< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1401/01/25

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه/ شرح حکمت شانزدهم /باور داشتن به تقدیر الهی در عین تلاش و تدبیر انسانی

 

وَ قَالَ×: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ»[1] .

حوادث و امور دنیایی (تدابیر انسانی، برنامه‌ریزی‌ها و اقدامات عملی آدمی در جامعه) در برابر مقدرات الهی و آنچه که خداوند برای انسان مقدر فرموده، تسلیم می‌شود تا آنجا كه گاه مرگ انسان در تدبير (و هوشيارى او) است.

توضیح اجمالی:

مقادیر، همان مقدراتی است که خداوند برای انسان مقدر فرموده و به‌عنوان تقدیر الهی برای انسان قرار داده شده است. در ضمن آن، انسان مختار آفریده‌شده و دارای اختیار است؛ یعنی خدای عزوجل در وجود انسان اختیار و اراده را قرار داده است. این انسان تلاش و برنامه‌ریزی کرده و به‌اصطلاح تدبیر می‌کند؛ «إنّ العبد يدبّر و اللَّه‌ يقدّر»[2] ؛ وظیفه‌ی انسان تدبیر در زندگی مادی و معنوی است. این‌طور نیست که هر کسی موظف باشد فقط خودش را تدبیر نماید، بلکه انسان هم اختیار دارد و هم موظف است که حتی برای اداره‌ی عالم و همچنین برای تسخیر آسمان و زمین نیز تدبیر کند.

تکلیف انسان در حوزه‌ی تدبیر بر دو قسم تقسیم می‌شود:

    1. تدبیر زندگی و حیات خود انسان

    2. تدبیر نسبت به همه‌ی عالم وجود، چراکه خداوند متعال همه‌ی عالم هستی را برای انسان آفریده است. خداوند متعال در حدیث قدسی می‌فرماید: «يَابنَ آدَمَ، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وَخَلَقتُكَ لِأَجلي»[3] ؛ یعنی اى آدمي زاد! همه‌چیز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم خلق کردم.

طبق این حدیث قدسی، خداوند متعال همه‌چیز را برای انسان آفرید و در اختیار وی قرار داد. خداوند اکسیری به نام «عقل و اندیشه» در وجود آدمی قرار داده که با آن اکسیر می‌تواند خاک عالم را تبدیل به طلا کند.

بنابراین انسان با به‌کارگیری اراده و عقل خودش که خدا به وی عنایت کرده مکلف است؛ یعنی اگرچه عقل را خدا به انسان داده؛ اما به‌کارگیری و استفاده‌ی از آن وظیفه‌ی خود انسان است؛ و این تعقل سبب تمایز بین انسان‌هاست؛ ولی عقل داشتن وظیفه‌ی انسان نیست، چراکه در اختیار انسان نمی‌باشد.

اما نکته‌ی مهمی که کلام مولا بدان اشاره دارد و محور سخن مولا علی× است، این است که انسان مدبر چند ویژگی دارد: 1- عاقل است؛ 2- می‌تواند اراده کند؛ 3- اختیار دارد.

انسان وظیفه دارد که مدبّر باشد؛ اما این با همه‌ی این خصوصیات، یک نکته را هم باید بداند، و آن نکته این است که یک قانون الهیِ نوشته‌شده‌ی قطعیه وجود دارد که قانون فرادستی و حاکم است و فوق قوانین بشری می‌باشد و انسان در حال تدبیر و برنامه‌ریزی باید توجه داشته باشد که هر چه تدبیر می‌کند باید با آن قانون بالادستی (قانون الهی) تطبیق کند.

در این‌جا مولا× سخن از بی‌ارادگی انسان و بی‌تأثیری اراده‌ی وی ندارد، بلکه سخن از حاکمیت و بالادستی بودن قانون الهی (تقدیر) می‌باشد.

واژه‌شناسی حکمت

واژه‌ی «تَذِلّ»

این واژه به دو صورت (به کسر الذال و به ضم الذال) وارد شده است.

راغب اصفهانی می‌نویسد:

«الذُّلُ‌: ما كان عن قهر، يقال: ذَلَ‌ يَذِلُ‌ ذُلًّا، و الذِّلُ‌، ما كان بعد تصعّب، و شماس من غير قهر، يقال: ذَلَ‌ يَذِلُ‌ ذِلًّا»[4] .

«ذلَّ يذلُّ»؛ دو مصدر دارد و دو معنا هم پیدا می‌کند. اگر «ذلَّ يذلُّ ذُلّاً»، بگوییم و مصدر به فتح ذال باشد و یک بار هم به کسر ذال است.

با توجه به آنچه که راغب می‌گوید معلوم می‌شود که ذلّ به‌ضم الذّال به‌معنای ذلت است و آن‌جایی است که ذلت، مقهورانه باشد، یعنی انسان از روی قهر و اجبار، مجبور به پذیرش آن است و چاره‌ای ندارد جز این‌که به آن تن بدهد؛ یعنی بدون این‌که خودش خواسته باشد ذلیل می‌شود.

در حکمت دوم هم مولا× فرمود: «رَضِيَ‌ بِالذُّلِ‌ مَنْ‌ كَشَفَ‌ عَنْ ضُرِّهِ»[5] ؛ هر کسی‌که از مشکلاتش پرده بردارد به‌ناچار (بخواهد یا نخواهد) تن به ذلت داده است؛ یعنی ذلت، فروتنیِ مقهورانه است؛ یعنی شما باید مقهور بشوی و بگویی که مجبورم آن را بپذیریم.

خداوند در قرآن کریم درباره‌ی احترام به پدر و مادر از واژه‌ی «ذلّ» به‌ضم الذّال استفاده کرده و می‌فرماید: {وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ}[6] ؛ در مقابل آنان خفض جناح کن، یعنی بال تواضع و فروتنی را که در این‌جا از آن تعبیر به ذلت شده، برای والدین باز کن، که کنایه از تواضع و فروتنی و اظهار ارادت انسان نسبت به‌والدین است.

البته برخی از قرائت‌های قرآن به کسر ذال است؛ اما اصلش این است که انسان در مقابل پدر و مادر با اختیار فروتنی می‌کند و مقهور نیست؛ لکن می‌فرماید: در مقابل پدر و مادر به‌گونه‌ای رفتار کن کأنّ نمی‌توانی فروتن نباشی و این‌گونه متواضع و تسلیم باش! اگرچه آن ذل به‌معنای ذل عن اختیارٍ است.

اما «ذلّ» به‌کسر الذّال به‌معنای ذلت نیست، بلکه به‌معنای ذلول است و آن‌جایی است که بدون قهر و اجبار باشد؛ یعنی جبر و اجباری در کار نباشد و انسان با اختیار خود تن به ذلت بدهد، و راه فرار برایش وجود داشته باشد، ولی از آن استفاده نکند.

ذلیل؛ یعنی شما به‌ناچار باید بپذیری و سربه‌زیر بیندازی و یا زیر بار ذلت دیگران بروی؛ ولی ذلول بودن؛ یعنی نرم شدن. لذا فرموده‌اند: «ما كان بعد تصعّب»؛ بعد از سختی، آدم نرم می‌شود. این نرم شدن را ذلول می‌گویند.

مرحوم طریحی نیز درباره‌ی این واژه در «مجمع‌البحرین» این‌چنین می‌نویسد:

«وَتَذَلَّلَ‌ له‌ أي‌ خضع‌. وَأمور الله جارية على‌ أَذْلَالِهَا أي مجاريها وَطرقها- قاله في المصباح. وَالْمُذِلُ‌ من أسمائه تعالى، أي يلحق الذل بمن يشاء وَينفي عنه أنواع الع

وَفِي الدُّعَاءِ «اسْقِنَا ذُلَلَ‌ السَّحَابِ».

هو الذي لا رعد فيه وَلا برق جمع ذلول من‌ الذِّلِ‌ بالكسر ضد الصعب.

وَفِي الْحَدِيثِ «تَذِلُ‌ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ».

قال بعض المحققين من شراح الحديث: ذُلُّهَا: مطاوعتها للقدر بحسب القضاء الإلهي. وَربما كان الهلاك المقضي منها مقدرا فيما يعتقده الإنسان تدبيرا صالحا، لجهله بسر القدر»[7] .

و مطیع او شد؛ یعنی در برابر او خاضع شد؛ و امور خداوند بر ذلت جریان دارد، یعنی راه‌ها و مجاری آن بر ذلت در جریان است. همان‌گونه که صاحب مصباح می‌گوید: وَالْمُذِلُ از اسماء حق‌تعالی است؛ یعنی هر که را بخواهد ذلیل کند و هرگونه آبرویی را از او نفی کند؛ و در دعا دارد: خدايا! ما را با ابرهاى رام سيراب كن.

اوست که در او نه رعد است و نه برق. «جمع ذلول من‌ الذِّلِ‌ بالكسر»؛ جمع ذلول از ذِلّ باالکسر ضد صعب است؛ یعنی ابرهای سرکش.

و در روایت این‌گونه آمده: «كارها چنان در سیطره‌ی تقدير است كه چاره‌اندیشی به مرگ می‌انجامد».

بعضی از محققین شرح حدیث این‌گونه گفته‌اند: ذُلُّهَا: یعنی تبعیت از سرنوشت بر اساس حکم الهی؛ و چه‌بسا عذابی که به دلیل جهل او به راز سرنوشت برای او مقدر شده است، بر اساس آنچه که انسان آن را معیار خوبی می‌داند.

امام× در این حکمت با ظرافت بسیار بالایی به موضوع ورود نموده‌اند، و آن ظرافت بدین‌جهت است که حضرت فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ ...»؛ امور تدبیری انسان در مقابل تقدیرهای الهی به‌خودی‌خود نرم می‌شود. این موضوع جزء بایدهاست، نه واقعیت‌ها.

در این‌جا سخن از جامعه اسلامی است نه جامعه انسانی، چراکه حاکمیت این قانون که فوق همه‌ی تدابیر انسانی است با باورهای اسلامی و توحیدی سازگاری دارد؛ یعنی این قانون، یک قانونی است که بر پایه‌ی توحید بنا شده است.

به‌تعبیری، وقتی‌که انسان قضا و قدر و مقدرات را می‌بیند، برنامه‌ریزی خودش را هم مشاهده می‌کند، اگر مسلمان و موحد واقعی باشد با نگاه توحیدی خودش تسلیم می‌شود و مقاومت نمی‌کند، چون می‌داند آنچه که خداوند برای او تقدیر کرده به‌طورقطع خیر و احسن است.

سؤال: این خطاب مولا× آیا به جامعه انسانی است یا جامعه اسلامی و توحیدی را نیز مورد خطاب قرار داده است؟

جواب: خطاب مولا× به جامعه‌ی توحیدی و اسلامی است، اگرچه عمده مباحث نهج‌البلاغه برای جامعه انسانی است؛ ولی این‌ سخن امام× خطاب به جامعه‌ی توحیدی و اسلامی است، چراکه انسان ابتدا باید قائل به وجود خداوند باشد و قانون حاکم بر امور را نیز قائل باشد، سپس «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ»؛ را بپذیرد؛ یعنی بعد می‌پذیرد، اموری را که تدبیر می‌کند در مقابل تقدیر الهی تسلیم است.

لذا آنچه که مهم بوده و مدنظر مولاست تا برای جامعه توحیدی بیان بکند این است که بگوید، ای انسان عاقل، بااراده، با اختیار و مدبر، بدان که در عین همه تدبیرات و تلاش‌هایی که باید انجام بدهی، یک قانون حاکمی وجود دارد که بر همه‌ی امور تدبیری شما حاکم است و بر آن احاطه دارد و باید اموری را که تدبیر می‌کند با آن قانون حاکم مطابقت نماید. همانند جامعه‌ی قانونی که همین‌طور است. برخی از قوانین، قوانین به‌اصطلاح دم‌دستی و اجرایی هستند و برخی از قوانین هم قوانین اساسی و بالادستی هستند. معنای آن این است که هرکدام از قوانین دم‌دستی باید با قانون بالاتر تطبیق کند و اگر با قانون اساسی که بالاتر است منافات داشته باشد، شورای نگهبان به‌عنوان نهادی که تأییدکننده‌ی قوانین حاکم است جلوی آن را می‌گیرد.

در عالم کون و تشریع نیز همین‌گونه است؛ یعنی خداوند یک قانون بالادستی به‌عنوان سنة الله قرار داده که قوانین و مقدرات الهی برای انسان است.

فرموده‌اند: انسان باید امور را تدبیر کند؛ اما تدبیر او باید با قوانین و مقدرات الهی تطبیق کند. این مطلب بدان معنا است که انسان، نه مجبور مطلق است و نه مختار مطلق؛ بلکه بین این دو امر است. آن‌گونه که به نقل از امام صادق× روایت‌شده که حضرت فرمود: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ‌ أَمْرٌ بَيْنَ‌ الْأَمْرَيْنِ‌»[8] .

معنای آن همین است؛ اختیار مطلق و رها می‌شود آزادی مطلق؛ که اگر این باشد؛ یعنی انسان‌ها، هم اختیار دارند که برنامه‌ریزی کنند و هم آن را اجرا نمایند؛ و هیچ‌کس هم نمی‌تواند چیزی به آن‌ها بگوید. این کار با قانون الهی مراقبت و خالقیت الهی منافات دارد؛ بنابراین انسان مختار هست؛ اما تحت نظارت و مراقبت خدای عزوجل اختیار دارد.

لذا نکته‌ی سخن مولا در این حکمت این است که ای انسان! در عین تدبیر، بدان تلاش که وظیفه‌ی تو است باید توجه به تقدیر الهی هم داشته باشی.

ممکن است این تقدیر با تدبیر الهی در تصادم باشد. اگر بین تدبیر و تقدیر، تصادم ایجاد شد تقدیر حاکم می‌شود. لذا باید اسم این تقدیر را همان حاکمیت الهی و قانون بالادستی بگذاریم؛ همچنین این دو (تدبیر و تقدیر) باید با هم تطبیق داشته باشند.

تأملی دیگر در کلام مولا×

امام× فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ».

نکته‌ی مهم فرمایش مولا× این است که اگر تدبیر شما در یک مسیر و برنامه‌ریزی به نتیجه نرسید، نشانه‌ی این نیست که تدبیر شما تدبیر خلافی بوده است، بلکه نشان از این دارد که تدبیر شما با قانون الهی (تقدیر) تطبیق نکرده است.

اما این‌که چرا باید تقدیر الهی را بپذیرم درحالی‌که خدا به ما اراده و اختیار داده است! می‌گوییم: سرش این است که خدای عزوجل به آنچه که مصلحت برای انسان است، اعرف و اعلم است، همان‌طور که اگر انسان اختراعی داشته باشد، او از دیگران نسبت به اختراعش اطلاع بیشتری دارد.

انسان، از دیگران نسبت به مصلحت فرزندش آگاه‌تر است. اگرچه گاهی از اوقات اراده‌ی فرزند انسان خلاف این باشد؛ اما انسان نسبت به مصلحت وی آگاه‌تر است، چراکه تجربه بیشتری دارد.

[البته تفاوت نسل را باید موردتوجه قرار داد که این قسمش قابل‌مقایسه با خدای عزوجل نیست.]

خطاب در این حکمت به جامعه‌ی اسلامی و توحیدی است و چون معتقدیم که خدای عزوجل خالق انسان است و حکیم می‌باشد؛ لذا خیر بندگانش را می‌خواهد، چراکه خداوند متعال انسان را برای کمال آفریده و هرگز پاداش رفتارهای انسان را تضییع نمی‌کند. لذا می‌پذیریم که «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ»، امور تدبیری ما باید در برابر تقدیر خدای عزوجل تسلیم باشد.

حضرت در ذیل این حکمت نیز این‌چنین فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ».

من انسان تدبیر می‌کنم و پیش می‌روم؛ اما تقدیر خدای عزّوجلّ چیز دیگری است. مثلاً برای پیشرفت زندگی مادی خود تدبیر می‌کنیم و ماشینی می‌خریم و به مسافرت می‌رویم؛ اما در زمان مسافرت حادثه‌ای برای انسان رخ می‌دهد و سبب مرگ انسان یا اطرافیان او می‌شود؛ شاید اجل حتمی ما در این زمان نبوده است، بلکه آن موعدی که خدا برای اجل ما قرار داده در پنجاه‌سالگی است؛ اما من برای زندگی خودم تدبیر کردم و ماشینی خریدم و به مسافرت رفتم و در این مسافرت مرگ من رخ داد. حال سؤال این است که این مرگ من تدبیر است یا تقدیر؟ می‌گوییم: این مرگ تدبیری است و نه تقدیری، چراکه این حادثه بر اثر تدبیری بوده که من در زندگی انجام داده‌ام و این اتفاق افتاده است.

هر انسانی دو اجل دارد:

    1. اجل محتوم که همان اجل حتمی است و آن اجلی است که قرآن درباره‌ی آن می‌فرماید: {فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ}[9] ؛ هنگامی‌که اجل آن‌ها فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر می‌کنند، و نه بر آن پیشی می‌گیرند.

    2. اجل غیر حتمی؛ و آن اجلی است که انسان می‌تواند بر اثر انجام برخی از کارها آن را جلو و یا عقب بیندازد. به‌عنوان‌مثال، زمانی‌که انسان برای زندگی خود تدبیر می‌کند و ماشینی می‌خرد و به مسافرت می‌رود، مراعات نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی، صدقه ندادن و کارهای مناسب را انجام ندادن باعث می‌شود که اجل انسان جلو بیفتد. یا در مورد صله‌ی رحم، خدا فرمود: صله‌ی رحم بکن؛ ولی انسان قطع رحم می‌کند. با قطع رحم، اجل انسان جلو می‌افتد. این مرگ تدبیری است که خود انسان با قطع رحم آن را تدبیر کرده است.

اما اگر با اراده‌ی خداوند تدبیر کنی و در جایی‌که مثلاً خداوند اجل انسان را 50 سالگی قرار داده؛ انسان می‌تواند با انجام صله‌ی رحم 50 سال زندگی را تبدیل به 60 سال کند.

پس تأخیر الاجل، و تقدیم الاجل مرگ تدبیری است؛ اما درجای خودش بود می‌شود مرگ تقدیری.

علم خداوند، هم به تدبیر محیط است و هم به تقدیر حاکم است. خداوند می‌داند که من در تدبیرم از قطع رحم استفاده می‌کنم یا از صله‌ی رحم.

درست است که علم خداوند احاطه دارد؛ اما این علم به‌هیچ‌وجه الزام‌آور نیست، بلکه آنچه که الزام‌آور است امر و اراده خداوند عزّوجلّ است.

لذا حضرت فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ».

امور و تدبیرهای شما در برابر تقدیر الهی تسلیم می‌شود تا آن‌جایی‌که حتی گاهی از اوقات مرگ در تدبیر شما قرار می‌گیرد و از تقدیر وی خارج می‌شود، چون مرگ همیشه تقدیری نیست و گاهی هم تدبیری است.

هدف امام از بیان این حکمت و پیام سخن ایشان توجه دادن به حاکمیت و قانون حاکم است.

حضرت در این سخن نمی‌خواهد قضا و قدر، و جبر و تفویض را مشخص کند، بلکه فقط می‌خواهد انسان را به این نکته توجه بدهد که ای انسان! بدان که خداوند قانون حاکمی دارد که هر چه شما تدبیر می‌کنی، باید با آن قانون تطبیق کند.

یعنی مولا× جامعه اسلامی و توحیدی را در حرکت‌های مادی و معنوی توجه می‌دهد به این‌که بدانید! تدبیر وظیفه ماست و حکم عقل است و خواست خدای عزّوجلّ می‌باشد؛ اما اگر تدبیر ما با تقدیرمان تطبیق نکند، ممکن است تا آن‌جایی‌که خدا اجازه داده تغییر ایجاد بشود.

سند این حکمت

خیلی از علمایی که اقدم بر سید رضی هستند و همچنین متأخرین از سید این حکمت را نقل کرده‌اند.

سید رضی& نهج‌البلاغه را در سال (400 ه.ق) جمع‌آوری کرده است؛ اما این سخن را قبل از ایشان جناب جاحظ (متوفای 255 ه.ق)؛ (یعنی در نیمه‌ی دوم از قرن سوم و کاملاً در دوره غیبت صغری)، در کتاب «مائة کلمه[10] »[11] ؛ نقل کرده است.

ابن شعبه حرانی (متوفی 380) نیز این حکمت را در «تحف العقول»[12] ؛ آورده است. پس قبل از سید رضی این سخن مولا× نقل شده است.

شیخ مفید (متوفای 413 ه.ق) هم که تقریباً هم‌زمان سید رضی است در «الإرشاد»[13] ، این کلام را نقل کرده است.

تمیمی آمدی (متوفای 550 ه.ق) در «غررالحكم ودررالكلم»[14] ؛ جناب خوارزمی حنفی (متوفای 568 ه.ق) نیز در کتاب «المناقب»[15] ؛ علي بن محمد الليثي الواسطي (متوفای قرن ششم ه.ق) در کتاب «عيون الحكم والمواعظ»[16] ؛ علامه حلی (متوفای 726 ه.ق) در کتاب «كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين×‌»[17] ؛ حسن بن سليمان بن محمد حلى (متوفای قرن هشتم ه.ق) در کتاب «مختصر البصائر»[18] ؛ حسن بن محمد ديلمى (متوفای 841 ه.ق) در کتاب «غرر الأخبار»[19] ؛ نعمت‌الله بن عبدالله‌ (متوفای 1112 ه.ق) در کتاب «رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار^»[20] ؛ مرحوم مجلسی (متوفای 1110 ه.ق) در کتاب «بحار الأنوار»[21] ؛ و دیگران هم این جمله را نقل کرده‌اند. لذا منحصر در نهج‌البلاغه نیست. لکن تفاوتی که با یکدیگر دارند این است که در برخی از منابع ‌عین عبارت این حکمت را نقل کرده‌اند؛ اما برخی دیگر به‌گونه‌ای دیگر و با اختلاف در عبارت نقل کرده‌اند.

به‌عنوان‌مثال، مرحوم شیخ مفید یکی از کسانی است که این حکمت را با اختلاف این‌گونه آورده است:

وَ مِنْ كَلَامِهِ×: وَقَدْ سَأَلَ شَاهْ‌زَنَانَ بِنْتَ كِسْرَى حِينَ أُسِرَتْ مَا حَفِظْتِ عَنْ أَبِيكِ بَعْدَ وَقْعَةِ الْفِيلِ قَالَتْ حَفِظْنَا عَنْهُ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: إِذَا غَلَبَ اللَّهُ عَلَى أَمْرٍ ذَلَّتِ الْمَطَامِعُ دُونَهُ وَإِذَا انْقَضَتِ الْمُدَّةُ كَانَ الْحَتْفُ فِي الْحِيلَةِ، فَقَالَ×: «مَا أَحْسَنَ مَا قَالَ أَبُوكِ، تَذِلُ‌ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ»[22] .

مرحوم شیخ مفید می‌فرماید: این کلام مربوط به زمانی است که شهربانو مادر امام سجاد× اسیر شد؛ وقتی‌که ایشان اسیر شد مولا علی× از وی پرسید: «مَا حَفِظْتِ عَنْ أَبِيكِ بَعْدَ وَقْعَةِ الْفِيلِ؟»؛ از پدرت سخنی به یادگار برای تو مانده است؟ (از ظاهر این سخن برمی‌آید که پدر ایشان علاوه بر پادشاهی و حکومت، اهل فرهنگ هم بوده است.)

او (شهربانو) این‌چنین جواب داد: «أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: إِذَا غَلَبَ اللَّهُ عَلَى أَمْرٍ ذَلَّتِ الْمَطَامِعُ دُونَهُ»؛ زمانی‌که امر خدا غلبه کند و اراده‌ی خدا بر امری قرار بگیرد، خواسته‌های انسانی در کنار او ذلول شده و نرم و تسلیم می‌شود؛ یعنی اگر خداوند چیزی را اراده کند، اراده‌ی انسان در مقابل اراده‌ی خداوند چیزی نیست. خواسته‌های انسانی در مقابل خداوند تغییر می‌کند؛ «وَإِذَا انْقَضَتِ الْمُدَّةُ كَانَ الْحَتْفُ فِي الْحِيلَةِ»؛ اگر عمر انسان تمام بشود، چاره ی آن مرگ است و راهی جز این وجود ندارد.

وی می‌گوید: ما این دو جمله را از پدرمان حفظ هستیم. زمانی‌که این دو جمله را بیان کرد، مولا علی× فرمود: «مَا أَحْسَنَ مَا قَالَ أَبُوكِ»؛ پدرت چه حرف خوبی زده است.

[این عکس‌العمل مولا× درسی است برای ما؛ که اگر کسی هم‌کیش، هم‌فکر و هم‌عقیده‌ی ما هم نبود و با ما همراهی نکرد؛ اما حرف خوبی زد، حرف خوب او را باید پذیرفت.

در دو حوزه باید نگاه هم‌کیشی، هم‌عقیده‌ای و هم‌حزبی را کنار بگذاریم:

    1. در حوزه‌ی اخلاق؛

در حوزه اخلاق، وظیفه نداریم که فقط با خودی‌ها رفتار خوب و مناسبی داشته‌باشیم، بلکه باید با همه‌ی مردم خوب رفتار کنیم.

    2. در حوزه‌ی دریافت کارهای خوب.

حرف خوب را حتی از دشمن هم باید گرفت.

البته گاهی از اوقات بنا بر مصلحتی که اقتضا می‌کند، حرف خوب او را نباید خیلی بزرگ کرد، چراکه آدمی در معرض انحراف است و اگر سخنش بزرگ شود، گرایش او به انحراف زیاد می‌شود. این در حالی است که حرف خوب همیشه دلیل بر خوبی آدم نیست.

لذا امیرمؤمنان علی× دراین‌باره می‌فرماید: «الْحَقُّ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ‌ الْحَقَ‌ تَعْرِفْ‌ أَهْلَهُ‌»[23] ؛ حق با مردم شناخته نمی‌شود؛ حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی.

مولا علی× هم به شهربانو فرمود: «مَا أَحْسَنَ مَا قَالَ أَبُوكِ»؛ پدرت چه حرف خوبی زده است؛ و بعد از آن این جمله را فرمود: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ».

درهرحال با توجه به نقل‌های گوناگون و مختلفی که از این سخن شده، پایه‌ی کلام مولا× توجه دادن به خدای عزوجل است.


[3] رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج‌1، ص558.
[10] کتاب «مائة کلمه»، کتابی است که جناب جاحظ صد کلمه از کلمات مولا را در آن‌جا جمع‌آوری کرده است، .
[11] مائة کلمه (جاحظ)، ص7 با این عبارت آمده: «إذا حلت المقادير ضلت التدابير».
[12] تحف العقول، ص223، با مقداری اختلاف. عبارت تحف العقول این‌گونه دارد: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقْدُورِ حَتَّى تَصِيرَ الْآفَةُ فِي التَّدْبِيرِ».
[15] المناقب، ص377، با این تعابیر: «إذا حلت المقادير ضلت التدابير، إذا حل المقدور بطل التدبير».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo