درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سنت شکنی بزرگ
الآیات الرابعة عشرة و الخامسة العشرة و السادسة عشرة:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً ***وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَيْ لا يَکُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً ***ما کانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً»[1]
ترجمه: و هنگامى که خدا و رسولش درباره امرى از امور مؤمنان فرمانى صادر کردند، هیچ مرد و زن مؤمنى در کارشان اختیارى ندارند و آنان را نرسد که آنچه خود مى خواند برگزینند. و هر کس خدا و رسول او را نافرمانى کند قطعاً به گونه اى آشکار گمراه گشته است.
اى پیامبر، یاد کن زمانى را که به پسرخوانده ات زید که خدا بر او نعمت ارزانى داشته و هدایتش کرده بود و تو نیز به او نعمت بخشیده و از بردگى رهایش ساخته بودى مى گفتى: همسرت را نزد خود نگاه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده; و در نفس خود حقیقتى را پنهان مى داشتى که خدا آشکار شدنش را اراده کرده بود; او زینب همسر زید را در شمار همسران تو مقرّر داشته بود و تو از مردم بیم داشتى که مبادا موافقت با طلاق زینب و سپس به همسرى گرفتن او در ایمان مردم اثرى نامطلوب داشته باشد; در حالى که خدا سزاوارتر بود که از او پروا کنى ] و درصدد انجام فرمان او باشى [. پس هنگامى که زید از همسرش خواسته خود را تأمین نمود، او را به همسرى تو درآوردیم. آرى چنین کردیم تا بر مؤمنان ازدواج با همسرانِ پسرخواندگانشان دشوار نباشد ] حتى [ پس از آن که پسرخواندگان خواسته خود را از همسرانشان تأمین نموده باشند، و کار خداوند انجام شدنى است.
معنای مفردات آیه1:« ما کانَ لِمُؤْمِنٍ»: أی لیس من شأن المؤمن و المؤمنة، نظیر قوله سبحانه:« وَ ما کانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ»[2] أی: لا ینبغی لله أن یعذّبهم.
2:« أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ»: بالإسلام.
3:« أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ»: بالعتق و الحرّیة.
4:« وَ اتَّقِ اللَّهَ»: فی حقّ زوجتک و لا تطلّقها.
5:« وَ تَخْشَي النَّاسَ»: تخاف من أن یعترض علیک الناس بزواجک من مطلّقة ابنک بالتبنّی.
6:« وَطَراً»: الوطر: الحاجة.
7:« زَوَّجْناکَها»: جعلناها لک زوجة.
8:« حَرَجٌ»: الحرج: المشقّة.
9:« فَرَضَ اللَّهُ»: أوجب الله أو قدّر.
10:« سُنَّةَ اللَّهِ»: أی ما سنّ من الأحکام.
11:« خَلَوْا»: مضوا.
التفسیرکان زید بن حارثة الکلبی قد اختُطف فی الجاهلیة و هو غلام یافع، و عُرض للبیع فی سوق عکاظ، فاشتراه حکیم بن حزام لعمّته خدیجة بنت خویلد، فأهدته خدیجة إلی رسول الله (صلّی الله علیه و آله) بعد زواجها منه، و قد دفعت سیرة النبیّ (صلّی الله علیه و آله) الحسنة و أخلاقه الفاضلة زیداً هذا إلی أن یحبّ رسول الله (صلّی الله علیه و آله) حبّاً شدیداً، حتّی أنّه عند ما جاء أبوه إلی مکّة و أراد أن یفادیه لکی یعود إلی أهله و وطنه، أبی زید أن یفارق رسول الله (صلّی الله علیه و آله) بالرغم من أنّة خیّره بین المکث عنده أو الرحیل مع أبیه.
و کان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) یحب زیداً لنباهته و أدبه حتّی أعتقه و تبنّاه، و قد وقف رسول الله ذات یوم و قال لقریش: یا من حضر، اشهدوا أنّ زیداً هذا ابنی.
النبیّ (صلّ الله علیه و آله) یُزوّج زیداً بنت عمّتهمن أهداف رسالة الإسلام إزالة الفواصل بین طبقات المجتمع لیعیش جمیع أبنائه تحت لواء الإنسانیة و التقوی، أخوة متحابین، ولذلک قام (صلّی الله علیه و آله) بتزویج عتیقه زید بن حارثه من امرأة شریفة النسب، وهی بنت عمّته زینب بنت جحش الأسدیة (من بنی أسد بن خزیمة) و أمّها أمیمة بنت عبد المطلب، لیعلم الناس أنّه یجب علیه الإقلاع عن تلک التقالید الجاهلیة، لکن زینب و أخاها (کما ورد فی بعض الروایات ) لم یبدیا رغبة فی هذا الأمر للوهلة الأولی و کان الردّ علی النبیّ (صلّی الله علیه و آله) أمراً صعباً و قد اعتذرا بعبودیة زید السابقة، حتّی نزل قوله سبحانه یندّد برفض زینب و أخیها طلب النبیّ (صلّی الله علیه و آله) و هو ما فی قوله سبحانه: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً».
فلمّا تلاها رسول الله (صلّی الله علیه وآله) علیهما نزلا عند رغبة رسول الله (صلّی الله علیه وآله) و طاعة لأمره، و رضیا بهذا الزواج، فتزوّجت ذات الحسب و النسب الرفیع بعتیق رسول الله (صلّی الله علیه و آله)
تطلیق زید زوجتهثمّ إنّ هذا الزواج لم یدم طویلاً، و أمّا ما هو السبب لتطلیقه زینب، فلیس معلوماً لدینا، و لیس هذا الطلاق وحیداً فی حیاته فقد اتّخذ أزواجاً متعددة و طلّقهنّ، و لمّا وقف رسول الله (صلّی الله علیه و آله) علی نیّة زید خاطبه بقوله:« أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ»: أی لا تُطلّقها « وَ اتَّقِ اللَّهَ» فی أمرها.
وهذا یشیر إلی إصرار زید علی مفارقتها، و علی کلّ تقدیر فقد طلّق زید زینب و افترقا.
«وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ »تهمتهای ناروامستشرقین معنی میکنند ومیگویند پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) این جمله - أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ ) را میگفت، ولی در باطن نظرش این بود که او (زید) زینب را طلاق بدهد و خودش بگیرد، ولی در واقع زبانش با دلش دوتا بود، از آن طرف میگوید:« أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ » از طرف دیگر نظرش این بود که او (زید) طلاق بدهد و بعداً خودش بگیرد «وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ».
ولی این گفتار مستشرقین صد درصد غلط است، چون اگر حضرت میخواست زینب را بگیرد، از همان اول او را میگرفت، یعنی نیاز نبود که به زید پیشنهاد کند که جناب «زید» زینب را بگیرد، زینب دختر عمه آن حضرت بود، اگر مورد علاقهاش بود و قصد ازدواج با او را داشت، از همان اول ایشان را میگرفت و حال آنکه نگرفت، بلکه با اصرار به عقد زید درآورد ( این یک نکته)
نکته دوم را خود آیه روشن میکند و میفرماید:« وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ » از مردم میترسی که اگر زید طلاق داد و تو او (زینب) را بگیری، دشمنان و منافقان علیه تو تبلیغ و شورش خواهند کرد و خواهند گفتند که عروس پسرش راگرفت « وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ » معلوم میشود که گرفتن زینب به میل خودش نبوده، بلکه یک امر الاهی بوده،« وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» آیا این جمله همان را میگوید که مستشرقین میگفتند که پیغمبر اکرم در دلش این بود که «زید» زینب را طلاق بدهد و خودش او را بگیرد، اما در زبان به زید میگفت که طلاق نده؟ خیر!، این جمله یک معنی دیگری دارد، یک قرینه این است که میفرماید:« وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ » اگر واقعاً گرفتن زینب (همسر زید) به میل خودش بود، آیه مبارکه نمیگفت: « وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ »
معلوم میشود که یک امر الاهی بوده، حضرت از این واهمه و ترس داشت که قریش علیه او شعار بدهند، خداوند میفرماید از مردم نترس، از خدا بترس ( این یک قرینه).
قرینه دوم: « فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً» هنگامی که زید حاجت خود را از او برآورده کرد، یعنی او را طلاق داد « زَوَّجْناکَها» ما گفتیم که تو او را بگیر.
بنابراین، معنی آن جمله این خواهد بود:« وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» وحی الاهی را مخفی میکرد، « وَ تُخْفي في نَفْسِکَ» الوحی الآلهی الذی أمر بتزویج زینب بعد الطلاق « وَ تُخْفي في نَفْسِکَ» وحی الهی است، اگر کلمه وحی الهی را مقدر کنیم، بقیه جمله روشن میشود « وَ تُخْفي في نَفْسِکَ» الوحی الآلهی الذی أمر بتزویج زینب بعد الطلاق، به دنبالش میفرماید:« وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» آیا از مردم میترسی، خداوند سزاوارتر است که از او بترسی، من دستور دادهام که زینب را بگیری، اگر مخالفت کنی و نگیری در واقع با خدا مخالفت کردی، از مردم نترس، از مخالفت امر خدا بترس.
بعداً میفرماید:« فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها » ما گفتیم که زینب را بگیر، آنهم نه برای شهوت و نه برای زیبایی زینب، بلکه میخواهیم با این کار، یک سنت جاهلی را ابطال کنیم: «لِکَيْ لا يَکُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً» تا برای مومنین نسبت به زنان فرزند خواندههای شان حرجی نباشد «إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً» تا اگر فرزند خواندهای، زنش را طلاق داد، آنطرف بتواند زن او را بگیرد.
خلاصه مطلب اینکه دشمنان پیغمبر اکرم آسمان و ریسمان را بهم میبندند تا از این کلمه سوء استفاده کنند و حال آنکه ما معتقدیم که مراد از: « وَ تُخْفي في نَفْسِکَ» أی تُخفی الوحی الآلهی الذی أمر بتزویج زینب بعد الطلاق، است.
حضرت رسول، به زید نمیفرمود که خداوند به چنین چیزی وحی کرده، وحی الاهی را در نفس خود مخفی میکرد « مَا اللَّهُ مُبْديهِ» شاهدش دوکلمه است:
اولاً؛ میفرماید: « وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» پیغمبر نمیخواست بگیرد، چون مردم علیه آن حضرت شعار میدادند، خداوند میفرماید از مردم نترس، از من بترس.
ثانیاً؛ اگر گرفتن زینب به خواست خود پیغمبر میبود، نمیگفت:«فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها» ما به این مطلب امر را کردیم. چرا این امر را کردیم؟« لِکَيْ لا يَکُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً».
خلاصه اینکه پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) تابع امر الاهی است، تابع شعار مردم نیست،« ما کانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» خداوند دستور داده که زینب را بگیر، نه اینکه آن حضرت خودش علاقمند بود.
« سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ » این امر الاهی در شرائع پیشین نیز بوده است، و انبیاء باید امر الاهی را انجام بدهند «وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً».
افسانههای دروغینمتاسفانه تاریخهایی که اهل سنت نوشتهاند، تاریخهای بدی است - البته خوب هم دارد- ابن اثیر کتاب تاریخی نوشته بنام:« الکامل» در آنجا با کامل وقاحت و بی شرمی این جمله را دارد که پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) از جایی عبور میکرد (یا برای حال پرسی زید به خانه او آمد ) زینب هم پشت پرده بود، یک مرتبه پرده کنار رفت و چشم پیغمبر به زینب افتاد در حالی که موهای خود را شانه کرده بود، ولذا به او علاقمند شد.
نباید ابن اثیر این مطلب دروغ و نادرست را بنویسد تا وسیله برای سوء استفاده دیگران بشود، مستشرقین هم از این گونه مطالبی که در« الکامل» و در بعضی ازکتابهای دیگر است، بهره گرفتهاند و این قبیل جملهها را برای پایین آوردن عظمت رسول خدا، یک حربه برای خودشان درست کردهاند.
زواج النبی (صلّی الله علیه و آله) بمطلقة متبنّاه لإبطال سنّة جاهلیةیوجد فی المجتمع العربی الجاهلی أبناء لا یعرف لهم آباء، أو لهم آباء معروفون، لکن الرجل الأجنبی یعجبه أحد هؤلاء فیتبنّاه و یلحقه بنسبه، و تصیر له حقوق البنوّة و ملحقاتاها- حتی ارث هم میبردند - و لمّا کان هذا شذوذاً فی الأساس أبطله الإسلام، لأنّ الولد الحقیقی ینتمی إلی أبیه بجذور تکوینیة فیکون وجود الولد امتداداً طبیعیاً لوالده، و أین هذا من الولد المتبنّی الذی ینتمی إلی أبیه لا إلی من یتبنّاه؟ و لأجل إبطال هذه العادة الجاهلیة قال سبحانه:
« وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيل،ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليکُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً »[3]
ترجمه: و نیز پسرخوانده هاى شما را پسرانتان نشمرده است تا حکم پسران واقعى شما را داشته باشند و از شما ارث ببرند و همسرانشان مَحرم شما شوند. این گفتار شماست که بر زبان مى رانید. خداوند به محتواى آن حکم نکرده است و خدا همواره حق مى گوید و اوست که به راه درست هدایت مى کند.
پسرخوانده هاى خود را آن گاه که نام مى برید، به نام پدرانشان بخوانید که این نزد خدا منصفانه تر است; و اگر پدرانشان را نمى شناسید، آنان برادران و دوستان دینى شمایند، پس آنان را با نام برادر و دوست بخوانید. و اگر از روى خطا یا فراموشى آنان را به نام غیر پدرانشان نام برده اید، بر شما گناهى نیست، ولى در آنچه دل هایتان قصد کرده است و از روى عمد بوده گناه کرده اید. آرى کار ناروایى که از روى خطا یا فراموشى انجام شده است آمرزیده مى شود، چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است.
لقد کان هذا التقلید أمراً سائداً فی المجتمع العربی بحیث لم یکن أحد یجرؤ علی نقضه، إلی أن أمر الله سبحانه رسوله: أن یتزوّج مطلّقة دعیّه حتی یثبت بهذا العمل أنّ متبنّاه لیس ولداً حقیقیاً کما سیوافیک تفصیله عند تفسیر الآیات، و قد أثار عمل النبی (صلّی الله علیه و آله) هذا بین المنافقین و من فی قلوبهم مرض، ضوضاء وصخباً فاتّهموا النبیّ (صلّی الله علیه و آله) بأنّه تزوّج مطلّقة ابنه المتبنّی جهلاً و غفلة، و لم یعلموا أنّ النبیّ (صلّی الله علیه و آله) استهدف تهدیم سنّة جاهلیة مقیتة، وإعادة العلاقات العائلیة إلی مسارها الصحیح.
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً».
کلمه: «َ ما کانَ» در قرآن کریم در دو مورد استعمال شده است، گاهی به معنی محال آمده، «وَ ما کانَ» یعنی محال است، مثلا قرآن میفرماید:« وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ»[4]
محال است که خدا، خدای دیگر داشته باشد، گاهی به معنی شأن است، مثلاً در قرآن آمده که:« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً...»
شأن مؤمنین این نیست که همگی کوچ کنند، پس «َمَا كَانَ» گاهی به معنی نفی امکان است و گاهی به معنی نفی شأن ، در اینجا به معنی نفی شأن است: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» در شأن مؤمنین این نیست که در مقابل امر خدا بایستند و مخالفت کنند.
إذا وقفت علی ذلک فلنرجع إلی تفسیر الآیاتقوله تعالی: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ » صیغة : «وَ ما کانَ» تارة تستعمل فی نفی الإمکان، کما فی قوله سبحانه« وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ».
و أخری تستعمل فی نفی الصلاحیة، کما فی قوله سبحانه: « وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[5]
فقوله هنا: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ » بالمعنی الثانی، أی لیس من شأن مؤمن و لا مؤمنة إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم، فحکمه و قضاؤه سبحانه نافذ علی الجمیع و ما ذلک إلّا لأنّ الإسلام هو التسلیم فردّ قضاء الله سبحانه ینافیه، کما قال:« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»[6] فإنّ تقدّم علیهما معصیة کبیرة « وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا» واشتری سخط الله باتّباع الهوی، و قد مرّ أنّ الآیة نزلت فی ردّ زینب و أخیها طلب النبیّ (صلّ الله علیه و آله) علی ما مرّ.
و فی النهایة تفسیرنا لهذه الآیة أُحِبُّ الإشارة إلی ما وقع فی مؤتمر أقیم فی المدینة المنورة حول خطب النبی (صلّی الله علیه و آله) فی حجة الوداع، و قد أُلقیت فیه خطب و محاضرات و قرئت مقالات، و لکن لم ینبس أحد حول خطبة النبی فی غدیر خم ببنت شفة، و قد بعثنا برسالتنا حول خطب النبی إلی المؤتمر و قام بعض الصلحاء باستنساخها و توزیعها بین الحضور، إلّا أنّ رئاسة المؤتمر حالت بینهم و بین إلقائها.
و لمّا اتّصل بعض المشارکین من الشیعة برئیس المؤتمر وسأله عن سبب امتناعه عن ذکر خطبة الغدیر، قال:« إنّ الخطبة صدرت عن النبیّ (صلّی الله علیه و آله) إلّا أنّ الأمّة لم تقبلها».
و عند ذلک قلت لصدیقی: لما ذا لم تقرأ علیه هذه الآیة: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ».
و لا شک أنّ العمل بالمصالح المزعومة کانت حاکمة علی النصوص، و الحدیث بعد ذو شجون.
ثمّ إنّ الآیة الثانیة تشیر إلی ما مرّ من أنّ النبیّ لما وقف علی أنّ زیداً بصدد تطلیق زوجته، وَعَظَه و نَصَحَه کما یقول:
« وَ إِذْ»: أی أُذکُر« تَقُولُ لِلَّذي»: أی زید « أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» بالإیمان و الخلاص من أیدی المشرکین « وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» بالعتق و التبنّی و المحبّة « أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ» أی لازم عشرتها.
قوله تعالی:« وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ»: أی تخفی الوحی الإلهی الذی أنزله الله علیک فی «زید» حیث إنّ الله قد فرض علی النبیّ أن یتزوّج مطلّقة زید الذی تبنّاه لیرتفع بذلک الحرج عن المؤمنین فی التّزوّج بمطلقات أبنائهم بالتبنّی و کان یخفی ذلک الأمر فی نفسه إلی حینٍ، مخافة سوء أثره فی الناس، فأمّنه الله من ذلک و قال:« وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ».
کان النبیّ (صلّی الله علیه و آله) یعلم أنّ ثمّة فی المجتمع من یتصیّد فی الماء العَکر – شکار در آب گل آلود- و یسارع – فی مثل هذه الأحوال – إلی بثّ الإشاعات المغرضة و الأقاویل الباطلة، الأمر الّذی یؤثّر علی منزلته (صلّی الله علیه و آله) السامیة فی النفوس، و من ثمّ علی دوره کنبیّ داعٍ إلی الحقّ، و إلی الاستقامة علیه فی القول و الفعل و السلوک و من هنا کان (صلّی الله علیه و آله) یتریّث فی إظهار ما ألهمه الله من الحکم فی أمر زید وامرأته، حذراً من أن تخوض فیه بالباطل تلک الألسنة الآثمة، فجاءت هذه الفقرة من الآیة « وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» حاثّة له علی عدم الالتفات إلی ما سیقولونه، و أن یمضی قُدُّماً فی تنفیذ ما فُرض علیه.
ثمّ إنّه یدلّ علی ما ذکرنا من أنّ المراد من قوله: « وَ تُخْفي في نَفْسِکَ» الوحی الذی نزل علیک فی تزوّج امرة زید بعد فراقه إیّاها قوله سبحانه: «فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَيْ لا يَکُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً» فهذا یدلّ علی أنّه سبحانه قضی بأن یتزوّج النبیّ بزوجة زید بعد طلاقها، لیکون القدوة علی مستوی الممارسة العملیة فی کسر التقالید الجاهلیة، و لم یکن تزوّجه إیّاها من تلقاء نفسه أو من جهة أخری و إنّما کان امتثالاً لأمر الله کما یقول:
« وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»: أی نافذاً و واقعاً.
ثمّ النبیّ لمّا کان فی حرج نفسی من هذا الأمر، أوحی إلیه سبحانه بالآیة التالیة، أعنی قوله تعالی: «ما کانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ »: أی لیس علی النبیّ (صلّی الله علیه و آله) حرج و منع فیما أحلّ الله له من نکاح امرأة من تبنّاه بعد فراقه إیّاها، و لیس هذا أمراً خاصّا بالنبیّ، بل هو « سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ»: أی سنّة الأنبیاء الذین مضوا من قبل، و هل المراد حلیّة زوجة المتبنّی بعد التطلیق، أو المراد کثرة الزوجات و السراری؟ و الأوّل أرجح.
قوله تعالی:« وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً» هذه الفقرة کالّتی سبقتها – أعنی قوله تعالی: « وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» - و المراد أنّ تشریع الله هو الذی قُدِّر، ولا محال هو کائن.
و لمّا تقدّم قوله:« الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ» فلابدّ من توضیح صفات و بیان من هم؟ و هذا ما تکفّلت به الآیة اللاحقة.