< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1401/02/01

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه/ شرح حکمت هجدهم /آسیب‌های اجتماعی، (پی‌آمد بی‌طرفی میان جبهه حق و جبهه باطل)، جلسه سوم

 

مولا در این حکمت -که گفتیم تفسیر آن در حکمت 262 نهج‌البلاغه آمده- خطاب به برخی از افراد که جبهه‌ی حق و امام جبهه‌ی حق را یاری نکردند و در صف باطل هم نرفتند و بی‌طرف شدند، آن‌ها را مذمت می‌کند و پی آمد شوم کار آن‌ها را معرفی می‌کند.

حضرت در این حکمت می‌فرمایند: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَلَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلِ»[1] .

امام× درباره‌ی کسانی‌که از قتال و جنگ کناره‌گیری کردند، فرمود: این‌ها کسانی هستند که حق را به‌خذلان کشاندند، اگرچه باطل را هم یاری نکردند.

سؤال: مقصود از عبارت «الْحَقَّ» در کلام امام علی× چیست؟

آیا جانب مفهومی آن مقصود است و یا اینکه امام× به مورد خاص و مصداقی از حق نظر دارند؟

به‌تعبیری دیگر، آیا منظور حضرت صف جبهه‌ی حق است که دین خدا باشد، یا منظور ایشان امامِ جبهه‌ی حق است و حضرت به کنایه می‌خواهند بفرمایند که شما مرا تنها گذاشتید؟

درهرصورت، مقصود و مراد امام هر چه که باشد، نتیجه‌ی آن یکی است؛ امام آنچه که مهم است این است که اگر بتوانیم ثابت کنیم که مقصود امام از «خَذَلُوا الْحَقَّ» در این‌جا خذلان امام جبهه‌ی حق است، معنایش این می‌شود که تمثل و ظهور جبهه‌ی حق در امام جبهه‌ی حق است، چراکه امام رضا×، امام را به‌عنوان رکن و اساس دین اسلام و جبهه‌ی حق معرفی می‌کند.

امام رضا× دراین‌باره می‌فرمایند:

«أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ‌ الْفِرَقِ‌ وَلَا مِلَّةً مِنَ‌ الْمِلَلِ‌ بَقُوا وَعَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَرَئِيسٍ، وَلِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَالدُّنْيَا ... لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ ... وَمِنْهَا: أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَذَهَبَ الدِّينُ وَغُيِّرَتِ السُّنَنُ وَالْأَحْكَامُ ...»[2] .

ما هيچ گروه و هيچ ملّتى و آيينى را نمی‌یابیم كه مانده و زيسته باشند مگر با برخوردارى از سرپرست و پيشوا؛ زيرا در كار دين و دنياى خود از او ناگزيرند ... و جز بدو پابرجا نيستند ... و ديگر این‌که: اگر برايشان پيشوا و سرپرستى درستكار و نگهبان و امانت‌دار گمارده نمی‌شد، آيين، كهنه و فرسوده شده، دين از ميان رفته و سنّت و احکام دگرگون شده بود.

بنابراین، به‌نظر می‌آید، عیبی ندارد که مراد از حق در این‌جا راه حق و دین اسلام باشد؛ اما زیباتر و بهتر آن است که بگوییم مراد از جبهه‌ی حق خود مولا علی× به‌عنوان امام این جبهه است، چراکه در روایاتی متعدد این جمله واردشده که پیامبر| به علی× فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»[3] ؛ علی با حق است و حق هم با علی است؛ یعنی حق همیشه همراه علی× است و با او دور می‌زند.

مؤید این برداشت علاوه بر روایات، نقل برخی از شارحان است که این مطلب را بیان کرده‌اند؛ ازجمله جناب ابن ابی الحدید در شرح این سخن مولا از شیخ و استاد خودش مطلبی را نقل کرده و این‌گونه می‌نویسد:

«ومعنى‌ قوله‌ خذلوا الحق‌ ولم‌ ينصروا الباطل‌ أي‌ خذلوني‌ ولم‌ يحاربوا معي‌ معاوية وبعض أصحابنا البغداديين يتوقف في هؤلاء وإلى هذا القول يميل شيخنا أبو جعفر الإسكافي»[4] .‌

این‌که این‌ها حق را به‌خذلان کشیدند و باطل را هم یاری نکردند این بی‌طرفی و بی‌تفاوتی معنایش این است که این‌ها مرا به‌خذلان کشیدند و با من به جنگ معاویه نیامدند.

این بی‌طرفی شما سبب شد که من احساس ذلت کردم. من علی دیدم که یاران معاویه پای او محکم ایستاده‌اند؛ اما آن‌هایی که با من بیعت کرده بودند، مرا یاری نکردند. به این قول، استاد ما ابوجعفر اسکافی نیز قائل بوده است.

برداشتی که ایشان از سخن امام× داشته با حقیقت سخن سازگاری دارد و بعید به‌نظر نمی‌رسد، چراکه مخاطبان سخن مولا× مرتکب خطایی استراتژیک درباره‌ی رهبریِ جبهه‌ی حق شدند.

چراکه آنان درباره‌ی جبهه‌ی حق مشکلی نداشتند و می‌خواستند در جبهه‌ی حق باشند؛ دنبال جبهه باطل نبودند؛ لکن مشکلی که دچار آن شدند، این بود که رهبر جبهه‌ی حق را در قتال و جهاد با جبهه‌ی باطل همراهی نکردند.

بنابراین، مشکل آنان با فرمان رهبر جبهه‌ی حق بود، چراکه آنان در تشخیص و اقدام رهبر این جبهه دچار شک و تردید شده بودند به این‌که تشخیص او، آیا تشخیص حق و درستی است یا خیر؟ بدین‌جهت، تنها راهی که به‌نظرشان رسید این بود که بی‌طرفی را اختیار کنند و هیچ طرفی را یاری نکنند!

این‌جا است که امام× می‌فرماید: «خَذَلُوا الْحَقَّ»؛ یعنی این‌ها حق را خذلان کرده و یاری نکردند.

این نظر، نظر درستی است، چراکه خواری و تنهایی جبهه‌ی حق به‌تنهایی امام و رهبر این جبهه است. شکست یک جبهه، شکست امام و رهبر آن جبهه است، چون امام پرچم‌دار و هدایتگر است. لذا این نکته به‌نظر می‌رسد که درست است.

علاوه‌براین اصطلاح حق ازجمله اصطلاحاتی است که درباره‌ی خود امیرمؤمنان علی× فراوان به‌کار برده شده و پیامبر اسلام| ایشان را ملاک تشخیص حق از باطل دانسته و محور حرکت حق را با محوریت ایشان (امیرمؤمنان علی×) معرفی کرده است که این روایت در منابعی گوناگون و با عباراتی گوناگونی آمده است؛ و در میان مخالفان آن‌حضرت نیز از شهرت برخوردار است.

ازجمله‌ی آن روایات:

    1. روایتی است که از جناب ابوذر نقل شده است، وی می‌گوید:

فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ| يَقُولُ: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَهُ وَعَلَى لِسَانِهِ، وَالْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُ مَا دَارَ عَلِيٌّ»[5] .

علی با حق است و حق هم با اوست و بر زبان اوست؛ هرکجا که علی حرکت کند، حق همراه اوست؛ یعنی حق علی× را متابعت و همراهی می‌کند.

نکته‌ی مهمی که در این روایت وجود دارد این است که چطور می‌شود یک انسان به مرتبه‌ای برسد که حق دنبال او باشد.

امیرمؤمنان× شخصیتی است که پیامبر در شأن وی فرمود: «الْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُ مَا دَارَ عَلِيٌّ»؛ هرکجا علی برود حق هم با اوست.

    2. در جایی دیگر نیز دراین‌باره حضرت به ابن عباس این‌گونه فرمود:

«يَا ابْنَ عباس، سَوْفَ‌ يَأْخُذُ النَّاسُ‌ يَمِيناً وَشِمَالًا، فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ، فَاتَّبِعْ عَلِيّاً وَحِزْبَهُ، فَإِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَهُ، وَلَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[6] .

اى پسر عباس! به‌زودی، مردم به چپ و راست می‌روند (حزب راست و حزب چپ می‌شوند). چون این‌گونه شد، از على و حزب او پيروى كن، كه او با حق است و حق با اوست. [آن دو] از هم جدا نمی‌شوند، تا در كنار حوض [كوثر] بر من در وارد شوند.

    3. از ابو ثابت -آزادشده‌ی ابوذر- این‌گونه منقول است:

عَنْ أَبِي ثَابِتٍ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَرَأَيْتُهَا تَبْكِي وَتَذْكُرُ عَلِيًّا، وَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ| يَقُولُ: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ، وَلَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[7] .

می‌گوید: بر اُمّ سلمه وارد شدم. ديدم كه گریه‌کنان، از على× ياد می‌کند و می‌گوید: شنيدم پيامبر خدا| می‌فرمود: على با حق است و حق با على است و هرگز از هم جدا نمی‌شوند، تا روز قيامت در كنار حوض [كوثر] بر من در آيند.

    4. در روایتی دیگر درباره‌ی ماجرای مباحثه‌ی بین معاوية بن ابي‌سفيان و سعد بن ابي‌وقاص این‌گونه آمده است:

عن عبيد اللّه بن عبد اللّه المديني: «حَجَّ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ فَمَرَّ بِالمَدينَةِ، فَجَلَسَ في مَجلِسٍ فيهِ سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عباس ... وأقبَلَ على سَعدٍ، فَقالَ: يا أبا إسحاقَ، أنتَ الَّذي لَم تَعرِف حَقَّنا. وجَلَسَ فَلَم يَكُن مَعَنا ولا عَلَينا؟!

قالَ: فَقالَ سَعدٌ: إنّي رَأَيتُ الدُّنيا قَد أظلَمَت، فَقُلتُ لِبَعيري: إخ، فَأَنَختُها حَتَّى انكَشَفَت.

قالَ: فَقالَ مُعاوِيَةُ: لَقَد قَرَأتُ ما بَينَ اللَّوحَينِ، ما قَرَأتُ في كِتابِ اللّه ِ عزَّوجَلَّ: إخ!

قالَ: فَقالَ سَعدٌ: أمّا إذا أبَيتَ فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ| يَقولُ لِعَلِيٍّ: أنتَ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَكَ حَيثُما دارَ.

قالَ: فَقالَ مُعاوِيَةُ: لَتَأتِيَنّي عَلى هذا بِبَيِّنَةٍ!

قالَ: فَقالَ سَعدٌ: هذِهِ اُمُّ سَلَمَةَ تَشهَدُ عَلى رَسولِ اللّهِ|. فَقاموا جَميعا فَدَخَلوا عَلى اُمِّ سَلَمَةَ، فَقالوا: يا اُمَّ المُؤمِنينَ، إنَّ الأَكاذيبَ قَد كَثُرَت عَلى رَسولِ اللّهِ|، وهذا سَعدٌ يَذكُرُ عَنِ النَّبِيِّ| ما لَم نَسمَعهُ: أنَّهُ قالَ ـ يَعني لِعَلِيٍّ ـ: أنتَ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَكَ حيَثُما دارَ.

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ: في بَيتي هذا قالَ رَسولُ اللّهِ| لِعَلِيٍّ. قالَ: فَقالَ مُعاوِيَةُ لِسَعدٍ: يا أبا إسحاقَ، ما كُنتَ ألوَمَ الآنَ إذ سَمِعتَ هذا مِن رَسولِ اللّهِ| وجَلَستَ عَن عَلِيٍّ، لَو سَمِعتُ هذا مَعَ مِن رَسولِ اللّهِ| لَكُنتُ خادِما لِعَلِيٍّ حَتّى أموتَ»[8] .

معاوية بن ابي‌سفيان حج گزارد و از مدينه گذر کرد. به مجلسى وارد شد كه سعد بن ابی‌وقاص و عبدالله بن عمر و عبد اللّه بن عباس هم در آن مجلس حضور داشتند ... .

معاوية بن ابي‌سفيان به سعد رو كرد و گفت: اى ابواسحاق! تو كسى هستى كه حقّ ما را نشناختى. كنار نشستى و نه با ما بودى و نه عليه ما! [این تعابیر حکایت از آن دارد که چطور حرکت و رفتار و سخن اهل‌بیت^ در بیان معاویه کاملاً شبیه‌سازی شده است.

معاویه می‌خواهد خودش را جانشین اهل‌بیت^ معرفی کند؛ لذا مانند آن‌ها حرف می‌زند؛ می‌گوید: ای سعد، تو از افرادی هستی که حق ما را نمی‌شناسی!].

سعد گفت: من ديدم دنيا را تاريكى فراگرفته؛ پس به شترم گفتم: «اِخ»[9] ؛ و او را نشاندم، تا این‌که تیرگی‌ها رفت. معاويه گفت: من همه‌ی قرآن را خوانده‌ام؛ امّا در كتاب خداى عزوجل «اِخ» نخوانده‌ام (و این دستور قرآنی نیست). سعد گفت: حال كه نمی‌پذیری، شنيدم كه پيامبر خدا| به على× فرمود: «تو با حق هستى و حق با توست، هرکجا كه بچرخد». [یعنی می‌خواهی بدانی چرا من نشسته‌ام! من به‌خاطر این نشسته‌ام که دیدم پیامبر| به علی× فرمود: تو با حقی و حق با توست، هرکجا که بروی حق با تو است! می‌خواهد بگوید این‌که من تو را یاری نکردم، بدین‌جهت بود که از پیامبر| شنیده‌ام که حق با علی× است؛ اما این‌که چرا علی را یاری نکردم، به‌خاطر این بود که ترسیدم.]

معاويه گفت: بايد بر اين مطلب، گواه بياورى. سعد گفت: اين اُمّ سلمه است كه بر [اين سخنِ] پيامبر خدا گواهى می‌دهد. همگى برخاستند و بر امّ سلمه وارد شدند و گفتند: اى مادر مؤمنان! دروغ بستن بر پيامبر| زیاد شده است و اين سعد، چيزى از پيامبر| نقل می‌کند كه ما نشنیده‌ایم؛ این‌که پيامبر| به على× گفته باشد: «تو با حق هستى و حق با توست، هرکجا كه بگردد». امّ سلمه گفت: پيامبر خدا اين سخن را در خانه من به على× فرمود.

معاويه به سعد گفت: اى ابواسحاق! من اكنون تو را بدین‌جهت سرزنش می‌کنم كه اين را از پيامبر خدا شنيده بودى و از يارى على دست كشيدى! (علی را کمک نکردی!)؛ اگر من اين را از پيامبر خدا شنيده بودم، تا لحظه‌ی مرگم خادم على می‌شدم.

لذا معلوم می‌شود که بی‌طرفی در جبهه‌ی حق، خود، نوعی از جرم و خطا و انحراف است، چراکه این بی‌طرفی و سکوت کردن، خودش نوعی تضعیف جبهه‌ی حق بوده و کمک به جبهه‌ی باطل به‌شمار می‌رود.

در طول تاریخ بی‌طرفی و عدم نصرت جبهه‌ی حق این‌گونه بوده و الی یومنا هذا هم این‌گونه خواهد بود.

بی‌طرفی در فرهنگ اسلام فقط در مقام قضاوت است که خوب می‌باشد؛ ولی در جاهای دیگر (نه در دوستی‌ها و نه در تصمیمات اجتماعی) انسان مسلمان نمی‌تواند بی‌طرف باشد. جایی‌که موضوع، مسأله ای عقلانی است باید با عقل سنجیده شود و جایی هم که مسأله ای دینی است باید با دین آن را قضاوت نمود. در مقام قضاوت هم زمانی‌که می‌خواهی قضاوت کنی، کسی‌که در مقابلت نشسته نباید برای تو فرقی بکند؛ حتی فرقی نمی‌کند کسی‌که در مقابل تو نشسته امام معصوم است یا یک شخص مسیحی و نصرانی نشسته است.

بی‌طرف بودن با دو واجب الهی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر که دو فریضه مهم در اسلام به‌شمار می‌روند منافات دارد، چراکه امربه‌معروف؛ یعنی این‌که شما خوب را ببین و کمکش کن؛ و منکر را ببین و با آن مقابله کن.

در طول تاریخ، بی‌طرفی و عدم نصرت جبهه‌ی حق موجب تضعیف آن و تقویت جبهه‌ی باطل شده است.

دراین‌باره امام حسین× قبل از عزیمتش از مدینه به مکه در گفتگوی داغ خود با مروان بن حکم، به این حقیقت تلخ اشاره‌کرده و این‌گونه می‌فرماید:

حيث قال×: «... وقد سمعتُ رسول اللَّه| يقول: الخلافة محرّمة على‌ آل أبي سفيان، وعلى‌ الطلقاء أبناء الطلقاء، فإذا رأيتم معاوية على‌ منبري فابقروا بطنه. فواللَّه لقد رآه أهل المدينة على‌ منبر جدّي فلم يفعلوا ما أمروا به! فابتلاهم اللَّه بابنه يزيد! زاده اللَّه عذاباً في النّار»[10] .

فرمود: از جدّم رسول خدا| شنيدم كه می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و بر آزادشده‌ها و فرزندان آنان حرام است. هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد، شكم او را پاره كنيد. به خدا سوگند، مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به دستور او عمل نكردند، تا خداوند، آنان را به يزيد ـ كه خدا، عذابش را زياد كند ـ دچار ساخت.

بی‌طرفی و اقدام نکردن بر علیه باطل، عامل بقاء ظالم و ظلم آنان

حسب نقل «تحف العقول» امام حسین× در جایی دیگر بی‌طرفی و اقدام نکردن بر علیه باطل را عامل بقاء ظلم و ظالمان می‌داند و درباره‌ی عدم اهتمام به امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر که همان بی‌طرفی و بی‌تفاوتی است هشدار داده و می‌فرماید:

«اللَّهُمَ‌ إِنَّكَ‌ تَعْلَمُ‌ أَنَّهُ‌ لَمْ‌ يَكُنْ‌ مَا كَانَ‌ مِنَّا تَنَافُساً فِي‌ سُلْطَانٍ‌، وَلَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ، وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَيُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِكَ، فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونَا وَتُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ، وَعَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ، وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْهِ أَنَبْنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ»[11] .

خدايا! تو خود می‌دانی آنچه که از سوى ما سر زده، از سرِ رقابتِ در سلطنت و طلب كالاى پستِ دنيا نبوده است، بلكه ازآن‌روست كه پرچم دين تو را برافراشته ببينيم و اصلاح را در سرزمین‌هایت آشكار كنيم و بندگان ستمدیده‌ات در امان باشند و به واجبات و سنّت‌ها و احكامت عمل شود. پس اگر شما ما را يارى نكنيد و با ما انصاف به خرج ندهید، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و تلاش می‌کنند تا نورِ پيامبرتان را خاموش کنند. (یعنی بی‌طرفی کار بسیار خطرناکی است.)

این‌که متأسفانه، امروزه در بین مردم این مسأله مطرح می‌شود که ما به دیگران چه‌کار داریم؟ [دشمن این سخن را بر زبان مردم می‌گذارد و مردم بعضاً از روی سلامت نفس این حرف را بر زبان جاری می‌کنند؛ که اگر جهاد تبیین صورت بگیرد حتماً این حرف بر زبان مردم جاری نخواهد شد.] این‌که می‌گویند ما را به یمن و سوریه و فلسطین و ... چه‌کار! آمریکا در هرجایی می‌خواهد آدم بکشد به ما ربطی ندارد. این بی‌طرفی می‌شود بی‌تفاوتی؛ و کار بسیار خطرناکی است.

بی‌طرفی و عدم‌حمایت جبهه حق موجب دوری از پیامبر اسلام| می‌شود.

عَنْ‌ عَمَّارِ بْنِ‌ يَاسِرٍ قَالَ‌: سَمِعْتُ‌ النَّبِيَ‌|‌ يَقُولُ:

«يا عَلِيُّ، سَتُقاتِلُكَ الفِئَةُ الباغِيَةُ وأنتَ عَلَى الحَقِّ، فَمَن لَم يَنصُركَ يَومَئِذٍ فَلَيسَ مِنّي»[12] .

پیامبر ص فرمود از عمّار نقل شده که می‌گوید: از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرمود:

اى على! به‌زودی گروه طغيان گر با تو می‌جنگند و تو بر حقّى، [نکته مهم و جان کلام اینجاست که فرمود:] و هر کسی‌که تو را [در آن‌روز] یاری نکند، از من نيست.

یاری نکردن حق موجب ذلت است.

امام عسکری× دراین‌باره فرمودند:

«مَا تَرَكَ‌ الْحَقَ‌ عَزِيزٌ إِلَّا ذَلَ،‌ وَلَا أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلَّا عَزَّ»[13] .

هیچ عزیزی حق را ترک نمی‌کند جز آنكه خوار و ذلیل شد و هیچ ذلیلی حق را اخذ نکرد مگر این‌که عزیز شد.

به‌عبارتی‌دیگر: هر كس که حق را اقامه كند، اگر عزيز باشد، عزيزتر و اگر خوار باشد، عزيز مى‌گردد و هر كس که با حق درافتد، اگر عزيز باشد خوار و اگر ذليل باشد، خوارتر مى‌گردد.

امیرمؤمنان علی× نیز دراین‌باره فرمود:

«مَنْ‌ يَطْلُبِ‌ الْعِزَّ بِغَيْرِ حَقٍ‌ يَذِلَ‌ وَمَنْ عَانَدَ الْحَقَّ لَزِمَهُ الْوَهْنُ»[14] ؛ هر كس که با تكيه به غير حقّ جوياى عزّت شود به ذلّت می‌افتد، و هر کس كه با حقّ عناد و دشمنی بورزد خوار و ذلیل می‌گردد.

این مسأله ی بی‌طرفی فراوان در جامعه قابل تطبیق است.

در فرهنگ امیرمؤمنان× نمی‌شود که با حق باشی؛ ولی حق را یاری نکنی؛ و نمی‌شود از باطل جدا بشوی؛ ولی یاور حق نباشی؛ یعنی اگر حق را یاری نکردی، به‌طورقطع در راه باطل قرار داری.

جدایی از باطل بدون یاری جبهه‌ی حق امکان ندارد

قَالَ‌ الْإِمَامُ‌ عَلِي×‌: «كَيْفَ‌ يَنْفَصِلُ‌ عَنِ‌ الْبَاطِلِ‌ مَنْ‌ لَمْ‌ يَتَّصِلْ‌ بِالْحَقِ‌؟»[15] .

امیرمؤمنان علی× دراین‌باره می‌فرماید: چطور می‌شود جداشده و انفصال پیدا کند از باطل کسی‌که خود را به‌حق نچسبانده است؟ یعنی اگر بنشینی و همراه حق نروی، چطور می‌شود از باطل جدا باشی!

این کلام حضرت، سخن بسیار مهمی است.

این سخن در هر زمانی بر جامعه و افراد آن صدق می‌کند؛ چطور می‌شود کسی همراه نظام اسلامی و محور مقاومت اسلامی و مظلومان عالم نباشد بعد بگوید با امریکا هم نیستم. این شدنی نیست. «كَيْفَ‌ يَنْفَصِلُ‌ عَنِ‌ الْبَاطِلِ‌ مَنْ‌ لَمْ‌ يَتَّصِلْ‌ بِالْحَقِ‌؟».

لذا باید همیشه باید با حق بود و از آن جدا نشد.

دیدار امام حسین× با عبیدالله بن حرّ جُعفی

ماجرای عبیدالله بن حر جعفی و برخوردش با امام حسین× از همین باب است.

وقتی‌که امام حسين× در مسیر حركت خود به قصر بنى مُقاتل رسيد. در آن‌جا خیمه‌ای برافراشته ديد. امام× فرمود: اين خيمه از آن كيست؟ گفتند: آن خیمه از شخصی به نام عبيد اللّه بن حُرّ جعفى است. امام× مردى از يارانش به نام حجّاج بن مسروق جُعْفى را نزد وى فرستاد. تا وی را به همراهی با خود دعوت کند. عبيد اللّه، در پاسخ به وى گفت: به خدا سوگند، من به بیابان آمده‌ام تا دست حسین به من نرسد. من مرد این میدان نیستم؛ نمی‌توانم حسین را یاری کنم. [با یزید نیست؛ اما با امام هم نیست و نمی‌خواهد امام را یاری کند.]

این خبر را به امام دادند، دوباره خود حضرت رفت تا او را دعوت کند؛ چون امام بر او وارد شد، سلام كرد، عبيد اللّه بن حُر از بالاى مجلس، بلند شد و امام× نشست و حمد و سپاس خدا را به‌جا آورد و سپس فرمود: امّا بعد ـ اى پسر حر ـ، همشهريان شما برايم نامه نوشتند و به من گزارش دادند كه بر یاری‌ام اتّفاق دارند و برايم قيام می‌کنند و با دشمنم می‌جنگند، و از من خواستند نزد آنان بروم. اينك آمده‌ام؛ ولى گمان نمی‌کنم كه آنان بر آنچه گفته‌اند، ثابت باشند؛ چراکه به كشتن پسرعمويم مسلم بن عقيل و پيروانش كمك كردند و بر گِرد پسر مَرجانه، عبيد اللّه بن زياد، جمع شده‌اند و با يزيد بن معاويه، بيعت کرده‌اند؛ و تو ـ اى پسر حُر ـ بدان كه خداوند به‌خاطر گناهان گذشته و رفتار پيشينت، تو را مؤاخذه می‌کند. اينك، تو را به توبه‌ای فرامی‌خوانم كه گناهانت را بشويد و تو را به يارى ما اهل بيت، دعوت می‌کنم. اگر به حقّمان رسيديم، خداوند را سپاس می‌گوییم و آن را می‌پذیریم و اگر از حقّمان باز داشته شديم و مورد ستم قرار گرفتيم، تو ياور ما در جستجوى حق‌خواهی بود.

عبيد اللّه بن حُر گفت: به خدا سوگند ـ اى پسر دختر پيامبر ـ اگر در كوفه يارانى داشتى كه به همراهت نبرد می‌کردند، من سخت‌ترین جنگجو در برابر دشمنت بودم؛ ولى پيروانت را در كوفه ديدم كه از ترس بنى اميّه و شمشيرهايشان، خانه‌نشین شده‌اند. تو را به خدا سوگند كه اين را از من نخواه؛ ولى آنچه در توان دارم، در اختيارت می‌گذارم. اين اسبم مُلْجَمه است. به خدا سوگند كه با آن در جستجوى چيزى نرفتم، مگر بِدان دست‌یافتم و وقتى بر آن بودم، كسى مرا دنبال نكرد كه به من برسد. اين شمشير را نيز بگير، كه به خدا سوگند، بر چيزى فرود نياوردم، مگر آن‌که آن را شكافت.

امام× فرمود: «يَابنَ الحُرِّ! ما جِئناكَ لِفَرَسِكَ وسَيفِكَ! إنَّما أتَيناكَ لِنَسأَلَكَ النُّصرَةَ، فَإِن كُنتَ قَد بَخِلتَ عَلَينا بِنَفسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا في شَيءٍ مِن مالِكَ، ولَم أكُن بِالَّذي أتَّخِذُ المُضِلّين عَضُداً».

اى پسر حر! ما به شمشیر و اسب شما نیازی نداریم. ما آمده‌ایم و از تو يارى خواستيم. [آمده‌ایم تو را ببریم تا همراه حق باشی.] اگر نسبت به جانت بُخل می‌ورزی، ما را نيازى به ثروت تو نيست و من، گم راهان را ياور نمی‌گیرم[16] .


[9] - اِخ، اصطلاحاً به نگه‌داشتن شتر می‌گویند.
[16] - برگرفته از کتاب «الفتوح لابن اعثم»، ج5، ص74؛ و مقتل الحسين علیه‌السلام (خوارزمي)، ج1 ص325 و 326.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo