< فهرست دروس

درس حدیث شناسی - استاد طباطبایی

91/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 عنوان بحث:
 مفهوم شناسی حديث
 
 مقدمه
 پيش از ورود به بحث و به عنوان مقدمه توجه به برخی نكات و اشاره ی به روند بحث برای اين كه تصوير صحيح و جامعی نسبت به بحث وجود داشته باشد، ضروری است. لذا چند مطلب به صورت خلاصه مورد اشاره قرار می گيرد.
 اول آن كه محور اصلی بحث ما سنت است كه در مباحث اصول معمولا يكی از ادله ی اربعه شمرده می شود. [1]
 در دانش اصول اين مبحث از زاويه ی حجيت مورد بحث و بررسی قرار می گيرد، در حقيقت سنت از آن جهت كه حجت است از موضوعات دانش اصول قرار می گيرد. اما به نظر می رسد كه نگاه اصولي، تمام نياز ما را در بحث سنت تأمين نمی كند. [2]
 دوم آن كه بايد مفاهيم حديث و مترادفات آن ـ مانند خبر ، اثر ، روايت ـ را تعريف كنيم و تصوير كامل و صحيحی نسبت به آن داشته باشيم و همچنين مفهوم سنت را تبيين كنيم تا در مقام نسبت سنجی بين اين مفاهيم و مفهوم سنت كه غايت مطلوب ماست ، بتوانيم مسير صحيح را پی جويی كنيم.
 سومين مطلب اين كه رابطه ی سنت و حديث و نقاط فارق اين دو را به دقت شناسايی كنيم چراكه آنچه ما در پی آن هستيم و در مقام احتجاج به آن تمسك می كنيم «سنت» است اما چيزی كه در اختيار ما هست «حديث» است. لذا بحث پيرامون سنت و حديث و رابطه ی ميان آن ها به تفصيل در جای خود خواهد آمد.
 مطلب چهارم كه پس از اين مباحث رخ می نمايد تبيين اين امر است كه اساسا حجيت سنت يا حديث به چه معناست ، چگونه ثابت می شود و چه ثمراتی بر آن مترتب است.
 اما در باب شروع بحث و نقطه آغازين، اگرچه با توجه به نكات مذكور و اساس بودن سنت در مبحث ما روال منطقی ايجاب می كند كه با مفهوم شناسی سنت بحث را آغاز كنيم، اما با توجه به اين كه عنوان بحث ما «حديث شناسي» است، مباحث را از تبيين مفهوم حديث شروع می كنيم.
 
 واژه شناسی حديث
 گوهر معنايی حديث از نگاه واژه شناسی بر اين معنا اطلاق می شود: «چيزی كه نبوده است وبعد وجود يافته است».
 چنان كه ابن فارس رازی در معجم مقاييس اللغة آورده است: « حدث؛ الحاء و الدال و الثاء أصلٌ واحد، و هو كونُ الشي‌ء لم يكُنْ. يقال حدثَ أمرٌ بَعْد أن لم يكُن. و الرجُل الحَدَثُ: الطری السّن. و الحديثُ مِنْ هذا؛ لأنّه كلامٌ يحْدُثُ منه الشي‌ءُ بعدَ الشي‌ء.» [3]
 اين اصل معناست، و در اين اصل، معنای حديث مستتر است. وبه نوعی هر چيز نو و تازه ای را بر آن اطلاق حديث می توان نمود.
 استعمال قرآنی اين لفظ نيز همين گونه است. چنان كه راغب اصفهانی بعد از ذكر اين معنا كه: «حدث؛ الحدوث: كون الشي‌ء بعد أن لم يكن» [4] می گويد: «والمُحدَث: ما أوجد بعد أن لم يكن، و ذلك إمّا فی ذاته، أو إحداثه عند من حصل عنده، نحو: أحدثت ملكا، قال تعالي: مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ [5] » [6]
 و در ادامه می افزايد كه: «ويقال لكلّ ما قرب عهده محدث، فعلا كان أو مقالا. قال تعالي: حَتّٰی أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً [7] و قال: لَعَلَّ اللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً [8] » [9]
 كه در تمامی اين مصاديق كاربرد معنايی واژه مطابق با مفهوم لغوی آن است. وكلام و سخن نيز در استعمال قرآنی به اين وجه به كار رفته است چنان كه راغب می گويد: « وكلّ كلام يبلغ الإنسان من جهة السمع أو الوحی فی يقظته أو منامه يقال له: حديث، قال عزّ و جلّ: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِی إِليٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِيثاً [10] ، و قال تعالي: هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ الْغٰاشِيَةِ [11] » [12]
 واز همين باب است اين آيات:
 «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ» [13]
 «أَ فَمِنْ هٰذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ» [14]
 «فَمٰا لِهٰؤُلٰاءِ الْقَوْمِ لٰا يَكٰادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً» [15]
 «حَتّٰی يَخُوضُوا فِی حَدِيثٍ غَيْرِهِ» [16]
 «فَبِأَی حَدِيثٍ بَعْدَ اللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ يُؤْمِنُونَ» [17]
 «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ حَدِيثاً» [18]
 پس كاربرد و استعمال واژه ی «حديث» در اين معناست: «چيزی كه وجود نداشته است و بعد وجود پيدا كرده است» و گفتار وكلام نيز به همين معناست و «حدث» هم اين گونه است و اين الفاظ ريشه ی واحدی دارند.
 بنابر اين می توان گفت كه كلام را از اين جهت حديث می خوانند كه اندك اندك و در پی هم ايجاد می شود؛ واين مفهوم تطابق كامل با معای لغوی آن دارد.
 البته بايد توجه داشت كه ميان «گوهر معنايي» و «معنای استعمالي» اين تفاوت وجود دارد كه گوهر معنايی آن حقيقتی است كه در معنای استعمالی جاری و ساری می گردد. بنابر اين گوهر معنايی حديث همان مفهوم «نو بودن» است كه در مقام استعمال بر كلام و سخن اطلاق گرديده است و علت صحت اين اطلاق آن است كه كلام و سخن آن گوهر معنايی واژه ی حديث را در بر دارد. لذا اگر در آيات قرآن و استعمالات اين واژه در آن دقت شود به خوبی می توان دريافت كه برخی آيات انعكاس گوهر معنايی صرف است و برخی معنای استعمالی خاص را نمايان می كند.
 نكته ی ديگر اين كه ارتباط بين گوهر معنايی و معنای استعمالی از يك قانون خاص تبعيت نمی كند كه اگر اين رابط در يك جا جاری شد در تمام مصاديق آن نيز جاری شود .
 در مقابل برخی مدعی شده اند كه حديث در مقابل قديم است [19] ، اگرچه اين مفهوم اشعار به همان گوهر معنايی دارد اما اين كه حديث اصطلاحی را ـ كه بحث آن تفصيلا در جای خود خواهد آمد ـ در مقابل قديم قرار دهيم مطلب صحيحی به نظر نمی آيد.
 پس معنای استعمالی حديث مطلق كلام است ، هر سخنی ، كه قابل صدق بر سخن معصوم عليه السلام و سخن عموم آدميان است.
 
 اصطلاح شناسی حديث
 معنای اصطلاحی حديث معنای خاصی كه خود آن نيز بايد از نظر استعمالی مورد بررسی قرار گيرد كه اين كار در جای خود انجام خواهد شد .
 اما در اصطلاح مشهور حديث بر قول پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم اطلاق می شده است. اين مطلب نزد اهل سنت ثابت است اما كنكاش بيشتر نسبت به اصطلاح حديث اطلاق اين لفظ بر كلام معصوم عليه السلام را در پی خواهد داشت كه در كتب قدما می توان آن را يافت .
 با احتساب معنای دوم يعنی اطلاق حديث در مقام اصطلاح بر معصوم عليه السلام مصاديق اين اصطلاح را در بين اماميه و عامه متفاوت می كند ، چنان كه در اماميه علاوه بر پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم بر ائمة عليهم السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها نيز معصوم اطلاق می شود اما در اهل سنت تنها بر پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم معصوم اطلاق گرديده است و اين امر تابع محدوده ی عصمت و اختلاف مبنايی در آن خواهد بود.
 بعد از تبيين مصداقی در مقام عصمت ، توجه به دايره ی مفهومی حديث صورت گرفته است و فعل و تقرير معصوم عليه السلام را نيز در آن داخل كرده اند ، كه اين خود منشأ بحث است كه تناسب فعل و تقرير با معنای استعمالی حديث چگونه سامان می يابد؟ چراكه قول و كلام سنخيت مستقيم با معنای گوهر معنايی حديث دارد و استعمال آن در معنای سخن ثابت است اما طبيعتا كيفيت دلالت آن بر فعل و تقرير روشن نخواهد بود .
 به نظر می رسد كه داخل كردن فعل و تقرير در تعريف با توجه به عدم سنخيت آن با معنای استعمالی امر صحيحی نيست. لذا اگر بخواهيم از معنای استعمالی به سراغ معنای اصطلاحی برويم بايد تعريف را به گونه ای تبيين كنيم كه برای ورود فعل و تقرير در آن ضابطه ی روشنی وجود داشته باشد.
 در مرحله ی بعد اهل سنت قول صحابی و تابعی را نيز در تعريف حديث داخل كردند. تا اينجا مغايرتی با معنای استعمالی ندارد اما در مقام استعمال آن را بر فعل و تقرير نيز به كار بستند و با ايراد لفظ حديث فعل و تقرير را نيز اراده كردند كه در مورد ايشان نيز همان اشكال استعمالی و اصطلاحی به وجود می آيد.
 تقريبا می توان گفت در دوره های اوليه مقصود اصطلاحی از حديث تقريبا همين است قول يا فعل يا تقرير معصوم عليه السلام كه اين معنا با توجه به مغايرت معنايی آن با معنای استعمالی معنايی سليم و كامل در مقام تعريف به نظر نمی رسد.
 شيخ بهايی تعريف ديگری ارائه كرده است، در تعريف ايشان توجه به معنای استعمالی كاملا روشن است، ايشان با افزودن لفظ «حكاية» به تعريف تناسب و هماهنگی كاملی را نسبت به معنای استعمالی «حديث» ايجاد كرده است می گويد: «عرف الحديث بأنه كلام يحكی قول المعصوم أو فعله أو تقريره» [20] شايد اين تعريف اشكلات تعاريف گذشته را مرتفع كند.
 يك وجه استدلالی كه می شود برای برتری اين تعريف به آن توجه نمود اين است كه با اين تعبير، انتساب صحت و عدم آن ـ مانند مجعول بودن ـ در مورد حديث، به حكايت متصل خواهد شد نه به قول معصوم عليه السلام، در حالی كه اگر حديث را به تعاريف اصطلاحی قبل معنا كنيم، ظاهر كلام اين است كه تعبيراتی مانند فلان حديث ضعيف است به قول معصوم عليه السلام بازمی گردد، كه قطعا مقصود قائل نيست، بلكه مقصود جرح طريق وسند است كه در واقع همان جرح حكايت يا حاكی است.
 به نظر می رسد در تعريف شيخ بهايی معنای كامل تری از حديث ارائه شده است زيرا از يك سوی مشكل تعاريف پيشگفته را در باب ورود فعل و تقرير ندارد و از سوی ديگر تمامی اقسام حديث [21] را شامل می شود.
 ظرافت اين تعريف در تبيين مفهوم سنت و نسبت آن با حديث روشن تر می شود، چراكه اگر سنت «ما صدر عن المعصوم عليه السلام باشد كه شامل قول و فعل و تقرير است» در تمام موارد حجت است و هيچگاه تضعيف در مورد آن به كار نمی رود و تعبير به سنت قطعی هم بی معناست چون يا سنت هست كه حجت است يا سنت نيست كه حجت نيست قطعی و غير قطعی در اصل سنت راه ندارد. اما آنچه ما می توانيم در مورد صحت يا عدم صحت آن بررسی كنيم «صحت صدور» است و صحت صدور از مباحث مرتبط با حديث است. در مورد حديث است كه ما می توانيم بررسی كنيم كه قطعی الصدور هست يا نيست. چراكه حديث طريق ما برای رسيدن به سنت است. از اين منظر تعريف شيخ بهايی اهميت بسزايی می يابد.
 به نظر می رسد در بحث های اصولی كه بعدها نسبت به سنت شكل گرفته است تا زمان ما، هنوز به ظرافت موجود در كلام شيخ بهايی توجه نشده است، در كتب اصول يكی از ادله ی اربعه را سنت معرفی می كنند بعد در بحث سنت به بررسی خبر ثقه و اقسام خبر و مباحث پيرامون آن می پردازند و نسبت ميان خبر و سنت مغفول واقع می شود. البته به استثنای مرحوم حكيم [22] كه در كتاب الاصول العامة [23] كه در آنجا مباحثی را مطرح كرده اند.
 به هر جهت ظرافت تعريف شيخ كمتر مورد توجه واقع شده است .
 اما اين تعريف با تمام دقت و ظرافتی كه در آن لحاظ شده است، هنوز مشكل دارد و تعريف كاملی نيست.
 اگر در كلام قدماء دقت شود روشن می شود كه بر قول معصوم عليه السلام نيز اطلاق حديث شده است و فقط منحصر در حكايت قول نبوده است، به اين بيان كه اگر مطلبی را به صورت مستقيم از معصوم عليه السلام می شنيدند بر آن حديث اطلاق می كردند چنان كه محمد بن مسلم در نقلی كه گزارش می كند از كار و تلاش خود در اخذ و استماع حديث از حضرات معصومين عليهم السلام می گويد: «ما شجر فی رأيی شئ قط الا سألت عنه أبا جعفر عليه السلام حتی سألته عن ثلاثين ألف حديث وسألت أبا عبد الله عليه السلام عن ستة عشر ألف حديث» [24] .
 آنچه محمد بن مسلم از زبان مبارك امام باقر و امام صادق عليهم السلام شنيده است قطعا گزارش و حكايت قول و كلام معصوم عليه السلام نيست بلكه خود كلام و سخن معصوم عليه السلام است، اما ايشان بر آن اطلاق لفظ حديث می كند.
 روشن است كه شخصی مثل محمد بن مسلم آن هم در چنين مقامی گزارش از سخنان عادی و روزمره معصوم عليه السلام نمی دهد تا بگوييم مقصود او معنای لغوی حديث است ظهور كلام در اين است كه او حديث مصطلح را اراده كرده است. [25]
 همين طور اين روايت امام صادق عليه السلام كه می فرمايد:
 «عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وحَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وغَيْرِه قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّه ع يَقُولُ حَدِيثِی حَدِيثُ أَبِی وحَدِيثُ أَبِی حَدِيثُ جَدِّی وحَدِيثُ جَدِّی حَدِيثُ الْحُسَيْنِ وحَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وحَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وحَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّه ص وحَدِيثُ رَسُولِ اللَّه قَوْلُ اللَّه عَزَّ وجَلَّ» [26] .
 با بررسی اين گونه موارد سوالی كه مطرح می شود اين است كه اگر حديث را حكايت قول معصوم عليه السلام بدانيم ـ طبق تعريف شيخ بهايی ـ در اين موارد حديث به چه معنا استعمال شده است ؟
 ظاهر كلام اين است كه در اين گونه موارد حديث بر «ما صدر عن المعصوم عليه السلام» اطلاق شده است واين تعريف شيخ را خدشه دار می كند. البته ظاهرا خود شيخ بهايی هم متوجه اين مطلب بوده است لذا در همان كتاب مشرق الشمسين بعد از تعريف گذشته تعريف ديگری مطرح می كند وآن را اولی می داند. ايشان می گويد: «فالأولی تعريفه بأنه قول المعصوم أو حكاية قوله أو فعله أو تقريره» [27] پس حديث شامل قول معصوم عليه السلام و حكايت قول و فعل و تقرير معصوم عليه السلام است. وجه اطلاق آن بر قول به دليل رابطه ای كه بين قول و حديث وجود دارد روشن است.
 بر اين پايه فعل و تقرير اگر چه حجت اند اما حديث نيستند بلكه حكايت آن دو حديث تلقی می گردد. اما در مورد كلام معصوم عليه السلام هم بر خودش اطلاق حديث می شود وهم بر حكايت و نقل آن اطلاق حديث می شود.
 به نظر می رسد شيخ بهايی نسبت به اين مسأله از جهت موضوع شناسی تلاش ويژه ای كرده اند و به نوعی تمام جوانب كار را لحاظ كرده اند لذا در مقام مقايسه تعريف ايشان نسبت به تعاريف ديگر ـ چه در ميان اماميه و چه در عامه ـ كامل تر ودقيق تر است.
 همين طور از جهت نو آوری چه در ميان اهل سنت و چه در نگاشته های اصحاب مانند شهيد ثانی در درايه ـ كه البته اكثر متون آن ناظر به مباحث اهل سنت است، باز شيخ بهايی مقدم است و نوآوری های او در اين باب اهميت بسزايی دارد.
 اشكال ديگری كه به تعريف شيخ بهايی می توان مطرح كرد اين است كه تعريف ايشان در حقيقت تعريف متن حديث است و متن حديث بخشی از حديث است نه تمام آن چراكه در حالت متعارف حديث بر مجموعه ی متن و سند اطلاق می گردد لذا دو اصطلاح «متن حديث» و «سند حديث» در ضمن اصطلاح حديث قرار می گيرد.
 وقتی شيخ بهايی حديث را به قول يا حكايت قول و فعل و تقرير معصوم عليه السلام معنا می كند با اطلاق حديث اذهان مخاطبين، به متن ، محتوا و مضمون حديث كه بيانگر سنت است منصرف می شود و فراتر از آن را در برنميگيرد. بنابر اين تعريف شيخ بهايی سند حديث را پوشش نمی دهد.
 اگر سند و متن را تفكيك كرده بوديم و برای سند اصطلاح ديگری می داشتيم اين اشكال پيش نمی آمد، اما با توجه به اين كه بر اساس اصطلاح رايج شده از سوی محدثين اهل سنت بر مجموع سند و متن حديث اطلاق می شود، اشكال به قوت خود باقی می ماند.
 در باب حل اين اشكال بايد اشاره كنيم به تفاوت بين سنت و حديث [28] ، اگر سنت را ما صدر عن المعصوم عليه السلام بدانيم و حديث را حكايت آن، آنچه به واقع در تعريف حديث اخذ شده است همان متن و مضمون حكايت است. واين كه بر سند هم اطلاق حديث شده است بعدها و متأخرا ايجاد شده است و با ورود واسطه ها در تلقی حديث و گذار از دوران معصوم عليه السلام اين مباحث ايجاد شده و به مفهوم حديث افزوده گشته است.
 بنابر اين تعريف شيخ بهايی به قوت خود باقی می ماند و بهترين تعريف در اين باب محسوب می گردد.
 نكته ی پايانی اين كه در باب استعمال لفظ حديث در لسان محدثين نسبت به اوصاف و حالات معصوم عليه السلام، بايد متذكر شويم كه خود وصف حديث نيست، و اطلاق حديث بر آن صحيح به نظر نمی رسد، مگر در يك حالت و آن اين كه بر حكايت آن اطلاق حديث شود.
 اين مطلب يا به نوعی فعل معصوم عليه السلام محسوب می گردد و چيزی غير از آن نيست، كه در ضمن تعريف وجود دارد، و يا اين كه حكايت و نقل، آن را در دايره ی حديث داخل می كند، اين هم در ضمن تعريف ديده شده است.
 اما اگر خود حالت مقصود باشد، در صورتی كه داخل در دايره ی حجيت باشد ـ مانند مواردی كه تعليلی در ضمن نص وارد شده است كه ناظر به لزوم تبعيت از آن حالت خاص است ـ سنت تلقی می شود و به اين واسطه داخل در مباحث سنت می گردد. اما اگر خارج از دايره ی حجيت باشد و ناظر به امور عادی و يا خارج از اختيار باشد، بر آن اطلاق حديث نمی شود. [29] لذا به كار بردن لفظ حديث در اين گونه موارد از روی مسامحه ی در تعبير است.
 اما اين كه در اين موارد، خصوصيات اين چنينی را در فقه می توان حمل بر استحباب و امثال ذلك نمود يا نه، بحث مفصلی دارد كه در باب امر مولوی و ارشادی بايد مورد دقت قرار گيرد.
 چيزهايی كه به امور عادي، شخصي، وغير اختياری مربوط می شود مانند رنگ چهره يا رنگ چشم و... حديث نيست اما اين كه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم موهايشان را بلند می گذاشتند می شود حكايت و حديث است كه می توان از آن الگو برداری نمود و حمل بر رجحان كرد.
 اما شبيه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم شدن در عاديات و حالات جسمی و ...، از نظر سنت بودن آن نيست. چنان كه اگر كسی پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم را دوست داشته باشد و سعی كند حالت مو و و چهره ی خود را شبيه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم آرايش كند، مثلا موی خود را به طريقی مجعد كند كه شبيه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله وسلم شود، اگر چه اصل اين امر و اين مشابهت سازی امر خوبی باشد، اما حديث تلقی نمی گردد، و رجحانی بر آن مترتب نخواهد شد، و نمی توان گفت كه مستحب است آدم سعی كند كه قدش بلند شود و...دليل آن هم اين است، كه اين امور چيزهايی نيست كه انسان بخواهد به عنوان شريعت به آن توجه كند. [30]
 در جلسه آينده مترادفات حديث را و نسبت آن ها را با يكديگر مورد بحث قرار خواهيم داد، البته طبيعتا اين مسأله مباحث مفصلی را نمی طلبد، چراكه در اين اصطلاحات اصل اين است كه مترادف با حديث به كار می رود اگرچه در برخی موارد هم معنايی خاص را بيان می كند اما اين موارد بين است و مشكل خاصی را ايجاد نمی كند. وبعد از آن ان شاء الله وارد بحث سنت خواهيم شد و مفهوم شناسی و كاركرد های آن را پی خواهيم گرفت. انشاء الله
 والحمد لله رب العالمين


[1] - كتاب سنت اجماع عقل ارجاع شود
[2] - البته تفصيل مطلب نسبت به ظرائفی كه در باب سنت فراتر از بحث اصولی وجود دارد و ادله ی آن در جای خود خواهد آمد اما با توجه به ضرورت دقت نسبت به اين مطلب مورد تذكر قرار گرفت.
[3] - معجم مقائيس اللغة ج ص 36.
[4] - مفردات ألفاظ القرآن ص 222.
[5] - الأنبياء: 2.
[6] - مفردات ألفاظ القرآن ص 222.
[7] - الكهف: 70.
[8] - الطلاق: 1.
[9] - مفردات ألفاظ القرآن ص 222.
[10] - التحريم: 3.
[11] - الغاشية: 1.
[12] - مفردات ألفاظ القرآن ص 222.
[13] - الطور: 34.
[14] - النجم: 59.
[15] - النساء: 78.
[16] - الأنعام: 68.
[17] - الجاثية: 6.
[18] - النساء: 87.
[19] - چنان كه ابن حجر در فتح الباری می گويد: "المراد بالحديث فی عرف الشرع ما يضاف إلی النبی صلی الله عليه وآله وسلم وكانه أريد به مقابلة القرآن لأنه قديم"؛ فتح الباري: ج 1 ص 173؛ وهمچنين محمود عبد الرحمان در معجم المصطلحات آورده است: "الحديث: لغة: ضد القديم"؛ معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهية: ج ص 556.
[20] - مشرق الشمسين: ص 268.
[21] - چنان كه يكی از اقسام حديث حديث مجعول است؛ تفصيل اين بحث در جای خود خواهد آمد ان شاء الله.
[22] - العلامة السيد محمد تقی الحكيم.
[23] - الأصول العامة للفقه المقارن.
[24] - اختيار معرفة الرجال: ج 1 ص 386 الرقم 276.
[25] - مصاديق و مؤيدات اين مطلب در روايات بسيار است چنانكه در كافی آمده است: الكافي: ج 1 ص 51 ح 2؛ محمد بن يحيی ، عن محمد بن الحسين ، عن ابن أبی عمير ، عن ابن أذينة ، عن محمد بن مسلم قال : قلت لأبی عبد الله عليه السلام : أسمع الحديث منك فأزيد وأنقص ؟ قال : إن كنت تريد معانيه فلا بأس؛ وهمين طور: الكافي: ج 1 ص 64 - 65 ح 2؛ عدة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمد ، عن عثمان بن عيسی ، عن أبی أيوب الخزاز ، عن محمد بن مسلم ، عن أبی عبد الله عليه السلام قال : قلت له : ما بال أقوام يروون عن فلان وفلان عن رسول الله صلی الله عليه وآله لا يتهمون بالكذب ، فيجيئ منكم خلافه ؟ قال : إن الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن ؛ وهمين طور: الكافي: ج 7 ص 34 - 35 ح 27؛ علی بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبی عمير ، عن عمر بن أذينة قال : كنت شاهد ابن أبی ليلی فقضی فی رجل جعل لبعض قرابته غلة داره ولم يوقت وقتا فمات الرجل فحضر ورثته ابن أبی ليلی وحضر قرابته الذی جعل له الدار ، فقال ابن أبی ليلی : أری أن أدعها علی ما تركها صاحبها ، فقال له محمد بن مسلم الثقفی : أما إن علی بن أبی طالب عليه السلام قد قضی فی هذا المسجد بخلاف ما قضيت ، فقال : وما علمك ؟ قال سمعت أبا جعفر محمد بن علی عليهما السلام يقول : قضی أمير المؤمنين علی بن أبی طالب عليه السلام برد الحبيس وإنفاذ المواريث فقال ابن أبی ليلی : هذا عندك فی كتاب ؟ قال نعم ، قال : فأرسل وائتنی به قال له محمد بن مسلم : علی أن لا تنظر فی الكتاب إلا فی ذلك الحديث ، قال : لك ذاك ، قال : فأراه الحديث عن أبی جعفر عليه السلام فی الكتاب فرد قضيته".
[26] - الكافي: ج 1 ص 53 ح 14.
[27] - مشرق الشمسين: ص 269.
[28] - بحث آن تفصيلا در جای خود خواهد آمد.
[29] - مانند بلندی قد و سلايق شخصی و...
[30] - تفصيل اين بحث انشاء الله در امر مولوی و ارشادی بيان خواهد شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo