درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مُقَوِّمات و ارکان بدعت
بحث ما در باره مقدمات و ارکان بدعت است و اینکه ارکان بدعت چیست؟ مقوّم و رکن اول را در جلسه گذشته بیان کردیم و گفتیم بدعت آن است که در امر شریعت دستکاری کند یا کم کند و یا زیاد کند، در هر حال محیط کارش محیط شرع باشد، اما اگر کسی کار جدیدی انجام بدهد بدون اینکه آن را به شریعت نسبت بدهد، آن بدعت نیست، منتها باید حکم شرعی آن را از کتاب و سنت استفاده کند که آ یا جایز است یا جایز نیست؟
مقوّم و رکن دوم بدعت این است که آن با بیان یا قلم در میان مردم اشاعه کند، اما اگر کسی در خانه خود نماز تروایح را بخواند (که از نظر ما – شیعه - بدعت است) این بدعت نیست، چرا؟ چون مسأله اشاعه در میان نیست، الآن من دلیل میآورم که در معنی بدعت یکنوع اشاعه و تبلیغ خوابیده، شاهد بر اینکه حتماً این شرط در تحقق بدعت لازم است، کار رهبان و احبار است، احبار و رهبان در خانه نمینشستند که احکام را عوض کنند، بلکه در مقام قضاوت رشوه میگرفتد و احکام خدا را عوض میکردند، یا کار رهبان که میگفتند:« هذا حلال و هذا حرام»، این کار را در درون خانه خود نمیگفتند، بلکه در درون قبیله این فکر را کاشته بودند.
بنابراین، اگر آیات و روایاتی (که در باره بدعت آمده) خوب مطالعه کنیم، به این نتیجه میرسیم که یکی از ارکان بدعت اشاعه و گسترش دادن فعل است قولاً، کتابتاً، لفظاً و غیر ذلک، و الا اگر کسی در خانه خودش بنشیند و معتقد به قدم قرآن بشود، البته این کار یا حلال است یا حرام، یا جایز است یا غیر جایز، اما بدعت نیست، ممکن است حلال باشد و ممکن است حرام باشد ولی بدعت نیست، چون ما میخواهیم در چهار چوب بدعت سخن بگوییم، اگر خارج از مسأله تبلیغ باشد، این یا حرام است یا حلال، یا جایز است یا غیر جایز، اما بدعت نیست، ما این قید را از عملِ احبار و رهبان و از عمل مشرکین استفاده کردیم که میگفتند:« هذا حلال و هذا حرام».
2: الإشاعة و الدعوة إلی التمسک بهاالإشاعة و الدعوة إلی التمسک بالبدعة هو المقوّم الثانی لماهیة البدعة، من غیر فرق بین مجالی العقیدة و الشریعة، فلا یتحقّق مفهومها بقیام الشخص بذلک العمل و حده فی بیته و منزله، کأن یزید فی صلاته ما لیس فیها، أو ینقص منها شیئاً، لأنّه لیس ببدعة و إن کان عمله باطلاً و یفعله عاصیاً، بل البدعة تتوقف علی اشاعة فکرة خاطئة فی العقیدة، أو عمل غیر مشروع فی المجتمع و دعوتهم إلیه بعنوان أنّه من الشّرع، و لک أن تستظهر ذلک القید من الآیات و الروایات فإنّ عمل المشرکین فی التحلیل و التحریم، لم یکن عملاً شخصیّاً فی الخفاء، بل إنّ المُبدِع قد أحدث فکرة و أشاعها و دعا الناس إلیها، کما کان الحال کذلک فی الرهبان و الأحبار، و یشهد علی ذلک بوضوح ما رواه مسلم عن أبی هریره قال: قال رسول الله (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): « مَنْ دَعَا إِلَى هُدًى كَانَ لَهُ مِنَ اَلْأَجْرِ مِثْلُ أُجُورِ مَنْ تَبِعَهُ لاَ يَنْقُصُ ذَلِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً وَ مَنْ دَعَا إِلَى ضَلاَلَةٍ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اَلْإِثْمِ مِثْلُ آثَامِ مَنْ تَبِعَهُ لاَ يَنْقُصُ ذَلِكَ مِنْ آثَامِهِمْ شَيْئاً»[1] .
و یدلّ علیه قول القائل یوم القیامة « أنّهم قد بدّلوا بعدک» فإنّ تبدیل الدّین لیس عملاً شخصیّاً، بل هو عمل الجماعی إلی غیر ذلک من القرائن الموجودة فی الروایات.
دلیل سوم اینکه در باره صحابه است که پیغمبر اکرم بعضی از صحابه را دستور میدهد که وارد حوض کوثر بشوند، اما مانع میشوند، خطاب میرسد که:« إنّهم بدّلوا بعدک» بعد از تو دین را عوض کردند و تو از این قضیه اطلاع نداری.
پس تا کنون سه دلیل اقامه شد که مفهوم بدعت، اشاعه و تبلیغ خوابیده و آن سه دلیل عبارتند از:
الف؛ عمل احبار و رهبان.
ب؛ عمل مشرکین.
ج؛ روایات.
جون در برخی از روایات داریم که پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بعضی از صحابه را دستور میدهند که وارد حوض کوثر بشوید؟ اما دیگران مانع میشوند و میگویند: یا رسول الله،« إنّک لا تدری إنهم بدلّوا بعدک»، یعنی تو نمیدانی که اینها بعد از تو، دین را عوض کردند.
3: عدم وجود أصل للمبتدع فی الدینمقوم و رکن سوم این است که آقای «مبتدع» دلیلی برای مدعای خود در شرع نداشته باشد، چه دلیل بالخصوص و چه دلیل بالعموم.
المقوّم الثالث: لمفهوم البدعة هو فقدان الدلیل علی جواز العمل بها، لا فی الکتاب و لا فی السنّة، و ذلک ظاهر، إذ لو کان هناک دعم من الشارع للعمل، لما کان أمراً جدیداً فی الدّین، أو تدخّلاً فی الشرع، و لأجل ذلک قلنا: إنّ أفضل التعاریف هو قولهم: «إدخال ما لیس من الدین»، أو «أدخال ما لم یُعلم من الدین فی الدین»
و بعبارة واضحة: البدعة فی الشرع: ما حدث بعد الرسول (صلّی الله علیه و آله): و لم یرد فیه نصّ من النصوص، و لم یکن داخلاً فی بعض العمومات.
و بما ذکرنا تنحلّ عَوِیصَةُ المصادیق الّتی ربما تعدّ من البدعة، لعدم ورود نصّ خاصّ فیها و لکن تشملها العمومات بصورة کلّیة، فهذه لا تکون بدعة، و لذلک لأنّه لو کان هناک نصّ خاصّ، لأخرجها عن البدعة، و هذا واضح جدّاً، أمّا إذا لم یکن هناک نصّ خاصّ، و لکن العمومات تشمله بعمومها، فهذا ما نُوضِحُهُ بالمثال التالی:
إنّ الدفاع عن بیضة الإسلام و حفظ استقلاله و صیانة حدوده عن الأعداء، أصلٌ ثابتٌ فی القرآن، قال سبحانه:« وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ»[2] ، فإنّ قوله : «مِنْ قُوَّةٍ » مفهوم کلّی یشمل کیفیة الدفاع و نوعیة السلاح و شِکل العسکریة المتبعة فی کلّ عصر و مصر، فالجمیع برُمّته هو تطبیق لهذا المبدأ و تجسید لهذا الأصل، فالتسلّح بالغواصّات – زیر دریایی - و الاساطیل البحریة – کشتیهای جنگی - و الطائرات المقاتله إلی غیر ذلک من وسائل الدفاع، لیس بدعة، بل تجسید لهذا الأصل.
ثمّ إنّ مَن یَعُدّ التجنید العسکری – سرباز گیری- بدعةً، فهو غافل عن حقیقة الحال، فإنّ الإسلام یأمر بالأصل، و یترک الصور و الأشکال لمقتضیات العصور، و کم لهذا نظائر فی حیاتنا الاجتماعیة و السیاسیة، فتدبّر.
البته ما این مطلب را در بحث خاتمیت بیان کردیم و گفتیم اسلام اصل را میگوید، اما صور و جزئیات را نمیگوید، چون اگرجزئیات و صور را بگوید، خاتم نمیشود زیرا هر عصر و زمانی، وسائل و ابزار دفاع خودش را میطلبد، ولذا معنی ندارد که تا روز قیامت همه صور را بیان کند، فقط کلی را میگوید، اما صور را واگذار به افراد میکند، ما این مسأله را در بحث خاتمیت به صورت واضح و روشن بیان کردیم و گفتیم اسلام فقط لُب، مغز و کلّی را بیان میکند، اما این لُب، مغز و کلی را چگونه باید در جامعه پیاده کرد، این جهت را واگذار به خود جامعه و مردم میکند.
ما تا اینجا مُقَوِّمات و ارکان بدعت را بیان کردیم:
اوّلاً؛ تدخُّل در دین میکنند، یعنی از نظر زیادی و کمی، در دین تصرف میکند، اما اگر کاری به دین نداشته باشد و آن را به دین نسبت ندهد، آن تابع احکام خودش است.
ثانیاً؛ آن را در جامعه اشاعه بدهند.
ثالثاً؛ اصلی در قرآن و سنت نداشته باشد.
المبحث الرابع:
الابتداع فی تفسیر البدعة
آقایان اهل سنت (البته نه همه اهل سنت) مانند سلفیها در معنی بدعت، بدعت گذاشتهاند، میخواستند بدعت را معنی کنند، در معنی بدعت، بدعت گذاشتند، در تفسیر بدعت، بدعت گذاری کردند. چطور؟ چون سلفیها معتقدند که صحابه پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) همه اعمال آنها خوب است، یعنی قرن اول، قرن دوم و قرن سوم، در این سه قرن هر چه از آنها سر بزند خوب است، بعد از قرن سوم که قرن چهارم شروع میشود، بدعت مال بعدهاست.
پس میزان در شناسایی بدعت از غیر بدعت، ما ظهر من قرون الثلاثه، لیس ببدعة و ما ظهر فی قرن الرابع و ما بعده، فهو بدعة،.
افرادی مانند ابن تیمیه و غیر ابن تیمیه، خیلی بر این مطلب اصرار دارند، چون ا ینها صحابه را عادل میدانند، تابعین را نیز عادل میدانند و میگویند هر چه در این سه قرن در میان مسلمانان پیدا شده، بدعت نیست. چرا؟
چون پیغمبر فرموده:« خیر القرون قرنی، ثمّ الذین یلونهم، ثمّ الذین یلونهم» سه قرن را پیغمبر بیمه کرده، قرن خودش را و دو قرن بعد از خودش.
البته این مطلب در صحاح آنها آمده، و چون در صحاح آنها آمده، ولذا چکش خور ندارد، یعنی در سندش نمیتوان مناقشه کرد، اگر کسی مناقشه دارد، باید در معنی و دلالتش مناقشه کند.
ما فعلا با سند این روایت کار نداریم، منتها میگوییم تازه اگر سند این روایت هم درست باشد، باز هم سیصد سال را ثابت نمیکند. چرا؟ چون قرن در لغت عرب و قرآن کریم، به معنی یک نسل است نه به معنای صد سال، قرن به معنی صد سال، اصطلاح مدرسه است، اما از نظر قرآن کریم، قرن به معنی نسل است، مثلاً، قرآن میفرماید:« ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ»[3] .
اصلاً کلمه «قرن» در قرآن کریم به معنی نسل است، و نسل هم از نظر حدیث، شصت سال و یا هفتاد سال را میگویند،« اکثر اعمال أمّتی بین الستین و سبعین».
بنابراین، اگر سه قرن را حساب کنیم، میشود:( 180 سال)، و اگر هر قرن را هفتاد سال بگیریم، سه قرن میشود: دویست و ده سال (210 سال)، قرن را هر گونه که حساب کنیم، سیصد سال نمیشود.
ثانیاً؛ باید عصر پیغمبر اکرم را کنار بگذاریم، چون فرموده:« افضل القرون قرنی»، دو قرن بعدی را باید بیاوریم، نه سه قرن را، آنها (اهل سنت) قرن پیغمبر اکرم کنار گذاشته اند، بعد از پیغبمر اکرم را میآورند و سه قرن از آنجا (یعنی بعد از قرن پیغمبر) حساب میکنند.
ولی ما عرض میکنیم که: اولاً، قرن پیغمبر اکرم خودش یک قرن است، بعداً از آن را باید ملاحظه کنیم و بعد از آن را اگر هر قرن را شصت سال حساب کنیم، سه قرن میشود: 180 سال، و اگر هر قرن را هفتاد سال در نظر بگیریم، سه قرن میشود:210سال.
ما نباید سه قرن را بعد از قرن پیغمبر اکرم حباب کنیم، بلکه هم باید قرن پیغمبر اکرم را حساب کنیم و هم دو قرن بعد از قرن آن حضرت حساب کنیم و در نظر بگیریم. پس اگر این روایت صحیح باشد (که به نظر ما صحیح نیست) باید بعد از پیغمبر اکرم را حساب کنیم نه خود پیغمبر اکرم را، بعد از پیغمبر اکرم ،خودِ پیغمبر اکرم، یک قرن است، بعد از آن را باید دو قرن حساب کنیم نه اینکه سه قرن حساب نماییم.
بعضیها میخواهند دست و پا کند و بگویند: همان صحابه را حساب میکنیم، آخرین فردی که از صحابه مرده، ابوالطفیل است، جناب ابوالطفیل در سال:120هـ مرده، و آخرین تابعین را اگر حساب کنیم، آخرین تابعین هم در حدود: دویست و بیست (220هـ) فوت شده که باز هم نمیشود: سیصد سال، یعنی هر گونه که حساب کنیم، سیصد سال درست نمیشود، هر کاری بکنیم که سیصد سال را درست کنیم، درست نمیشود، چون اگر عصر پیغمبر اکرم را یک قرن حساب کنیم، و دو قرن دیگر را بعد قرن آنحضرت در نظر بگیریم، و میانگین عمر بشر هم شصت سال را حساب کنیم، مجموعاً میشوند:180سال، و اگر میانگین عمر انسان را هفتاد سال در نظر بگیریم، مجموع سه قرن میشود:210سال. و اگر بگویید میانگین را حساب نمیکنیم، بلکه آخرین فردی از صحابه را که ابوالطفیل است حساب می کنیم، ابوالطفیل در یکصدو بیست (120 هـ) فوت شده، آخرین فرد از تابعین هم فرد دیگری است که در دوییست و بیست (220 هـ) فوت شده، یعنی جوری که حساب بکنیم، باز کم میآید.
خلاصه مطلب اینکه: انسان وقتی بخواهد یک مذهبی را با یک اندیشههای غلط درست کند، با چه درد سر های زیادی گرفتار میشود.
الابتداع فی تفسیر البدعةقد تقدّم أنّ البدعة عبارة عن التدخّل فی الدین فی مجالی العقیدة و الشریعة بالزیادة أو النقصیه، إذا لم یکن له أصل فی الدین، من غیر فرق بین أن یکون التدخل بالنحو المذکور فی عصر الرسول (صلّ الله علیه و آله) أو بعده بقلیل أو کثیر،غیر أنّ جماعة ابتدعوا فی تفسیر البدعة و قالوا البدعة ما لا یکون فی القرون الثلاثة.
إنّ هؤلاء جاءوا بتحدید لیس له دلیل فی الشریعة، و مع ذلک فقد أصرّوا و قالوا إنّ المقیاس فی تمییز البدعة عن السنّة، هو العصور الثلاثة الأولی بعد رحیل الرسول، فما حدث فیها هو سنّة، و ما حدث بعدها فهو بدعة – روی همین جهت است که وهابیها میگویند ایجاد بنای گنبد و بارگاه بر روی قبور اولیا، در قرون ثلاثه نبوده، بلکه بعد از قرون ثلاثه انجام گرفته، و حال آنکه در تاریخ آمده که این بناها در همان قرون ثلاثه بوده است نه بعد از قرون ثلاثه.- و إن تعجب، فإلیک نصّ القائل: و ممّا نحن علیه أنّ البدعة و هی ما حدثت بعد القرون الثلاثة مذمومة مطلقة، خلافاً لمن قال: حسنة و قبیحة و لمن قسّمها خمسة أقسام»[4] .
و هذه النظریة الشاذّة عن الکتاب و السنّة، نظریة خاصّة استنتجها القائل ممّا رواه الشیخان (بخاری و مسلم) فی باب فضائل أصحاب النبی و إلیک نصّها:
1: روی البخاری قال: سمعت عمران بن الحصین یقول: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:«خیر أمّتی قرنی، ثمّ الذین یلونهم، ثمّ الذین یلونهم»، قال عمران: فلا أدری أَ ذَکَرَ بعد قرنه قرنین أو ثلاثة: ثمّ إنّ بعدکم قوماً یشهدون - یعنی کلمه لا إله إلّا الله را به زبان جاری میکنند - و لا یستشهدون – یعنی قلباً باور ندارند، بلکه قلباً دروغ می میگویند - و یخونون و لا یؤتمنون، و ینذرون و لا یوفون، و یظهر فیهم السمن.
2: و روی أیضاً عن عبد الله بن مسعود أنّ النبیّ (صلّی الله علیه و آله) قال: «خَيْرُ النَّاسِ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ يَجِيءُ أَقْوَامٌ تَسْبِقُ شَهَادَةُ أَحَدِهِمْ يَمِينَهُ وَيَمِينُهُ شَهَادَتَهُ»؛ قال: قال إبراهیم و کانوا یضربوننا علی الشهادة و العهد و نحن صغار»[5] .
بهترین مردم، کسانی هستند که در عهد و زمان من بسر میبرند؛ سپس کسانی که بعد از آنها می آیند و بعد کسانی که پس از آنها می آیند؛ بعد از آنان، کسانی می آیند که گاهی قبل از سوگند خوردن گواهی می دهند و گاهی قبل از گواهی دادن، سوگند می خورند، (یعنی تقوا ندارند و به راحتی گواهی می دهند و سوگند می خورند)
إنّ الاحتجاج بهاتین الروایتین علی أنّ المیزان فی تمییز البدعة عن السنّة، هو أنّ کلّ ما حدث فی القرون الثلاثة الأولی لیس ببدعة، و أمّا الحادث بعدها فهو بدعة باطل بوجوه: که در جلسه آینده بیان خواهد شد.