< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1401/01/20

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه/ شرح حکمت چهاردهم /نقش فامیل‌ها و بستگان نزدیک در شکوفایی استعدادهای نسل جوان، (جلسه چهارم)

 

وَقَالَ×:‌ «مَنْ‌ ضَيَّعَهُ‌ الْأَقْرَبُ‌ أُتِيحَ‌ لَهُ‌ الْأَبْعَدُ»[1] .

امیرمؤمنان علی× فرمود: کسی‌که اقرباء و نزدیکان او را ضایع کنند و موجب تضییع او بشوند، او را حمایت نکنند و شخصیت او را از بین ببرند، آن جایگاهی و توانمندی که می‌تواند داشته باشد را موردحمایت قرار ندهند و استعدادهای او را کشف نکنند و نیز پرورش استعدادهای او را پیگیری نکنند؛ «أُتِيحَ‌ لَهُ‌ الْأَبْعَدُ»؛ برای افراد دور و بیگانگان - آن‌ها که نه عُلقه‌ی قبیله‌ای و عشیره‌ای و نه علقه‌ی فامیلی دارند و اطرافیان نزدیک نیستند - زمینه و فرصت فراهم می‌شود که از وی استفاده کنند.

شرح و تفسیر:

درباره‌ی این حکمت که موضوع آن، نقش و جایگاه فامیل‌ها و قبیله و عشیره در حمایت و پرورش از استعدادها و توانمندی‌هاست، در دو جهت از آن‌که سند حکمت و واژه‌شناسی واژگان «ضَيَّعَ» و «أُتِيح» باشد، بحث شد.

ازاین‌جهت می‌توانیم بگوییم که کلام مولا علی× در این‌جا تحمل دو مفهوم و دو معنی را دارد.

    1. معنای ایجابی و مثبت و بااراده‌ی خداوند که مورد تشویق و تأیید است.

    2. معنای سلبی و با هدف نادرست و با برنامه‌های شیطانی که مورد مذمت و سرزنش است.

معنای اول این است که حضرت می‌خواهد در این جمله بیان کند، کسی‌که آشنایان و فامیل‌ها درباره‌ی او به وظیفه‌ی خود عمل نکنند و نقش خود را به‌درستی ایفا ننمایند، خدای عزوجل برای آن‌هایی که ازنظر فامیلی دور بوده و بیگانه هستند زمینه‌ای را فراهم می‌کند تا بیایند و جای نزدیکان را بگیرند و این شخص را حمایت کرده و استعدادهای او را پرورش دهند.

نمونه‌های تاریخی در بخش اول (ایجابی و مثبت و بااراده‌ی خداوند)

در بخش اول می‌توان به سرگذشتی که برای پیامبر اسلام| اتفاق افتاده اشاره نمود؛ چون قریش که اطرافیان نزدیک پیامبر اسلام| بودند او را رها کرده و تنهایش گذاشتند، خداوند متعال اسبابی را فراهم نمود تا اشخاص و اصحابی از راه‌های دور که سابقه‌ی آشنایی با وی نداشتند برای یاری وی بشتابند تا این‌که پیامبر اسلام| در ترویج دین خداوند و تبلیغ رسالت خود تنها نماند.

ازجمله‌ی آن افراد، سلمان فارسی بود که برای یاری و حمایت از پیامبر| آمد، درحالی‌که در میان قریش فردی غریبه بود.

اویس قرنی نیز ازجمله افرادی است که از یمن برای حمایت و یاری از پیامبر| آمد.

این معنای ایجابی و مثبت است.

معنای دوم این است که بیگانگان از این فرصت به نفع خودشان استفاده نمایند؛ یعنی اگر فامیل‌ها و خودی‌ها به‌معنای عام نقش‌آفرینی نکنند، بیگانگان و دشمنان این استعدادها را برای خود مصادره می‌کنند و سبب فرار مغزها فراهم می‌شود.

تفاوت این دو معنا در این جهت است که اگر فامیل‌ها، خودی‌ها و نزدیکان نقش خود را فروگزار کنند و ایفای نقش نکنند، این‌جا جایگزین ایجاد می‌شود و دیگران جای آن‌ها را خواهند گرفت؛ اما کلام در این است که آن گروه دومی که جایگزین گروه اول می‌شود، یا بارادة الله است و یا بارادة العدو است؛ یعنی این جایگزینی یا با اراده‌ی خداوند است و یا با اراده‌ی دشمن صورت می‌پذیرد.

آنجا که اراده‌ی الهی برای جایگزینی صورت می‌گیرد زمانی است که قریش و اطرافیان نزدیک پیامبر اسلام| او را رها کرده و تنهایش می‌گذارند و خداوند به اراده‌ی خویش افرادی همانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، اویس قرنی از یمن و یارانی دیگر را به یاری و حمایت از پیامبر| می‌فرستد.

یا همانند داستان ولادت حضرت زهرا÷، آن‌جایی‌که حضرت خدیجه÷ پس از ازدواج با پیامبر| و در دوره بارداری خویش جهت وضع حمل خود از زنان قریش کمک می‌خواهد؛ اما آن‌ها وی را یاری نمی‌کنند و اینجاست که خدای عزوجل زنان بهشتی را برای یاری او می‌فرستد.

معنای بخش اول این است که اگر اقوام و نزدیکان انسان به نقش خودشان عمل نکردند خداوند متعال همان‌گونه که پیامبر خویش را وا‌نگذاشت، او را هم رها نخواهد کرد.

در این بخش تفاوتی نمی‌کند که حمایت‌ها، حمایت‌های مادی باشد یا حمایت‌های معنوی. فامیل‌ها باید نقش خود را ایفا کنند.؛

به‌عنوان‌مثال، جوانی می‌خواهد برای خود شغلی راه بیندازد؛ اما فامیل‌ها با این‌که توانایی مالی دارند، فقط به فکر خودشان هستند و او را در این امر یاری نمی‌کنند.

اتفاقاً این موضوع ازنظر شرع در مباحث اقتصادی هم لحاظ شده است، به‌گونه‌ای که در مباحث اقتصادی، چه در مصرف خمس[2] ، چه در بحث انفاق و مصرف صدقه[3] و در خیلی از مسائل دیگر اولویت با فامیل و اقرباء انسان است.

پیامبر گرامی اسلام| نمونه‌ی بارز تاریخی این حکمت نهج‌البلاغه هستند.

پیامبر گرامی اسلام| دعوت خود را به‌عنوان رسول الهی آغاز کردند. اراده الهی و شاید توقع خود حضرت هم این بود که اطرافیان و نزدیکان حضرت دور او را بگیرند، چراکه فامیل هر کسی او را از همه بیشتر می‌شناسند و به طبع آن نیازهای او را هم بهتر می‌دانند؛ و این دعوت در حالی بود که پیامبر اسلام| در میان قریش و در میان جزیرة‌العرب به خصوصیت‌های نیک و صفات حمیده معروف بود و به آن‌ها شناخته می‌شد به‌گونه‌ای که همه می‌دانستند او به صداقت مشهور است و از او دروغی صادر نشده است، چون نسبت به امانت‌داری و صداقت وی آگاه بودند و توانمندی‌های ایشان را می‌شناختند.

اما قریش در این دعوت پیامبر را همراهی نکرد؛ یا به تعبیر درست‌تر، فامیل‌ها و نزدیکان حضرت کمتر وی را همراهی کردند.

ولی در این میان افرادی همانند امیرمؤمنان علی×، دو عموی بزرگوار پیامبر؛ یعنی حضرت ابوطالب و همچنین حضرت حمزه‌ی سید الشهداء^ و نیز دیگرانی بودند که برای یاری از پیامبر برخواستند و از او حمایت کردند.

به‌عنوان‌مثال، دفاع حضرت حمزه× در مقابل جسارت‌هایی که به پیامبر اسلام| می‌شد، نمونه‌ای از این یاری و حمایت بود. ایشان نمونه بارزی از نقش‌آفرینی فامیلی و قبیله‌ای است. البته در این‌که ایشان چه سالی و چه زمانی ایمان آورده بحث‌هایی در تاریخ وجود دارد؛ اما آنچه که مسلم است این است که ایمان آوردن حضرت حمزه خیلی طول نکشید؛ اما از مدافعان بسیار محکم و سرسخت پیامبر بود؛ ایشان به‌صورت علنی و با شجاعت مدافع پیامبر| بود؛ ولی در مقابل ابوجهل ازجمله نزدیکان پیامبر| بود که نه‌تنها از حضرت حمایت نمی‌کرد، بلکه با ایشان دشمنی هم می‌کرد.

مورّخان دراین‌باره مطالبی نوشته‌اند که چکیده‌ای از آن را محضر خوانندگان محترم تقدیم می‌کنیم:

روزی پیامبر| در کنار کوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آن محل عبور می‌کرد که چشمش به آن‌حضرت افتاد، در اثر جهل و عناد و کینه و عداوتی که نسبت به پیامبر| داشت در مقام آزار و اذیت حضرت برآمد، برای این کار دهان به سبّ و ناسزا گشود و رسول خدا| در مقابل کلمات زشت او سکوت اختیار کرد و کریمانه از کنار آن‌همه جسارت گذشت.

لحظاتی بعد، حمزه (عموی پیامبر|) که از شکار برمی‌گشت، طبق عادت همیشگی برای طواف کعبه، وارد مسجدالحرام شد. در این هنگام کنیز عبدالله بن جذعان که شاهد جسارت‌ها و ناسزاگویی‌های ابوجهل نسبت به رسول خدا| بود، پیش حمزه آمد و صورتِ واقعه را با وی در میان گذاشت و چنین گفت:

ابا عماره! نمی‌دانی برادرزاده‌ات محمد، از ابوالحکم (ابوجهل) چه سخنان زشتی شنید و چه اهانت‌هایی را از سوی او تحمّل کرد!

حمزه با شنیدن این سخنان، با ‌سرعت به‌سوی ابوجهل که با گروهی از سران قریش در کنار کعبه نشسته بود، آمد و در مقابل دیدگان آنان، به ابوجهل حمله نمود و با کمانی که به‌همراه داشت، سر وی را شکافت و چنین گفت:

«أَتَشْتُمُهُ وَأَنَا عَلَى دِينِهِ أَقُولُ مَا يَقُولُ؟ فَارْدُدْ عَلَيَّ إِنِ اسْتَطَعْتَ».

آیا به محمد ناسزا می‌گویی درحالی‌که من نیز در آیین او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من هم معتقدم؟ اگر می‌توانی بر من اعتراض کن!

چند تن از قریش که شاهد این صحنه بودند، برای حمایت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش نموده و قصد حمله به وی را داشتند که ابوجهل خطاب به آن‌ها چنین گفت:

«دَعُوا أَبَا عُمَارَةَ، فَإِنِّي سَبَبْتُ ابْنَ أَخِيهِ سَبًّا قَبِيحًا».

کاری با او نداشته باشید؛ زیرا من برادرزاده‌اش را ناسزا گفتم و او را بر این ضرب و شتم وادار کردم[4] .

سؤال: این‌که در کلام مولا× بر مسأله ی فامیل‌ها و نزدیکان تأکید شده و نقش آن‌ها را پررنگ جلوه داده، آیا این تقویت حس قوم‌گرایی و قبیله‌گرایی نیست که بگوییم اسلام از زبان امیرمؤمنان× دارد فامیل‌ها را تحریک می‌کند و این روحیه را تقویت می‌کند درحالی‌که اسلام با این حرکت مخالف است؟ و آیا با ملاک برتری در قرآن و اسلام که خداوند فرمود: {إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ}[5] ؛ یعنی با ملاک تقوا و امثال آن منافات ندارد؟ یعنی انگشت گذاشتن روی مسأله ی فامیلی با ملاک برتری از نگاه اسلام که مسأله ی تقوا باشد مخالفت و منافات ندارد؟

جواب: در مقام پاسخ به این نکته و یا این شبهه می‌توان این‌گونه گفت که ما در این‌جا دو مقوله داریم: 1- مقوله‌ی نقش‌آفرینی 2- مقوله‌ی ملاک برتری.

ملاک برتری و امتیاز داشتن یک حرف است؛ و این‌که چه کسی اول باید باشد مسأله ی دیگری است.

آنچه که قرآن بر آن تأکید ورزیده، بیان ملاک ارزش‌ها و برتری‌ها است و شامل همه‌ی افراد اعم از فرد، گروه و یا امت‌ها نیز می‌شود؛ اما سخن مولا× درباره‌ی ملاک برتری نیست، بلکه آنچه در بیان آن‌حضرت نقل‌شده، اهتمام دادن به فامیل‌ها، نزدیکان و اطرافیان نسبی و سببی و رفاقتی نسبت به انجام‌وظیفه‌ی آنان است که هیچ ربطی به ملاک برتری در قرآن ندارد؛ یعنی فامیل‌ها در جامعه از جایگاه مثبتی برخوردارند و در مقابل نیز وظیفه‌ای دارند که باید انجام بدهند.

لکن این فامیل‌ها غیر از انجام‌وظیفه، چنانچه ملاک برتری قرآنی را نیز داشته باشند در زمره برترین‌ها به شمار خواهند آمد. این‌گونه توجه به قومیت‌ها هرگز ملاک برتری نیست، بلکه ترغیب به تأثیرگذاری و نقش‌آفرینی آنان خواهد بود.

لذا دو مسأله در این‌جا وجود دارد. اگر تکلیف شد، ابتدا نزدیکان باید به میدان بیایند؛ لذا پیامبر اسلام| هم اولین مأموریتش درباره عشیره بود.

این‌گونه نقش‌آفرینی و بیان جایگاه برای قبیله‌ها و اقوام و به‌تعبیری دیگر اقرباء، در خود قرآن نیز موردتوجه واقع شده و ریشه قرآنی دارد.

قرآن کریم برای موفقیت پیامبر اسلام| در امر تبلیغ عواملی را بیان می‌نماید که یکی از آنان همان عامل آشنایی و قبیله و قومیتِ با سابقه و دارای اصالت می‌باشد که مفسران در ذیل برخی از آیات به آن اشاره کرده‌اند.

آری، اولین جهتی که عامل توفیق آن‌حضرت در تأثیرگذاری‌اش بر جامعه محسوب می‌شود جایگاه قومی و قبیله‌ای شخص پیامبر اسلام| بود.

پیامبر اسلام حضرت محمد| از طایفه‌ی بنی‌هاشم است که آن‌ها نیز یکی از طوایف و قبایل قریش به شمار می‌رفتند.

قریش یکی از قبایل بزرگ عربی بود که در درون خود قبایل دیگری را به وجود آورده بود و همگی در اصل و ریشه، از قریش به شمار می‌آمدند، اگرچه خود قبایل فرعی بودند.

در زمان پیامبر| حدود چهل هزار نفر، همه به‌عنوان قبیله‌ی قریش مطرح بودند که حدوداً شامل بیست‌وپنج قبیله بود که معروف‌ترین آن‌ها عبارت بودند از: «بني‌هاشم بن عبد مناف، بني‌امية بن عبد شمس، بني عبد دار بني قصي، بنی مخزوم بن يقظة بن مُره، بني زهره بن کلاب، بني أسد بن عبدالعزی، بني حارث بن فهر بن مالک، بني عامر بن لؤی، بني سهم بن عمرو، بني جُمح بن عمرو، بني انمار بن بغيض، بنی تيم بن مره بن کعب، بني عدی و ...»[6] .

اما اثرگذاری اجتماعی تنها در چند قبیله منحصر بود و بقیه تابع آن‌ها بودند، مثلاً در جریان حجرالأسود که همان قبیله‌های که معروف‌ترین همه بودند و این پنج قبیله‌ای بودند که پیامبر جزء یکی از آن قبایل به نام بنی‌هاشم بود که فرمود: از هر چهارگوشه‌ی قریش، یک مرد بیاید.

«عُتبة بن ربيعة بن عبد شمس و أسود بن المطلب» از بنی أسد بن عبد العزی، «أبو حذيفه بن المغيره» از بنی مخزوم و «قيس بن عدی» از بني سهم، همه حجرالأسود را بلند کردند و پیامبر| آن را در جای خودش گذاشت[7] .

نکته مهم و نهایی این‌که تأثیرگذاری و نقش‌آفرینی قریش تنها به دو قبیله معروف و ماندگار آن به نام های بنی‌هاشم و بنی‌امیه محدود می‌شود و همین دو قبیله بودند که همواره تأثیر عمده را در وقایع و اتفاقات مختلف تاریخ اسلام داشتند و نقش اصلی را در تاریخ بازی می‌کردند و بقیه قریش تابع این دو قبیله بودند.

این‌که در آیات متعددی از قرآن کریم درباره‌ی بعثت پیامبر اسلام| با عبارت {مِّنْ أَنفُسِهِمْ}؛ یعنی از خود شما استفاده‌شده بیانگر همین ارتباط قبیله‌ای و نژادی است.

آن‌جا که قرآن کریم می‌فرماید:

{لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ}[8] ؛ خداوند بر مؤمنان منت نهاد [= نعمت بزرگی بخشید] هنگامی‌که در میان آن‌ها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آن‌ها بخواند و آن‌ها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هرچند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.

مرحوم طبرسی در تفسیر این واژه {مِّنْ أَنفُسِهِمْ}؛ فرموده‌اند: چند وجه و چند احتمال وجود دارد:

أحدها: «أن المراد به من رهطهم يعرفون منشأه وصدقه وأمانته وكونه أميا لم يكتب كتابا ولم يقرأه ليعلموا أن ما أتى به وحي منزل ويكون ذلك شرفا لهم وداعيا إياهم إلى الإيمان»‌.

اینکه از گروه خودشان مبعوث نمودیم چراکه آن‌ها محل رشد و نمو او را می‌شناسند و به صداقت و امانت و این‌که او. مکتب نرفته است اعتراف دارند.

وثانيها: «أن المراد به أنه يتكلم بلسانهم فيسهل عليهم تعلم الحكمة منه فيكون خاصا بالعرب».

اینکه مقصود از {مِّنْ أَنفُسِهِمْ}؛ [این است که پیامبر از خود آن‌ها است] و با زبان خودشان با آن‌ها سخن می‌گوید؛ پس بر آنان تعلم و یادگیری حکمت از پیامبر سهل و آسان است؛ پس مخصوص اعراب خواهد بود.

وثالثها: «أنه عام لجميع المؤمنين والمراد بأنفسهم أنه من جنسهم لم يبعث ملكا ولا جنيا وموضع المنة فيه أنه بعث فيهم من عرفوا أمره وخبروا شأنه و...

یعنی این‌که همانا او برای جمیع مؤمنان است و مراد از{مِّنْ أَنفُسِهِمْ}؛ یعنی او از جنس آن‌ها بود، خداوند او را از جنس فرشته و جنی نفرستاد؛ و جایگاه فضل در او این است که در میان آنان کسانی را فرستاد که کار او را می‌دانستند و امر او را بازگو می‌کردند[9] .

در آیه‌ی دیگری نیز از تعبیر {مِّنْ أَنفُسِكُمْ} استفاده کرده و می‌فرماید:

{لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ}[10] ؛ به‌یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج‌های شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!

علاوه‌براین، در برخی از آیات به هم‌زبانی؛ یعنی نزول قرآن بر پیامبر| به زبان عربی برای هدایت بشر و توفیق پیامبر در تغییر روند نادرست جامعه نیز اشاره‌شده که همگی برای بیان این توفیق است.

آن‌جا که می‌فرماید:

{وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ [11] ‌*‌ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ‌[12] *‌ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ [13] *‌ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ}[14] ؛ مسلّماً این (قرآن) از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است! روح‌الامین آن را نازل کرده است... بر قلب (پاک) تو تا از انذار کنندگان باشی! آن را به زبان عربی آشکار (نازل کرد)!

یکی از این احتمالات ثلاثه‌ای که مرحوم طبرسی در ذیل این آیه بیان می‌کند این است که پیامبر از قوم خودشان است. پس قومیت به نحو مطلق مسأله ی مذمومی نیست؛ لکن در نقش‌آفرینی نه در امتیاز گیری، در انجام تکلیف نه در امتیاز.

امتیاز، ملاک قرآنی دارد که تقواست؛ اما درباره‌ی نقش‌آفرینی امیرمؤمنان علی× فرمود: «مَنْ‌ ضَيَّعَهُ‌ الْأَقْرَبُ‌ أُتِيحَ‌ لَهُ‌ الْأَبْعَدُ»؛ هر کسی‌که فامیل‌ها او را واگذار کنند و ضایعش کنند برای بیگانگان و غریبه‌ها فرصت ایجاد می‌شود.

لذا فامیل‌ها و نزدیکان انسان این جایگاه را در زندگی وی دارند و حضرت هم در نهج‌البلاغه روی این نکته تأکید ورزیده که هیچ‌کس از عشیره و قبیله‌اش بی‌نیاز نیست.


[2] - قرآن می‌فرماید: {فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ}؛ خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای ذی‌القربی و ...(انفال: 8/41.).
[3] - قرآن می‌فرماید: {وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ}؛ و مال (خود) را، با همه‌ی علاقه‌ای که به آن دارد، به خویشاوندان ... انفاق می‌کند. (بقره: 2/177.).
[6] - صراع قريش مع النبي صلی‌الله عليه وآله (علی کورانی عاملی)، ص5.
[7] - صراع قريش مع النبي صلی‌الله عليه وآله (علی کورانی عاملی)، ص6، به نقل از کافی، ج4، ص218.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo