< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1401/01/31

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه/ شرح حکمت هجدهم /آسیب‌های اجتماعی، (پی آمد بی‌طرفی میان جبهه حق و جبهه باطل)، جلسه دوم

 

وَقَالَ× فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَلَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلِ»[1] .

امام علی× (درباره کسانی‌که از همراهی با آن‌حضرت در جنگ کناره گرفتند) فرمود: حق را خوار کردند و باطل را نیز یاری نکردند.

امام× در این حکمت در مقام برشماری و درمان آسیب‌های اجتماعی است که یکی از آن آسیب‌های اجتماعی بی‌طرف بودن میان جبهه حق و باطل است؛ و این‌که انسان نتواند جایگاه خودش را مشخص کند.

بی‌طرف بودن؛ یعنی نه این‌طرف و نه آن‌طرف، بلکه به‌معنای سکوت اختیار کردن است.

حضرت در این حکمت درباره‌ی کسانی‌که از قتال و جنگ کناره‌گیری کردند، فرمود: این‌ها کسانی هستند که با سکوت خود حق را به خذلان کشاندند و موجب خواری حق شدند و باطل را هم ذلیل کردند و تنها گذاشتند.

مولا علی× این جمله را در سرزنش بی‌طرفی بیان کردند. انسان مسلمان نمی‌تواند بی‌طرف بماند؛ یا باید در حزب‌الله باشد یا در حزب الشیطان؛ یا باید در جبهه‌ی حق باشد، یا در جبهه باطل قرار بگیرد.

مفهوم‌شناسی واژگان

از آن‌جا که سید رضی& خود اشعر الشعراء بوده و انسان بلیغی به‌شمار می‌رفته؛ لذا عمده کلمات مولا در نهج‌البلاغه نیز باسلیقه‌ی فصاحت و بلاغت و از جنبه ادبی آن مدنظر قرار گرفته است؛ و بدین‌جهت برخی از واژگان آن سخت است که باید ترجمه بشود.

    1. واژه‌ی «خذلان»

«خَذَلُوا»؛ یعنی خوارکننده‌ی حق

اصحاب لغت درباره‌ی این واژه و ریشه‌یابی آن مطالبی فرموده‌اند که در ذیل به نمونه‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

ابن منظور در لسان العرب چنین می‌نویسد:

«خذل: الخاذِلُ: ضِدُّ النَّاصِرِ.

...وخِذْلانُ اللَّهِ العبدَ: أَن لَا يَعْصِمَه مِنَ السيئه فَيَقَعُ فِيهَا، نَعُوذُ بِلُطْفِ اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ.

وخَذَّل عَنْهُ أَصحابَه تَخْذِيلًا أَي حَمَلَهم عَلَى خِذْلانه. وتَخَاذَلوا أَي خَذَل بعضُهم بَعْضًا. وَفِي الْحَدِيث: الْمُؤْمِنُ أَخو الْمُؤْمِنِ لَا يَخْذُله.

ابْنُ الأَعرابي: الخَاذِل الْمُنْهَزِمُ، وتَخَاذَل القومُ: تَدَابَروا»[2] .

خاذل ضد ناصر است؛ [ناصر کسی است که کمک می‌کند و ضد او می‌شود خاذل؛ یعنی کسی‌که کمک نمی‌کند.]

خداوند هم در برخی از جاها بندگان خود را خذلان می‌کند، چون تجری نموده و در مقابل خدا جرئت پیدا می‌کنند.

ایشان می‌گوید: «خِذْلانُ اللَّهِ العبدَ»؛ خذلان خدا برای بنده‌اش به چه معنا است؟

خذلان خدا برای بنده‌اش به این است که خدا دستش را برای این که در گناه نیفتد، نمی‌گیرد؛ و الا حتی یوسف پیامبر× هم زمانی‌که زمینه‌ی گناه برای وی فراهم می‌شود، خداوند می‌فرماید: اگر ما او را کمک نکرده بودیم معلوم نبود چه بر سر او می‌آمد[3] .

همه‌جا این‌طور است. حقیقتاً باید در دوری از گناه به خداوند پناه برد و الا انسان ضعیف‌النفس است.

ابن منظور می‌گوید: خذلان خدا این است که دست بنده‌اش را نمی‌گیرد و به او هشدار نمی‌دهد، تا این که در گناه واقع می‌شود.

بعد می‌گوید: «نَعُوذُ بِلُطْفِ اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ»؛ ما پناه می‌بریم به خدا و لطف خدا از این‌که در گناه بیفتیم.

پس معنای نصرت نکردن و رها گذاشتن و ... را می‌دهد.

در روایات هم این‌چنین وارد شده است که فرموده‌اند: «الْمُؤْمِنُ‌ أَخُ‌ الْمُؤْمِنِ‌ ... لَا يَخْذُلُه»[4] ؛ مؤمن برادر مؤمن است واو را خذلان نمی‌کند؛ یعنی او را رهایش نکرده و تنها نمی‌گذارد، بلکه او را کمک می‌کند.

ایشان (ابن منظور) خذلان را جور دیگری هم معنا کرده و می‌نویسد: «ابْنُ الأَعرابي: الخَاذِل الْمُنْهَزِمُ»؛ [اسم فاعل به‌معنای اسم مفعول باید به‌کاربرده شده باشد] الخَاذِل؛ یعنی کسی‌که خذلان شده، شکست‌خورده و منهدم است. خاذل به‌معنای مخذول[5] است.

«تَخَاذَل القومُ»؛ یعنی مردم با همدیگر تخاذل کردند؛ یعنی تَدَابَروا؛ همه از یکدیگر روی برگرداندند.

طریحی نیز در «مجمع‌البحرین» ذیل واژه‌ی خذل به آیه‌ی شریفه‌ی قرآن کرده و درباره‌ی این واژه این‌چنین می‌نویسد:

«(خذل)، قوله تعالى: {وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ}[6] ؛‌ ‌وَالْمُخَذِّلُ‌ هو الذي‌ يجبن‌ عن‌ القتال‌ وَيخوف ملاقاة الأبطال.

وَفِي الْحَدِيثِ «الْمُؤْمِنُ‌ أَخُو الْمُؤْمِنِ‌ ...‌ لَا يَخْذُلُهُ»[7] ؛ ‌أي لا يترك نصرته وَإعانته»[8] .

می‌گوید: خداوند می‌فرماید: {وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ}؛‌ اگر خداوند دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟

ایشان می‌نویسد: خذلان در قرآن خودش معنا شده است. اگر خدا شما را به خذلان انداخت، دیگر چه کسی شما را یاری خواهد کرد؟ لذا خذلان در مقابل نصرت است.

ایشان در این‌جا واژه‌ی خذل به‌گونه‌ای دیگر هم معنا کرده و می‌گوید: «وَالْمُخَذِّلُ؛ (کسی‌که خذلان کننده است) او کسی است که از جنگ می‌ترسد و از مواجه‌شدن با ابطال و شجاعان در جنگ ترس دارد. [انسان مخذل، چون خودش می‌ترسد دیگران را هم مانع می‌شود.]

ایشان در ادامه به روایتی اشاره‌کرده و این‌گونه می‌نویسد: «الْمُؤْمِنُ‌ أَخُ‌ الْمُؤْمِنِ‌ ... لَا يَخْذُلُه»؛ مؤمن برادر مؤمن است واو را خذلان نمی‌کند؛ یعنی او را ترک نکرده و کمکش می‌کند.

راغب اصفهانی نیز در «مفردات ألفاظ القرآن» درباره‌ی این واژه چنین می‌نویسد:

«خذل: قال تعالى: {وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا}[9] ؛ أي: كثير الخذلان، والْخِذْلَانُ‌: ترك‌ من‌ يظنّ‌ به‌ أن‌ ينصر نصرته»[10] .‌

راغب اصفهانی اشاره به آیه‌ی شریفه‌ی قرآن که می فرماید: {وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا}؛ شیطان برای انسان خذول است؛ کرده و می‌گوید: شیطان برای انسان خذول[11] است؛ یعنی کثیر الخذلان است؛ یعنی کسی‌که زیادی خذلان می‌کند؛ و خذلان، ترک کردن شما توسط کسی است که گمان می‌کردی کمکت می‌کند؛ وقتی‌که دست از یاری شما برمی‌دارد، شما را خذلان می‌کند، چراکه امید و گمان شما بر این بود که این فرد پشت شماست و شما را یاری خواهد کرد؛ و وقتی‌که پشت شما را خالی می‌کند، به‌یک‌باره دل شما خالی می‌شود و احساس می‌کنید که دیگر ناصر و یاوری ندارید؛ به داشتن این روحیه، خذلان می‌گویند.

فیومی نیز در «مصباح المنیر» درباره‌ی این واژه می‌نویسد:

«وَالاسْمُ‌ (الخِذْلانُ‌) إذَا تَرَكْتَ نُصْرَتَهُ‌ وَإعَانَتَهُ وَتَأَخَّرْتَ عنْهُ وَ(خَذَّلتُه‌) (تَخْذِيلًا): حَسَلْتُهُ عَلَى الفَشَلِ وَتَرْكِ الْقِتَالِ»[12] .

ابن فارس نیز در «معجم مقاييس اللغة» این واژه را به‌گونه‌ای دیگر معنا کرده و این‌چنین می‌نویسد:

«خذل‌: (الخاء وَالذال وَاللام) أصلٌ‌ واحدٌ يدلُ‌ على‌ تَرْك‌ الشَّى‌ء وَالقُعود عنه ...

وَمن الباب‌ تخاذَلَتْ‌ رِجلاه: ضَعُفَتَا»[13] .

خذل (خاء، و ذال و لام) اصل واحدی است که دلالت بر ترک چیزی و رها کردن آن دارد.

وقتی می‌گویند، دو پای انسان خذلان شد؛ یعنی دو پای او ضعیف شد. آدمی هم که امید دارد تا دیگران پشتش بایستند؛ اما اگر به‌یک‌باره همه پشتش را خالی کنند، (این فرد) زانوهایش سست می‌شود. کسی‌که پایش سست است نشانه‌ی این است که یاور ندارد.

مرحوم مصطفوی پس از نقل موارد قبل در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» در مقام تحلیل این لغت این‌گونه می‌نویسد:

«[فظهر أن‌ الأصل‌ الواحد في‌ هذه‌ المادّة هو ترك‌ النصرة والعون، و يختلف هذا المعنى باختلاف الموارد والأشخاص، فانّ مفهوم النصرة من الأفراد وفي مواردها مختلفة، فنصر اللّه عزّ وجلّ وعونه أشدّ مراتب النصر وأقوى وأتمّ، ثمّ النصر من الأنبياء الهادين والأئمّة حجج اللّه على الناس أجمعين، ثمّ من العلماء الّذين هم ورثة الأنبياء، ثمّ من الآباء- المؤمنين المتقين، ثمّ من الأصدقاء الاخوان في اللّه ربّ العالمين.

ويؤيّد هذا الأصل: استعمالها في مقابل النصر في الآية الكريمة، {وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ}[14] ؛ - فإذا انقطع النصر من عند اللّه تعالى وصرف عونه ولطفه وتوجّهه وكرمه وفضله وتأييده وتوفيقه عن عبد، وهو أتمّ النصر وأكمل الاعانة والتأييد: {فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ} ومن غيره.

{وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا}[15] ؛ - ومن شأن الشيطان خذل العبد وإضلاله وتركه على الحيرة والضلالة والمخذوليّة.

{لَّا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولًا}[16] ؛ - فانّ غير اللّه تعالى لا يليق بأن يتوجّه اليه ويستعان به، ومن اتّخذ غيره إلها ويتوجّه اليه ويستنصر منه: فهو يكون في نتيجة أمره مخذولا.

وخصوصيّة الأصل ملحوظ في جميع المشتقّات.

ولا يخفى لطف التعبير في الآية- {وَإِن يَخْذُلْكُمْ}؛‌- بصورة الشرط والتعليق، دون الشيطان ومن يتّخذ إلها: فنسب اليهما الخذلان. فانّ نصر اللّه عزّ وجلّ لا ينقطع عن عباده بالكلّية»[17] .

روشن و واضح است که اصل واحد در این ماده ترک کردن نصرت و کمک است. [به‌تعبیری ایشان می‌گوید: آنچه که اصل و اساس معنای این لغت است ترک النصرة و ترک العون است؛ این‌که کمک نکنی و او را یاری ننمایی و دست از او برداری]

اما این ترک النصرة موارد متعددی دارد، شدت و ضعف دارد، بلند و کوتاه است، کم‌وزیاد دارد و ...

ایشان فرمود: این معنا با اختلاف مواردش و به اختلاف اشخاص مختلف می‌شود؛ برخی از اشخاص نصرتشان قوی و برخی دیگر نصرتشان ضعیف است.

نصرت خداوند محکم‌ترین، قوی‌ترین و تمام‌ترین نصرت است، بعدازآن نصرت انبیا و ائمه‌ی معصومین^ است؛ بعدازآن (بعد از خدا و انبیاء و ائمه‌ی معصومین^) علمایی هستند که وارث انبیا می‌باشند که ازجمله‌ی آن‌ها مراجع تقلید می‌باشند، پس از آن‌ها پدران مؤمن هستند.

بعدازآن، دوستان و رفقایی هستند که برای انسان، دوستیِ خدا پایه دارند؛ [یعنی آن دوستی که دنبال مال انسان نباشد، چراکه اگر به‌دنبال مال انسان باشد، او کمک نمی‌کند، بلکه می‌خواهد از انسان بهره بجوید]. آن دوستی مرا است که برای خدا باشد و بدین‌جهت کمک انسان می‌کند.

و مؤید این اصل، استعمال این لغت در مقابل نصر است که در آیه‌ی شریفه قرآن آمده است، آن‌جا که می‌فرماید: {وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ}؛ اگر خداوند دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟

پس زمانی‌که نصرت خداوند متعال و یاری او قطع شود، و کمک و لطف و سخاوت و فضل و تأیید و توفیقش از عبد برگردد؛ و این در حالی است که خداوند متعال تمام‌ترین نصرت و کامل‌ترین کمک و تأیید را نسبت به بندگانش دارد، می فرماید: کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟ ...

اگر هر کدام از این نصرت‌ها برداشته شود و انسان منقطع از این نصرت‌ها بشود به‌گونه‌ای که هیچ نصرتی نداشته باشد، مخذول می‌شود.

و آیه‌ی دیگر که می فرماید: {وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا}؛ و شیطان همیشه خوارکننده‌ی انسان بوده است!

این کار شیطان است که به بنده خیانت کرده و او را گمراه کند و در سرگردانی و گمراهی و خیانت رها کند.

و در آیه‌ی دیگری فرمود: {لَّا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولًا}؛ هرگز معبود دیگری را با خدا قرار مده، که نکوهیده و بی‌یار و یاور خواهی نشست!

سزاوار نیست که به‌سوی غیر خداوند متعال متوسل شود و از او کمک بخواهد؛ و هر کس دیگری را معبود بگیرد و به او روی آورد و از او کمک بخواهد؛ «فهو يكون في نتيجة أمره مخذولا»؛ پس سرانجام کار او خذلان است.

و خصوصیت اصل خذلان در همه مشتقاتش لحاظ شده و قابل‌توجه است.

ایشان به این دو آیه‌ی قرآن اشاره می‌کند که یکی فرمود: {وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ}؛ اگر خداوند دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟

و نیز درباره‌ی شیطان می‌گوید: {وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا}؛ و شیطان همیشه خوارکننده‌ی انسان بوده است! یعنی شیطان برای انسان خذول است و خذول هم یعنی کثیر الخذلان؛ یعنی کسی‌که زیاد خذلان می‌کند و اهتمامش بر این است که انسان را خوار کرده و ذلیل کند و تنها بگذارد.

ایشان درباره‌ی این دو آیه می فرماید: تفاوت خذلان در این دو آیه به این است که درباره خداوند با إن شرطیه آورده است، {وَإِن يَخْذُلْكُمْ}؛ اگر خدا شما را تنها بگذارد، چه کسی می‌خواهد شما را بعد از او یاری کند؛ اما درباره‌ی شیطان می‌گوید: خود شیطان خذول است و کارش خذلان می‌باشد. کار شیطان همین است که شما را زمین بگذارد. اول شما را وسوسه می‌کند و بعد که گمراه کرد به انسان می‌خندد.

لذا فرق این دو آیه در این است که خداوند درباره خودش فرموده {وَإِن يَخْذُلْكُمْ}؛ چون هرگز نصرت جامع خدا برداشته نمی‌شود. اگر در مواردی هم دست از نصرت انسان برداشت، به‌طور مطلق نیست؛ این‌گونه نیست که نصرت مطلقاً از انسان برداشته شود.

انسان در پناه خدا هست؛ اما شیطان خذول است و هرگز دست از خذلان انسان برنمی‌دارد.

خلاصه این که، خذلان با همه این مصادیقی که بیان کردند به‌معنای عدم النصرة و عدم العون است؛ این‌که اگر کسی به انسان کمک نکند، پای انسان سست شده و احساس ذلت و خواری می‌کند؛ بنابراین ضعیف شده و می‌ترسد اقدام بکند؛ لذا همه‌ی این موارد مصادیقی (یا به‌تعبیر نتایجی) برای عدم نصرت است و الا «خذلان» خودش به‌معنای عدم النصرة است.

لذا مولا علی× فرمود: این‌های که در جنگ همراهی نکردند، این‌ها «خَذَلُوا الْحَقَّ»؛ حق را نصرت نکردند و تنها گذاشتند؛ یعنی حق را خوار و ضعیف کردند؛ «وَلَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلِ»؛ [ظاهراً] در میدان باطل هم واقع نشدند؛ یعنی ظاهر این است که نرفتند شمشیر باطل را بردارند و مبارزه کنند؛ اما از حق هم دست کشیدند و بی‌طرفی را اختیار کردند.

سند حکمت:

درباره‌ی سند حکمت موردبحث در توضیح اجمالی آن اشاراتی داشتیم و نمونه‌هایی از منابع اهل‌سنت[18] و همچنین منابع شیعه[19] بیان کردیم و در این‌جا نیز به نمونه‌هایی دیگر از آن اشاره می‌کنیم.

خود مرحوم سید رضی& همین سخن را در قالبی دیگر شبیه آنچه که شیخ طوسی در «امالی»[20] روایت کرده بود در حکمت 262 «نهج‌البلاغه» نیز این‌گونه آورده است:

«وَقِيلَ:‌ إِنَ‌ الْحَارِثَ‌ بْنَ‌ حَوْطٍ أَتَاهُ‌ [×‌] فَقَالَ [لَهُ‌]: أَتَرَانِي أَظُنُّ [أَنَ‌] أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ؟

فَقَالَ×: يَا حَارِثُ [حَارِ]، إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ!‌ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ [أَهْلَهُ‌]، وَلَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ.

فَقَالَ الْحَارِثُ: فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ [سَعْدِ] سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ.

فَقَالَ×: إِنَّ [سَعْداً] سَعِيداً وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَلَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ‌»[21] .

می‌گوید: حارث بن حوط نزد حضرت آمد و گفت: آیا شما بر این اعتقاد هستید که اصحاب جمل بر ضلالت و گمراهی هستند؟

امام× فرمود: اى حارث تو به زیر پای خودت نگاه کرده‌ای؛ امّا به بالای سر خودت (به پيرامونت) نگاه نکرده‌ای، پس متحیر و سرگردان شده‌ای. تو حق را نشناختى تا بدانى كه اهل حق چه كسانى هستند و باطل را نيز نشناختى تا باطل گرايان را بدانى.

حارث گفت: من و سعد بن مالك، و عبد اللّه بن عمر، از جنگ كنار می‌رویم.

امام× فرمود: همانا سعد و عبد اللّه بن عمر، نه حق را يارى كردند، و نه باطل را خوار ساختند.

سید رضی در حکمت هجدهم از قول امام× می فرماید: این‌ها حق را تنها گذاشتند و آن را خوار ساختند و یاری باطل نکردند؛ اما در این حکمت (حکمت 262) برعکس می‌گوید؛ در این حکمت (حکمت 262) می فرماید: این‌ها به یاری حق نیامدند؛ اما باطل را هم تنها نگذاشتند و آن را خوار نکردند.

این نکته‌ی بسیار مهمی است که وظیفه‌ی انسان، تنها نصرت حق نیست، بلکه وظیفه‌ی او این است که به زنده‌بودن باطل هم نباید کمک کند؛ و حتی برای لحظه‌ای هم نباید آرزوی زنده‌بودن باطل را داشته باشد. دراین‌باره روایتی از امام کاظم نقل‌شده که حضرت به صفوان جمال که شترهایش را به هارون کرایه داد، فرمود:

«يَا صَفْوَانُ! كُلُّ شَيْ‌ءٍ مِنْكَ حَسَنٌ جَمِيلٌ مَا خَلَا شَيْئاً وَاحِداً! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! أَيُّ شَيْ‌ءٍ؟

قَالَ: إِكْرَاؤُكَ جِمَالَكَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ؛ يَعْنِي هَارُونَ؟ قُلْتُ: وَاللَّهِ مَا أَكْرَيْتُهُ أَشَراً وَلَا بَطَراً وَلَا لِصَيْدٍ وَلَا لِلَّهْوِ، وَلَكِنِّي أُكْرِيهِ لِهَذَا الطَّرِيقِ يَعْنِي طَرِيقَ مَكَّةَ، وَلَا أَتَوَلَّاهُ بِنَفْسِي وَلَكِنْ أَنْصِبُ مَعَهُ غِلْمَانِي، فَقَالَ لِي: يَا صَفْوَانُ! أَ يَقَعُ كِرَاؤُكَ عَلَيْهِمْ؟

قُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ! قَالَ: فَقَالَ لِي: أَ تُحِبُّ بَقَاءَهُمْ حَتَّى يَخْرُجَ كِرَاؤُكَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: فَمَنْ أَحَبَّ بَقَاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَمَنْ كَانَ مِنْهُمْ كَانَ وَرَدَ النَّارَ.

قَالَ صَفْوَانُ: فَذَهَبْتُ وَبِعْتُ جِمَالِي عَنْ آخِرِهَا، فَبَلَغَ ذَلِكَ إِلَى هَارُونَ، فَدَعَانِي، فَقَالَ لِي: يَا صَفْوَانُ! بَلَغَنِي أَنَّكَ بِعْتَ جِمَالَكَ قُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: لِمَ قُلْتُ: أَنَا شَيْخٌ كَبِيرٌ وَأَنَّ الْغِلْمَانَ لَا يَفُونَ بِالْأَعْمَالِ، فَقَالَ: هَيْهَاتَ أَيْهَاتَ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَنْ أَشَارَ عَلَيْكَ بِهَذَا أَشَارَ عَلَيْكَ بِهَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، قُلْتُ: مَا لِي وَلِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ! فَقَالَ: دَعْ هَذَا عَنْكَ فَوَ اللَّهِ لَوْ لَا حُسْنُ صُحْبَتِكَ لَقَتَلْتُكَ»[22] .

فرمود: ای صفوان! همه‌چیز تو خوب و نیکو است جز یک‌چیز

سؤال کردم: فدایت شوم آن چیست؟

امام× فرمود: این که شتران خود را به این مرد (یعنی هارون خلیفه وقت) کرایه می‌دهی!

عرض کردم: به خدا سوگند! من از روی حرص و سیری و لهو چنین کاری نمی‌کنم. چون او به راه حج می‌رود، شتران خود را به او کرایه می‌دهم. خودم هم خدمت او را نمی‌کنم و همراهش نمی‌روم، بلکه غلام خود را همراه او می‌فرستم.

امام× فرمود: آیا از او کرایه طلب داری؟ گفتم: فدایت شوم! آری.

امام× فرمود: آیا دوست داری که هارون زنده بماند و برگردد تا بقیه‌ی کرایه‌ات را به تو برساند؟

گفتم: آری

امام× فرمود: کسی‌که دوست داشته باشد بقای آن‌ها را، از آنان خواهد بود و هر کس از آنان (دشمنان خدا) باشد، جایگاهش جهنم خواهد بود.

صفوان می‌گوید: بعدازاین گفتگو با امام کاظم×، تمامی شتران خود را فروختم.

وقتی این خبر به هارون رسید، او مرا خواست و به من گفت: به من گزارش داده‌اند که تو شترهای خود را فروخته‌ای، چرا این کار را کرده‌ای؟

گفتم: آری فروختم، چون پیر و ناتوان شده‌ام و غلامانم از عهده‌ی این کار برنمی‌آیند.

هارون عصبانی شد و گفت: هرگز، هرگز! می‌دانم که تو به اشاره‌ی موسی بن جعفر‘ شتران خود را فروخته‌ای.

به او گفتم: من را با موسی بن جعفر چه‌کار؟

هارون گفت: بس است دیگر، به خدا قسم اگر حق مصاحبت تو با من نبود، تو را می‌کشتم.

علامه مجلسی نیز در روایتی که فتنه‌ها را برمی‌شمرد این روایت را نقل کرده است.

ایشان در ذیل این روایت، بیانی را در توضیح و تفسیر جمله امام× که فرمود، «نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ»؛ ایراد فرمودند که حاوی نکات مفیدی است.

ایشان می فرماید: «بيان[23] : «نظرت تحتك»؛ أي‌ نظرت‌ في‌ أعمال‌ الناكثين‌ بظاهر الإسلام‌ الذين هم دونك في الرتبة لبغيهم على إمام الحق فاغتررت بشبهتهم واقتديت بهم ولم تنظر إلى من هو فوقك وهو إمامك الواجب الطاعة ومن تبعه من المهاجرين والأنصار ولا سمعت حكمهم بكون خصومهم على الباطل فكان ذلك سبب حيرتك.

ويحتمل أن يكون معنى نظره تحته كناية عن نظره إلى باطل هؤلاء وشبههم المكتسبة عن محبة الدنيا ونظره فوقه كناية عن نظره إلى الحق وتلقيه من الله.

أو المعنى نظرت إلى هذا الأمر الذي يستولي عليه فكرك وهو خطر قتال أهل القبلة ولم تنظر إلى الأمر العالي الذي هو فوق نظرك من وجوب قتالهم لبغيهم وفسادهم وخروجهم على الإمام العادل»[24] .

ایشان می‌گوید: «نَظَرْتَ تَحْتَكَ»؛ به زیر نگاه کرده‌ای؛ یعنی به اعمال ناکثین که در ظاهر مسلمان هستند نگاه کرده‌ای؟ آن‌هایی که از جهت رتبه پائین تر از تو هستند.

چراکه تو امام خودت را یاری کردی و باطنت هم درست است؛ اما این‌ها فقط کارشان ظاهری بوده و دون تو هستند. لذا می‌گویند: به پائین تر از خودت نگاه کرده‌ای.

چون این‌ها علاوه بر این‌که امام را یاری نکردند، بغی بر امام بر حق هم کردند؛ شبهه‌ی ‌این‌ها تو را هم گول زد و اشتباه کردی و به آن‌ها هم اقتدا نمودی و به آن کسی‌که بالاتر از توست نگاه نکردی که او کیست؟ او امامی است که اطاعتش واجب است. [آن‌هایی که همراهی امام کردند به آن‌ها نگاه نکردی.]

و هر کس از مهاجران و انصار از او پیروی کرد و من حکم آن‌ها را مبنی بر باطل بودن مخالفانشان نشنیدم و این باعث سرگردانی شما شد.

و چه‌بسا مراد از نگاه او به زیر آن، کنایه از نگاه او به باطل این مردم و تشبیه اکتسابی آنان به حب دنیا، و نگاه به بالای آن نیز، استعاره از نگاه به‌حق و دریافت آن از خدا باشد. [یعنی به‌حق نگاه نکردی تا اهل آن را بشناسی و به باطل نگاه کردی تا اهل باطل را به‌دست بیاوری.]

یا به این معنا است که: این فکر تو مستولی شد و سلطه پیدا کرد، به این نکته نگاه کردی و گفتی که این‌ها اهل قبله هستند و نماز می‌خوانند. نگاه به بالا نکردی؛ آن‌که بالاتر از فکر تو است این است که واجب است با آن‌ها بجنگ، چراکه این‌ها بغی و فساد کردند و بر علیه امام عادل که امیرمؤمنان× باشد خروج کردند.

پس سید رضی& این سخن مولا را در جا از نهج‌البلاغه خود مولا آورده است و مرحوم مجلسی هم آن را نقل کرده است.

ابوسعید آبی هم همین سخن مولا را در کتاب «نثر الدر في المحاضرات» آورده است؛ فقط تفاوتش با جمله‌ی امام× در این حکمت، این است که در کتاب «نثر الدر في المحاضرات» کسی‌که آمده و از امام× سؤال کرده آقای حارث بن حوط نیست، بلکه شخص دیگری به نام مهاجر بن خالد بن ولید است.

البته ممکن هم هست که دو نفر در دو جای متفاوت این سؤال را از امام پرسیده باشند و عیبی ندارد.

این‌جا این‌گونه دارد:

«وَقَالَ لَهُ المُهَاجر بن خَالِد بن الْوَلِيد: مَا رَأْيك يَا أَمِير الْمُؤمنِينَ فِي هَذِه الْمُعْتَزلَة سعدٍ وَأَصْحَابه؟ فَقَالَ×: خذلوا الْحق وَلم ينصرُوا الْبَاطِل»[25] .

جناب بلاذری نیز در کتاب «انساب الاشراف» شبیه این سخن مولا را از شخص دیگری به نام «» این‌گونه نقل کرده است:

وحدثني الحرمازي، عَن العتبي قال:

«قام الحرث بْن حوط الليثي إِلَى علي فَقَالَ لَهُ: أتراني أظن طلحة وَالزُّبَيْر وعائشة اجتمعوا عَلَى باطل؟!

فقال له علي×: [يَا حار إنك ملبوس عليك، إن الحق والباطل لا يعرفان بأقدار الرجال، اعرف الحق تعرف أهله، واعرف الباطل تعرف من أتاه]»[26] .

حرمازی از شخص دیگری به نام عتیبی نقل می‌کند که حارث بن حوط نزد امیرمؤمنان بلند شد و سؤال کرد که آیا شما گمان می‌کنید طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کرده‌اند؟

حضرت در جواب فرمودند: «يَا حار إنك ملبوس عليك»؛ امر بر تو مشتبه شده است. همانا حق و باطل به مقدار صاحبان آن شناخته نمی‌شود.

حضرت فرمود: «اعرف الحق تعرف أهله، واعرف الباطل تعرف من أتاه»؛ حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را بشناس تا اهل آن را بشناسی.

البته در این عبارت جناب بلاذری سخن مولا× نیامده است؛ ولی خود ایشان در هامش کتاب ذیل این روایت این‌گونه آورده است:

«وفي هامش الكتاب هكذا: «أترى أن طلحة «خ» إلخ. وقد تقدم مصادر الكلام تحت الرقم: (296) ص 239 فراجع، ورواه أيضا السيد أبو طالب في أماليه كما في الباب الثالث من تيسير المطالب ص 46 قال: روى أصحاب الأخبار (عن) الحارث بن حوط (انه) قال: اتيت علياً× حين ورد البصرة، فقلت إني أعتزلك كما اعتزل سعد بن مالك وعبد الله بن عمر.
فقالَ×: إن سعدا وعبد الله لم ينصرا الحق ولم يخذلا الباطل»[27] .

بلاذری در حاشیه کتاب خود از کتاب تیسیر المطالب نقل کرده است که اصحاب الاخبار از حارث بن حوط این‌گونه روایت کرده‌اند:

حارث بن حوط هنگامی‌که وارد بصره شد پیش امام× آمد و گفت: همان‌طور که سعد بن مالک و عبدالله بن عمر از شما عزلت گزیدند، من هم عزلت را اختیار خواهم کرد.

امام× فرمود: «إن سعدا وعبد الله لم ينصرا الحق ولم يخذلا الباطل»؛ همانا سعد و عبدالله حق را یاری نکردند و باطل را هم ترک نکردند.

خلاصه این‌که این حکمت، از حیث مدرک، حکمت پرمدرکی است و در منابع گوناگون نقل شده است؛ خود سید رضی هم در دو جا از نهج‌البلاغه آن را نقل کرده است.


[5] - مخذول، کسی است که خذلان شد؛ یعنی منهزم است و شکست خورده است.
[11] - خذول بر وزن فعول، صیغه مبالغه است.
[18] الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ابن عبد البر، ج3، ص1121. ابن عبد البر در کتاب «الاستيعاب في معرفه الاصحاب» چنین می‌نویسد: «بويع لعلي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بالخلافة يَوْم قتل عُثْمَان رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، واجتمع على بيعته المهاجرون والأنصار، وتخلف عَنْ بيعته منهم نفر، فلم يهجهم، ولم يكرههم وسئل عنهم فَقَالَ: أولئك قوم قعدوا عَنِ الحق، ولم يقوموا مع الباطل. وفي رواية أخرى: أولئك قوم خذلوا الحق، ولم ينصروا الباطل».
[19] الأمالي - ط دار الثقافة، الشيخ الطوسي، ج1، ص134. شیخ طوسی نیز در کتاب «الامالی» این‌گونه آورده است: حَدَّثَنَا ابوبکر الْهُذَلِيُّ، قَالَ: دَخَلَ‌ الْحَارِثُ‌ بْنُ‌ حَوْطٍ اللَّيْثِيُ‌ عَلَى‌ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا أَرَى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَائِشَةَ احْتَجُّوا إِلَّا عَلَى حَقٍّ فَقَالَ: يَا حَارِثُ، إِنَّكَ إِنْ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ جُزْتَ عَنِ الْحَقِّ، إِنَّ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ لَا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ، وَلَكِنْ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّبَاعِ مَنِ اتَّبَعَهُ، وَالْبَاطِلَ بِاجْتِنَابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ.قَالَ: فَهَلَّا أَكُونَ كَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَسَعْدِ بْنِ مَالِكٍ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام:إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَسَعْداً أَخْذَلَا الْحَقَّ وَلَمْ يَنْصُرَا الْبَاطِلَ، مَتَى كَانَا إِمَامَيْنِ فِي الْخَيْرِ فَيُتَّبَعَانِ!».
[23] - این «بیانٌ» تفسیر علامه مجلسی از این احادیث است و به‌تعبیری فتوای او می‌باشد. در میان محدثین معدود افرادی هستند که روایت را شرح داده باشند. برخی مثل فیض کاشانی هم در کتاب «وافی» این کار را کرده است؛ شیخ طوسی نیز در «التهذیب» گاه‌گاهی تعلیقه‌ای دارد؛ یعنی حدیث را که نقل کرده، آنجایی که مشکلی داشته و معنایش نیاز به تفسیر داشته است آن را توضیح داده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo