< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/08/22

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /حقیت وضع الفاظ چیست

 

بحث در امر اول از امور سیزده‌گانه‌ای بود که صاحب کفایه بیان کرده که عبارت بودند از: موضوع علم اصول و تعریف علم اصول، تمایز و ...

یکی از مباحثی که در قالب امر دوم در مقدمه کفایه بیان شده، موضوع وضع و مسائل مرتبط با آنست.

در این‌باره چند بحث مطرح است که در مباحث مقدمات اصول بدان پرداخته می‌شود.

حقيقة الوضع، احکام الوضع و اقسام الوض

اوّلاً: اولین نکته‌ای که مورد بحث واقع شده، این است که حقیت وضع الفاظ چیست؟

مقصود از وضع همان وضع الفاظ برای معانی خود است.

ثانیاً: وضع، دارای چه احکامی است؟

ثالثاً: وضع بر چند قسم است.

شاید بعضی از مسائل دیگر هم حول این سه امر مطرح بشود.

اولین مطلبی که در این امر مطرح می‌شود این است که حقیقت وضع چیست؟

الفاظی را می‌بینیم که شاید به صورت غیر متناهیه در عالم وجود دارد و هر کدامشان دلالت بر یک یا بیش از یک معنا می‌کند. مثلا، لفظ ماء را که می‌شنویم معنای آب به ذهن‌مان خطور می‌کند؛ لفظ انسان را که می‌شنویم موجودی با شخصیت به‌ذهن انسان خطور می‌کند؛ لفظ صندلی را که می‌شنویم آن هیکل ساخته شده و مصنوع و خاص برای ما تداعی می‌کند. و الی ماشالله «في المادّيات والمعنويّات»، فراوان هستند.

«في الواقعيات والاعتباريات»؛ در همه‌ی موضوعات الفاظی را می‌بینیم که دلالت بر یک سری معانی می‌کند. و این حکایت از وجود رابطه‌ای بین این لفظ و معنا می‌کند؛ مثلاً، بین این مایع سیال و لفظ ماء باید رابطه‌ای وجود داشته باشد.

سخن از حقیقت وضع، سخن از کشف و اطلاع پیدا کردن از سنخ رابطه‌ی بین لفظ و معناست. این‌که این رابطه، چه نوع رابطه‌ای است و چگونه ارتباط برقرار می‌شود؟ آیا این حقیقت وضع الفاظ برای معانی، یک حقیقت ذاتیه است، یا این‌که نه! یک حقیقت اعتباریه می‌باشد؟

یعنی دلالت این لفظ بر این معنا، آیا جزء ذات همان لفظ است؟ به تعبیری دیگر، آیا لفظ ذاتاً ارتباط با این معنا دارد؟

لذا تا لفظ ماء به گوش انسان می‌خورد، آن مایع سیال به‌ذهنش متبادر می‌شود. به‌خودی خود این ذات لفظ است. لذا می‌شود حقیقت ذاتیه. اگر این حقیقت ذاتیه شد، دیگر هرگز «لاينالها يد الجعل نفياً واثباتاً»، دست جعل و اعتبار به او نمی‌رسد و قابلیت جعل ندارد، چون ذاتی است. مثلاً، در آتش و حرارت که حرارت، بخشی از ذات خود این آتش است، آتش حرارت ایجاد می‌کند، اما آیا می‌توانی بگویی: «انی جعلت حرارة للنار؟»، خیر، قابلیت جعل ندارد؛ کسی نمی‌تواند بگوید که من حرارت را برای آتش قرار دادم؛ زیرا حرارت جزئی از آتش بوده و ذاتی آنست.

سؤال: حقیقت الفاظ که دلالت بر معنا می‌کند و از آن تعبیر به‌حقیقت وضع می‌کنیم، آیا این ذاتی است؟ یعنی جزء ذات لفظ است که دلالت می‌کند و غیرقابل جعل است، یا رابطه‌ای اعتباری است؟ چون اگر اعتباری باشد، در این‌جا نیاز به معتبر دارد؛ مثل این‌که جعل، نیاز به جاعل دارد. در این صورت حقیقت در این‌جا، حقیقت جعلیّه و حقیقت اعتباریه است.

در این بخش اول، اختلاف نظری وجود دارد.

نظر اوّل: برخی قائل به این شده‌اند که حقیقت وضع، حقیقت ذاتیه است و اصلا نیاز به جاعل یا واضع ندارد، یا این‌که اصلا امکان جعل وجود ندارد، بلکه ذات خود لفظ دلالت بر معنا می‌کند؛ یعنی از زمانی‌که لفظ وضع شده، این حقیقت (رابطه‌ی لفظ با معنا) در آن وجود دارد؛ لذا هیچ‌گونه جعلی در آن ایجاد نشده است.

نظر دوم: این‌که وضع الفاظ، جنبه‌ای اعتباری دارد؛ یعنی مُعتبِر و واضع دارد.

بسیاری از بزرگان، از این نوع نگاه به‌الفاظ که حقیقت وضع، حقیقت ذاتیه است و اصلا نیاز به جاعل یا واضع ندارد تعبیر به‌توهم کرده و فرموده‌اند: ذاتی بودن لفظ نمی‌تواند چیزی جز توهم باشد، چراکه در این صورت باید پرسید اگر وضع، امری ذاتی است و رابطه میان لفظ و معنی نیز یک رابطه‌ی ذاتی است، آیا درباره‌ی همه‌ی امور این‌گونه می‌گویید؛ حتی زمانی‌که پدری فرزندش را نام‌گذاری می‌کند که از آن تعبیر به اعلام شخصیّه می‌شود، یا فقط درباره‌ی مفاهیم کلی می‌گویید که ذاتی است!؟

درباره‌ی کلیات، اگر گفتید که انسان، با مفهوم کلی انسان ارتباط ذاتی دارد «لو سلمنا»؛ اما نسبت به اعلام شخصیّه چه می‌گویید؟ مثلا، پدر برای فرزندش نامی انتخاب می‌کند، این نامی‌که (زید، علی، حسن، حسین و ...) برای این فرزند گذاشته، آیا از ابتدا ارتباطی بین لفظ حسین با این فرزند بوده است؟ آیا از ابتدا ارتباطی بین لفظ علی با این فرزند بوده است؟ آیا از ابتدا ارتباطی بین لفظ زینب با این دختر بوده است؟

این‌ها جزء توهم چیزی نیست.

سخنانی در این مورد گفته شده که ضرورتی نمی‌بینیم وقت بگذاریم و درباره‌ی آن‌ها بحث کنیم. همین مقدار بیان می‌کنیم که ما هم موافقیم با این‌که این‌ها جزء توهم چیزی نیست؛ و این سوالاتی که مطرح می‌شود هیچ جوابی برای آن بیان نشده و دلیلی هم ذکر نکرده‌اند.

در نتیجه: اگر بخواهیم درباره‌ی حقیقت وضع الفاظ صحبت کنیم، باید بگوییم سه قول وجود دارد؛ یا سه نظریه قابل طرح است. کما این‌که صاحب «منتهی الدراية»[1] ، در کتاب خود با آن اشاره می‌کند.

اینجا سه قول است.

الاول: کون الدلالة ذاتية صرفاً.

اولین قول این است که دلالت الفاظ بر معانی یک حقیقت ذاتیّه‌ی صرف است.

الثانی: کونها جعلية کذلک.

قول دوم این است که دلالت، دلالت جعلی و اعتباری صرف بوده و غیر از جعل نیست؛ یعنی معتبری داریم، اما این که معتبِرش کیست؟ درباره‌اش بحث می‌کنیم.

الثالث: کونها بالذات والجعل کليهما.

قول سوم این است که بگوییم: هم جعل است و هم ذات است؛ یعنی چیزی بین این دو است.

این سه نظریه قابل طرح است.

ایشان می‌فرماید: (کما هوالحق) «والأوّل والثالث باطلان، لما ذكر في الكتب المبسوطة، فخيرها أوسطها»[2] .

اول و سوم باطل است؛ این‌که فقط ذاتی باشد یا این‌که ذات و جعل با هم باشد باطل است. درباره‌ی علت بطلان آن هم می‌گویند: به‌خاطر آن‌چه که در کتاب‌های مبسوطه در اصول مطرح ذکر کرده‌اند.

بعد می‌فرماید: «فخيرها اوسطها» بهترین آن قول دوم است که وضع الفاظ به‌واسطه‌ی جعل جاعل است؛ یعنی واضعی دارد.

نکته:

آن‌چه از آن تعبیر به‌توهم کرده‌اند که این حقیقت ذاتیّه باشد، مخالف وجدان است؛ یعنی وجداناً نمی‌توانیم بپذیریم که این لفظ، به‌خودی‌خود دلالت بر این معنا می‌کند؛ چون مخالف وجدان بوده و وجدان آن‌را باطل می‌داند. وجداناً انسان می‌شناسد که این لفظ، نیاز به جعل و نیاز به واضع دارد؛ نمی‌تواند یک امر ذاتی باشد، بلکه حتما نیازمند جهتی خارج از لفظ و معنی می‌باشد و آن جهت خارجی، جهتی است که سبب شده این لفظ بر معنا دلالت کند و این رابطه ایجاد شود.

مَن هوالواضع؟

پس از آن‌که معلوم شد وضع، امری جعلی است که نیازمند واضع است تا بیاید و لفظ را برای یک معنا وضع کند، باید این مطلب مورد بحث واقع شود که واضع کیست؟

آیا واضع خداوند است؟ یا بشر؟

در اینجا بحث دومی که مطرح می‌شود این است که اگر گفتیم حقیقت جعلیّه است و نیاز به‌واضع دارد، این واضع کیست؟

اگر در این‌جا، خود لفظ دلالت بر معنا نکرد، جاعل کیست؟

«يدور الامر مدار الجهات العديدة»؛ در این‌جا، بحث مدار جهت‌های گوناگونی دور می‌زند.

به این‌که آیا واضع خداوند است؟ «الواضع، هل هوالله؟»؛ یعنی خداوند یک به‌یک این الفاظ را وضع کرده است؟ آیا خداوند گفته که من لفظ ماء را برای این مایع سیال وضع کردم؟ یا نه؟ اگر این‌چنین باشد؛ یعنی خداوند وضع کرده باشد، آن وقت باید بگوییم که این جعل «حقيقة جعلية الهية»؛ یعنی این حقیقت، حقیقتی است که خداوند آن‌را جعل کرده است.

اگر این‌گونه باشد، وضع جعلیّه‌ی الهیّه است.

اما اگر این‌گونه نبود؛ یعنی وضع جعلیّه‌ی الهیّه نبود، نظر دومی وجود دارد که می‌گوید: این حقیقت، حقیقت بشریّه است؛ یعنی خداوند وضع نکرده است، بلکه واضع آن بشر است؛ بشر آمده و این الفاظ را وضع کرده است.

اگر این‌چنین شد، باز این سؤال مطرح می‌شود که اگر وضع از خداوند نفی و به بشر منتقل شد، آیا واضع یک نفر بوده یا بیشتر، بلکه همه‌ی مردم واضع لفظ برای معنی بوده‌اند؟ آیا در طول تاریخ، یک روز را به‌عنوان روز وضع اعلام کرده‌اند، و در آن روز یک نفر نشسته و الفاظ را برای این معانی وضع کرده‌است، آیا این‌چنین است؟ یا نه، به‌مرور زمان هر کسی وضع کرده است؛ یعنی خود مردم یک به‌یک وضع کرده‌اند. کدام یک از این‌هاست؟

پس بحث جهات گوناگونی دارد:

    1. بر فرض این‌که بگوییم وضع جعلی است، آیا جعل الهی است یا جعل بشری؟

    2. اگر جعل بشری است، آیا جعل بشر واحد است، یا جعل تمام بشر به‌مرور زمان است؟ یعنی آیا یک فرد همه‌ی الفاظ را در لغت فارسی برای فارسی زبانان و در لغت انگلیسی برای انگلیسی زبانان وضع کرده است، یا نه، وضع عمومی است؛ یعنی به مرور زمان وضع کرده‌اند؟

در این‌جا بین علماء اختلافات عدیده‌ای وجود دارد؛ عده‌ای قائل به این هستند که این وضع الهی است؛ یعنی خداوند وضع کرده و جعل، جعل الهی است. جناب محقق نائینی& استاد مرحوم سید خوئی+ قائل بر این است و اصرار دارد که واضع خداوند است. ایشان اصرار دارند که وضع الفاظ برای معانی، جعل الهی است و غیر از این هم نیست.

قائلین به این قول از جمله مرحوم محقق نائینی& ادلّه‌ای (دو دلیل) دارند که به آن ادلّه اشاره می‌کنیم.

علاوه بر این، برخی دیگر هم برای اینکه جعل، وضع الهی است، ادلّه‌ای ذکر کرده‌اند. ادلّه‌ی آن‌ها هم در دو بخش است:

    1. ادلّه‌ای است که وضع را به خداوند نسبت داده و می‌گوید: واضع خداوند است.

    2. ادلّه‌ای است که وضع را از بشر نفی می‌کند.

آن‌هایی که ادلّه‌ی نافیه‌ی انتساب وضع به بشر را دلیل می‌گیرند، به این‌که نفی شده بشر واضع باشد، از جهتی هم ادلّه‌ای که وضع را به خداوند انتساب داده‌اند، در این میان به آیات قرآن هم استناد کرده‌اند.

خلاصه‌ی بحث این شد که:

     وضع الفاظ چگونه است؟

     رابطه میان لفظ و معنا چگونه است؟

     آیا رابطه‌ی میان لفظ و معنا، رابطه‌ی ذاتی است یا رابطه‌ی جعلی؟

     اگر رابطه، رابطه‌ی جعلی شد، این جاعل، آیا خداوند است؟ یا بشر؟

     اگر جاعل بشر شد، آیا یک نفر جاعل است یا همه جاعل هستند؟

     وضع تعیینی است یا تعیّنی؟

هرکدام از این‌ها قائلی دارد، حرفی می‌زند و به دلیلی استدلال می‌کند که به‌مرور زمان به آن خواهیم پرداخت.


[1] - «منتهی الدراية»، تقریبا اقوی شرح بر کفایه است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo