< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/06/23

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة /علم الأصول /مقدمه‌ای در اهمیت علم اصول

 

مقدمهای در اهمیت علم اصول

 

علم اصول پایه علم فقه است

در ادامه بحث و تکمیل مقدمه‌ای که بیان کردیم به این مطلب اشاره کردیم که علم اصول مهم‌ترین پیش‌نیاز برای یک مجتهد و فقیه است و ازجمله علومی است که فقیه و مجتهد لازم است آن را بداند و یاد بگیرد. نام دقیق آن هم علم اصول الفقه است که معروف به علم الاصول شده‌است. اصول فقه پایه و زیربنای علم فقه است؛ لذا برای یک فقیه یادگیری علم اصول از ضروریات است. مراد از ضرورت هم به‌معنای فقهی آن است نه معنای فلسفی و ...

یعنی واجب است که یک فقیه و مجتهد علم اصول را بداند و قطعاً کفایت نمی‌کند که فقط آگاهی ابتدایی به آن داشته باشد، چون رسیدن به مقام اجتهاد و استنباط بدون علم اصول ابداً ممکن نیست و محال می‌باشد؛ لذا جزء علوم پایه می‌باشد و مجتهد نمی‌تواند بدون علم اصول به استنباط برسد، به‌خاطر این‌که فقیه در هر مسئله فقهی که می‌خواهد حکم آن را استخراج کند نیازمند علم اصول است. چون هیچ مسئله‌ی فقهی وجود ندارد که فقیه بخواهد حکمش را استخراج کند مگر این‌که این محتاج است تا استدلال و استناد به یک یا چند قاعده‌ی اصولی کند؛ لذا کاربرد اصول در فقه کاربرد مداوم و همیشگی است و همیشه همراه فقیه است. ولی سایر علوم همانند تفسیر و ... شاید همراه بودنشان با فقیه همیشه لازم نباشد، اما اصول و قواعد اصولی و مسائل آن همیشه همراه فقیه است؛ بنابراین به علم اصول احتیاج دارد.

این علم هم نباید تقلیدی باشد، بلکه باید اجتهادی باشد؛ یعنی حداقل به مقداری که نیاز دارد باید با آن آشنایی داشته باشد.

برخی از بزرگان فقه و اصول به این ضرورت تصریح کرده و نکاتی را مطرح نموده‌اند. ملاحظاتی هم بر این کلام‌ها و سخنان شده است

مطلب اول: کلام سید خوئی& در مصباح و التنقیح

کلام سید خوئی& است، ایشان درباره‌ی احتیاج فقیه به علم اصول که بیانگر اهمیت آن است، دو مطلب نقل کرده‌اند و هر دو هم در موسوعه‌ی سیّد خوئی& آمده است:

    1. در مصباح الاصول

    2. در التنقیح

اما در «مصباح الاصول»، ایشان در باب اجتهاد و تقلید عنوانی را ایجاد کرده و این‌گونه نوشته: «الکلام فيما يتوقف عليه الاجتهاد»، کلام در آن چیزی است که اجتهاد بر آن متوقف شده است، یعنی پایه و اساس اجتهاد است.

ایشان در این باب چند نکته را بیان می‌کند؛ به علم اصول که می‌رسد، می‌گوید: «وأمّا علم الاُصول فتوقف الاستنباط عليه أوضح من أن يخفى»، اما علم اصول متوقف بودن استنباط بر آن بسیار روشن‌تر از آن چیزی است که بر کسی مخفی بماند، «ضرورة أ نّه لابدّ في استنباط الأحكام من الكتاب والسنّة من معرفة المباحث الاُصولية»، جزء ضروریات است، زیرا در استنباط احکام از کتاب و سنت ناچار است از معرفت و شناخت پیداکردن نسبت به مباحث اصولی، باید مباحث اصول را بداند. ایشان برای این مطلب مصداق هم بیان می‌کند. «من بحث الأوامر والنواهي والعموم والخصوص والمطلق والمقيد والمجمل والمبين، ومباحث الحجج والاُصول العقلية والشرعية والتعادل والترجيح، ...».

ایشان در ادامه می‌گوید: «ولا بدّ من تنقيح كل ذلك بالنظر والاجتهاد لا بالتقليد، وإلّا لا يصدق عليه عنوان العارف والفقيه»[1] ، ناچار است که همه‌ی این‌ها را با نظر و رأی و اجتهاد بررسی کند نه با تقلید، و الا اگر مجتهد اصولی نباشد عنوان فقیه و مجتهد بر او صادق نیست.

نظر استاد: از این بیان سید خویی استفاده می‌شود که فقیه باید اول اصولی باشد و در اصول مجتهد باشد تا سپس در فقه مجتهد بشود و گرنه اطلاق مجتهد بر او صحیح نیست.

ملاحظه ای دربارهی کلام سید خویی&:

این که فرمودند: توقف استنباط بر علم اصول «أوضح من أن يخفى»، است، بایستی مقصودشان این باشد، یکی از مهمترین علومی که استنباط بر آن متوقف است علم اصول است، نه این‌که به طور کامل بر علم اصول متوقف باشد، چرا که اگر چنین باشد حتماً ناصحیح است.

چرا که مجتهد بایستی باتوجه‌به همه‌ی علوم و ضوابط موردنیاز به استنباط احکام شرعی بپردازد، نه این‌که این کار فقط با علم اصول باشد.

البته این مطلب از کلام سید خویی& در سایر موارد روشن است، اما در اینجا این تعبیر نیاز به توضیح داشته و دارد.

سید خویی& در کتاب التنقیح نیز این‌گونه می‌نویسد:

«والعمدة فيما يتوقف عليه الاجتهاد بعد معرفة اللّغة العربية وقواعدها علمان: أحدهما: علم الأُصول، ومساس الحاجة إليه في الاجتهاد مما لا يكاد يخفى لأن الأحكام الشرعية ليست من الأُمور الضرورية الّتي لا يحتاج إثباتها إلى دليل، وإنما هي أُمور نظرية يتوقف على الدليل والبرهان، والمتكفل لأدلة الأحكام وبراهينها من الحجج والأمارات وغيرهما مما يؤدي إلى معرفة الأحكام الشرعية علم الأُصول وما من حكم نظري إلّا ويستنبط من تلك الأدلة، فعلى المستنبط أن يتقنها ويحصّلها بالنظر والاجتهاد لأنها لو كانت تقليديةً لأدى إلى التقليد في الأحكام لأن النتيجة تتبع أخسّ المقدمتين كما تأتي الإشارة إليه في محله.

و ثانيهما: علم الرجال»[2] .

عمده‌ی آن‌چه که اجتهاد بعد از شناخت لغت عربی و قواعدش بر آن متوقف است دو علم است، به تعبیری دیگر عمده‌ترین پیش‌نیازها برای استنباط و اجتهاد احکام شرعی بعد از شناخت لغت عربی و قواعدش یکی از دو است:

    1. علم اصول:

این‌که احساس کنیم کجا نیاز به علم اصول داریم نیازی به بیان ندارد، هر فقیهی در همه‌ی موارد احساس می‌کند که شدت حاجتش کجاست، زیرا احکام شرعی از جمله امور ضروریّی نیست که برای اثباتش نیازمند به دلیل باشد. مسائل فقهی، مسائل غامضه است، امور نظری و فکری و اندیشه‌ای است که متوقف بر دلیل و برهان است. چیزی‌ که متکفّل بیان این ضوابط و فهم ادله و کیفیت استدلال و این‌هاست علم اصول است.

بعد می‌فرماید: هیچ حکم نظری وجود ندارد مگر این‌که از همین ادله استنباط می‌شود؛ لذا بر آقای فقیه و مستنبط واجب است که با دقت و اجتهاد علم اصول را بداند و آن را تحصیل کند. زیرا اگر اصول تقلیدی شد منجر به تقلید در احکام می‌شود و آن‌جا هم استنباط و استدلالی نیست.

    2. علم‌رجال: که در این‌جا به آن نمی‌پردازیم.

سخن ایشان در این مقام تقریباً همان سخن قبلی ایشان است که بیانگر اهمیت علم اصول و پیش‌نیاز بودن آن می‌باشد.

مطلب سوم: سخن مرحوم بهبهانی

مرحوم آقا باقر بهبهانی (معروف به وحید بهبهانی) که مجدد و محیی علم اصول بعد از تأسیس دوره‌ی اخباری‌گری به شمار می‌آید که پرچم مبارزه با اخباری‌گری را به دوش گرفت.

وی در بیان اهمیت علم اصول و این‌که این علم از شرائط اجتهاد است در کتابی که خودش تألیف کرده است به نام «الفوائد الحائريه» این‌گونه می‌نویسد:

در این کتاب فوایدی در بیان شرائط اجتهاد بر سبیل اختصار بیان می‌کند، آنها در فایده‌ی سی و ششم این‌گونه می‌گوید: «ومن الشرائط أصول الفقه»، از شرایط اجتهاد، دانستن اصول فقه است، شرط هم اگر نباشد مشروط حاصل نمی‌شود و این از شرائط بوده و احتیاج به این شرط هم که علم اصول باشد از بدیهیات است.

وی می‌گوید: همان گونه که محققین به این مطلب اشاره کرده‌اند همه‌ی فوائد سی و پنج‌گانه و بعدش که ذکر کردیم با اعلی صوتشان از جهات گوناگون به علم اصول نیاز دارند.

تا آن‌جا که می‌گوید: «والميزان في الفقه، والمعيار لمعرفة مفاسده» میزان و خط‌کش در فقه، علم اصول است و نیز معیار فساد و صحیح آن‌هم علم اصول می‌باشد؛ یعنی آن‌جا که می‌خواهیم بفهمیم استنباط و اجتهادمان صحیح است یا فاسد! باز هم معیارش علم اصول است؛ همان‌گونه که محققین ماهر و زیرک و آنانی‌که مقلد نبودند، غافل نبودند و کسانی‌که «من حيث لا يشعرون»[3] تقلید نمی‌کردند این حرف‌ها را زده‌اند و به آن اشاره کرده‌اند.

ملاحظهای در سخن مرحوم بهبهانی&:

بیان مرحوم بهبهانی در اهمیت علم اصول و فوائد آن بسیار مهم و مفید است، ولی گاهی انسان احساس می‌کند و برداشت انسان به‌گونه‌ای است که بوی افراط در علم اصول از آن استشمام می‌شود.

این جمله ایشان که گفت: «وإنّه الميزان في الفقه، والمعيار لمعرفة مفاسده» نیازمند دقت بیشتری است که آیا مجوز برای افراط در دوره‌های بعدی نخواهد شد؟

البته باید توجه داشته باشیم که سخن ایشان زمانی بیان شده که اخباریون با ترویج فکر اخباری‌گری به دنبال به فراموشی سپردن علم اصول و گرایش به اخباری‌گری بودند که ایشان برای زنده کردن علم اصول و به جهت تخطئه‌ی حرکت فکری اخباری‌ها این سخن را گفته است.

اگر با این نگاه به کلام و سخن ایشان بنگریم کلام صحیح و به جایی خواهد بود، ولی اگر با این نگاه به سخن ایشان توجه نکنیم ممکن است بوی افراط در اصول استشمام شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo