< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1402/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدّمة/امور سیزده گانه /الأمر الخامس: في دلالة الأفعال على الزّمان

 

در جلسه ی گذشته سه مقدّمه از مقدّمات نُه گانه ی امر سیزدهم را همراه با یک فرع عرض کردیم. در این جلسه به ادامه ی مقدّمات امر سیزدهم می پردازیم.

 

ادامه ی مقدّمات امر سیزدهم:

مقدّمه ی چهارم: «توهّمُ خروج امورٍ ثلاثهٍ»

برخی ها تصوّر کرده اند بر این که سه مورد از این مَبْحَث (آیا «مُشْتَقّ» حقیقت است در «مُتَلبّس» و یا در «مَن قضی عنه المَبْدأ» حقیقت است)، خارج است.

موارد مُتصوّره در این بحث:

۱. «أسماء الزّمان»: مثل «مَقْتَل» (زمان قَتْل)؛ این مورد از بحث خارج است زیرا بحث ما در جایی است که «مَبْدأ» یا همان «حَدَث» برود ولی «ذات» باقی بماند؛ مثلاً مثل «ضارب» که خودش می رود ولی «ضَرْب» او باقی می ماند. امّا در اسم زمان همین که «مَبْدأ» می رود دیگر «ذات» باقی نیست.

توضیح ذلک:

مثلاً در «مَقْتَل» (زمان قَتْل)، که قاتل قتل را مرتکب می شود، زمان هم از بین می رود و زمان دوم، غیر از زمان اوّل است. بنابراین «لیس لذّات ثَباتٌ»؛ زیرا «زمان» یک امر «مُتصَرّمة أو مُتِدَرّجة» می باشد.

اشکال به این فرمایش:

الف) «انحصار مفهوم» در یک فرد، سبب نمی شود آن مفهوم برای آن فرد وضع شود نه برای عامّ. یعنی ممکن است وضعش عامّ باشد ولی فردش منحصر به یکی است. مثل دو لفظ «جَلالة» و لفظ «واجب».

جواب به این فرمایش مرحوم آخوند خراسانی (ره): استدلال و دلیل شما ناقص است:

اوّلاً: لفظ «جَلالة» خاصّ است نه عامّ؛ زیرا لفظ «عَلَم» است برای خداوند که مفهوم آن مُسْتَجْمَع جمیع صفات باري تعالی می باشد. لذا این لفظ خارج از بحث ماست‌ بنابراین ایشان به جای این لفظ، باید می فرمود «کَلَفظِ الإله». و لفظ «واجب» نیز منحصر به فرد نیست؛ زیرا درست است که «واجب بالذّات» مُنحصر است امّا «واجب بالغیر» مُنحصر نیست.

ثانیاً: این مطلب شما در جایی درست است که برای آن مفهوم، دو فرد باشد که یک فرد آن قابل «بقاء» نباشد، یک فردش خاص باشد امّا یک فردش عامّ. هر چند کُلّیّت فرمایش شما درست است ولی مثال های شما از این قبیلی که فرمودید نیست.

بنابراین اگر مفهومی فردش منحصر شد دلیل بر این نیست که این مفهوم بر آن فرد وضع شده.

ب) مرحوم خویی (ره): بحث ما در «مَقْتَل» نيست؛ زیرا «مَقْتَل» منحصر نیست و مشترک است بین «مَقْتَل زمانی» و «مَقْتَل مکانی». فقط در «مَقْتَل زمانی» حقّ با شماست امّا در مَقْتَل مکانی این طور نیست.

این جواب خوبی است؛ چون این مطلب همان جواب «ثانیاً» است که در جواب اشکال مرحوم آخوند خراسانی‌ (ره) عرض نمودیم.

ج) مرحوم نائینی (ره): اگر آقا امام حسین (علیه السّلام) در سال شصت و یکم هجری قمری به شهادت نائل آمدند، دَهُم مُحَرّم هر سال «مَقْتَل» است. این برای این است که عُرْف خیال می کند زمان می چرخد و بر می گردد. امّا مکانش همان مکان است.

اشکال به این فرمایش مرحوم نائینی (ره):

بحث ما در آنجا نیست بلکه بحث ما در خود روز عاشوراء می باشد. لذا حدود ساعت چهار بعد از ظهر را می گویند «مَقْتَل».‌ هر ساعت از روز عاشوراء بعد از ساعت چهار را می گویند «مَقْتَل»؛ در حالی که زمان قتل گذشته. ذات و زمان و مبدأ بقاء ندارند.

ایشان جای بحث را عوض کرده اند.

د
) نظر ما: بحث را ما نباید فلسفی کنیم. بلکه باید عُرْفي حث کنیم. لذا می گوییم: «إنّ لِكُلّ شيءٍ بَقاءً». هر چیزی برای خود بقایی دارد. بنابراین زمان هم برای خود بقاء خاصّی دارد. اوّل آفتاب که اُفُق سینه ی آسمان را می شکافد، می گوییم روز شد و در ساعات بعد تا غروب آفتاب می گوییم روز باقیست. کأنّه از طلوع تا غروب یک زمان خاص دارد؛ هر چند به لحاظ فلسفی زمان مُتَصَرِّم است.

نتیجه: هم اشکال ما و هم اشکال مرحوم خویی (ره) صحیح می باشد.

٢. «أسماء المَفاعيل» (مثل «مَضْروب): این مورد بر خلاف مورد اوّل است؛ زیرا در مورد اوّل عرض نمودیم «ذات» باقی نیست. امّا در این مورد نه تنها ذات باقیست بلکه «حَدَث» هم باقیست. اصلاً در این مورد، «مَن قَضَی عنه المَبَدأ» متصوَّر نیست لذا همیشه با مبدأ همراه است‌.

اشکال به این فرمایش:

«مَضروب» دو معنا دارد:

الف) معنای موصوفی: در این معنا، بقاء مُتَصوّر است. لذا مثلاً در همه ی زمان ها به کسی که سیلی خورده، «مَضْروب» گفته می شود.‌

ب) معنای حَدَثی: در این معنا به آن فردی که سیلی خورده، زمانی که مُتَّصف یا عارض به ضَرْب است، «مَضْروب» گفته می شود؛ در این معنا بقاء دائمی مُتصوّر نیست.

٣. «أفعال الخاصّة»: (مثل: المُمکن و المُمْتَنع): یعنی مفاهیم مُنْتَزع از ذات است. مثلاً اگر انسانیّت را اگر از انسان بگیریم، دیگر انسانی در خارج نخواهد بود. لذا این موارد نیز از محلّ بحث خارج است؛ زیرا محل بحث ما در جایی است که اگر مَبْدأ را گرفتیم، ذات باقی بماند ولی اگر از ممکن، امكان و از مُمْتَنِع، امتناع را بگیریم، ممكن به واجب مُنْقَلِب خواهد شد و در مُمْتَنِع دیگر ذات باقی نخواهد بود.

اشكال به این فرمایش: بحث ما سر ممکن و ممتنع نیست. بلکه بحث ما سر وزن این موارد است. مُمْکِن بر وزن «مُفْعِل» است که مصادیق مختلف دارد. در یکی دو مثال و مصداق حق با شماست. در ممکن اگر از آن «امکان» را بگیریم، ذات آن نیز باقی نیست و یا ممتنع اگر امتناعش را بگیریم ذاتش باقی نیست. امّا مثال این مورد مُنْحَصر در این دو مثال نیست؛ مثال سومی هم دارد. مثل «المُقیم»‌. در این مثال اگر «إقامة» را از «المُقیم» بگیریم، امّا ذات آن باقی می ماند.

 

مقدّمه ی پنجم: «هل الأفْعالُ دالٌّ عَلَى الزّمان أو لا»؟

یعنی آیا «افعال» دلالت بر زمان دارد یا نه؟

أُدَباء: «الماضي ما يَدُلّ عَلَى وقوع الفعل في الماضي»، «المضارع ما يَدُلّ عَلَى وقوع الفعل في المُسْتَقْبَل».

أُدَباء بر اين مطلب اتّفاق نظر دارند.

مرحوم آخوند خراسانی (ره): «افعال لایَدُلُّ عَلَی الزّمان».

دلیل:

۱. «هِيْئَة (فَعَلَ أو نَصَرَ و...)، تَدُلَّ عَلَی نِسْبَة المَبْدأ عَلَى الذّات». لذا زمان در آن مُشخّص نیست‌ و همراه آن نیست.‌

اشکال به این دلیل: دعوای شما، دعوای بلابُرهان است. لذا «المادّة تَدُلُّ عَلَى الحَدَث والهِیْئَة تَدُلُّ عَلَى وقوع الحَدَث في الماضي» و این مسأله وِجْدانى است.

٢. «النَقْضُ بصيغة الأمْر و النَهْي». لذا «ضَرَبَ» با «إضْرِب» چه فرقی دارد؟ هر دو «لایَدُلُّ عَلَی الزّمان. قاسوا الأفعال الماضي والمُضارع بصيغة الإنْشاء. والإنشائيّات لاتَدُلُّ عَلَى الزّمان ولو تَدُلُّ عَلَى وقوع الإنشاء في الزّمان».

اشكال به این دلیل: قیاس شما مع الفازق است. «الإنْشائيّات ليس فيه إخْبارٌ». امّا در ماضي و مضارع «إخبار» است‌. بنابراین رابطه ی بین انْشاء و فعل ماضی و مضارع، «تبایُن» است.

۳. در سه مورد «مَضَی الزّمان، عَلِم الله، خَلَق الله الأرواح»، در اینجا لفظ ماضی زمان ندارد. زیرا اگر «مَضَی» زمان داشته باشد و فاعلش هم زمان باشد، «یَلْزم أن يكون للزّمان زمانٌ». و حال این که برای زمان دیگر زمانی نیست.

اشکال در مورد مثال «مَضَى الزّمان»: نباید مسائل فلسفی و دقیق را با مسائل عُرْفي قیاس کرد. عُرْف برای زمان هم زمان قائل اند. مثلاً می گویند: «زمانی بود که غیر از خدا هیچ کَس نبود». لذا اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم، لازمه ی این که زمانی غیر از خدا هیچ کَس نبود، شِرْک است. پس باید با دید عُرْفي به مسأله نگاه کرد.

مثال «عَلِمَ الله و خَلَق الله الأرواح»: افعال خدا زمان بَردار نیست‌. و عِلْم خدا قبل از زمان است.

اشکال در مورد مثال «عَلِمَ الله و خَلَق الله الأرواح»: شما می خواهید «إصطیادُ اللُّغَة بالفلسفه» کنید. بحث ما عُرْفی می باشد نه فلسفی.

۴. لفظ «مضارع»، مشترک است بین حال و استقبال.

اگر باید مشترک باشد، یا باید مشترک لفظی باشد یا باید مشترک معنوی باشد. مشترک لفظی نیست، «وإلّا يَلْزَم استعمال اللّفظ المشترک في أكْثَرَ مِن معنى». و این جایز نیست. و اگر بگویید مشترک معنوی می باشد، مشترک معنوی نیاز به «جامع» دارد. و نزد ما جامعی بین حال و استقبال نیست.

اشکال به این دلیل: جامع داریم و این جامع،«ما لَم یَمْضي» می باشد. بنابراین «الزّمانُ الّذي لَم یَمْضي» که هم شامل حال و هم شامل مُسْتَقْبَل می شود.

دلیل پنجم را در جلسه ی آینده بیان خواهیم کرد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo