< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1400/08/10

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت هشتم نهج‌البلاغه/عجایب و شگفتی‌های خلقت انسان /دعوت به اندیشیدن در شگفتی‌های جسمانی انسان، (جلسه دوم)

 

وَقَالَ‌ الْإِمَامُ‌ عَلَى× «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ‌ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ،‌ وَيَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ،‌ وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ‌، وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم‌»[1] .

امام× فرمود: از [ويژگی‌هاى] اين انسان تعجب كنيد كه با يك قطعه پيه مى‌بيند، با قطعه گوشتى سخن مى‌گويد، با استخوانی می‌شنود و از شكافى تنفس مى‌كند!

محور سخن در حکمت هشتم با موضوع تأمل و برانگیخته شدن اعجاب انسان نسبت به کیفیت خلق جسمانی خود است.

امام× در این حکمت به جهات مهمی از جسم انسان و کیفیت خلقت و آفرینش انسان پرداخته و از همگان خواسته است که با تعجب به آن‌ها بنگرند، تا تعجب آن‌ها سبب پیگیری‌شان برای تأمل و درایت و تدبر در داستان آفرینش انسانی بشود که از سوی خداوند آفریده شده است.

معلوم می‌شود که امام× از بیان این جمله به‌دنبال تحریک جامعه و تشویق افراد آن به اندیشیدن در خلقت آدمی است؛ اما سؤال این است که چرا برای اندیشیدن به‌سراغ این چهار نوع ابزار رفته است هرکدام ابزاری برای یکی از حواس (حس بینایی، حس شنوایی، حس بویایی، و حس چشایی) است؟

البته در حدیث به این حواس اشاره نشده است، بلکه به سخن گفتن و ... اشاره‌شده که آن‌ها ابزار این حواس می‌باشند. و از سوی دیگر هر کدام از این‌ها حکایت از یک جهت از جهات توانایی انسان می‌کند که توانایی دیدن، گفتن، شنیدن و بوییدن باشد.

شکی نیست که این جهات از توانای در انسان با هیچ موجود دیگری قابل‌مقایسه نیست.

به‌عبارتی‌دیگر، این چهار عضو دارای چه خصوصیاتی هستند که اندیشیدن و تفکر را باید از آن‌ها شروع کرد؟

البته باید این‌گونه پاسخ بدهیم که همه‌ی ابعاد و اعضای بدن انسان می‌تواند محلی برای اندیشیدن در خلقت خداوند باشد؛ اما این چهار عضو دارای خصوصیات مهمی هستند که از جنس اشیاء بسیار ناچیز و کوچک آفریده شده‌اند؛ ولی درعین‌حال از توانمندی بسیار بالا و والایی برخوردار شده‌اند.

آن چهار خصلت که مایه‌ی شگفتی و تعجب انسان می‌شوند عبارت‌اند از:

    1. يَنْظُرُ بِشَحْمٍ

انسان می‌بیند؛ اما عامل بینایی او تکه‌ای پیه و چربی است؛ و به‌عبارتی‌دیگر، تکه گوشتِ رقیق‌شده و شفافی است که از پیه و چربی می‌باشد. بینایی انسان آن‌چنان عظمت دارد که در درون بدن انسان قرار داده‌اند و همانند دوربین پیشرفته‌ای با تجهیزات کامل می‌باشد که می‌تواند همه عالم را فیلم‌برداری کند.

در پشت چشم، و در قالب مغز آدمی حافظه‌ی باعظمت (ابررایانه‌ای) گذاشته‌اند که همه برداشت‌های تصویری چشم را در آنجا ذخیره می‌کند و هرگاه انسان اراده کند، بی‌درنگ برای او حاضر می‌کند؛ یعنی حافظه‌ی انسان پیکربندی و تقسیم‌بندی شده و هر تصویری در سر جای خودش قرارگرفته است؛ این فراخوان تصویر نیز به اراده‌ی مغز انسان بستگی دارد؛ یعنی هرگاه مغز انسان دستور بدهد، همان تصویر در برابر چشمان وی حاضر می‌شود. لذا تعجب انسان از چنین قدرتی برانگیخته می‌شود.

    2. وَيَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ

انسان سخن می‌گوید؛ اما سبب سخن گفتن او تکه گوشتی به نام زبان است که عامل نطق انسان می‌شود.

این قوه‌ی ناطقه‌ای که به‌تعبیر امیرمؤمنان× «مَا الْإِنْسَانُ لَوْ لَا اللِّسَانُ إِلَّا صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ أَوْ بَهِيمَةٌ مُهْمَلَة»[2] ؛ اگر زبان نبود، انسان، جز يك نقش مجسّم يا حيوان سرگردان، چيزى نبود.

انسان با این عظمت، قوه‌ی ناطقه‌اش که فعال می‌شود، همانند مسلسل کلمات را پشت سرهم می‌چیند و آن‌چه را که در ضمیرش هست غیر از زبان هیچ‌چیز دیگری نمی‌توان آن‌را بیان کند. زبان، بخش عمده‌ی اظهار دانش و توانایی در وجود انسان را انجام می‌دهد. پس با تأمل در زبان که تکه گوشتی است باید تعجبتان برانگیخته شود.

    3. وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ

انسان می‌شنود؛ اما شنوایی او به‌سبب تکه استخوانی است؛ البته این استخوان نرم می‌باشد و خشک نیست. عامل شنیدن انسان تکه استخوانی نرم و تازه به نام غضروف است که در میان آن پرده صماخ قرار دارد. این استخوان‌های چکش گونه‌ای که همانند چکش بر سندان خورده می‌شود و سبب شنیدن می‌شود باید سبب تعجب شما بشود.

    4. وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم

انسان تنفس می‌کند؛ نفس کشیدن از علائم حیاتی آدمی است و بدون آن، انسان زنده نمی‌ماند؛ اما دو سوراخ بینی، عامل تنفس است. راه اصلی تنفس، بینی است و تنفس از دهان، راه کمکی و دوم می‌باشد؛ ازاین‌رو در موارد گوناگون توصیه به تنفس از بینی شده است[3] .

به‌عنوان نمونه، در رشته‌های ورزشی همانند کوه‌پیمایی سفارش به تنفس از بینی شده است، زیرا تنفس از دهان باعث خشکی دهان و گلو می‌شود که این موضوع باعث خشک شدن آب بدن و کمبود انرژی می‌شود؛ بنابراین راه اصلی و طبیعی تنفس، بینی است.

حضرت فرمود: «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ»؛ این انسان را بنگرید و تعجب کنید که با دو شکاف و سوراخی که خدا در جلوی صورت او قرار داده تنفس می‌کند.

آن‌قدر هم دقیق است که این شکاف بینی در افراد متفاوت است، برخی‌ها بینی درشتی دارند، چون‌که نیاز بیشتری به تنفس دارند و برخی نیز بینی ریزی دارند، زیرا نیاز کمتری به تنفس دارند. ازاین‌رو شکاف بینی هر کس به‌اندازه‌ای است که ریه‌ی وی به هوا نیاز دارد. ازاین‌رو می‌گویند اگر سوراخ بینی انسان تنگ‌تر باشد، تنگی نفس می‌گیرد و اگر گشادتر باشد بیش‌ازحد هوا وارد ریه‌اش می‌شود و موجب آلودگی ریه می‌گردد؛ و این‌ها باید انسان را به تعجب و شگفتی وا‌دارد.

در مبحث گذشته درباره‌ی سند حکمت هشتم مطالبی را بیان کردیم و گفتیم که این کلام مولا× قبل از سید رضی در کلام وعاظ و شعرای از قدما نقل‌شده است.

برخی از واژه‌های ضروری در این حکمت را بیان کردیم؛ ازجمله، لفظ «اعجبوا» که تعجب از امور ذاتی انسان است، زیرا «الانسان متعجبٌ»؛ به‌گونه‌ای که نیاز به توصیه نیز ندارد، زیرا انسان با دیدن یک امر غیرعادی تعجب می‌کند؛ از همین‌رو دانستن این‌که با یک‌ تکه پیه و چربی می‌بینیم و با تکه استخوانی می‌شنویم؛ به‌طور یقین تعجب انسان را بر خواهد انگیخت؛ اما امام× از بیان این‌ها منظور دیگری دارد و هدف ایشان تنها به تعجب واداشتن انسان نیست، بلکه هدف امام× از بیان این جملات، تدبر کردن و یافتن حکمت‌ها و دانستن خواسته خدا از ما در برابر قرار دادن این قوه با این نکات ریز است.

به‌طورقطع و یقین انسان در برابر نعمت‌های الهی تکالیفی دارد.

بنابراین، خواست خدا از ما در برابر این نعمت‌های بزرگ چیست؟

علت اختصاص این نعمت‌ها به انسان چیست؟

اندیشه در قدرت خدایی که توانایی این را دارد که تنفس ما را از راه سوراخی استاندارد تأمین کند؛ آیا توانایی رساندن روزی به ما را از کانالی استاندارد ندارد؟

این‌ها عواملی است که انسان را به تدبر و اندیشه وا‌می‌دارد؛ بنابراین دستور به تعجب کردن خصوصیت ندارد، بلکه تعجب، راهی برای تدبر و اندیشه کردن است.

همان‌گونه که بارها بر کلام مولا× تأکید شده؛ ایشان در حکمت‌ها به شناخت زوایای جامعه‌ی سالمِ دینی می‌پردازند. جامعه‌ای که خواهان سلامتی، پویایی و فعالیت است، باید همیشه در اندیشه‌ای هدفمند به سر ببرد، آن‌هم اندیشه‌ای که انسان را به‌هدف برساند.

کلام مولا این‌چنین است، فرمود: تعجب کنید؛ یعنی قوه‌ی اندیشیدن خود را به حرکت دربیاورید؛ و باید پیگیری کرد تا به نتیجه‌ای رسید.

سؤالی را در مبحث گذشته مطرح کردیم که در این مبحث می‌خواهیم بیشتر بر روی آن تأمل‌کنیم و آن سؤال این است که حکمت‌های پیشین امیرمؤمنان× پند و اندرزهای اجتماعی بود که زوایای جامعه‌ی سالمِ دینی را بر ما بیان می‌کرد، چراکه تجربه‌ی خود مولا× در اداره‌ی جامعه بود؛ کلام ایشان در حکمت‌های پیشین روند خاصی داشت و مباحث گوناگون فردی، اجتماعی، روانی، اخلاقی، اقتصادی و سیاسی را در برمی‌گرفت؛ اما چرا لحن ایشان در حکمت هشتم تغییر کرد و به‌سراغ مسائل پزشکی یا چگونگی خلقت انسان رفت که همه‌ی این‌ها برای اندیشیدن بود؟

چرا امام× در این حکمت برای دعوت به اندیشیدن و تدبر، به‌سراغ چهار قوه‌ی (بینایی، شنوایی، چشایی و بویایی) رفت؟ چرا برای اندیشیدن از اعضای دیگر بدن انسان از قبیل موهای ابرو نام نبرد؟!

قوه چشایی و قدرت سخن گفتن هر دو در زبان است؛ قوه بویایی و تنفس کردن از راه بینی است؛ قوه شنوایی در گوش و قوه بینایی نیز در چشم است. آیا این‌ها از خصوصیات ویژه‌ای برخوردار بودند که امام× تنها به این چهارتا اشاره‌کرده است؟

در جواب می‌گوییم:

اولاً: هر عضوی از اعضای بدن انسان عامل اندیشیدن است و در برانگیختن انگیزه‌ی انسان برای تعجب، آن‌چنان تفاوتی نمی‌کند.

ثانیاً: مولا× به‌طور طبیعی در پی متذکر شدن یک اسلوب تربیتی و تبلیغی برای ماست و آن اسلوب تربیتی و تبلیغی نیز یادآوری نعمت‌های الهی می‌باشد.

برای بیدار کردنِ اندیشه‌ی کسی باید نعمت‌های خداوند را برای او یادآور باشیم و از او بخواهیم که آن‌ها را بشمارد؛ آن‌هم نعمت‌هایی که برای انسان ملموس است؛ از قبیل: دیدن، شنیدن، تکلم و نفس کشیدن را که تجربه می‌کند؛ اما افزون بر این جهات، ویژگی‌های دیگری نیز در آن‌ها هست که به آن اشاره می‌کنیم.

ویژگی‌ها:

    1. این چهار عضو (بینی، گوش، چشم و زبان) چهار عضوِ اساسی در زندگی انسان هستند.

    2. این چهار عضو، چهار توانایی انسان از چهار چیز کم‌ارزش است؛ به‌عنوان نمونه، یک‌تکه پیه، به‌عنوان چشم در سر گذاشته و قوه‌ی بینایی را در آن قرار داده است و این قدرت‌نمایی خالق برای مخلوق است.

هنگامی‌که خدا پیامبر را برگزید، فرمود: {هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا}[4] ؛ پیامبر را در میان بی‌سوادان برانگیختم.

انسانی که از معلمی در دنیا درس نیاموخت؛ (به‌حسب ظاهر، خواندن و نوشتن نمی‌دانست) اما خدا، قرآن با این عظمت را بر او نازل کرد، و او را هدایت‌گر همه‌ی عالم قرارداد و همه‌ی علوم گذشته، حال و آینده را در وجودش به ودیعه نهاد. در ظاهر، او درس نخوانده است؛ یتیم است، ثروتی هم ندارد؛ اما این انسان، اشرفِ مخلوقات می‌شود. این قدرت‌نمایی خداوند متعال است. از تکه‌ای پیه، توانایی دیدن همه‌ی عالم را به انسان عنایت می‌کند که پیشرفته‌ترین دوربین در وجود اوست و می‌تواند به‌وسیله‌ی آن بر همه‌چیز تمرکز کند و هر چیزی را ریز یا درشت نماید.

خداوند می‌خواهد بگوید که با این اشیا و ابزار کوچک و سبک، به شما قدرت دادم تا در حقیقت، به عجایب خلقت از نگاه مادی و جسمانی توجه شود؛ دعوت به تأمل کردن به عجایب جسمانی انسان به‌جهت این است که پایه‌ی این قدرت‌ها، همه سبُک است.

این نوع نگاه که به عجایب خلقت توجه کنید، یک نوع نگاه به حکمت مولا× و دعوت وی به تدبر در خلقت جسمانی انسان است. همین نگاه در روایات به‌عنوان فواید و حکمت خلقت اعضای انسان وجود دارد.

به‌عنوان نمونه، پیامبر’ فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى خَلَقَ عَيْنَيِ ابْنِ آدَمَ عَلَى شَحْمَتَيْنِ فَجَعَلَ فِيهَا الْمُلُوحَةَ وَلَوْ لَا ذَلِكَ لَذَابَتَا وَلَمْ يَقَعْ فِيهِمَا شَيْ‌ءٌ مِنَ الْقَذَى إِلَّا أَذَابَهُمَا وَالْمُلُوحَةُ تَلْفِظُ مَا يَقَعُ فِي الْعَيْنَيْنِ مِنَ الْقَذَى‌... ‌وَجَعَلَ الْبُرُودَةَ فِي الْمَنْخِرَيْنِ حِجَاباً لِلدِّمَاغ‌»[5] .

فرمود: خداوند تبارك و تعالى دو چشم انسان را از جنس پيه آفريد و سپس در آن شورى قرار داد، زيرا در غير اين صورت چشم‌ها آب مى‌شدند و نيز با بودن اين شورى هيچ خاشاك و تيغى در آن قرار نمى‌گيرد، مگر آن‌که چشم‌ها آن‌را ذوب مى‌كنند و اساساً هر خار و ذرّه‌اى كه در چشم واقع شود شورى ديدگان آن‌را بيرون مى‌اندازد؛ ... و در دو لوله بينى برودت و سردى قرار داد تا حجاب و پوشش براى مغز باشد. [به‌خاطر این‌که سر انسان گرم است و بیماری‌ها و هر چه در سر انسان هست از راه بینی خارج شود.]

همچنین امام صادق× در پاسخ پرسش‌های طبیب هندی این‌گونه فرمود:

«وَكَانَتِ الْعَيْنُ كَاللَّوْزَةِ لِيَجْرِيَ فِيهَا الْمِيلُ بِالدَّوَاءِ وَيَخْرُجَ مِنْهَا الدَّاءُ وَلَوْ كَانَتْ مُرَبَّعَةً أَوْ مُدَوَّرَةً مَا جَرَى فِيهَا الْمِيلُ وَمَا وَصَلَ إِلَيْهَا دَوَاءٌ وَلَا خَرَجَ مِنْهَا دَاء وَجُعِلَ الْأَنْفُ فِيمَا بَيْنَهُمَا لِيَقْسِمَ النُّورَ قِسْمَيْنِ إِلَى كُلِّ عَيْنٍ سَوَاءً...وَجُعِلَ ثَقْبُ الْأَنْفِ فِي أَسْفَلِهِ لِتَنْزِلَ مِنْهُ الْأَدْوَاءُ الْمُنْحَدِرَةُ مِنَ الدِّمَاغِ وَيَصْعَدَ فِيهِ الْأَرَايِيحُ إِلَى الْمَشَامِّ وَلَوْ كَانَ عَلَى أَعْلَاهُ لَمَا أُنْزِلَ دَاءٌ وَلَا وَجَدَ رَائِحَة»[6] .

فرمود: بينى در وسط دو چشم قرارگرفته تا نور را به دو قسمت مساوى تقسيم كند و چشم را مانند بادام آفريد تا ميل دوا در آن جريان پيدا كند و درد از آن بيرون آيد و اگر چشم چهارگوش يا دایره مانند، ميل در آن جریان نمی‌یافت و دوا را به همه‌ی آن نمى‌رسانيد و درد آن درمان نمی‌شد. و سوراخ بينى به‌طرف پايين است تا داروهايى كه از مغز به پايين ترشّح مى‌كند فروریزد و بوها به شامّه برسد و اگر به‌طرف بالابود، دارو پايين نمى‌ريخت و بو را احساس نمى‌كرد.

    3. پایه‌ی بینایی، تکه‌ی پیه کم‌ارزشی است؛ پایه‌ی سخن گفتن، تکه گوشتی است؛ با این پایه، قدرتی بزرگ و باعظمت است. امام در اینجا یادآوری می‌کند، می‌فرماید: «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَان»؛ ای انسان! به خودت یا به دیگری که نگاه می‌کنی، فکر کن و ببین که خداوند انسان را با همه‌ی ضعف و ناتوانی‌اش بسیار باعظمت آفریده است به‌گونه‌ای که بتواند با تکه‌ای از پیه، ببیند؛ بنابراین مغرور نشو؛ زیرا اگر خدا نبود چنین توانایی، در وجود تو نمی‌بود. پس مواظب وجودت باش تا به غرور آلوده نشود.

توجه به این‌گونه توانایی‌ها از ابزارهای ساده برای شکستن غرور آدمی است.

توجه این‌چنینی در قرآن نیز وجود دارد.

آن‌جا که خداوند خطاب به انسان می‌فرماید:

{أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ[7] ‌* وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ[8] * وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ}[9] ؛ آیا برای او دو چشم و یک زبان و دو لب قرار ندادیم؟! و او را به راه خیر و شرّ هدایت کردیم!

این آیات پس از آیاتی است که نسبت به مغرور شدن انسان تذکر می‌دهد؛ سپس بلافاصله به این نعمت‌ها اشاره می‌کند.

این‌جا هم موضوع چشم و لبان و زبان است؛ یعنی سه نعمت مادی در انسان مورداشاره قرار می‌گیرد و انسان دعوت به تفکر و اندیشیدن در آن می‌شود.

این دعوت به تفکر پس از طرح آیاتی که مربوط به غرور آدمی است برای این است که انسان را در ضمن با عظمت بودن به‌یاد خدا بیندازد تا از غرور دنیایی و امکانات و توانایی‌های آن مغرور نشود.

یعنی در ضمن اینک ه توانایی‌های انسان را یادآوری می‌کند به او متذکر می‌شود که این‌ها را خداوند به شما داده و اگر همین اندازه امکانات کوچک را نمی‌داشتی، امکان برخورداری از این توانایی‌ها را نمی‌داشتی.

یعنی ای انسان! درعین‌حال که توانمندی و قدرت داری، باید احساس ضعف و نیازمندی به‌وجود و ذات خداوند نیز داشته باشی.

در «منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة» میرزا حبیب‌الله خوئی دراین‌باره این‌گونه آمده است:

«ينبّه الانسان على ضعفه فى اصول حياته لينزله‌ من‌ مركب‌ غروره‌ وهناته ويشير إلى أنّ أعظم أركان وجوده قائم على امور خفيفة ومبان ضعيفة فمبدأ نظره الذى هو نور وجوده وضياء ديجوره الّذي لو سلب عنه اظلمت عليه الدّنيا وما فيها، قطعة صغيرة من‌ الشحم‌ الّذي لو عرض على أحد لا يشتريه بفلس وكلامه الّذي هو قوام انسانيّته ومبدأ فخره على سائر أبناء جلدته الحيوانيّة قائم على قطعة صغيرة من‌ اللّحم‌ الّذى لو بقى يوما لتعفّن وفسد، ويتنفّر عنه كلّ أحد. وسمعه الّذي يربطه بكلّ العالم وينشد له بما شاء ويترنّم قائم على قطعة من‌ العظم‌ الفاقد للقيمة والبائد عند شروق الشمس ونفوذ البرد يوما بعد أمس. وتنفّسه الذى به يحيي كلّ آن يخرج‌ من خرم‌ بلا بنيان.‌»[10] .

ایشان می‌فرماید: مولا×، انسان را بر ناتوانی‌اش تنبیه کرده و به وی یادآور می‌شود که مغرور نشود، چراکه بدون خداوند پایه‌های زندگی تو ضعیف است. علت بیان این‌چنین از سوی خدا این است که انسان را از مرکب غرور پایین بیاورد؛ تا بداند هر آن‌چه دارد از خداست و اشاره می‌کند که پایه‌ی بزرگ‌ترین ارکان وجودی انسان، اموری سبک و ضعیف است؛ پس مبدأ نگاهش که نور وجودش و روشنایی‌بخش آن است که اگر از انسان گرفته شود دنیا و هر آنچه در آن هست برای او تاریک می‌شود؛ قطعه کوچکی از پیه است که اگر آن را دربیاورد و بخواهد بفروشد ارزشی ندارد؛ اما خداوند با بهره‌مند ساختن انسان از آن کاری کرده که بتواند همه‌ی عالم را ببیند. پس [ای] انسان مغرور نشو و از مرکب غرور پایین بیا.

و سخن گفتن وی که قوام انسانیتش و مبدأ فخرش بر سایر حیوانات است بر قطعه گوشتی کوچک استوار است که اگر یک روز بماند فاسد می‌شود و هر کسی نیز از کنارش رد بشود از او می‌گریزد؛ اما هنگامی‌که خدا آن را در دهان انسان قرارداد، عامل موفقیتش می‌شود.

شنوایی که شما را با همه‌ی عالم مرتبط می‌کند- شاید در قدیم متوجه همه عالم نمی‌شدیم؛ اما اکنون با این گوش با موبایل یا تلفن با همه‌ی عالم مرتبط می‌شوید- بر پایه‌ی تکه استخوانی است که قیمتی ندارد و اگر بماند سرد می‌شود و ارزشی ندارد؛ و هنگامی‌که در درون شما است قدرت شنوایی دارید و...

تنفس نیز همین‌گونه است؛ و نَفَسش که هر بار از سوراخی بی‌پایه و ریشه بیرون می‌آید، سبب حیات انسان می‌شود.

بیان همه‌ی این‌ها از این ‌جهت است که انسان را از مرکب غرور به زمین بکشاند.


[3] - تنفس از راه بینی یا دهان.
[10] - منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‌21، ص22.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo