< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1401/01/29

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه/ شرح حکمت هفدهم /دستورات الهی و اقتضائات زمان، جلسه سوم

 

وَ سُئِلَ× عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ| غَيِّرُوا الشَّيْبَ‌ وَلَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ، فَقَالَ×: «إِنَّمَا قَالَ| ذَلِكَ وَالدِّينُ قُلٌ‌ فَأَمَّا الْآنَ وَقَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ‌ وَضَرَبَ بِجِرَانِهِ‌ فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتَارَ»[1] .

از امام× پرسيدند كه رسول خدا| فرمود: موها را رنگ كنيد، و خود را شبيه يهود نسازيد؛ يعنى چه؟ (از معنا و تفسیر سخن پیامبر| از مولا علی× سؤال شد.)

امام×در پاسخ از پرسشی درباره‌ی سخن پیامبر| - که فرمود: موی سروصورت خود را که سفید شده خضاب کنید و خودتان را شبیه به یهود نسازید[2] - فرمود: این سخن را پیامبر| زمانی فرمودند که اهل دین کم بودند [و چون پیامبر می‌خواست قدرت اسلام را در مقابل دشمن به نمایش بگذارد؛ لذا الزام کرد پیرمردها و کسانی‌که موی سروصورتشان سفید شده خضاب کنند.]

اما امروز (وقتی‌که امام× این سخن را بیان می‌کنند) قلمرو دین گسترش یافته است [و سینه‌اش را بر زمین گذاشته] و استقرار و آرامش پیدا کرده است. [به‌تعبیری، الآن نمایش قدرت بدون خضاب هم انجام می‌شود و نیازی به خضاب کردن نیست.] لذا مرد است و اختیارش؛ می‌خواهد خضاب کند یا نکند.

مفهومشناسی واژه‌ها

    1. واژه‌ی «قُلٌ»

جناب «ابراهیم خلیل» درباره‌ی این واژه و ریشه آن در کتاب «العين» این‌چنین می‌نویسد:

«قَلَّ: قَلَ‌ الشي‌ءُ فهو قَلِيلٌ‌، وَرجل‌ قَلِيلٌ‌: صغير الجثة، وَالقُلّ‌: القليلُ،‌ قال لبيد:

«قَلَ‌ الشي‌ءُ فهو قَلِيلٌ»؛ یعنی این چیز کم شد یا کم و اندک هست. (این‌ها معنای قُلٌّ است.) [ایشان مثال می‌زند] می‌گوید: «رجل‌ قَلِيلٌ»؛ یعنی «صغير الجثة»؛ یعنی اگر گفتند مرد کمی هست؛ یعنی صغیرالجثه است و پیکری ندارد. «وَالقُلّ‌: القليلُ»؛ [باز تأکید می‌کند] قُل، همان قلیل است و به‌معنای اندک بودن می‌باشد.

ابن فارس نیز درباره‌ی این واژه در کتاب «معجم مقاييس اللغة» این‌گونه می‌نویسد:

«بَابُ الْقَافِ وَمَا بَعْدَهَا فِي الثُّلَاثِيِّ الَّذِي يُقَالُ لَهُ الْمُضَاعَفُ وَالْمُطَابِقُ

(قَلَّ) الْقَافُ وَاللَّامُ أَصْلَانِ صَحِيحَانِ، يَدُلُّ أَحَدُهُمَا عَلَى نَزَارَةِ الشَّيْءِ، وَالْآخَرُ عَلَى خِلَافِ الِاسْتِقْرَارِ، وَهُوَ الِانْزِعَاجُ.

فَالْأَوَّلُ قَوْلُهُمْ: قَلَّ الشَّيْءُ يَقِلُّ قِلَّةً فَهُوَ قَلِيلٌ، وَالْقُلُّ: الْقِلَّةُ، وَذَلِكَ كَالذُّلِّ وَالذِّلَّةِ. وَفِي الْحَدِيثِ فِي الرِّبَا: «إِنْ كَثُرَ فَإِنَّهُ إِلَى قُلٍّ»؛»[3] .

ایشان می‌نویسد: قُلٌّ از ریشه‌ی قَلَّ است که هم مضاعف است و هم ثلاثی مجرد است.

و این واژه‌ی قَلَّ دو اصل صحیح هستند (دو معنا دارند):

«يَدُلُّ أَحَدُهُمَا عَلَى نَزَارَةِ الشَّيْءِ»؛ یکی بر کمی و اندکی دلالت می‌کند. قلَّ یعنی اندک و کم است.

«وَالْآخَرُ عَلَى خِلَافِ الِاسْتِقْرَارِ، وَهُوَ الِانْزِعَاجُ»؛ و دیگری برخلاف اسقرار است، او انزعاج است که به‌معنای عدم استقرار و آرام نبودن است.

اما معنای اول که به‌معنای اندک است و معنای قلت را دارد، مثل «كَالذُّلِّ وَالذِّلَّةِ»، است که در جای خودش معنا کردیم. جناب ابن فارس در ادامه استشهاد به روایتی درباره‌ی ربا می‌کند که در آن این‌گونه آمده است: «إِنْ كَثُرَ فَإِنَّهُ إِلَى قُلٍّ»؛ در باب ربا و معاملات ربوی قسمتی از حدیثی وارد شده است که می‌گوید: اگرچه وقتی ربا می‌گیرد در ظاهر مال اضافه می‌شود؛ اما در حقیقت کم می‌شود و آن برکتی که باید داشته باشد، دیگر نخواهد داشت.

جناب فیومی نیز در «مصباح المنير» درباره‌ی این واژه این‌چنین می‌نویسد:

«قَلَ‌: (يَقِلُ‌) (قِلَّةً) فَهُوَ (قَلِيل‌) وَيَتَعَدَّى بِالْهَمْزَةِ وَالتَّضْعِيف، فَيُقَالُ‌ (أَقْلَلْتُهُ‌) وَ(قَلَّلْتُهُ‌) (فَقَلَ‌) ... وَقَد يُعَبَّرُ (بِالْقِلَّةِ) عَنِ العَدَمِ فَيُقَالُ (قَلِيلُ‌) الْخَيرِ أَيْ لَا يَكَادُ يَفْعَلُه»[4] .‌

جناب مصطفوی هم در تعریف واژگان پس از بررسی واژه‌ی موردبحث چنین می‌فرماید:

«وَالتحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الكثير في مادّىّ أو معنوىّ، عددا أو مقدارا أو في الكيف، في موضوع خارجىّ أو في زمان أو مكان.

وَالتَّقْلِيلُ: يلاحظ فيه جهة التعلّق بالمفعول، أى جعل الشي‌ء قليلا.

وَالإِقْلَالُ: يلاحظ فيه جهة القيام بالفاعل، فالنظر الى جهة الصدور، أى كون الشي‌ء قليلا بلحاظ الفاعل وَبالنظر اليه»[5] .

و تحقیق: همانا اصل و منشأ در ماده، آن چیزی است که از نظر مادی یا اخلاقی، از نظر تعداد یا از نظر کمیت یا کیفیت، در یک امر خارجی، در یک زمان یا مکان با بسیاری از موارد مطابقت دارد.

این‌جا می‌توانیم در دو باب، دو کلمه داشته‌باشیم: 1- تقلیل 2- اقلال؛

فرقی که این دو با یکدیگر دارند این است که «تقلیل» با ملاحظه جهت مفعول است؛ یعنی «جعل الشي‌ءِ قليلا»؛ یعنی شیء کم قرار داده شد. (مربوط به این شیء است که کار روی آن انجام می‌شود)؛ اما «اقلال» به جنبه‌ی فاعلی برمی‌گردد؛ به اهتمام کم فاعل «اقلال» گفته می‌شود؛ اما به‌جهت صدور برخی که اقلال را استفاده می‌کنند این‌جا؛ یعنی فاعل کم صادر کرده است؛ اما در تقلیل آن شیء اندک واقع شده است.

علی‌ای‌حال «قُلٌ»؛ به‌معنای اندک بودن است.

    2. واژه‌ی «نطاق»

«اتَّسَعَ نِطَاقُهُ»؛ یعنی نطاق دین وسعت پیدا کرده است.

«نطاق» از ریشه‌ی نُطق (نطق یَنطُقُ) است.

در کتاب «معجم مقاييس اللغة» درباره‌ی این واژه این‌چنین آمده است:

«(نَطَقَ) النُّونُ وَالطَّاءُ وَالْقَافُ أَصْلَانِ صَحِيحَانِ: أَحَدُهُمَا كَلَامٌ أَوْ مَا أَشْبَهَهُ، وَالْآخَرُ جِنْسٌ مِنَ اللِّبَاسِ.

الْأَوَّلُ ... وَالْآخَرُ النِّطَاقُ: إِزَارٌ فِيهِ تِكَّةٌ»[6] .

«نَطَقَ» دو معنا دارد: یکی نطق به‌معنای کلام و سخن است، یا شبیه سخن؛ اما معنای دومی که از این ریشه به‌دست می‌آید، این است که «نَطَقَ» به‌معنای جنس از لباسی است.

به‌تعبیری دیگر، واژه‌ی «نَطَقَ» در برخی از موارد مثل نطق کردن و به‌معنای سخن گفتن یا شبیه به آن است که ما نمی‌فهمیم؛ اما وقتی‌که «نَطَقَ» به اشتقاق می‌رسد به نوعی از لباس گفته می‌شود. لباسی شبیه ازار است که در آن تکه‌ای همانند کمربند وجود داشته که مانند دکمه بسته می‌شد.

«لسان العرب» نیز درباره‌ی این واژه این‌چنین می‌نویسد:

«والنِّطاق: شِبْهُ إزارٍ فِيهِ تِكَّةٌ كَانَتِ المرأَة تَنتَطِق بِهِ.

وَفِي حَدِيثِ أُم إسمعيل: «أَوَّلُ مَا اتَّخَذَ النساءُ المِنْطَقَ مِنْ قِبَلِ أُم إسمعيل اتَّخَذَتْ مِنْطَقاً»؛

هُوَ النِّطاق وَجَمْعُهُ مَنَاطِقُ، وَهُوَ أَن تَلْبَسَ الْمَرْأَةُ ثَوْبَهَا، ثُمَّ تَشُدَّ وَسَطَهَا بِشَيْءٍ وَتَرْفَعَ وَسَطَ ثَوْبِهَا وَتُرْسِلَهُ عَلَى الأَسفل عِنْدَ مُعاناةِ الأَشغال، لِئَلَّا تَعْثُر فِي ذَيْلها، وَفِي الْمُحْكَمِ: النِّطاق شقَّة أَوْ ثَوْبٌ تَلْبَسُهُ المرأَة ثُمَّ تَشُدُّ وَسَطَهَا بِحَبْلٍ، ثُمَّ تُرْسِلُ الأَعلى عَلَى الأَسفل إِلَى الرُّكْبَةِ، فالأَسفل يَنْجَرّ عَلَى الأَرض، وَلَيْسَ لَهَا حُجْزَة وَلَا نَيْفَق وَلَا ساقانِ»[7] .

وی می‌گوید: نطاق، لباسی شبیه ازار (پیش‌بند) است که در او تکه‌ای وجود داشت تا زنان (هنگام كار در خانه) بر كمر می‌بندند.

در حدیث ام اسماعیل این‌گونه آمده: «اولین باری که زن ها پیش‌بند[8] استعمال کردند به متابعت از مادر اسماعیل× بود، زیرا او لُنگی را پوشیده بود (تا رد پای خود را از (ساره) پنهان دارد).

نطاق، جمع آن مناطق است؛ نطاق لباس است که زن آن را می‌پوشد، سپس وسطش را با چیزی به هم گره می‌زند؛ (کمربندی را که روی لباس دوخته‌شده می‌بندد)؛ به این کار نطاق می‌گویند.

گاهی هم گفته‌اند که وسط لباس را با خود لباس گره نمی‌زنند، بلکه یک کمربند و نخی است که با آن لباس را می‌بستند و به آن نطاق می‌گویند.

(کمربند وسعت را می‌رساند). دور کمر هر کسی میدان حضور فرد است؛ یعنی وقتی‌که کسی دور کمرش بیشتر باشد جای بیشتری می‌خواهد؛ و آدمی که دور کمرش کمتر باشد جای کمتری می‌خواهد.

این طبیعی این است. لذا وقتی‌که می‌گویند: «وَالدِّينُ قُلٌ»؛ اهل دین کم باشد، بعد می‌گوید: «قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ»؛ نطاق دین زیاد شده است؛ یعنی قلمرو زیاد شده و وسعت پیدا کرده است.

به‌تعبیری، همان‌طور که انسان چاق نسبت به انسان لاغر جای بیشتری می‌گیرد، دین هم اگر چاق بشود اهلش بیشتر جا می‌گیرند. امروز اهل دین زیاد هستند و وسعت بیشتری دارند؛ لذا فرمودند نیازی به خضاب کردن جهت قدرت‌نمایی نیست.

    3. واژه‌ی «جِران»

«وَضَرَبَ بِجِرَانِهِ»؛ جرانش را بر زمین زده است.

سؤال: جران چیست؟

در منابع لغت همانند «لسان العرب» درباره‌ی واژه‌ی «جِران» این‌چنین آمده است:

«جَرَنَ: الجِرانُ: بَاطِنُ العُنُق، وَقِيلَ: مُقدَّم الْعُنُقِ مِنْ مَذْبَحِ الْبَعِيرِ إِلَى مَنْحَرِهِ، فَإِذَا برَك البعيرُ وَمَدَّ عنُقَه عَلَى الأَرض قِيلَ: أَلقى جِرانَه بالأَرض.

وَفِي حَدِيثِ عَائِشَةَ، رَضِيَ الله عَنْهَا: حَتَّى ضرَب الحقُّ بجِرانِه، أَرادت أَن الحقَّ اسْتَقَامَ وقَرَّ فِي قَراره، كَمَا أَن الْبَعِيرَ إِذَا بَرَك وَاسْتَرَاحَ مَدَّ جِرانَه عَلَى الأَرض أَي عُنُقَه.

الْجَوْهَرِيُّ: جِرانُ الْبَعِيرِ مقدَّم عُنقه مِنْ مَذْبَحِهِ إِلَى مَنْحَرِهِ، وَالْجَمْعُ جُرُنٌ، وَكَذَلِكَ مِنَ الْفَرَسِ.

وَفِي الْحَدِيثِ: أَن ناقتَه×، تَلَحْلحَتْ عِنْدَ بَيْتِ أَبي أَيوب وأَرْزَمتْ ووَضَعتْ جِرانَها؛

اجران: بَاطِنُ العُنُق»[9] .

این‌طور گفته‌اند: «جَرَنَ: الجِرانُ: بَاطِنُ العُنُق»؛ جران به درون و باطن و زیر گردن می‌گویند؛ عده‌ی قلیلی هم گفته‌اند که «جران» به جلوی گردن شتر گفته می‌شود که وقتی می‌نشیند و آرام می‌گیرد، جلوی گردنش را بر زمین می‌گذارد. وقتی‌که شتر جلوی گردنش را بر زمین گذاشت، در حالت آرامش و استقرار قرار می‌گیرد. لذا به این حالت جران می‌گویند.

«ضَرَبَ بِجِرَانِهِ»؛ یعنی اسلام و اهل دین باطن عنقش را (جایی‌که نشانه‌ی استقرار باشد) بر زمین گذاشت. گسترش اسلام را به یک مسأله ی جسمانی مادی که شتر باشد تشبیه کرده‌اند، چون در آن زمان مردم شتر را می‌شناختند، لذا به حالت نشستن این حیوان تشبیه کرده‌اند تا قابل‌درک باشد.

در این‌جا «ابن منظور» به حدیث مولا علی× اشاره‌کرده و بعدازآن سخنی را از عایشه نقل می‌کند که می‌گوید: «حَتَّى ضرَب الحقُّ بجِرانِه»؛ یعنی حق سینه‌اش بر زمین گذاشت، سپس «ابن منظور» می‌گوید: «أَرادت أَن الحقَّ اسْتَقَامَ وقَرَّ فِي قَراره»؛ عایشه در این جمله اراده کرده است که حق استقرار و آرامش پیدا کرد در جا و محل اسقرار خودش قرار گرفت، مثل این‌که شتر وقتی استقرار پیدا کند گردنش را (جرانش را) بر روی زمین می‌گذارد؛ که «ابن منظور» این جمله را در ترجمه‌ی این واژه از جناب عایشه نقل می‌کند. بعدازآن روایت امیرمؤمنان علی× را نقل می‌کند.

شکی نیست که عنصر زمان و مکان جزء عناصر دخیل و اثرگذار در مسأله ی احکام الهی است.

امیرمؤمنان× در تفسیر کلام رسول خدا| بر این نکته اصرار ورزیده و تأکید که این جمله‌ی پیامبر مربوط به آن زمان بوده است.

بیان امیرمؤمنان× این نیست که سخن برای آن‌روز بوده و برای امروز نیست، چراکه حکم برای همه زمان‌هاست؛ اما این حکم در آن زمان که خصوصیت داشته صادر شده است.

اگر بگوییم که فلان حکم دیروز بود و امروز نیست و حکم دیگری آمده است، این سخن با این روایت منافات پیدا می‌کند که می‌فرماید: «إِنَّ حَلَالَ محمد حَلَالٌ‌ إِلَى‌ يَوْمِ‌ الْقِيَامَةِ، وَحَرَامَهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[10] ؛ حلال محمد تا روز قیامت حلال است و حرام او تا روز قیامت حرام است.

یعنی آنچه را که شارع مقدس حلال کرد، نمی‌شود آن را حرام نمود و تا روز قیامت حلال است؛ و آنچه را که شارع مقدس حرام کرد، نمی‌شود آن را حلال کرد و تا روز قیامت حرام است.

اما گاهی خصوصیات زمانی سبب تغییر اساسی در حکم می‌شود.

به برخی از آن موارد از باب نمونه در ذیل اشاره می‌کنیم،

     در زمان گذشته، چون منفعت حلالی برای خون تصور نمی‌شد، خریدوفروش آن حرام بود؛ ولی با مرور زمان و ایجاد تغییراتی، امروزه منافع محلله‌ای برای آن می‌شود تصور کرد و در خارج نیز جریان دارد؛ بنابراین، امروزه حکم خریدوفروش آن حلال است.

     یا درباره‌ی اموال عمومی که از آن به فیء و انفال تعبیر می‌شود که حق عموم بوده و استفاده‌ی از آن برای شیعیان حلال است؛ اما با پیشرفت زمان و گسترش بخش‌های جمعیتی و تغییرات کیفیتی در نوع زندگی، چنان‌چه امروزه استفاده‌ی از آن آزاد باشد و هر کسی بخواهد از انفال، همانند رودخانه، جنگل‌ها، زمین‌های موات، نیزارها و یا غیره استفاده کند موجب هرج‌ومرج شده و جامعه به هم خواهد ریخت، و سبب خواهد شد که عده‌ای بر آن مسلط شده و بهره‌ی بیشتری ببرند؛ و عده‌ای دیگر از آن محروم بمانند.

درنتیجه، ایجاب می‌کند که نظام و حکومتی باشد تا برنامه‌ریزی کند و همه‌ی آن‌ها را در کنترل نظام اسلامی و حکومت دینی مورد بهره‌برداری قرار بدهد و برای استفاده‌ی عموم هزینه کرده و در اختیار همه‌ی مردم قرار بدهد. این‌جا حکم جواز تصرف عموم به‌گونه‌ای دیگر در حال اجرا است.

     یا برخی از منسوجات و لباس‌هایی که در زمان قدیم از سوی خود مردم تهیه می‌شد و مورداستفاده قرار می‌گرفت که در خیلی از موارد در نوع خود منحصربه‌فرد بود و نمونه دیگری نداشت؛ لذا از آن‌ها تعبیر به قیمی می‌کردند؛ یعنی در صورت خسارت، کسی‌که خسارت زده ضامن قیمت آن بود نه مثل آن و بایستی قیمت آن را پرداخت می‌کرد، چرا‌که مثل آن موجود نبود و هرکدام با دیگری تفاوت داشت.

اما امروز با پیشرفت صنایع نساجی و تولید لباس، بسیاری از لباس‌ها و پارچه‌های موجود در بازار همانند هم هستند و لذا در موقع ضمان و جبران خسارت می‌توان گفت که این مثلی است و کسی‌که خسارت زده مثل آن را ضامن می‌باشد.

این‌جا حکم یکی است؛ اما در نوع آن تغییر ایجاد شده است.

     یا درباره‌ی برخی از اجناس که در قدیم به‌صورت معدود معامله می‌شده؛ اما امروز به‌صورت وزن و یا کیل و پیمانه معامله می‌شود که این تغییرات در ربوی بودن معاملات نیز مؤثر است، چراکه برخی از موارد در سابق ربا به‌شمار می‌آمد؛ اما ممکن است که الآن ربا نباشد.

     و یا در زمان‌های گذشته برخی از لباس‌ها به‌عنوان لباس دشمنان به‌شمار می‌آمد و مسلمانان آن را نمی‌پوشیدند، چراکه پیامبر اکرم| فرموده بودند: «لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ‌ أَعْدَائِي»[11] ؛‌ لباس دشمنان مرا به تن نكنيد.

اما امروزه با تغییر مد لباس و گسترش پیدا کردن گونه‌های مختلف لباس در جامعه و تغییر فرهنگی که به‌خاطر تغییر زمان حاصل‌شده، امروز دیگر آن نوع لباس به‌عنوان لباس اعداء محسوب نمی‌شود؛ لذا پوشیدنش جایز است.

     یا به‌عنوان‌مثال، درباره‌ی شطرنج که آیا حلال است یا حرام.

البته دو مبنای فقهی در این‌جا وجود دارد: 1- این‌که می‌گویند شطرنج به‌خودی‌خود حرام است؛ یعنی هر چیزی که اسمش شطرنج باشد حرام است. 2- مبنای دیگر این است که به‌خاطر آلت قمار بودن حرام است؛ یعنی چون‌که با شطرنج قمار صورت می‌گیرد حرام است. قمار خصوصیت است. شطرنج حرام است به‌خاطر این‌که آلت قمار است و با آن قمار صورت می‌پذیرد.

لذا اگر زمانی فرارسید که این خصوصیت عوض شد و شطرنج از آلت قمار بودن خارج شد، به‌گونه‌ای که دیگر آلت قمار نبود، حرمت شطرنج برداشته می‌شود، به‌جهت این‌که حرمت مربوط به خصوصیت آلت قمار بودن بوده است؛ بنابراین این خصوصیت برای خود حکم نیست. این شطرنج وسیله‌ای است که آلت قمار قرار می‌گیرد و حکم حرمت می‌گیرد. لذا این وسیله (شطرنج) زمانی‌که با خصوصیت آلت قمار بودن باشد، حرام می‌شود؛ و زمانی‌که با آلت خصوصیت قمار نباشد، حرمت ندارد. پس قید در موضوع نهفته است.

این‌ها همه مصادیق دخالت زمان در احکام است که سخن امام علی× نیز در همین راستا قابل تفسیر است که خضاب و الزام آن از سوی پیامبر اسلام| به‌خاطر خصوصیت زمانی آن دوران بوده است و چون خصوصیات زمانی تغییر کرده، بنابراین حکم نیز تغییر می‌کند.

خلاصه تحقیق در واژگان حکمت:

خلاصه‌ی سخن در ترجمه‌ی این واژگان این است که آنچه از این بررسی اجمالی لغوی به‌دست می‌آید این است که غیر از واژه‌ی «قُلّ» که در موضوع‌له خود استفاده شده است، دو واژه دیگر هرکدام در معنای کنایی استعمال گردیده است.

مقصود از «نطاقه» در کلام امام× معنای لغوی آن‌که همان کمربند لباس باشد، نیست؛ بلکه این واژه کنایه از قلمرو اسلام و دین اسلام است.

و واژه «جرانه» نیز معنی لغوی آن یعنی باطن گردن شتر مقصود نیست، بلکه کنایه از استقرار و آرامش و ثبات دین اسلام دارد که عبارتٌ اُخرایِ قوت و اقتدار اسلام است.

تأثیرگذاری زمان در ماندگاری و یا تغییر احکام الهی

موضوعی که در این حکمت موردتوجه واقع شده و امام× نیز بدان تأکید ورزیده‌اند؛ همانا نقش و تأثیرگذاری عنصر زمان در احکام الهی است.

اگرچه این مطلب یک بحث تخصصی در حوزه اجتهاد دینی و فقهی است که کار تخصصی فقیهان است و باید در جای خودش موردبررسی قرار بگیرد؛ اما به‌جهت ورود امام× در این بخش از سخنان خود و نقل آن در نهج‌البلاغه، مقداری بدان می‌پردازیم.

البته این نکته از نگاه دینی و استخراج و تفسیر احکام الهی بسیار مهم می‌باشد و در منابع مختلف دینی بدان پرداخته شده است.

در خود نهج‌البلاغه نیز موردتوجه واقع شده است به‌گونه‌ای که امام× در اولین خطبه از آن، به همین موضوع پرداخته است.

امام× درباره‌ی ویژگی‌های قرآن می‌فرماید:

«كِتَابَ‌ رَبِّكُمْ‌ فِيكُمْ‌ مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ‌ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ‌ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ‌ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ‌ مُفَسِّراً [جُمَلَهُ‌] مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ‌ عَلَى الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ‌ وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ وَ بَيْنَ وَاجِبٍ [لِوَقْتِهِ‌] بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ [وَ] مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ‌»[12] .

كتاب پروردگار ميان شماست، كه بيان‌کننده‌ی حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاص و عام، پندها و مثل‌ها، مطلق و مقيّد، محكم و متشابه می‌باشد؛ عبارات مجمل خود را تفسير، و نكات پیچیده‌ی خود را روشن می‌کند.

بعد می‌فرماید: این احکام چند صورت است.

اگر علم داشتی برای تو واجب است و اگر جهل داشتی بر تو واجب نیست.

قسمتى از احكام دينى در قرآن واجب شمرده شد كه ناسخ آن در سنّت پيامبر| آمده است[13] ؛ و بعضى از آن، در سنّت پيامبر| واجب شده كه در كتاب خدا ترك آن مجاز بوده است؛ بعضى از واجبات، وقت محدودى داشته كه در آينده از بين رفته است[14] . [یعنی تابع زمان است و عنصر زمان در آن دخالت دارد.]

محرّمات الهى از هم جدا می‌باشند، برخى از آن‌ها، گناهان بزرگ است كه وعده آتش دارند و بعضی‌ها هم كوچك هستند كه وعده بخشش داده است، و برخى از اعمال هم كه اندكش مقبول و در انجام بيشتر آن آزادند.

آنچه که از سخن امام× استفاده می‌شود این است که احکام الهی دارای اقسام گوناگون و با ویژگی‌های زمانی خاص هستند که بدون در نظر گرفتن عنصر زمان و مکان نمی‌توان به‌حقیقت حکم صحیح آن‌ها دست‌یافت.

این اشارات و تلمیحات در بسیاری از روایات اسلامی و در طول تاریخ 250 ساله اهل‌بیت^، در موضوعات گوناگون وجود دارد.

به‌طور نمونه، در سخنی از امام صادق نیز بدان اشاره شده است.

روایت این‌گونه دارد:

رُوِيَ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× فَدَخَلَ‌ عَلَيْهِ‌ رَجُلٌ‌ مِنَ‌ الْقَمَّاطِينَ، فَقَالَ:‌ جُعِلْتُ‌ فِدَاكَ!‌ تَقَعُ فِي أَيْدِينَا الْأَرْبَاحُ وَ الْأَمْوَالُ وَ تِجَارَاتٌ نَعْرِفُ أَنَّ حَقَّكَ فِيهَا ثَابِتٌ وَ إِنَّا عَنْ ذَلِكَ مُقَصِّرُونَ، فَقَالَ×: «مَا أَنْصَفْنَاكُمْ إِنْ كَلَّفْنَاكُمْ ذَلِكَ الْيَوْمَ»[15] .

یونس بن یعقوب می‌گوید: در محضر امام صادق× بودم كه مردى از قمّاطان[16] بر حضرت وارد شد، و گفت: فدايت شوم، سودها و ثروت‌ها و تجارت‌هایی به‌دست ما مى‌افتد كه مى‌دانيم حقّ‌ شما در آن ثابت است، و ما در ادای آن کوتاهی کرده‌ایم و این در اموال در نزد ما مانده است.

پس امام× فرمود: اگر امروز در اين شرایطی كه بر جامعه‌ی مسلمين حاكم است[17] - ما شما را به اداى آن حقوق مكلّف سازيم، درباره‌ی شما انصاف نداده‌ايم.

یعنی حق خود را به شما می‌بخشیم.

پس وضعیت زمانی ایجاب می‌کند که در حکم تأثیر داشته باشد.

یا مثلاً از علی بن مهزیار این‌گونه نقل شده است:

رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ أَنَّهُ قَالَ: «قَرَأْتُ فِي كِتَابٍ لِأَبِي جَعْفَرٍ× إِلَى‌ رَجُلٍ‌ يَسْأَلُهُ‌ أَنْ‌ يَجْعَلَهُ‌ فِي‌ حِلٍ‌ مِنْ‌ مَأْكَلِهِ‌ وَ مَشْرَبِهِ مِنَ الْخُمُسِ؛ فَكَتَبَ× بِخَطِّهِ مَنْ أَعْوَزَهُ شَيْ‌ءٌ مِنْ حَقِّي فَهُوَ فِي حِلٍ»[18] .

می‌گوید:

در نامه‌اى از امام جواد× به مردى كه از آن‌حضرت خواسته بود تا او را در خوردن و آشاميدنش از مال خمس در حلِّیت قرار دهند، به خط‌ آن حضرت خواندم كه نوشته بود: کسی‌که به چيزى از حقّ‌ من احتياج شديد داشته باشد استفاده از آن براى او حلال است.

پس هرکدام از این‌ها تابع زمان است و عنصر زمان در این احکام دخیل است.

از مجموع این روایات و موارد مشابه آن‌ها استفاده می‌شود که بیان احکام الهی و استخراج آن از متن دین بدون توجه به عنصر زمان و مکان غیرممکن است، چراکه خود حضرات معصومین^ بدان توجه داشته‌اند.

اما نکته‌ای که در این‌جا مهم به‌نظر می‌رسد این است که باید دو مقام را از هم تفکیک کنیم:

    1. مقام افتاء در صدور فتوا

    2. مقام حکم حاکم به‌جهت ولایت

گاهی فقیه حاکم حکم می‌کند و عنصر زمان در حکم او مؤثر است.

گاهی از اوقات هم مفتی و مجتهد فتوا صادر می‌کند که باز در افتای او تأثیر دارد. البته نوع تأثیر تفاوت‌هایی دارد؛ اما این اصل که خصوصیت‌های زمانی سبب تغییر اساسی، هم در حکم حاکم و هم در فتوای مفتی می‌شود، درست است.

پس عنصر زمان در احکام دخالت دارد و امیرمؤمنان× در تفسیر کلام پیامبر| فرمودند: این سخن به خصوصیت آن زمان بوده و از آن‌جا که این خصوصیت عوض شده است؛ لذا خضاب کردن دیگر الزامی ندارد؛ انسان است و آنچه که اختیار می‌کند.


[2] - ظاهراً آن‌ها (یهود) خضاب نمی‌کردند.
[8] - جامعه‌ی لُنگ مانندی است که زن ها هنگام کار کردن روی دیگر جامه‌های خود می‌پوشند.
[13] سوره نساء، آيه 15.. مانند آيه 15 سوره نساء که می‌فرماید: {وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَائِكُمْ}؛ «زنان بدکاره را در خانه‌ها زندانى كنيد تا بميرند»؛ اين حكم برداشته‌شده، و طلاق و رجم جاى آن را گرفت
[14] سوره بقره، آيه 144.. مانند دستور نمازخواندن به‌طرف بيت المقدّس كه موقّتى بود و با آيه 144 بقره حكم آن برداشته‌شده و نماز به‌سوی كعبه واجب گرديد؛ قرآن می‌فرماید: {فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ}
[16] - قمّاط کسی است که پارچه مخصوصی برای بچه‌ها می‌بافد.
[17] - این مطلب نشان از آن دارد که آن زمان از جهت اقتصادی سال مناسبی برای ادای خمس نبوده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo