طیش» در لغت عرب به معنای تیری است که از کمان پرتاب شود، اما به هدف نرسد، یعنی عرب به تیری که از کمان پرتاب شود، اما به هدف نرسد، طیش می‌گویند، ولذا سفیه به کسی می‌گویند عقلش سبک است و حالت طیشی دارد، یعنی حرف می‌زند، اما حرفش به هدف نمی‌رسد.

«جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ»، همانطور که می‌دانید فعل «جَعَلَ » معمولاً دو مفعول بر می‌دارد، ولی در اینجا ظاهراً یک مفعول بیشتر ندارد که « قِيامًا » باشد «جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيامًا»، مفعول دوم ندارد ولذا ناچاریم که مفعول دومش را مقدر کنیم و بگوییم:

« جعلها الله قیاماً» یعنی مفعول اولش ضمیرِ محذوف است.

کلمه « قِيامًا» از قوام است، « قوام» به چیزی می‌گویند که پایه و اساس زندگی است، هر چیزی برای خود قوام و پایه‌ای دارد، مال دنیا در حقیقت قوام زندگی انسانهاست، و اگر مال دنیا نباشد، زندگی انسانها بهم می‌خورد.

« وَارْزُقُوهُمْ» نسبت به این سفها روزی بدهید.

« وَاكْسُوهُمْ » نه تنها بپوشانید، بلکه ‌کنایه از این است که همه حوائج زندگی آنها را بر آورده کنید پوشاندن کنایه از رفع حوائج زندگی آنهاست.

« وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا» قول معروف این است که با آنها خشن سخن نگویید.

تفسیر آیه

این آیه مبارکه خیلی دقیق است، هر آیه‌ای که انسان می‌خواند و در آن دقت می‌کند، به ایمان انسان افزوده می‌شود« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيتْ عَلَيهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ »[2] واقعاً نکاتی که در این آیه مبارکه است، اگر انسان خوب در آنها دقت کند، می‌فهمد که مال بشر عادی نیست.

اولین نکته‌ای که در این آیه داریم این است که می‌فرماید: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ» و حال ‌آنکه باید می‌فرمود: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالهمُ»، ولی فرمود: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ».

در اینجا دو بیان وجود دارد:

1: بیان استاد سبحانی

من معتقدم که این نسبت، نسبت مجازی است، از آنجا که ولی سفیه با این اموال (اموال سفها) سر و کار دارد و این اموال شب و روز در دست او، و در اختیار اوست و با آنها معامله می‌کند، یعنی ‌می‌خرد و می‌فروشد و مباشر بیع است، ولذا فرموده:‌ «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ»، اموال سفها را مجازاً نسبت داده به اولیای آنها،‌چنانکه گاهی خانه کسی را به خادم خانه‌اش نسبت می‌دهند و می‌گویند:«بیتکم» و اموال یک مغازه را مجازاً به شاگرد آن مغازه نسبت می‌دهند و حال آنکه اموال مال او نیست و چون خرید و فروش اموال با اوست و چون او یکنوع مباشرت با آن اموال دارد، از این رو، اموال مغازه را مجازاً به او هم نسبت می‌دهند.

2: بیان علامه طباطبائی

ولی مرحوم علامه طباطبائی یک بیان دیگری دارد و آن این است که از نظر اسلام، همه بشر و همه مجتمع، مجتمع واحدی است، کأنّه مال، مال مجتمع است.

به عبارت بهتر، ما باید بین دیدگاه اسلام و بین دیدگاه دیگران فرق بگذاریم، آیین اسلام با دید بازی که دارد تمام افراد جامعه اسلامی را برادر همدیگر و اهل یک مجتمع و خانواده می‌داند، و گویا تمام اموالی که در دست تک تک افراد مسلمان قرار گرفته، مال مجتمع است، ولذا هیچ مانع ندارد که این اموال،‌هم اموال مجتمع باشد و هم اموال سفها باشد، منتها از دو نظر، چطور؟ مثلاً اگر از نظر فردی نگاه کنیم، مال سفهاست ، اما اگر از نظر جمعی، و از دید بالا نگاه کنیم که:« إنّما المؤمنون اخوة» کأنّه همه اموال، اموال مجتمع است، از این رو، می‌فرماید: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ».

در ا ینجا اختیار با شماست از این هردو معنی هر کدام را که پسندید، همان را بگیرید و معنی کنید.

البته معنایی که من کردم معنی سطحی است، یعنی چون ولی «سفیه» مباشر است و سر و کار با این اموال دارد و در آن تصرف می‌کند، ولذا جا دارد که اموال را به او نسبت بدهیم، چون در دست اوست.

اما ایشان (علامه طباطبائی) می‌فرماید این اموال دو نسبت دارد، اگر از نظر فردی به این اموال نگاه کنیم، این اموال ملک سفیه است، اما اگر از نظر دیگر نگاه کنیم، مال مجتمع است، چون قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[3] .

ممکن است کسی بپرسد که آیا هردو نسبت صحیح است؟

در پاسخ می‌گوییم: بله، یعنی هردو نسبت صحیح است.

عبارت علامه طباطبائی

ومع ذلک، فإنّ للسید الطباطبائی رأیاً آخر لبیان هذه النسبة یقول:« و فی الآیة دلالة علی حکم عام موجّه إلی المجتمع و هو أنّ‌ المجتمع ذو شخصیة واحدة، له کلّ المال الذی أقام الله به صلبه و جعله له معاشاً فیلزم علی المجتمع أن یدبّره و یصلحه و یعرضه معرض النماء و یرتزق به ارتزاقاً معتدلاً مقتصداً، أو یحفظه عن الضیاع و الفساد، و من فروع هذا الأصل أنّه یجب علی الأولیاء أن یتولّوا أمر السفهاء فلا یؤتوهم أموالهم فیضیعوها بوضعها فی غیر ما ینبغی أن توضع فیه، بل علیهم أن یحبسونها عنهم و یصلحوا شأنها، و ینمّوها بالکسب و الاتّجار و الاسترباح و یرزقوا أولئک السفهاء من فواددها و نمائها دون أصلها حتّی لا ینفد رویداً رویداً و ینتهی إلی مسکنة صاحب المال و شقوته»[4]

توضیح کلام علامه طباطبائی

کأنّه در اینجا دو نسبت داریم، از نظر نسبت فردی، این اموال مال سفیه است، اما از نظر نسبت جمعی، این اموال مال مجتمع است، البته انسان‌های ناوارد و جاهل، خیال نکند که علامه در اینجا مسلک سوسیالیست‌ها را انتخاب کرده، که این خیال از شأن ایشان بسیار بعید و دور است، ‌چون سوسیالیست‌ها اصلاً برای فرد مالکیت قائل نیستند، بلکه همه مالکیت‌ها را برای کمون، یعنی مجتمع می‌دانند، فرد اصلاً در نظام سوسیالیستی مالکیت ندارد، اما ایشان (علامه طباطبائی) دومالکیت قائلند، هردو مالکیت در طول هم هستند، مالکیت فردی، مالکیت مجتمع، مالکیت فردی برای خودش حکمی دارد، مالکیت جمعی هم برای خودش حکم دیگری دارد، در واقع این اموال به یک معنی در اختیار مجتمع است، و به معنی دیگر ملک سفها می‌باشند، اما تکلیف حفظ این اموال به عهده مجتمع است.

فعلی هذا، فالأموال لها نسبتان،‌ نسبة إلی السفهاء بما أنّهم ورثوها من آبائهم، و نسبة إلی المجتمع من غیر فرق بین أموالهم و أموال غیرهم، فالله سبحانه خلق الأموال لحیاة المجتمع، فتصح کلتا النسبتین، فهذه الفقرة تدلّ علی أنّ للإسلام اهتماماً کبیراً بمعاش الناس و حیاتهم الدنیویة، حتّی أنّه سبحانه قد ساوی بین الأنفس و الأموال فی العدید من الآیات، فقال:« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»[5] ، کما أنّه سبحانه وصف المال بالخیر«إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ» و الروایات فی هذا المجال کثیرة.

«وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا» معلوم می‌شود که مال دنیا قوام است، ستونهای این مسجد (اشاره به مسجد اعظم قم است) قوام است، چون اگر ستون‌ها را بر داریم، سقف مسجد فرو می‌ریزد، معلوم می‌شود که حیات دنیا، قوامش به همین اموالی است که در اختیار ماست، ولذا قرآن از اموال دنیا، تعبیر به خیر کرده و فرموده: «إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ»، ولذا اگر ما احیاناً از مال دینا مذمت می‌کنیم، باید مذمت ما قرآنی باشد، مال دنیا به یک معنی مذمت دارد، و به معنی دیگر قوام زندگی انسان‌ها به همین مال دنیاست و بدون آنها زندگی انسان‌ها قوام ندارد، امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید به مال دنیا از دو نظر می‌شود نگاه کرد:

« وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» هر کس به دنیا از نظر وسیله نگاه کند، «بَصَّرَتْهُ» دید او را روشن می‌کند، «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا» اما اگر دنیا را به عنوان هدف برای خودش قرار بدهد، «أَعْمَتْهُ» دنیا او را نابینا خواهد کرد.

بنابراین، اگر قرآن می‌فرماید:« قِيامًا» هیچ مانعی ندارد، چون در جای دیگر می‌فرماید:« وَمَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»[6] ، ولی در آیه مورد بحث می‌ فرماید:« جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيامًا» چون نظر دوتاست، یعنی از دو زاویه و دو حیث سخن می‌گوید.

آدم‌های جاهل و سطحی نگر خیال می‌کنند بین این دو آیه تناقض است، چون در یک جا می‌فرماید:« جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيامًا» در جای دیگر می‌فرماید: « وَمَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»، اما اینها نمی‌دانند که در تناقض هشت وحدت شرط است، ولذا باید نگاه کرد که در چه مقامی سخن می‌گوید، اگر مال دنیا به عنوان وسیله باشد، قوام است، اما اگر هدف باشد و ما آن را به عنوان هدف جمع کنیم و رویهم بریزیم و گنج کنیم و بعداً بگذاریم و برویم، البته این مذموم است.

«وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا» در اینجا دو اشکال یا دو بحث داریم:

اشکال اول؛ قرآن کریم در سور ذاریات می‌فرماید رزاق فقط خداست « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»[7] ، ولی در اینجا (آیه مورد بحث) می‌فرماید: اولیای سفها رزاق هستند « وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا»، این تناقض اسناد است، آیه اولی ( إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ ) ضمیر «هُوَ» دارد و ضمیر «هُوَ» علامت حصر است.، ولی در آیه مورد بحث می‌فرماید: « وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا»

جوابش این است که در تناقض هشت وحدت شرط است، رزاقیت خدا استقلالی است، به این معنی که از جایی کمک نمی‌گیرد، اما رزاقیت جناب اولیا، نسبت به سفها جنبه تبعی دارد، یعنی با اموالی که خدا در اختیارش نهاده به سفها می‌ دهد، تفاوت شان، تفاوت استقلال و تبعیت است، استقلالاً مال خداست، سببی و تبعی هم مال اولیای خداست، آیا در قرآن هم نظیری دارد که این تناقض را بر دارد؟ بله، خداوند در یک جا می‌فرماید:« اللَّهُ يتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»[8]

خدا متوفی است، در جای دیگر می‌فرماید:« فَكَيفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ»[9]

جوابش این است که توفی خدا استقلالی است، توفی ملائکه به قدرت خداست، به امر خداست، در قرآن مجید این گونه نسبت‌ها فراوان است.

اشکال دوم؛ چرا قرآن می‌فرماید:« وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا» باید بفرماید:« وَارْزُقُوهُمْ منها»، یعنی چرا به جای کلمه «فیها» از کلمه «منها» استفاده نکرده است؟

محمد جواد مغنیه در تفسیر خود بنام:« الکاشف» می‌گوید اگر می‌فرمود:«‌منها» معنایش این بود که اصل بخورند و اگر اصل بخورند، تمام می‌شود، ولذا از کلمه « فیها» استفاده کرده تا بفهماند از درآمد و ربح اموال سفها، به آنها بدهد تا اصل اموال آنها محفوظ بماند، ولذا «فیها» می‌گوید، ‌یعنی از منافعش بخورد (نه از اصلش)، و اگر هم خورد، بخشی از منافع و بخشی از اصل باشد.

البته مرحوم علامه طباطبائی نیز درعبارتش به این مسأله اشاره دارد، چون عبارت ایشان این بود:

« و من فروع هذا الأصل أنّه یجب علی الأولیاء أن یتولّوا أمر السفهاء فلا یؤتوهم أموالهم فیضیعوها بوضعها فی غیر ما ینبغی أن توضع فیه، بل علیهم أن یحبسونها عنهم و یصلحوا شأنها، و ینمّوها بالکسب و الاتجار و الاسترباح و یرزقوا أولئک السفهاء من فواددها و نمائها دون أصلها حتّی لا ینفد رویداً رویداً و ینتهی إلی مسکنة صاحب المال و شقوته».

 

بعد قرآن کریم می‌فرماید:« وَاكْسُوهُمْ» معنای ظاهر این فراز آیه این است که آنها (سفها) را بپوشانید، ولی شأن قرآن بالاتر از این است که بگوید آنها رابپوشانید، بلکه مراد این است که تمام حوائج آنها را بر آورده و بر طرف کنید.

« وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا» آخرین سفارشی که خدا به اولیای سفها می‌کند این است که این سفها کم عقل‌اند، به کمترین چیزی آنها می‌رنجند، ولذا هنگامی که با آ‌نها سخن می‌گویید، با نرمش و ملاطفت با آنها سخن بگویید، یعنی قولی که در حد فهم سفها باشد.

ثالثاً: الحجر بسبب الرّق

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يقْدِرُ عَلَى شَيءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ ينْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يعْلَمُونَ »[10]

ترجمه: خداوند مثالي زده: برده مملوکي را که قادر بر هيچ چيز نيست؛ و انسان (با ايماني) را که از جانب خود، رزقي نيکو به او بخشيده‌ايم، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده، انفاق مي‌کند؛ آيا اين دو نفر يکسانند؟! شکر مخصوص خداست، ولي اکثر آنها نمي‌دانند!

این آیه می‌فرماید: بشر، اصنام یک طرف، خدا هم یکطرف، اصنام نه مالی دارند، و نه نمی‌توانند انفاق کنند، اما خداوند هم دارای اموال است و هم انفاق می‌کند، آیا شایسته است که شما اصنام را در مقابل خدا قرار بدهید، بعداً مثال به عبد وبرده می‌زند،‌چون برده در ‌آن زمان مالک چیزی نبوده و اگر هم مالک بوده، حق تصرف در اموالش را نداشته است، آیا عبد وبرده که یا اصلاً چیزی ندارد یا اگر هم د ارد حق تصرف در آنها را ندارد، با انسان آزاده که هم مال دارد و هم می‌تواند در اموال خود تصرف کند، یکسانند.

بنابراین، یک طرف خداست، یک طرف هم اصنام، برای اینکه مقام این دو را بیان کند، تشبیه می‌کند آنها را به عبد و حر.

پرسش

مثل به چیزی می‌گویند که در یک موردی گفته شده است، بعداً پیوسته مکرر بشود، آن قدر مکرر بشود تا بشود مثل، مانند: « فی الصّیف ضیّعتِ اللبن.» یک مردی این سخن را به یک زنی گفت، بعداً آن را آنچنان تکرار کردند و گفتند که شد مثل، مثل یک روزه نمی‌شود، بلکه زمان می‌برد، یعنی باید آن کلمه را آنقدر تکرار کنند و به کار ببرند تا بشود مثل، و حال آنکه در قرآن این بخش نیست، کی این جمله‌ای که در قرآن آمده در مرور زمان پیوسته تکرار شده تکرار شده تا مثل شده؟

پاسخ

من در گذشته کراراً گفتم‌ام که مَثَلِ قرآن، غیر از مثلی است که در میان مردم است، مثل در قرآن به معنی توصیف «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يسْتَمِعُونَ إِلَيكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا»

ترجمه: هنگامي که به سخنان تو گوش فرامي‌دهند، ما بهتر مي‌دانيم براي چه گوش فرا مي‌دهند؛ (و همچنين) در آن هنگام که با هم نجوا مي‌کنند؛ آنگاه که ستمگران مي‌گويند: «شما جز از انساني که افسون شده، پيروي نمي‌کنيد!»

«انْظُرْ كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا»[11]

ضرب المثل در قرآن به معنی وصف است، ضرب الله مثلاً، أی بینّ الله وصفاً، این غیر از مثل اصطلاحی است.

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يقْدِرُ عَلَى شَيءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ ينْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا - قدرتمند است مانندخدا - بعداً می‌فرماید:«هَلْ يسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يعْلَمُونَ»

فقها با این آیه استدلال کرد‌ه‌اند که «عبد» مالک چیزی نمی‌شود، بعضی می‌گویند مالک می‌شوند، اما حق تصرف در آن را ندارند، ما اگر بخواهیم در باره مالکیت عبد سخن بگوییم، ممکن است بعضی اعتراض کنند که این بحث امروز موضوع ندارد، ولذا بحث رق واگذار می‌کنیم به کتاب شرح لمعه.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo