استاد سيد ابوالفضل طباطبایی
نهج البلاغه
1400/09/08
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع: شرح حکمت های نهج البلاغه/شرح حکمت نهم /هشدار نسبت به واقعیتهای غلط جامعه(جلسه سوم)
وَقَالَ×: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى [قَوْمٍ أَعَارَتْهُمْ مَحَاسِنَ غَيْرِهِمْ وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُمْ سَلَبَتْهُمْ مَحَاسِنَ أَنْفُسِهِمْ] أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه»[1] .
بحث در شرح حکمت نهم نهجالبلاغه بود. تابهحال دو جلسه پیرامون این حکمت گفتگو کردیم.
امیرمؤمنان× در این حکمت میفرمایند: چون دنيا به كسى روى آورد، نيكىهاى ديگران را به او عاريت دهد و چون از او روى برگرداند خوبىهاى او را نيز بِرُبايد.
به تعبیری، هرگاه که دنیا بر قومی اقبال کند، همه نسبتها و زیباییهای دیگران را به آنها عاریه میدهد – صفتهای خوب دیگران را به آنها نسبت میدهد- و زمانیکه اقبال دنیا پایان یابد و دنیا به آنها پشت کند- همین دنیا (اهل دنیا) که زمانی به این انسان رو کرده بود و خوبیهای دیگران را به او نسبت میداد- همین افراد دوباره زبان میگشایند و محاسنش را به دیگران بازمیگردانند و هر خوبی را که فرد داشته از او میستانند و میگویند که او هیچ نداشت! [مثل اینکه هیچ خوبی در وجود او نبوده است.]
متأسفانه ملاک قضاوت در برخی از بخشهای جامعه اینگونه است که به اقبال و ادبار دنیا ارتباط دارد و این در جامعه انسانی یک واقعیت تلخ است. امیرمؤمنان× برای این واقعیت نادرست هشدار داده و میفرمایند: بدانید که این واقعیتی در جامعه شما هست و برخی افراد اینچنین هستند.
اما از باب اینکه پیامبر| و امام جامعه بهعنوان معلم الحکمة هستند و افزون بر کتاب، حکمت را هم باید به مردم بیاموزند؛ یعنی باید هم معلم کتاب و هم معلم حکمت باشند.
علامه طباطبایی تعلیم حکمت را معنا کرده و دراینباره میفرمایند: زدودن سنتهای غلط و ترویج سنتهای درست تعلیم حکمت میشود.[2]
ازاینرو، امیرمؤمنان× نسبت به این سنت و واقعیتهای نادرست در جامعه هشدار میدهد.
بررسی اختلاف نسخه در کلام مولا×
در برخی از نسخههای نهجالبلاغه، اختلاف عباراتی پیرامون این حکمت وجود دارد که -البته این اختلاف نسخه، هم در نهجالبلاغه و هم در کلام امیرمؤمنان× فراوان است- در ذیل به آنها اشاره میکنیم:
• در برخی از نسخههای نهجالبلاغه، همانند ابی الحدید و دیگران از عبارت «عَلَى اَحَدٍ»، بهجای «عَلَى قَوْمٍ»[3] [4] استفاده کرده است؛
• در برخی از منابع هم «علی احدٍ»[5] آمده است.
• در غررالحکم نیز تعبیر «علی عبدٍ»[6] را بهکار برده است.
• شیخ صدوق و علامه مجلسی این روایت را از امام صادق× نقل کردهاند[7] .
• در برخی از منابع و نسخهها، قسمتهایی از روایت تغییر کرده است؛
بهعنوان نمونه، تحف العقول اینچنین نقل کرده است:
وَ قَالَ عَلِیٌّ×: «إِذَا أَقْبَلَتْ دُنْيَا قَوْمٍ كُسُوا مَحَاسِنَ غَيْرِهِمْ ...»[8] ؛ هنگامیکه اقبال دنیا ایجاد بشود محاسن دیگران پوشیده میشود.
مرحوم طبرسی نیز در «مشکاة الانوار» روایت را از امام صادق× اینگونه نقل کرده است:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى إِنْسَانٍ أَعْطَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه»[9] ؛ اگر دنیا بر انسانی رو کند، محاسن دیگران را نیز به او عطا میکند.
اختلاف در نسخهها وجود دارد؛ اما هیچکدام از اینها معنی و تفسیر کلام مولا× را تغییر نمیدهد، چراکه مضمون یکی است و میتوان گفت برخی از اینها نقل به معنی شدهاند.[10]
بیماری تملق و چاپلوسی
با شرح کلام مولا× اشاره به واقعیتی تلخ در جامعه داشتیم و این مطلب حکایت از وجود یک بیماری در جامعه دارد؛ آنهم زمانی است که دنیا و اقبال آن ملاک قضاوتها قرار بگیرد. هنگامیکه اینگونه شد و انسان از جایگاهی برخوردار گردید، دیگران زبان بهخوبی او میگشایند؛ اما همینکه دنیا به او پشت کرد، زبان به بدی او میگشایند؛ یعنی ادبار و اقبال دنیا به دیگران ملاک قضاوتها میشود و این یک بیماری اخلاقی است که باید درمان بشود، یک بیماری اجتماعی نیز بهحساب میآید که نام آن تملق و چاپلوسی است که قبلاً به این بیماری[11] و راه درمان آن[12] اشاره کردیم.
گستره تملق
اما سؤالی که اینجا مطرح میکنیم این است که این بیماری که مولا× دارد آنرا بهعنوان یک واقعیت از واقعیتهای جامعه بیان میکند، آیا این بیماری مختص مردم است، یا بیماری حاکمان و حکومتها نیز هست؟
میگوییم: واضح است که این بیماری بیشتر شامل حاکمان و اصحاب تریبون و موقعیتداران جامعه میشود؛ یعنی کسانیکه در جامعه از موقعیتی برخوردار هستند، زمینهی تملقگویی برای آنها از سوی دیگران بیشتر است تا انسانی که در جامعه موقعیتی ندارد، زیرا مقصود امام× از «أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا» این است که وقتی دنیا به کسی روی کرد، زبان تملق و چاپلوسی گشوده میشود؛ پس چاپلوسی و تملق که یک بیماری و آفت برای جامعه بهشمار میرود اختصاص به مردم عادی ندارد، بلکه میتوان گفت که خطر آن برای حاکمان و رهبران جامعه بیشتر از عموم مردم است؛ لذا هر کس که در یک منصبی و جایگاهی قرار میگیرد، مسئولیتش در این عرصه سنگینتر میشود.
نکته دیگری که در اینجا نیاز به تأمل دارد این است که تملقگویی در جامعه واقعیتی تلخ و یک نوع بیماری است که این یک طرف داستان است؛ اما طرف دیگر داستان تملق پذیری است؛ یعنی افراد متملق و چاپلوسی در جامعه هستند که تا موقعیتی برای طرف ایجاد میشود شروع به چاپلوسی کردن و مدح بیشازحد میکنند که این عمل خودش ذم است؛ یعنی زیادی تعریف کردن و مداحی بیشازحد از کسیکه این خصوصیات را ندارد، در حقیقت مدح طرف نیست بلکه خود نوعی ذم است و او خودش متوجه نیست؛ اما در طرف مقابل انسان تملق پذیر قرار دارد. تملق پذیری هم همانند تملقگویی کار بدی است و همانند آن نوعی بیماری است؛ یعنی همانگونه که تملقگویی را باید درمان کنیم تا جامعهمان جامعهی سالمِ دینی بشود، تملق پذیری نیز باید درمان بشود؛ یعنی افراد جامعه باید بهجایی برسند که همانند مرحوم امام، مقام معظم رهبری[13] و دیگر بزرگان وقتیکه تعریف و تمجید بیشازحد از آنان میشود مانع میگردند و به این کار اعتراض میکنند.
البته شاید همهی این تعریف و تمجیدها تملق و چاپلوسی نباشد؛ اما آنان به جهت خودساختگی و اخلاصی که دارند از این کار منع میکنند.
بهعنوانمثال، مرحوم امام+ - شخصیتی که کسی در تقوا، تهذیب، مسائل اخلاقی و خودسازی ایشان شک نمیکند - دراینباره به آیتالله مشکینی& این تذکر را دادهاند.[14]
بنابراین، تملق پذیری، هم در حکومت و هم در میان مردم، نوعی بیماری است و باید از این موضوع جلوگیری بشود، بلکه میتوان گفت تملق پذیری دو خسارت و تملقگویی یک خسارت دارد، چراکه کسیکه تملقگو است زمینهی انحطاط و نابودی خود را به دست خودش فراهم میکند؛ یعنی خودش را خراب کرده و ارزش و قیمت خود را کم میکند؛ اما آنکه تملق پذیر است، دو انحطاط دارد، یک انحطاط برای خودش هست که آنرا میپذیرد یعنی صفتی که در او نیست را میپذیرد؛ انحطاط دیگر هم از آن کسی است که تملقگویی میکند، چراکه آن فرد هم وقتیکه با پذیرش تملق از سوی طرف مقابل مواجه میشود انحاطا پیداکرده و زمینهی این حرکت نادرست در او نیز ایجاد میشود. پس در حقیقت، تملق پذیر هم سبب و هم مباشر است؛ برای خودش مباشر و برای گویندهی تملق، سبب است و اگر فردی که از او تملق میشود جلوی تملقگو و فرد چاپلوس را بگیرد، راه بسته میشود. پس معلوم میشود که تملق پذیری مهمتر از تملقگویی است.
در خطبهی 216 نهجالبلاغه، امیرمؤمنان× نسبت به فردی که زبان به مدح وی گشود و مدح او را بیشازحد بیان نمود، نسبت به این بیماری و مرض در جامعه متذکر شده و میفرماید:
«... فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ [الْبَقِيَّةِ] فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَفَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا، فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ...»[15] ؛ از شما میخواهم كه مرا با سخنان زيباى خود مستاييد تا از عهدهی وظايفى كه نسبت به خدا و شما دارم بر آيم، و حقوقى را كه مانده است بپردازم، و واجباتى را كه بر عهدهی من است و بايد انجام بگيرد اداء كنم، پس چنانکه با پادشاهان سركش سخن میگویند، با من حرف نزنيد، و چنانکه از آدمهای خشمگين كناره میگیرند، دورى نجوييد، و با ظاهرسازی با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقّى به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پى بزرگ نشان دادن خويشم، زيرا کسیکه شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن، براى او دشوارتر خواهد بود.
بنابراین آنچه از کلام مولا× در اینجا بهکار میرود این است که این بیماری، یک نوع بیماری بسیار گستردهای است که اگر راه را باز کنیم هم تملقپذیران و هم تملقگویان در این بیماری درگیر میشوند و بهآسانی از جامعه رخ برنمیبندد و همه درگیر آن خواهند شد؛ پس باید مراقبتهای فراوانی انجام داد.
نکته: از آنجا که گفتیم، امیرمؤمنان در حکمتهای نهجالبلاغه بهدنبال بیان زوایای جامعهی سالم دینی است، در این حکمت نیز حضرت میخواهد بفرماید، مراقب باشید، جامعهای که در آن زندگی میکنید بهآسانی مبتلا به ویروس فراگیر تملق و ملاک قرار دادن اقبال و ادبار دنیا میشود.
ریشهیابی تملّق در جامعه
سؤال دیگری که در اینجا مطرح میکنیم این است که این واقعیت تلخ و این بیماری چرا در جامعه ایجاد میشود؟ چرا گاهی از اوقات مردم متملق میشود؟ در مقابل، چرا برخی از افراد برای شنیدن حرف تملق دیگران آماده و حاضر میشوند؟ ریشهی این بیماری کجاست؟
یکی از راهحلهای درمان بیماریها در جامعه، پی بردن به ریشهی آن بیماریهاست؛ بیماریهای اخلاقی نیز همینگونه هستند و باید ریشهیابی بشوند؛ و ممکن است ریشههای متعددی داشته باشند؛ اما به نظر میرسد که در حوزهی اجتماعی، دارای دو ریشهی اساسی باشد که باید به آن توجه نماییم. این دو ریشه، دو بنیان مهم، عام و اساسی است که هرکدام ممکن است چتری داشته باشند و بناها و بنیانهای متعدد دیگری را در بر بگیرد.
اولین نکته در ریشهیابی این صفت ناپسند، موضوع منفعتطلبی است؛ یعنی هرکجا که منفعت باشد، تملقگویی از پدیدهها و پیآمدهای آن خواهد بود؛ یعنی منفعتطلبی ریشهای است که شاخ و برگ فراوانی دارد؛ ازجملهی آن شاخ و برگها، تملقگویی، و شنیدن و پذیرفتن آن تملق است. معمولاً عدهای در جامعه هستند که بهدنبال موقعیت میچرخند، بهدنبال این هستند که اگر اندک زمینهای فراهم منفعت خودشان را بستاند؛ حال، در هر غالبی که میخواهد باشد، چه میخواهد غالب دینی باشد، و چه میخواهد غالب غیردینی باشد؛ آنها بهدنبال منفعت خودشان هستند. حتی برخی از افراد در برخی از موقعیتها بهسراغ این میروند که از برخی عناوین شرعی و دینی برای منفعتطلبی خودشان استفاده کنند.
یکی از عناوین بحث، دروغ مصلحتآمیز است. دروغ، ازنظر فقهی و شرعی حرام است؛ خیلی از این دروغهایی که در جامعه گفته میشود، مصلحتآمیز نیست، بلکه دروغهای منفعت خیز است. دروغ مصلحتآمیز آنجایی است که جان و آبروی مؤمنی در خطر باشد و این اشکالی ندارد.
شهید مطهری& هنگامیکه دراینباره (دربارهی دروغ مصلحتآمیز) صحبت میکند میفرماید:
«این دروغهایی که در جامعه به اسم دروغ مصلحتآمیز مطرح میشود اینها دروغهای منفعت خیز است چون طرف بهدنبال منفعت خودش هست میگوید اگر نگویم من ضرر خواهم کرد این را با عنوان یک مصلحتی تلقی میکند»[16] .
اینگونه افرادی که در جامعه بهدنبال منفعتطلبی هستند، بسیارند؛ در مقابل نیز افراد ضعیف الایمان و کسانیکه باطنشان ضعیف است، فراوان هستند. گاهی از اوقات برای برخی از افراد ضعیف و ناتوان هم موقعیتهای دنیایی فراهم میشود که افراد منفعتطلب بلافاصله بهدنبال این افراد ضعیف که برای آنها موقعیت ایجادشده میگردند، چراکه کسیکه دارای موقعیتی میشود اگر انسان با ارادهی قوی و مؤمن واقعی که دارای قوت باطنی است، باشد، شهوت و خواستهی روحی وی در مقابل تملقگویی افراد حرکت نمیکند و آنرا نمیپذیرد؛ میایستد و مقاومت میکند؛ اما انسانی که ناتوان و ضعیف است همینکه چند نفر او را احترام کنند، خودش را میبازد و گروههای منفعت خیز نیز از این موقعیتها استفاده کرده و زبان به تملق و چاپلوسی میگشایند.
پس به نظر میآید، اولین ریشهی این بیماری اجتماعی و انتشار این ویروس اخلاقی مسئلهی منفعتطلبی برخی از افراد است.
ریشهی دومی که [خصوصاً] در حوزهی اجتماعی میتوان بررسی نمود قهرمان سازی دروغین در جامعه است.
برخی از افراد جامعه هستند که از این روحیه برخوردار میباشند و بهدنبال این هستند که شخصیتهای دروغین را تبدیل به یک قهرمان کنند؛ یا یک شخصیت را تبدیل به قهرمانهای دروغین، و قهرمان و پهلوانی که جایگاه حقیقی ندارد؛ اما چون دنیا به او روی کرده، اینها میخواهند از این موقعیت (اقبال دنیا به او) از او یک قهرمان ساختگی بسازند و او را بهعنوان قهرمان معرفی کنند.
یکی از راههای معرفی قهرمان ساختگی همین تملقگویی و تعریف بیشازحد است؛ اینکه جلو پای او بلند بشوند و پشت سرش راه بیفتند. اینها موضوعاتی است که در جامعه فراوان وجود دارد و سبب میشود که بهخاطر ضعیف بودن نتواند در مقابل سخن و تملق دیگران مقاومت کند، اگرچه در ابتدا شاید این حرفهایی که درباره او میزنند را قبول نکند؛ ولی بهمرورزمان، آرامآرام باورش میشود که او کسی است و از همه بالاتر است؛ آرامآرام باور میکند که موقعیت مردمیاش از همه قویتر است.
اینکه انسان ادعا کند و بگوید که من حب نفس نداشته و خودم را دوست ندارم و از مدح گفتن دیگران نیز بههیچعنوان خوشم نمیآید، ادعای گزافی است؛ اما آنچه که باید در جامعه درمان بشود خوش آمدن وادادگی بیشازحد است، بهگونهای که دیگر نتواند خودش را کنترل کند، حد و مرزها را نشناسد و هرچه گفتند باورش بشود که در وی هست!
بله! بهطور طبیعی، هر کسی نفس خودش را دوست دارد و از اینکه تعریفش بکنند بدش نمیآید؛ اما مشکلش وادادگی است. انسان تا زمانیکه دنیا به او روی آورد، پیش میرود و او را احترام و تکریم هم میکنند؛ اما اگر زمانی دنیا به وی ادبار داشت و پشت کرد، آغاز دورهی بازندگی انسان شروع میشود و بلافاصله هرچه دارد از دست میدهد.
لذا حضرت فرمود: «إِذَا أَدْبَرَتْ سَلَبَتْهُم مَحَاسِنَ أَنَفْسِهِم»؛ هر چه هست، انسان از دست میدهد.
چراکه اصلاً چیزی نبوده است؛ وقتیکه خانهای پایهی محکمی نداشته باشد، دیگر زلزله نمیخواهد تا آنرا بلرزاند، بلکه باد هم آنرا میلرزاند.
آنهایی هم که قوت باطنی ندارند با اندک نسیمی بلافاصله شکست را قبول میکنند. البته اگر در اینجا غرور بهسراغ انسان نیاید، چراکه اگر تملقگویی انسان را به غرور دچار کند، آنگاه دیگر باخت و زمین خوردگی را هم نخواهد پذیرفت و آنجاست که کار سخت میشود.
نکتهی دیگری که مرتبط با کلام امام× است و باید درباره آن اشارهای داشته باشیم این است که امیرمؤمنان علی× در این سخن در این جمله دو واژهی: 1- إقْبَالُ الدُّنيَا (دنیا رو کند) 2- إدبَار الدُّنيَا (دنیا پشت کند) را بکار برده و به ارمغان گذاشته است.
حال سؤال این است که اقبال و ادبار دنیا چگونه است؟ آیا دنیا بهیکباره به انسان رو میکند یا اینکه بهتدریج رو میکند؟ آیا ادبار و پشت کردن دنیا به انسان بهیکباره است یا اینکه بهتدریج این اتفاق میافتد؟
مولا× در اینجا فرمود: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى [قَوْمٍ أَعَارَتْهُمْ مَحَاسِنَ غَيْرِهِمْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُمْ سَلَبَتْهُمْ مَحَاسِنَ أَنْفُسِهِمْ] أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ».
دنیا که به انسان اقبال کند و روی آورد، دادنها هدایا شروع میشود، اهل دنیا راه میافتند و یکییکی تعریف میکنند. این تعریفها اینگونه نیست که دفعی انجام بشود؛ بهطور طبیعی اینگونه نیست، بلکه آرامآرام و تدریجی این اتفاق میافتد. پس اقبال دنیا تدریجی است؛ اینگونه نیست که انسان شب بخوابد و صبح بلند بشود و ببیند که بزرگ منطقهای شده است، این موارد استثنائی است. اقبال دنیا آرامآرام صورت میپذیرد؛ حالا گاهی با شیب خیلی ملایم و گاهی هم با شیب تند صورت میگیرد. بازهم اقبال دنیا تدریجی است؛ اما ادبار و پشت کردن دنیا اینگونه نیست؛ امکان دارد که همه بهیکباره بریزد. فرقش با اقبال در این است که اقبال حادثه نیست، بلکه یک جریان است؛ اما ادبار یک حادثه است. بهعنوانمثال، اقبال دنیا به این است که شخصی آرامآرام در انتخابات شورای روستا شرکت کند، بعد در شورای شهر، بعد نماینده مجلس و ... آرامآرام جلو میرود و بهخاطر پیدا شدن موقعیت در کشور مطرح میشود. مال دنیا نیز اینچنین است؛ به این کار اصطلاحاً جریان گفته میشود؛ پس جریان بهیکباره رخ نمیدهد، بلکه آرامآرام حرکت میکند تا به نقطهی پایان برسد؛ اما آن چیزهایی که بهیکباره تحقق پیدا میکند، حوادث همچون زلزله و سیل هستند که بهیکباره میآیند و بهگونهای نیستند که از قبل اعلام کنند؛ لذا حوادث دفعی رخ میدهند؛ اما جریانها تدریجی انجام میشوند.
لذا اقبال دنیا تدریجی است؛ اما ادبار آن تدریجی نیست، بلکه دفعی است و این معنی را با تأمل در کلام امام× و مراجعه به روایت میتوانیم مشاهده کنیم.
دراینباره به دو روایت از حضرات معصومین^ اشاره میکنیم:
روایت اول:
امیرمؤمنان× در جایی دیگر میفرماید:
«إنَّ الدُّنْيَا تُقْبِلُ إِقْبَالَ الطَّالِبِ، وَتُدْبِرُ إِدْبَارَ الْهَارِبِ، وَتَصِلُ مُوَاصَلَةَ الْمَلُولِ، وَتُفَارِقُ مُفَارَقَةَ الْعَجُول»[17] ؛ همانا دنيا، بهسان شخص جوينده (دانشجو و طلبه) [آرامآرام جلو] میآید و همانند شخص گريزنده میرود و چون پادشاهان، پيوند برقرار میکند و مانند کسیکه عجله دارد، جدا میشود.
روایت دوم
در جایی دیگر نیز حضرت میفرماید:
«إذا أقبَلَتِ الدُّنيا أقبَلَت عَلى حِمارٍ قَطوفٍ، وإذا أدبَرَت، أدبَرَت عَلَى البُراقِ[18] »[19] ؛ هنگامیکه دنیا اقبال میکند بر الاغ خیلی کندی سوار است و هنگامیکه دنیا پشت میکند بهسرعت براق پشت میکند.
لذا مولا× که فرمود: «أقبَلَتِ الدُّنيا»؛ درمان تملقگویی هم تدریجی است. اگر انسان از ابتدا مراقب باشد دیگر نیازی به درمان نیست. انسان باید مراقب باشد همانگونه دنیا بهسراغ وی میآید میتواند مراقب تملقگویی و بیماریهای بعدی هم باشد.