< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

99/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع:الأوامر/الواجب المؤقت و الامر بالامر بفعل/خارج اصول/

ما هو الاصل العلی عند الشک فی وجوب القضاء[1]

بحث ما در اینجا بود که آیا قضاء به امر اوّل است یا به امر جدید، اینجا از دو نظر این مسأله را مطالعه کردیم: ثبوتا و اثباتا؛ امّا مرحله‌ی سوّمی نیز باقی مانده و آن این است که: اگر دست ما از ادلّه‌ی اجتهادیه کوتاه شد، مرجِع، کدام یک از اصول عملیه است؟

جواب: به نظر ما مسلّما، مرجِع، اصل برائت است زیرا وجوب اداء معلوم است امّا شک در "وجوب قضاء" شک در اصل تکلیف است و اصل، عدمِ وجوب است.

نظر دیگر: ولی گاهی تصوّر می شود که مرجِع در اینجا "استصحاب" است با این توضیح: سابقا این شیئ واجب بود، با خروجِ وقت نمی دانیم وجوب، از بین رفت یا نه؟ استصحابِ وجوب می کنیم، مثلا روایتی وارد شده است که: "اغتسل یوم الجمعه" و ما روز جمعه موفّق به غسل نشدیم و روز بعدش شک می کنیم که آیا وجوب غسل از بین رفت یا نه؟ استصحاب بقاء وجوب می کنیم.

یلاحظ علیه: امّا این استصحاب جاری نمی شود زیرا زمان یا قید غسل (مادّه) است یا قید وجوب است، اگر قید وجوب باشد یعنی: یجب یوم الجمعة و اگر قید غسل باشد یعنی:یجب الغسل یوم الجمعة، پس یا حکم، مقیّد است یا موضوع مقیّداست و در هر دو صورت وقتی زمان سرآمد، باعث می شود که قضیه متیقنه و مشکوکه مختلف شود. بنابراین مرجع در شک در قضاء، برائت است نه استصحاب.

تمّ الکام ثبوتا و اثباتا و اصلا علمیّا

ثمرات فقهیّة:

    1. اگر انسانی باید بعد رمضان فطریه دهد امّا فطریّه را تا ظهر عید -که اداء است- مسامحه کرد و نداد، حال فطریه، بعد از آن واجب است یا خیر؟ اگر قضاء، تابع اداء باشد باید بدهد و اگر تابع امر جدید باشد که امر جدیدی نیست پس واجب نیست.

    2. در تاریکی هوا با آبی وضوء گرفتم که مردّد بین آب مطلق و مضاف بود بعد از روشن شدن هوا شک می کند که آیا مطلق بود یا مضاف؟ شک در وقت نیست بلکه خارج در وقت شک می کند در اینجا از مصادیق این قاعده می شود

    3. بعد از خواندن نماز شک کند که به طرف قبله نماز خوانده یا نه؟

    4. بعد از وضوء شک کند که آب زیر انگشتر رسیده است یا خیر؟

به نظر ما فقط اوّلی (که فطریه ندادم) محلّ بحث ماست زیرا بحث در جایی است که انجام ندهد امّا سه مورد بعدی شک در امتثال است یعنی فعلی انجام داده و شک می کند که آیا امتثال واقع شد یا خیر؟ و اشتغال یقینی برائت یقینی می خواهد پس قضاء، در سه مورد اخیر قطعا لازم است.

إن قلت: در سه صورت اخیر هم اعاده لازم نیست زیرا همگی از قبیل شک بعد از وقت است و قاعده داریم که شک بعد از وقت اعتبار ندارد؛ به عبارت دیگر: چرا قاعده شک بعد از وقت را اینجا جاری نکنیم

قلت: قاعده شک بعد از وقت در جایی است که شک در اصل عمل باشد (نماز خواندم یا نخواندم) نه صحّت عمل، در حالی که اینجا شک در صحّت عمل داریم.

إن قلت: قاعده‌ی فراغ (کلّ ما شککت فی صلاتک أو طهورک بعد الفراغ فامضه علی ما هو) چرا جاری نمی کنید؟

قلت: اینجا جای قاعده فراغ هم نیست (همانطور که جای قاعده خروج بعد از وقت نیست) زیرا قاعده فراغ در جایی است که انسان در حال عمل اَذکر باشد نسبت به حال شک نه اینکه در دو حالت عمل و شک، مساوی و یکسان باشد امّا در ابنجا شخص، در هر دو حالت یکسان است زیرا همان آن موقع که دارد غسل می کند اگر بپرسیم آیا زیر انگشتر تو آب رفت یا نه میگوید نمی دانم پس حال عملش (البته حال عملش اگر کسی او را ملتفت می کرد) و حال شکّش یکسان است در حالی که طبق روایت: «لأنّه حین یتوضّأ اذکر منه حین یشکّ» نباید یکسان باشد، پس بنابراین، مرجع، قاعده اشتغال است نه قاعده شک بعد از وقت و نه قاعده‌ی فراغ.

تمّ الکلام فی الفصل الحادی عشر:

الفصل الثانی عشر: «هل الامر بالامر بالفعل [هل هو] امر بنفس الفعل»[2]

مثال: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُم﴾[3] : خدا به پیغمبر امر کرده که به مردم امر کند آیا خدا فقط به پیامبر امر کرده یا اینکه به خود فعل هم امر کرده است؟ آیا فعل نسبت به ما مأموربه می شود؟ مثال عرفی: پدر به پسرش می گوید که به پسر کوچکتر بگوید فلان چیز را بفروشد آیا این امر به نفس فعل است تا بیع فرزند کوچکتر بیع فضولی نباشد؟ اگر این مسأله را بپذیریم این فعل همانطور که به آمر دوّم مستند است به آمر اوّل هم مستند خواهد بود.

در اینجا ما اثباتا سه صورت داریم:

    1. گاهی اوقات آمر اوّل که به آمر دوّم امر می کند آمر دوّم جنبه‌ی طریقی دارد و واسطه است به طوری که اگر مأمور دوّم در آنجا حضور می داشت آمر اوّل به خودش امر می کرد.

    2. گاهی آمر دوّم مدخلیّت دارد به طوری که اگر آمر دوّم امر نکند آن فعل مطلوب آمر اوّل نیست اینجا می گویند آمر دوّم موضوعیت دارد.

    3. گاهی آمر اوّل می خواهد آمر دوّم را کوچک کند و به دیگران بفهماند که آمر دوّم تحت یوغ و فرمان اوست که در فقه این مورد را نداریم و از محلّ بحث ما خارج است.

قسم اوّل قطعا امر بنفس الفعل به حساب می آید و قسم دوّم قطعا امر بنفس الفعل به حساب نمی آید.

بررسی چند مثال به عنوان ثمره: اگر مأمور بدون اینکه از آمر دوّم بشنود خانه را بفروشد در صورت طریقیت بیعش صحیح است امّا بنابر دوّم که موضوعیت داشت خیر.

مثال فقهی: مُرو صبیانَکم علی الصلاة: آمر اوّل خداست و آمر دوّم، اولیاء هستند، اگر بگوییم امر به امر، امر به خود فعل است صلاة صبیان، صحیح شرعی می شود امّا اگر امر به خود فعل نیست "صلاة صبیان" تمرینی می شود لذا فقهاء اختلاف کرده اند که آیا می شود که صبی قضای نماز پدرش را به جای بیاورد و یا می توان او را اجیر به صوم کرد یا خیر؟ این بستگی دارد که نماز او را شرعی بدانیم یا تمرینی.

درس اخلاق: إن شاءالله بحثی را شروع می کنیم که هم روایی باشد و هم معرفتی؛ قال رسول الله : «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه.» [4] [5] [6]

این حدیث، حدیث بسیار عالی ئی است و این حدیث، غیر از آن حدیثی است که می فرماید: «مَنْ‌ عَرَفَ‌ نَفْسَهُ‌ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» [7]

اعرفکم بنفسه اعرفکم بربّه: هر چه شناخت انسان، نسبت به خویشتن بالاتر باشد به همان مقدار معرفتش به خدا بالا می رود ،کأنّه یک رابطه تنگاتنگی بین معرفت النفس و معرفة الله است ، هر چه معرفة النفس از لحاظ درجه بالاتر رود به همان مقدار، معرفة الله، درجه اش بالا می رود.

آقایان در منطق، حدّ تامّ را فرا گرفته اید، می گویند حدّ تامّ آن است که مشتمل بر جنس و فصل باشد؛ مثلا در جوابِ "الانسان ماهو؟" گفته می شود: «حیوان ناطق»: می گویند "حیوان ناطق" حدّ تامّ است زیرا مشتمل بر جنس و فصل است؛ اگر از حکیم ابن سینا، از ارسطو، و از دیگر فلاسفه بپرسیم: «الانسان ما هو؟» می گوید: «حیوان ناطق» امّا اگر از علماءِ اخلاق مثل ملّا احمد نراقی صلی‌الله علیه و آله و ملّا مهدی نراقی صلی‌الله علیه و آله یا غزّالی یا فیض بپرسیم که آیا "حیوان ناطق" حدّ تامّ است؟ می گوید: خیر، حدّ تامّ نیست بلکه این تعریف، تنها بخشی از حقیقت انسان که تعقّل و تفکّر است (ناطق به معنای تعقّل و تفکّر است) را بیان می کند، امّا بخشی دیگر از واقعیت انسان غرائز انسان است، چه غریزه های والا و عالی که میل درونی به عدالت و نیکی، به ماوراء طبیعت است و چه غرائز دانی و دنیا خواهی مثل مسائل جنسی؛ علماء حکمت می گویند حدّ تامّ انسان، "حیوان ناطق" است امّا علماء اخلاق مثل ابوسعید و دیگران، می گویند این "حیوان ناطق" حدّ ناقصی برای انسان است زیرا انسان، "حیوان ناطق" است به همراه قید دیگری و آن "دارای غرائز عالی و دانی بودن" است.

قضاوت بین دو گروه: هر کسی از ظنّ خود شد یارِ من/از درون من نجست اسرارِ من[8] ، به نظر، هر دو گروه صائبند، زیرا هر کسی از عینک خودش به موضوع نگاه می کند، آقای ابن سینا و ارسطو عینک تفکّر را به چشم زده و می گویند: «الانسان حیوان ناطق» امّا ملّا مهدی و ملّا احمد نراقی و فیض وغزالی عینک اخلاق را به چشم زده اند و غرضشان تربیت انسان عالی است فلذا به غرائز او توجّه کرده اند زیرا کار اخلاقی، تعدیل غرائز است نه سرکوب غرائز، سرکوب غرائز که معنی ندارد، این غرائزی را که خدا داده است می خواهند تعدیلش کنند تا موجب سعادت او شود.

هر دو گروه راست می گویند و اتفاقا در قرآن کریم به هر دو اشاره شده است، هم به جنبه تفکّر و هم به جنبه غرائز، امّا در مسأله تفکّر: کلمه عقل با تمام مشتقاتش 49 بار در قرآن کریم آمده است و مادّه تفکّر با مشتقاتش در قرآن کریم 19 بار آمده است به علاوه معنای تعقّل و خِرَد با واژه های ﴿اولی النُّهی﴾ [9] [10] و "اولی الالباب" نیز در قرآن کریم آمده است.

آیات قرآن به جنبه تفکّر اشاره نموده است از جمله: ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‌ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‌ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار﴾[11] .

همچنین قرآن کریم به آن طرف یعنی غرائز نیز اشاره نموده است از جمله: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلهْمَهَا فجورَهَا وَ تَقْوَئهَا﴾[12] در مکتب الهام، بشر با فسق و فجور و تقوا آشنا شده است حتّی قبل از آنکه تحت تربیت انبیاء قرار بگیرد قبل از آن، در آفرینش ما الهام قرار داده است، لذا هر بشری می فهمد کذب و دروغ زشت است و صدق و راستگویی خوب است، عدالت زیبا و ظلم نا زیبا است، معلوم می شود که هم به آن طرف (تفکر) توجّه کرده است و آیات تفکّر را نازل فرموده است و هم به این طرف (غرائز) توجّه کرده است و آیات ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلهْمَهَا فجورَهَا وَ تَقْوَئهَا﴾ (از طریق الهام به او تقوا و مقابلش را آموخته است) را نازل فرموده است.

از نظر قرآن هر دو تعریف ناقص است، هم تعریف فلاسفه و هم تعریف علماء اخلاق، حتّی اگر هر دو را هم جمع کنیم از نظر قرآن ناقص است که در جلسه بعد توضیح خواهیم داد.


[8] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، صفحه 5.
[10] كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‌: [خود از اين نعمت هاى فراوان‌] بخوريد و دام‌هايتان را بچرانيد، يقيناً در اين امور نشانه‌هايى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى صاحبان خرد است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo