< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

99/10/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/إقتضاء النهي عن الشيء /ادامه مقدّمات

 

سخن درباره ی این بود که کدام یک از اقسام نهی داخل در بحث (کشف النهی عن الفساد) است، بررسی سه قسم از اقسام نهی باقی ماند: نهی ارشادی، نهی بدعی و نهی تخییری.

    1. نهی ارشادی: نهی ارشادی یعنی ارشاد به فساد می کند؛ مانند: «لا تَبِع ما لیس عندک»، معنی نهی ارشادی این است که: "نکن که نمیشه" مسلّما مُرشَد الیهِ آن، فساد است و داخل در محل بحث است.

    2. نهی بِدعی: مثل اینکه طرف از پیش خود بدعتی گذارده که فلان جا نماز خواندن ثواب دارد در حالی که نه در کتاب است و نه در سنّت، در اینجا مسلّما نهی از این نماز خواندن، نهی بدعی است، و الّا خود نماز اشکالی ندارد بلکه از جهت بدعت بودنش حرام است، زیرا: "الصلاة خیر موضوع من اراد اِستقللَ و من اراد استکثر"، امّا از اینکه خیال می کند این نقطه برای او نصّ و روایتی و شریعتی است، بدعت است.

کلام مرحوم قوچانی (قدّس سرّه) : مرحوم قوچانی (قدّس سرّه) مقرّر درس آخوند (قدّس سرّه) بود که 1200 شاگرد داشته که بعد از درس شیخ علی قوچانی (قدّس سرّه) درسِ شیخ را برای جمعی از شاگردان شیخ (قدّس سرّه) تقریر می کرد، ایشان در حاشیه‌ی کفایه می فرماید: مسلّما نهی بِدعی هم داخل در محلّ بحث است زیرا معنی بدعت، فساد است.

یلاحظ علیه: می گوییم: خیر؛ معنای بدعت، "فساد" نیست بلکه معنای بدعت "حرمت" است و باید بحث کنیم این حرمت دال بر فساد هست یا نه؟ ممکن است چیزی حرام باشد ولی فاسد نباشد بنابراین نهی بِدعی قابل بحث است بله اگر کسی مثل ایشان بگوید: "نهی بِدعی، معادل فساد است" قطعا مشمول بحث است ولی ما می گوییم: قابل بحث است ولی اینطور نیست که قطعا دال بر فساد باشد.

    3. نهی تخییری: «لا تُصَلِّ فی الدار المغصوبة أو لا تجلِس مع الاشرار» اگر تنها نماز بخواند بدون "مجالست" حرام است، اگر مجالست داشته باشد و نماز نخواند حرام نیست امّا اگر بین آندو جمع کند یعنی هم در دار مغصوبه نماز بخواندو هم مجالست با اشرار داشته باشد حرام است؛ "جمع بینهما" حرام است. بنابراین "نهی تخییری" هم داخل در بحث است.

نتیجه المقام الخامس: بنابراین مرحوم آخوند (قدّس سرّه) همه اقسام نهی را ظاهرا یا ملاکا داخل محلّ بحث دانست.

المقام السادس[1] : مرحوم آخوند (قدّس سرّه) می خواهد عبادت و معامله را برای ما تعریف کند از شیخ انصاری (قدّس سرّه) تعریف آندو را نقل می کند و سپس اشکال می کند؛ ما چند نکته از بحث ایشان را اینجا مطرح می کنیم که مهم و عمده، همین است:

     تعریف عبادت: مرحوم آخوند (قدّس سرّه) عبادت را دو قسم می کند:

    1. بالذات: عبادتی که ذاتا عبادت است و احتیاجی به جعل جاعل ندارد؛ مثل: سجده و تسبیح و تنزیه.

    2. جعلی: «ما لو أتی به لا یحتاج الی قصد التقرّب»، یا «ما لو أمر به لا یسقط الّا بنیّة التقرب» مثل صوم روز عید که "لو أمر لا یسقط الّا بنیّة التقرّب"، بنابراین عبادتی داریم ذاتی و عباداتی داریم جعلی.

یلاحظ علیه: امّا قسمت اوّل فرمایش ایشان عجیب است که می فرماید ما عبادت ذاتی داریم! اگر واقعا سجده، عبادت ذاتی است چطور خدا به ملائکه امر می کند که بر آدم سجده کنند؟! اگر واقعا سجده، عبادت ذاتی است چطور جناب یعقوب و برادرانِ یوسف بر یوسف سجده کردند، بنابراین ما عبادتی به عنوان عبادت ذاتی نداریم، حتّی در روایت داریم که اگر "سجده" جائز می بود می گفتیم زن به شوهرش سجده کند پس معلوم می شود که سجده، ذاتا عبادت نیست، البته اگرچه ذاتا عبادت نیست ولی جای شک نیست که سجده بر غیر خدا در شریعت اسلام حرام است و قبل از شریعت اسلام جائز بود.

امّا قسمت دوّم فرمایش ایشان که تعریفِ عبادتِ جعلی بود، این تعریف، در حدّ علم اصول درست است امّا از لحاظ کلامی و تفسیری تعریف درستی نیست، توضیح ذلک: ما اینجا یک بحث کلامی در ضمن بحث اصولی می کنیم: آقایانِ اصولی در این مورد تحقیق نکرده اند، این مسأله مربوط به تفسیر است، "عبادت" در تمام شرایع، دو عنصر دارد: 1) یک عنصر قلبی دارد و 2) یک عنصر عملی

عنصر قلبی این است که: معتقد باشد این معبود من یا خداست یا سرنوشت من دست اوست، اوّلی (اعتقاد به خدا بودن معبود) الوهیت و دوّمی (اعتقادبه اینکه سرنوشت من به دست اوست) "ربوبیّت" است؛ "عبادت" در تمام شرایع -صحیح و باطل- به "معبود" یک نوع قداستی قائلند: یا قداستِ خالقیت یا قداست ربوبیت (ربوبیت یعنی: سرنوشت من دست اوست، بین ربوبیت و الوهیت فرق است؛ در قرآن نیز بین آندو فرق گذارده: ُ ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ﴾[2] ربّ، صاحب را گویند، کسی که سرنوشتِ خانه، به دست اوست، ربّ البستان کسی است که زندگیِ بستان به دست اوست. خلاصه اینکه: یک پروردگار داریم که ربوبیت است و یک آفریدگار داریم که خالقیت است.)

عنصر عملی: یعنی عملا این عقیده را روشن کند -گاهی با سجده، گاهی با رکوع و گاهی با سر تکان دادن و گاهی با تکلّم- بنابراین، "عبادت" درعلمِ کلام و تفسیر آن چیزی نیست که مرحوم آخوند (قدّس سرّه) آورده است بنابراین هم باید عقیده و هم باید عملی که این عقیده را ظاهر کند در کار باشد.

     تعریف معامله: معامله به معنی الاخص و به معنی الاعم داریم؛ معامله‌ی به معنی الاخص یعنی عقدی که مشتمل بر "تملیک" باشد، لذا بیع و اجاره را شامل می شود، امّا معامله‌ی به معنی الاعم: «ما لا یحتاج فی صحّته الی قصد القربة» لذا "طلاق" عقد به معنی الاعم است.

تلخّص در این امر سادس برخی از مطالب (کلمات شیخ انصاری (قدّس سرّه) و نقد مرحوم آخوند (قدّس سرّه)) در مبسوط را نگفتیم چون آسان است. گفتیم عبادت به معنای: «الخضوع امام موجود بما أنّه خالق أو ربّ» است که اگر این دو قید نباشد -یعنی بر شخصی سجده کنیم بدون اینکه او را خالق یا ربّ بدانیم- عبادت نیست اگرچه ممکن است حرام باشد.

المقام السابع: هل الصحّة و الفساد مجعولان أم لا؟[3] شیخ انصاری (قدّس سرّه) در تقریراتش می فرماید: صحّت را دو جور تعریف کرده اند: تعریف متکلّمین و تعریف فقهاء.

تعریف متکلّمین: مطابقت مأتیّ به با مأمور به حتّی یسقط العقاب أو یأتی بالثواب

تعریف فقهاء: المسقط للإعادة او القضاء.

هر کس از لحاظ فنّ خودش سخن می گوید، متکلّم چون در مقام بیان عقاب و ثواب است آنطور تعریف می کند امّا چون فقیه با رساله سر و کار دارد اینطور تعریف می کند.

کلام مرحوم شیخ انصاری (قدّس سرّه): اگر "صحّت" را مثل اوّلی (مثل متکلّمین) یا دوّمی (مثل فقهاء) تعریف کنیم، در هر دو تعریف: صحّت و فساد: "امران اعتباریان انتزاعیان" است. مرحوم شیخ (قدّس سرّه) در این کلامشان، بین "اعتباری" و "انتزاعی" جمع کرده است، دو امرِ اعتباری انتزاعی هستند، کأنّ ذهن ما از کسی که نماز می خواند "مطابقت مأتی با مأمور به یا مسقطیّتت عمل للاعادة و القضاء" را انتزاع می کند. همانطور که از "سقف" فوقیت را انتزاع می کند، نفس ما از عمل، این دو مفهوم (یعنی مفهوم "مطابقت مأمور به با مأتی به" و "مسقطیّت اعاده و قضاء") را انتزاع می کند

کلام مرحوم آخوند (قدّس سرّه): ایشان صحّت را سه مرحله ای کرده: مرحله اوّل حرف شیخ (قدّس سرّه) را نقل می کند: «امران اعتباریان انتزاعیان» یک مرحله می گوید: حکم عقل است و یک مرحله می گوید: جعل و حکم شارع است. امّا آنجا که می گوید: «امران انتزاعیان» می گوید: اگر "صحت" را مثل متکلّمین تفسیر کنیم (کون المأتی به مطابقا للمأمور به) این همان سخن شیخ انصاری (قدّس سرّه) است: «امران انتزاعیان من العمل» امّا اگر "صحّت" را مثل فقهاء تفسیرکنیم: «المسقط للقضاء و الاعادة» این حکمِ عقل است، عقل می گوید: "غرض مولی" که حاصل شده و مولی هم که حکیم است پس عقلا معنی ندارد، عمل، مسقطِ قضا و اعاده نباشد؛ امّا سوّمی را می گوید: جعل شارع است و آن در آنجاست که شارع عمل اضطراری را جای عمل اختیاری بپذیرد: نمازِ بی سوره را در حقّ "جاهل" بپذیرد؛ بنابراین شیخ انصاری (قدّس سرّه) می فرماید: کلّا صحّت بر یک قسم است و مرحوم آخوند (قدّس سرّه) می فرماید صحّت، بر سه قسم است.

یلاحظ علیه:

اشکال اوّل: به شیخ انصاری (قدّس سرّه) و مرحوم آخوند (قدّس سرّه) هر دو این اشکال وارد است که اعتباری و انتزاعی را کنار هم ذکر نموده اند و این صحیح نیست؛ توضیح ذلک: مراتب الوجودالامکانی اربعة: الجواهر، الاعراض، الانتزاعیات، الاعتباریّات؛ همیشه "اعتباریات" را در کنار "انتزاعیات" می گویند؛ جوهر: اذا وجد لا وجد فی موضوع، مانند "انسان"، عرض: لو وجد وجد فی موضوع مثل رنگ؛ انتزاعیات، مثل: کون المورد متحیّثا بحثیثیّة یصحّح انتزاع هذا المفهوم، انتزاعیات: این است که خودش مصداق خارجی ندارد ولی خارج یک حیثیتی دارد که آن حیثیت مصحّح انتزاع این مفهوم است، مثلا فوقیت مصداقِ خارجی ندارد ولی این سقف دارای یک حیثیتی (کونه فوق الارض و الارض تحته) است که این حیثیت سبب می شود من از سقف، فوقیت را انتزاع کنم من از کلمه سطح فوقیت را انتزاع کردم، بنابراین "انتزاعیات" از مراتب تکوین است که گفتیم مراتب تکوین چهارتاست: جواهر، اعراض، انتزاعیات، اعتباریات؛ "انتزاعیات" خودش مصداق ندارد امّا انتازع آن از خارج بلا ملاک نیست بلکه در خارج یک حیثیت وجودیه هست که از آن این مفهوم فوقیت مثلا انتزاع می شود؛ بنابراین الامور الانتزاعیه از مراتب تکوین است، امّا اعتباریات: مصنوع ذهن ماست و در خارج از آن خبری نیست در خارج، سر، مدیر بدن است شخصی هم که مدیر اداره است می گوییم رئیس است چون او را تشبیه به سر می کنیم سر، مدیرِ بدن است پس این آقا هم رئیس است، در واقع، اعتبار: «اعطاء حکم الخارج للمعتبر» یا مثلا در خارج می بینند دو سیب در کنار هم در درخت است می گویند این پسر و دختر که با هم عقد کرده اند و در کنار هم خواهند بود زوجین است، بنابراین "اعتبار" این است که حکمِ خارج را اعتبارا و تمثیلا به شیء متصوَّر می دهیم بنابراین "الاعتبار لیس مراتب التکوین" بل من مراتب الذهن الصَّنَّاع، اذا علمت هذه المقدّمة می فهمید اینکه مرحوم شیخ و آخوند اعلی الله مقامهما که دو کلمه "اعتباریان انتزاعیان" را که کنار هم آورده اند درست نیست. بنباراین یا باید بگویند "اعتباریان" یا "انتزاعیان" و این دو قابل جمع نیستند زیرا دو مرتبه دارند.

اشکال دوّم: صحّت و فساد، نه انتزاعی است و نه اعتباری بلکه بنابر تعریف متکلمین، امر واقعی است (امر واقعیِ مطابقة المأتی به للمأمور به) مثل دو خط که مساوی است این یک امر واقعی است، مساواتِ مأتی به با مأمور به امر واقعی است نه اعتباری و انتزاعیف بنابراین در اوّلی (صحّت بنابر تعریف متکلّمین) که هر دو متفقند امر اعتباری انتزاعی است صحیح نیست بلکه امر واقعی است.

و امّا بنابر تعریفِ دوّمی (تعریف فقهاء) در آنجا حکم عقل است و حرف مرحوم آخوند (قدّس سرّه) درست است، بنابراین در اوّلی فرمایش هیچ کدام درست نیست بلکه یک نوع واقعیتی است امّا دوّمی -که تعریف فقهاء باشد- مسلّما حکم عقل است زیرا عقل، حکم می کند که: "مأتی بهی که مطابق مأمور به باشد مسقط اعاده و قضاء است" زیرا عقل می گوید چرا ساقط نباشد غرض آورده شده مولی هم حکیم است پس چرا ساقط نشود؟!

در تعریف اوّلی، "صحّت" امر واقعی است و در دوّمی، امر عقلی، امّا در سوّمی (صحّت جعلی) مضطر جای مختار می نشیند نماز بی سوره جایگاه نماز با سوره می نشیند در اینجا می فرماید: صحّت، جعلی است امّا به نظر ما در واقع صحّت، جعلی نیست بلکه جعلی، قیچی کردنِ وجوب سوره است که لازمه اش "صحّت" است بنابراین آخری هم در واقع صحّت، جعلی نیست جعل در آنجا رفع عن امّتی ما لا یعمون با قیچی وجوب سوره را قیچی می کند و عقل حکم به صحّت می کند.

الی هنا تمّ تعریف الصحّة فی العبادات خواه به تعریف متکلّمین خواه به تعریف فقهاء

از نظر ما در اوّلی امر واقعی است و در دومی حکم عقل است که حرف آخوند (قدّس سرّه) بود. در سوّمی هم "صحّت" مجعول نیست بلکه "مجعول" قیچی کردن وجوب سوره است که صحّت لازمه عقلی آن است.

بقی الکلام فی معنی الصحّة فی المعاملات که ان شاء الله در جلسه بعد بحث خواهیم کرد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo