< فهرست دروس

استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1401/03/16

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت بیست و یکم/ضرورت‌های تربیتی جامعه‌سازی /هشدار دهی نسبت به میدان‌های خسارت‌آفرین جامعه، جلسه دوم

 

وَقَالَ×: «قُرِنَتِ‌ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَالْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ‌ وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ»[1] .

یکی از جهات مهم در ساختار جامعه سالم دینی -آن‌هم در بعد فرهنگی و تربیتی‌اش- این است که افراد جامعه، میدان‌های خطرآفرین، و نقطه‌ها و گسل‌های فرهنگی و تربیتی را بدانند و با آن‌ها آشنا شوند که کجاست. در جلسه‌ی گذشته به‌طور مفصل درباره‌ی این مطلب بحث کردیم که همان‌گونه که نسبت به گسل‌های جغرافیایی باید اطلاع‌رسانی گردد و هشدارهای لازم داده شود، گسل‌های فرهنگی و تربیتی هم باید برای افراد جامعه معرفی شود تا از آن اطلاع پیدا کنند. هشدار نسبت به گسل‌های جغرافیایی برای این است که سرمایه‌های انسان به‌خطر نیفتد. جایی‌که گسل زلزله قرار دارد، به انسان می‌گویند که در این‌جا خانه بنا نکنید تا سرمایه‌تان در معرض خطر نباشد. سرمایه‌های معنوی هم به شرحی همین‌طور است و باید نقاط خطرش معرفی بشود.

مولا علی× در این حکمت به‌دنبال معرفی کردن و هشدار دادن نسبت به برخی از نقاط خطرآفرین است، آن‌هم نه نقاط خطرآفرینی که همانند گسل زلزله، امری طبیعی است و یک واقعیت در جامعه می‌باشد، بلکه هشدار نسبت به آن دسته از گسل‌هایی که به‌دست انسان و با اراده او ایجاد می‌شود؛ یعنی خود انسان است که به‌سبب حرفش، به‌سبب کارش، و گاهی هم به‌سبب ترک فعل نقطه خطر را می‌آفریند؛ یعنی همین‌که در انجام‌وظیفه کوتاهی می‌کند، در حقیقت گسل و نقطه خطری را می‌آفریند.

در یکی از حکمت‌ها[2] بحثی را مطرح کردیم ‌که امیرالمؤمنین× نسبت به آن‌هایی که در برخی از جنگ‌ها مثل جنگ جمل حضور نیافته و امام× را یاری و همراهی نکردند، امام× در مورد آن‌ها فرمودند: «این‌ها کسانی هستند که نه حق را یاری کردند و نه در کنار باطل رفتند». امام× می‌فرمایند: همان اندازه که در میدان حق وارد نشدند، به همان اندازه سبب خذلان و ذلت حق شدند.

شارحین در آن‌جا فرمودند: منظور از حق، خود مولا علی× است؛ و همین ترک فعل آنان سبب شد میدانی پرخطر برای امامت و رهبری جامعه آفریده شود.

مولا× فرمودند: «قُرِنَتِ‌ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَالْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ‌ وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ»[3] ؛ ترس با يأس مقرون شده و کم‌رویی با محرومیت و فرصت‌ها همچون عبور ابرها مى‌گذرد؛ بنابراين فرصت‌های نيك را غنيمت بشماريد.

مقصود از ترس در بیان امام× آن ترس بی‌مورد و بی‌جا است؛ و مقصود از حیاء نیز همان کم‌رویی در مقابل کارهای شایسته و خوب است، نه کم‌رویی و حیامندی در برابر کارهای قبیح و زشت.

چراکه ترس به‌مورد در فطرت انسان نهاده شده و امری غیر اختیاری است و حیاء به‌مورد و در برابر کارهای قبیح نیز یکی از اخلاقیات پسندیده است.

حضرت در این حکمت اشاره به آن نقطه‌های خطرسازی می‌کند که ساخته‌ی دست خود بشر است. فرمودند: «قُرِنَتِ‌ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ»؛ ترس بی‌مورد، با یأس و ناامیدی همراه شده است. آنجایی‌که انسان نباید بترسد، اگر بترسد، سبب ناامیدی و یاس و کوتاه آمدن و اقدام نکردن در میدان‌های مناسب می‌شود و این سبب زیان خواهد شد، چراکه انسانی که ناامید شود، اقدامی نمی‌کند، و اگر اقدام نکند، هم از منفعت و هم از رأس‌المال ضرر می‌کند، چون‌که اولاً: می‌توانست رأس‌المال و سرمایه‌اش را (سرمایه‌ی فرهنگی‌ و اقتصادی‌اش را رونق ببخشد؛ ولی این کار را نکرد؛ لذا هم از منفعت ضرر کرد، و هم وقتی‌که کار نکرد ارزش مالش هم پایین آمد. او نقطه‌ای فرهنگی را که می‌توانست فعال کند، نکرد؛ می‌توانست تقوای خویش را تقویت بخشد، می‌توانست علمش را رشد دهد، می‌توانست در کار خیر تمرین کند و نکرد، لذا ضرر کرد.

رکود هم فقط خسارت منفعت نیست، بلکه خسارت در اصل سرمایه است.

لذا مولا× فرمود: «قُرِنَتِ‌ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ»؛ ترس‌های بیجا یا نابه‌جا سبب می‌شود انسان به زیان و خسارت بیفتد که این زیان و خسارت، نتیجه‌ی یاس و ناامیدی است.

ثانیاً: فرمودند: «وَالْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ»؛ حیا با محرومیت مقرون شده است؛ و هر حیایی در این‌جا منظور نیست، بلکه منظور حیای احمقانه است. برای این‌که سوءبرداشتی ایجاد نشود در جلسه‌ی گذشته اشاره کردیم که: «الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ: حَيَاءُ عَقْلٍ، وَحَيَاءُ حُمْقٍ،‌ فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ، وَحَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ»[4] .

پیامبر گرامی اسلام| فرمودند: حيا دو گونه است: يكى حياء عاقلانه و يكى حياء احمقانه، حياء عاقلانه دانش است و حياء احمقانه همان نادانى است.

این حیا؛ یعنی کم‌رویی بی‌مورد؛ یعنی خجالت نابه‌جا، که با محرومیت نیز همراه است. در جایی‌که انسان نباید خجالت بکشد، اگر خجالت کشید، در حقیقت خود را محروم کرده است. مثلاً سر کلاس درس است، باید سؤال کند و بپرسد تا یاد بگیرد؛ اما نمی‌پرسد و نادان می‌ماند. یا جایی‌که باید برای حکم شرعی سؤال کند؛ اما نمی‌پرسد؛ لذا واجبش را انجام نمی‌دهد، در این‌جا باز ضرر می‌کند، چراکه خودش را از خیراتش محروم می‌کند.

ثالثاً: فرمودند: «وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»؛ فرصت‌ها هم، همان‌گونه که ابرها می‌گذرد، از دست می‌رود؛ و وقتی‌که از دست انسان رفت، دیگر برنمی‌گردد؛ وقتی هم که برنگردد، بازهم محرومیت و خسارت است، بازهم نقطه‌ی خطرآفرین است؛ لذا فرمود: «فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر»؛ فرصت‌های خیر را حتماً به‌دست آورید و مراقب باشید که از این فرصت‌ها استفاده کنید.

سند حکمت:

درباره‌ی منابع حکمت موردبحث، می‌توان گفت که در منابع متعددی نقل شده است و به‌طور عمده نیز با همین لفظی که در نهج‌البلاغه نقل شده، آمده و تفاوت چندانی ندارد.

این کلمه مولا× در منابع فراوانی (هم از منابع قدیمی و هم در منابع جدید) نقل شده است؛ یعنی هم در منابعی که قبل از سید رضی و قبل از نهج‌البلاغه نوشته‌شده و هم منابعی که هم‌زمان با سید رضی یا بعد از او نوشته شده است، این سخن مولا× را نقل کرده‌اند. این منابع اختصاص به شیعه هم ندارد، چراکه در منابع سنت هم این کلام حضرت نقل شده است.

در ذیل به نمونه‌ای از منابع معتبر اسلامی -اعم از شیعی و سنی- که به این سخن حضرت اشاره‌کرده‌اند[5] می‌پردازیم:

     ازجمله منابعی که قبل از سید رضی این حکمت را نقل کرده، ابن قطیبه دینوری (متوفای 276ق) است، ایشان دو جمله‌ی ابتدایی کلام مولا×را در کتاب «عيون الاخبار»[6] ؛ نقل کرده است.

     جناب بلاذری (متوفای 279ق) نیز دو جمله‌ی آخر این حکمت را با اندکی اختلاف در کتاب «انساب الاشراف»[7] ؛ نقل کرده‌ است.

     ابن حمدون (متوفای 309ق) نیز این کلام مولا× را به‌طور کامل در کتاب «التذکره الحمدونية»[8] ؛ آورده است.

     ابن عبد ربه الأندلسي (متوفای ۳۲۸ق) از علمای اهل سنت نیز این حکمت را با اندکی اختلاف در کتاب «العقد الفريد»[9] ؛ آورده است، وی حدیث را به‌صورت شعر نیز نقل نموده است.

     ابن عبد البر (متوفای 338ق) نیز دو جمله‌ی ابتدایی از این حکمت را در کتاب «جامع بيان العلم وفضله»[10] ؛ آورده است.

     أبو علي القالي (متوفای 356ق‌) نیز در کتاب «أمالي القالي»؛ این حکمت را -به جز ذیل آن (فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر)؛- با اندکی اختلاف نقل کرده است[11] .

     أبو الفرج الإصفهاني ‌(متوفای 356ق)، نیز سه کلمه‌ی اول این حکمت مولا را در کتاب «الاغانی»[12] ، با اندکی اختلاف در عبارت آورده است.

     ابن رِفَاعَة (متوفای 373ق‌) نیز بخش اول از این حکمت را در «الأمثال للهاشمي»[13] ؛ آورده است.

     ابن شعبه حرّانی (متوفای 380ق) که مقارن و معاصر با سید رضی است و البته چند سال زودتر از سید رضی از دنیا رفته نیز دو جمله‌ی ابتدایی از این حکمت را در کتاب «تحف العقول»[14] نقل کرده است.

     خود سید رضی& بخشی از این حکمت را با اختلاف در کتاب «خصائص الائمة^ (خصائص اميرالمؤمنين)»[15] ؛ آورده است

     أبو سعد الآبي (متوفای ۴۲۱ یا ۴۲۲ق و به گمان قوی‌تر ۴۳۲ق)، این کلام را با مقداری اختلاف در «نثر الدر في المحاضرات»[16] ؛ آورده است.

     أبومنصور الثعالبي (متوفای 429ق) نیز دو جمله‌ی ابتدایی این کلام مولا× را در کتاب «اللطائف والظرائف»[17] نقل کرده است.

     محمد بن سلامة القضاعي (متوفای ۴۵۴ق) نیز در کتاب «دستور معالم الحکم»[18] ؛ دو جمله‌ی ابتدایی این کلام مولا× را نقل کرده است.

     حُلوانی (متوفای قرن 5ق) نیز بخشی از این کلام را با اختلاف در «تنبیه الخواطر»[19] ؛ نقل کرده است.

     زمخشری (متوفای 538ق) نیز در کتاب «المستقصي في امثال العرب»[20] ؛ که مثل‌های عرب را در آن جمع کرده، بخش اول از این حکمت را نقل کرده است. مضمون این جمله در مثل‌های عرب فراوان آمده است.

     مرحوم آمدی (متوفای 550ق) نیز بخش اول از این حکمت را در کتاب «غررالحكم و درر الكلم»[21] ؛ آورده است.

     ابن عساکر (متوفای ۵۷۱ق‌) نیز سه بخش اول از این حکمت را با اندکی اختلاف در کتاب «تاریخ دمشق»[22] ؛ نقل کرده است[23] .

     أبو البركات الباعوني شافعی (متوفای 871ق‌) نیز دو جمله‌ی ابتدایی کلام مولا× را در «جواهر المطالب في مناقب الإمام علي×»[24] ؛ آورده است.

     جناب قندوزی حنفی (متوفای 1294ق) نیز این کلام مولا× را در کتاب «ينابيع المودة»[25] ؛ نقل کرده و آن‌را آورده است.

     برخی دیگر از بزرگان همچون شیخ طوسی (متوفی 460ق)، در «الأمالي»[26] ؛ شبیه به این تعابیر را از حضرت نقل کرده و آورده‌اند؛ همچنین این حکمت با کم‌وبیش اختلاف در منابع فراوانی نقل شده است که به همین مقدار کفایت می‌کنیم.

پس این جمله‌ی مولا× هم قبل از سید رضی، هم معاصرین و هم بعدی‌ها آن‌را نقل کرده‌اند و اختصاص به سید رضی و نهج‌البلاغه هم ندارد؛ و معلوم است که خیلی از این‌ها این کلام حضرت را از منابعی غیر نهج‌البلاغه نقل کرده‌اند.

مفهوم‌شناسی واژگان:

بخش دیگری که باید به آن بپردازیم این است که واژگان این حکمت را مفهوم‌شناسی و معناشناسی کنیم. دو واژه در این حکمت مولا وجود دارد که نیازمند ترجمه و مفهوم‌شناسی است.

    1. واژه‌ی الهيبة:

هیبت ازجمله واژگانی است که دارای دو معنی متقابل است؛ یعنی هر یک از دو معنی در مقام استعمال ضد دیگری و در مقابل دیگری قرار می‌گیرد.

لذا به‌حسب مورد استعمال، باید آن‌را تشخیص داد. یک معنای هیبت، جلال و جبروت و اجلال است. هیبتی دارد؛ یعنی از جلال و جبروتی برخوردار است که سبب می‌شود برخی‌ها حیا کنند از این‌که در مقابلش اعتراض کنند و حرفی بزنند. معنای دیگر آن‌که در مقابل معنای اول قرار دارد ترس است.

آن هیبتی که در دل دیگران اثر می‌گذارد و یا ترسی که به‌سبب برخی کارهای دیگران در دل انسان ایجاد می‌شود. این‌ها دو معنای متقابل هستند.

خلیل فراهیدی در کتاب لغت خود «العین» دراین‌باره می‌نویسد:

«والهَيْبةُ: إجلالٌ ومَهابة. ورجلٌ هَيُوبٌ: جبان يخاف كلّ شيء؛ و المَهِيبُ الّذي يُرَى له هَيْبة»[27] ؛ هیبه، هم اجلال و هم مهابه‌ی به‌معنای ترس است. ایشان می‌گوید: «ورجلٌ هَيُوبٌ: جبان يخاف كلّ شيءٍ»؛ رجل هیوب، آن رجلی است که از هر چیزی می‌ترسد. در مقابل، مهیب چیزی است که «الّذي يُرَى له هَيْبة»؛ از او هیبتی در دل دیگران گذاشته می‌شود.

همچنین ابن فارس در کتاب «معجم مقاييس اللغة» به همین معنا آورده و می‌نویسد:

«(هَيَب) الْهَاءُ وَالْيَاءُ وَالْبَاءُ كَلِمَةُ إِجْلَالٍ وَمَخَافَةٍ. مِنْ ذَلِكَ هَابَهُ يَهَابُهُ هَيْبَةً. وَرَجُلٌ هَيُوبٌ: يَهَابُ كُلَّ شَيْءٍ. وَهَيُوبٌ: مَهِيبٌ. وَقَوْلُهُمْ: «الْإِيمَانُ هَيُوبٌ»، ... وَتَهَيَّبْتُ الشَّيْءَ: خِفْتُهُ. وَتَهَيَّبَنِي الشَّيْءُ، كَأَنَّهُ أَخَافَنِي. ...

والْهَيَّبَانُ: الْجَبَانُ»[28] .

هیبه، هم به‌معنای اجلال و جبروت و هیبت است و هم به‌معنای مخافة و ترس. بعد می‌فرماید: «مِنْ ذَلِكَ هَابَهُ يَهَابُهُ هَيْبَةً. وَرَجُلٌ هَيُوبٌ: يَهَابُ كُلَّ شَيْءٍ. وَهَيُوبٌ: مَهِيبٌ.» تا آن‌جا که می‌گوید: «وَتَهَيَّبْتُ الشَّيْءَ: خِفْتُهُ» از او ترسیدم. در مقابل «تَهَيَّبَنِي الشَّيْء»؛ یعنی «أَنَّهُ أَخَافَنِي» چیزی سبب مهابه‌ی من شد؛ یعنی چیزی سبب ورود ترس در دل من شد. هیّبان هم گفته‌اند که به‌معنای جبان است؛ بنابراین آن‌چه که از این دو منبع معنای لغوی نقل کردیم، واژه‌ی هیبت به‌معنای جلال و عظمتی است که موجب می‌شود طرف مقابل حریم نگه دارد و احترام ویژه بگذارد. ابهتش در دل ایجاد شود و نتواند حرف‌های نامناسب به او بگوید. در مقابل به‌معنای ترسیدن از چیزی هم هست. البته این ترسیدن، ترسیدن بی‌مورد است؛ یعنی توهمی بیش است، شیئی موهوم است که سبب می‌شود انسان از آن احساس خوف و ترس کند؛ اما اگر انسان از عذاب الهی بترسد، این ترس کار ممدوحی است. اگر ترس از حرف زدن بدون علم باشد امری ممدوح است. این‌ها عیب و اشکالی ندارد؛ اما آن ترسی که موهوم است، واقعیت ندارد. انسان از حرف دیگران که ممکن است در مورد وی ‌چه بگویند و چه نگویند، کوتاه می‌آید و حرفی نمی‌زند. انسان از اقدام عملی و اجرای تصمیم یا تصمیم به‌موقع مانع می‌شود. پس بنابراین ما باید در این‌جا واژه‌ی هیبت را به ترس بی‌جا یا ترس نابه‌جا معنا کنیم نه به مطلق ترس.

اگر هیبت دو معنای متقابل داشته باشد، باید آن‌را به ترس مطلق معنا کرد. اگر به ترس مطلق معنا بشود مذموم نیست. در این‌جا کلام مولا در مقام مذمت کردن این کار است.

سؤال: آیا مطلق ترس مذموم است؟

جواب: خیر؛ مطلق ترس مذموم نیست؛ چراکه اگر ترس از خدا و یا برای حرف بدون علم باشد مذموم نیست.

ترس، ازجمله واژگانی است که هم ممدوح و هم مذموم است؛ و در این‌جا حتماً ناظر به‌معنای مذموم آن است. لذا ناچاریم که از آن معنای مطلق دست برداریم که اگر در وضع لغوی‌اش این‌چنین نباشد، حتماً در استعمال لغوی‌اش این‌چنین است که باید این‌گونه گفته شود و مورداستفاده قرار بگیرد. شارحین نهج‌البلاغه هم همین را گفته‌اند؛ و ترس را در این‌جا به جبن معنا کرده‌اند؛ یعنی به این‌چنین فردی جبان گفته‌اند.

بنابراین آن‌چه که در منابع لغوی (مقاييس اللغة و العين) نقل شده، این است که واژه‌ی (هیبت) هم به‌معنای جلال و عظمتی که موجب حریم نگهداری دیگران نسبت به آن فرد می‌شود، آمده و هم به‌معنای ترسیدن از چیزی که مانع اقدام و عملی کردن تصمیم به‌موقع می‌شود؛ که همان ترس بی‌جا و بی‌مورد می‌باشد.

    2. خيبة:

صاحب «مقاييس اللغة» در مورد واژه‌ی خیبة این‌چنین می‌گوید:

«(خَيَبَ) الْخَاءُ وَالْيَاءُ وَالْبَاءُ أَصْلٌ وَاحِدٌ يَدُلُّ عَلَى عَدَمِ فَائِدَةٍ وَحِرْمَانٍ. وَالْأَصْلُ قَوْلُهُمْ لِلْقِدْحِ الَّذِي لَا يُورِي: هُوَ خَيَّابٌ. ثُمَّ قَالُوا: سَعَى فِي أَمْرٍ فَخَابَ، وَذَلِكَ إِذَا حُرِمَ فَلَمْ يُفِدْ خَيْرًا»[29] .

خَیَبَ، اصل و ریشه‌ای واحد است، (ماده‌ای لغوی است) که بر دو معنا دلالت می‌کند: 1. حرف، یا اقدامی و یا تصمیمی است که هیچ فایده‌ای ندارد. 2. حرمان؛ یعنی علاوه بر این‌که فایده‌ای ندارد، انسان را از آن‌چه که امکان بهره‌برداری برای آن وجود دارد، محروم می‌کند. در نهایت این است. وقتی‌که محروم شد، هیچ فایده خوبی هم ایجاد نمی‌کند؛ به تعبیری، نه مفید واقع می‌شود و نه مستفید؛ یعنی نه می‌تواند افاده‌ای بدهد و نه می‌تواند استفاده‌ای بکند.

پس خيبة به‌معنای زیان است؛ اما زیان، یک بار از عدم منفعت است، چراکه زیان می‌برد به‌خاطر این‌که منفعت نبرده است؛ و گاهی هم بدین‌جهت است که سرمایه خودش را از استفاده دادن و فایده رساندن محروم می‌کند. در این‌جا بازهم همان خيبة است.

بنابراین امیرمؤمنان علی× که فرمودند: «قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَة»؛ به‌معنای ترس بی‌جا یا نابه‌جا همراه با خسارت و ضرر که در حقیقت محصول ناامیدی و ترس است، می‌باشد. انسانی که نابه‌جا بترسد ناامید می‌شود، ضعیف می‌شود، دیگر قدرت بر اقدام ندارد؛ وقتی هم که قدرت بر اقدام نداشت، کاری نمی‌کند، می‌نشیند و ضرر می‌کند.

با توجه به آن‌چه که گفته شد معلوم می‌شود که به‌کار بردن این دو واژه در کنار هم در بیان امیرمؤمنان× می‌تواند یک عبارت کنایی باشد، این‌که تصمیم نگرفتن‌های به‌موقع، اقدام نکردن‌های به‌موقع، از منشأهای گوناگونی سرچشمه می‌گیرد، که یک منشأ آن ترس نابه‌جاست. فرمود: ترس نابه‌جا با محرومیت، با عدم فایده و با بهره‌برداری نکردن مقرون شده است؛ یعنی این ترس نابه‌جا منشأ محرومیت شده است. این مطلب کنایه از این است که اگر نتوانیم در میدان‌های زندگی، میدان‌های اجتماع تصمیم به‌موقع بگیریم، یا به‌موقع نسبت به تصمیم‌ها اقدامی نکنیم، موجب محرومیت خواهد شد.

درنتیجه اگرچه مولا× در این‌جا منشأ اقدام نکردن و وارد میدان نشدن را ترس بی‌موقع و بی‌جا معرفی می‌کند؛ اما این از باب نمونه است و می‌تواند به هرگونه رفتاری که سبب شود انسان از تصمیم درست بازماند و یا به‌موقع اقدام نکند، در حقیقت کاری بی‌فایده و محرم سازی خود از منافع فروان آن اقدام خواهد بود.

یعنی اقدامات نابه‌جا در جامعه به‌طورمعمول و متعارف موجب خسارت و عدم منفعت می‌شود؛ ولی گاهی نیز ترک فعل و اقدام نکردن به‌موقع به‌سبب توهمات و خیال‌پردازی‌ها موجب پدید آمدن خسارات غیرقابل‌جبران خواهد شد.

مرحوم مغنیه در شرح این جمله می‌نویسد:

«الخوف من اللّه حتم، وهو مقام الربانيين، والخوف من القول والفعل بلا علم حسن وجميل، وهو من صفات العلماء والمتقين، وكل خوف ما عدا هذين فهو جبن و خور.

فأقدم على ما يطمئن اليه قلبك، وان قال الناس وقالوا... وان أحجمت خوفا من قيلهم وقالهم عشت حياتك سلبيا فاشلا... على أنك لا تسلم من ألسنة الناس وان حذرت منها و منهم»[30] .

ترس از خدا لازم و مقام انسان‌هاى اهل معنا و ربانیین است. ترس از گفتار و كردار غير عالمانه نيز نيكو و زيبا است و از صفات علما و اهل تقوا به‌شمار مى‌رود. [از نظر ایشان] به غیر از اين دو، هرگونه ترس ديگرى نشان از سستى و بزدلى انسان است.

به آن‌چه دلت گواهى مى‌دهد و دلت مطمئن است اقدام کن و از گفته‌ی دیگران نترس و به آن اعتنا نكن. اگر از ترس گفتار ديگران، از كارى خوددارى كنى در همه‌ی زندگى منفعل و سست خواهى شد، چراکه هيچ‌گاه از زبان مردم در امان نخواهى بود؛ گرچه از آنان دورى كنى.

پس این مطلب مهمی در واژه‌شناسی هیبت و خیبت است.

اگر در مورد پیاده کردن این مطلب در مسائل حکومتی، در مسائل حکومت اسلامی در دنیا و در تصمیمات به‌موقعی که مرحوم امام+ گرفتند که برخی‌ها می‌گفتند نباید ایشان این تصمیم را می‌گرفت، فکر کنید، یا در مورد تصمیماتی که مقام معظم رهبری گرفتند و باز بعضی‌ها گفتند که الآن وقتش نبود این تصمیم گرفته شود، ایشان نباید این‌چنین می‌گفت، باید آرام تر و نرم‌تر می‌گفت، چه می‌گفت و ... اگر از ابتدای دوره‌ی نهضت تا پیروزی انقلاب، و در این چند سالی که از انقلاب گذشته، خصوصاً در دوره‌ی فتنه 88 و قضایای دیگر، اگر بخواهیم این موارد را بررسی کنیم، می‌بینیم که همه‌ی این‌ها برگرفته از این جمله‌ی امیرمؤمنان× است که فرمود: «قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَة». اگر این کار نمی‌شد، ترس با يأس و ناامیدی مقرون می‌شد؛ یعنی این‌که باید همیشه تصمیم به‌موقع گرفت.

این‌که مقام معظم رهبری در بجنورد درباره‌ی مسئله جمعیت فرمودند:

«یکی از خطاهایی که خود ما کردیم - بنده خودم هم در این خطا سهیمم - این مسئله‌ی تحدید نسل از اواسط دهه‌ی ۷۰ به این‌طرف باید متوقف می‌شد. البته اوّلی که سیاست تحدید نسل اتخاذ شد، خوب بود، لازم بود، لیکن از اواسط دهه‌ی ۷۰ باید متوقف می‌شد. این را متوقف نکردیم؛ این اشتباه بود. عرض کردم؛ مسئولین کشور در این اشتباه سهیم‌اند، خود بنده‌ی حقیر هم در این اشتباه سهیمم. این را خدای متعال و تاریخ باید بر ما ببخشد.»[31] .

[ایشان می‌فرمایند:] یعنی من آن موقع باید حواسم جمع می‌بود و این تصمیم را باید برمی‌گرداندیم.

گرچه ایشان از باب تواضع است که مسئولیت کار دیگران را بر عهده می‌گیرند و آن‌را می‌پذیرند و قبول می‌کنند؛ بنابراین، تصمیم‌های به‌موقع موجب پیشگیری از خسارت‌ها می‌شود.

این واژه‌ی اول و دوم که برای مفهوم‌شناسی‌اش کفایت می‌کند؛ اما بسیار قابل‌توجه است که همراهی این دو معنی در هر دو جمله بعدی امام× نیز به‌نمایش گذارده شده است.

حضرت فرمود: «وَالْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ»؛ حیا با محرومیت همراه است.

این واژه (حیاء) نیاز به تفسیر دارد.

اصل «حیاء» این است که به‌معنای مثبت است و برداشت عمومی هم این است که حیاء، حیای مثبت و ایجابی است؛ اما حیاء تعریفی دوگانه دارد:

آن‌چه که در روایات و معارف اسلامی درباره‌ی «حیاء» به چشم می‌آید این است که با دو مطلب دیگر در دو بُعد ارزشی و غیر ارزشی مقرون دانسته شده است.

به‌طور مثال در این‌جا (حیاء) با حرمان و محرومیت مقرون شده؛ ولی در برخی روایات دیگر با (ایمان) همراه و مقرون دانسته شده است.

امیرمؤمنان× در این‌جا می‌خواهند بفرمایند که بعضی از واقعیت‌های جامعه هست که این‌ها هم دارای بُعد ارزشی هستند و هم بُعد غیر ارزشی دارند. لذا باید مراقب باشید تا ارزش و غیر ارزش را با هم جمع نکنید، کار را خراب نکنید.

هیبت، ترس غیر ارزشی است. حضرت فرمودند: ترس غیر ارزشی را به‌جای ترس ارزشی نگیرید. در این‌جا هم، حیاء دو گونه است: یکی حیای ارزشی و یکی هم حیای ضد ارزشی.

حیای ضد ارزشی آن است که امیرمؤمنان× فرمودند: «وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَان»؛ حیای ضد ارزشی آن است که با محرومیت همراه است.

اما در جای دیگری می‌بینیم که امام صادق× فرمودند:

«الْحَيَاءُ مِنَ الْإِيمَانِ وَالْإِيمَانُ فِي الْجَنَّةِ»[32] ؛ حیاء، از ايمان است و ايمان، در بهشت جاى دارد.

در تعریف حیاء باید به این نکته توجه کنیم که آیا حیاء از ایمان است یا حیا با محرومیت قرین است و محرومیت می‌آورد!

مرحوم علامه مجلسی& در «بیان» ذیل حدیث فوق‌الذکر این‌گونه می‌نویسد:

«بيان: الحياء ملكة للنفس توجب انقباضها عن القبيح وانزجارها عن خلاف الآداب خوفا من اللوم»[33] .

این همان حیاء واقعی و ارزشی است که باایمان مقرون شده و از نشانه‌های ایمان دانسته شده است.

به همین جهت در برخی دیگر روایات تفصیل مطلب را نیز بیان نموده‌اند.

حیا ملکه‌ای نفسانی انسان است که نفس انسان را از نزدیک شدن به‌کار قبیح و زشت جمع می‌کند، و در آن انقباض ایجاد می‌کند.

به تعبیری نفس را از نزدیک شدن به رفتارهای نادرست، و رفتارهایی که انجام آن در شأن و اندازه‌ی او نیست دور کرده و منزجر می‌کند از این‌که انسان مورد سرزنش قرار بگیرد. این همان حیای ارزشی است.

ایشان می‌فرماید: حیای ارزشی در جایی است که انسان را از کارهای قبیح بازدارد. به این‌گونه حیا، حیای عاقلانه می‌گویند؛ اما حیای ضد ارزشی، حیای احمقانه است.

در مورد حیای احمقانه در روایاتی آمده از نبی مکرم اسلام| این‌گونه آمده است که حضرت فرمودند: «الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ حَيَاءُ عَقْلٍ‌ وَ حَيَاءُ حُمْقٍ‌ فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ وَ حَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ»[34] ؛ حيا دو گونه است: يكى حياء عاقلانه و يكى حياء احمقانه، حياء عقل دانستن است. [انسان خجالت نکشد و برود آن‌را یاد بگیرد؛ حیایی که عقل به آن حکم می‌کند موجب ازدیاد علم و دانش انسان می‌شود و منافاتی با علم ندارد؛] اما حیای حمق، حیای احمقانه و در جهل و نادانی ماندن است. این‌جا باید برود و از استادش سؤال کند؛ اما سؤال نمی‌کند؛ لذا در جهل می‌ماند.

در جایی لازم است که امربه‌معروف کند، باید تصمیم بگیرد؛ اما خجالت می‌کشد حرف بزند، باز در جهل و در فساد می‌ماند.

در روایتی دیگر امام صادق× نیز حیا را تقسیم کرده و فرموده‌اند: «الْحَيَاءُ عَلَى‌ وَجْهَيْنِ‌ فَمِنْهُ‌ ضَعْفٌ‌ وَمِنْهُ قُوَّةٌ وَإِسْلَامٌ وَإِيمَانٌ»[35] ؛ حیا دو گونه است: 1- «فَمِنْهُ‌ ضَعْفٌ»؛ یک بخش از حیاء، ناتوانی و ضعف است؛ 2- بخش دیگر از آن «مِنْهُ قُوَّةٌ»؛ قوت و اسلام و ایمان است.

در حدیثی دیگر از امیرمؤمنان على× این‌گونه آمده است:

«مَنِ اسْتَحيي مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ الأَحْمَقٌ»[36] ; کسی‌که از گفتن حق شرم کند و خجالت بکشد او احمق است.

مرحوم مجلسی& نیز دراین‌باره در ضمن «بیانٌ» می‌فرماید:

«بيان: يدلّ على انقسام الحياء الى قسمين: ممدوح، وهو حياء عن أمر يحكم العقل الصحيح أو الشرع بقبحه، كالحياء عن المعاصي أو المكروهات، ومذموم وهو حياء عن أمر يستقبحه أهل العرف من العوام وليست له قباحة واقعية كالإستحياء عن سؤال المسائل العلميّة، أو الإتيان بالعبادات الشرعية التي يستقبحها الجهّال»[37] .

ازاین‌رو در معارف اسلامی نسبت به حیاء نوع دوم که حیای احمقانه باشد در همه امور ما را از آن بر حذر داشته‌اند. همانند آن‌چه که در این حدیث می‌بینیم.

امام صادق× درباره‌ی کم‌رویی و عواقب آن این‌گونه می‌فرمایند:

«مَنْ‌ رَقَ‌ وَجْهُهُ‌ رَقَ‌ عِلْمُهُ»[38] ‌؛ هرکس كه كم رو باشد، کم‌دانش شود.

در تفسیر و تبیین این روایت این‌گونه آمده است:

«المراد برقة الوجه‌ الاستحياء عن‌ السؤال‌ و طلب‌ العلم‌ و هو مذموم، فانه لاحياء في طلب لعلم و لا في إظهار الحق و إنّما الحياء عن الامر القبيح، قال اللّه تعالى: {وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ}[39] ؛ ورقة العلم كناية عن قلته: و ما قيل: إن المراد برقة الوجه قلة الحياء فضعفه ظاهر (آت)»[40] .

بعضى از علما در تعریف حیا چنین گفته‌اند: «حيا ملكه‌اى نفسانى است كه سبب انقباض و خوددارى نفس از انجام كارهاى قبيح و انزجار از اعمال خلاف آداب به‌سبب ترس از ملامت مى‌شود». البته اين همان حياى ممدوح و باارزش است[41] .

در تفسیر حیاى مذموم گفته‌اند: «همان انقباض نفس و خوددارى از انجام کارهایى است که قبیح نیست، بلکه لازم است انسان بر اثر کم‌رویی آن‌را ترک می‌کند»[42] .

اشاره سخن امام× به واقعیتی است که مردم عام هم آن‌را درک می‌کنند و در ضرب‌المثل و شعرهای عامیانه نیز آمده است.

شاعر می‌گوید:

مَنْ راقَبَ النّاسَ ماتَ هَمّاً     وَفَازَ بِاللَّذةِ الْجَسُورُ[43]

یعنی کسی‌که ملاحظه سخنان این‌وآن را بکند (و از آن بترسد) از غصه می‌میرد؛ ولى افراد جسور و شجاع [کسی‌که بتواند تصمیم بگیرد]، به لذات و کامیابی‌ها می‌رسند

درباره ترس بی‌مورد هم در ضرب‌المثل‌های عمومی و عامیانه‌ی جامعه نیز این‌گونه آمده است: «لا ينجب أولادا من يستحي من زوجته»[44] ؛ هر کس که از همسر خودش خجالت بکشد نمی‌تواند فرزندی به دنیا بیاورد.

لذا حضرت در این حکمت فرمودند: خجالت و کم‌رویی بی‌جا و نابه‌جا موجب خسارت شده عدم منفعت را به‌دنبال خواهد داشت.


[2] - وَقَالَ عَلَیْهِ‌السَّلاَمُ: «فِی الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ»؛ (نهج‌البلاغة (للصبحي صالح)، ص471، حکمت 18.).
[5] برخی‌ها این حکمت را به‌طور کامل و بیشتر بزرگان هم با مقداری اختلاف در عبارت این حکمت مولا علیه‌السلام را در کتاب‌های خود آورده‌اند.
[9] - وقال عليّ بن أبي طالب كرم الله وجهه: «قرنت الهيبة بالخيبة، والحياء بالحرمان. وقد قيل:ارفع حياءك فيما جئت طالبه ... إنّ الحياء مع الحرمان مقرون»؛ (العقد الفريد، ج2، ص254.).
[16] - «الهيبة مقرونة بالخيبة، وَالْحيَاء مقرونٌ بالحرمان، والفرصة تمر مر السَّحَاب»؛ ( نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص196.).
[19] - «الْهَيْبَةُ خَيْبَةٌ، وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ‌»؛ (نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص42، ح3.).
[23] - «قرنت الهيبة بالخيبة والحرمان بالحياء والفرص تمر مر السحاب»؛ (تاريخ دمشق، ج51، ص264.).
[26] - «الْهَيْبَةُ خَيْبَةٌ، وَ الْفُرْصَةُ خُلْسَةٌ»؛ (الأمالي (للطوسي)، ص625، ح1290.).
[30] - في ظلال نهج‌البلاغة، ج4، ص228.
[31] - بیانات در اجتماع بزرگ مردم بجنورد 19/7/1391.
[42] - پيام امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ج12، ص139؛ به نقل از سفينة البحار، ماده حياء.
[43] تاريخ بغداد ت بشار، ج10، ص198.
[44] - في ظلال نهج‌البلاغة، ج4، ص228.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo