< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/09/01

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /ادله قائلین به‌جعل الهی در وضع الفاظ (دلیل دوم)

 

بحث در باب وضع الفاظ بود؛ بعد از بیان حقیقت وضع و بیان‌ رابطه میان لفظ و معنا به این نتیجه رسیدیم که رابطه‌ی میان لفظ و معنا ذاتی نیست، بلکه رابطه‌ای جعلی است؛ لذا نیاز به واضع دارد.

در مورد این‌که واضع کیست نیز بیان کردیم که دو قول وجود دارد:

    1. واضع (هوالله)؛ یعنی خداوند عزّوجلّ است. کما قال به محقق نائینی «وَمَن تَقَدّم عَليه وَمَن تاَخّر عَنْه»؛

    2. واضع (هوالبشر)؛ یعنی بشر است.

برای قول اول یک دلیل در جلسه گذشته بیان شد و آن استدلال به آیه‌ی شریفه‌ی {وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا}[1] ؛ بود؛ لکن آنجا بیان کردیم و گفتیم که استدلالِ به این آیه‌ی شریفه استدلال سبک و ضعیفی است؛ چون این نحوه فهم مطابق با آیه نیست.

اما دليل دوم:

دلیل دومی که قائلین به وضع الهی اقامه کرده‌اند بازهم استدلال به آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است؛ خداوند می‌فرماید: {وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ}[2] .

از آیات الهی این است که آفرینش آسمان و زمین و اختلاف زبان‌های شما، (که هر قومی به یک زبانی، مثلاً: قوم ترک به‌ترکی، قوم فارس به‌فارسی، قوم عرب به عربی) و اختلاف رنگ‌های چهره شما (سفیدپوست، سیاه‌پوست، زردپوست، سرخ‌پوست و... هرکدام یک گروهی هستند) این‌ها همه نشانه‌هایی از خداوند عزّوجلّ برای انسان‌های اهل دقّت است.

کیفیت استدلال به آیه‌ی شریفه:

به این آیه ‌این‌گونه استدلال کرده و گفته‌اند: خداوند متعال در این آیه بعد از {خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}؛ دو نکته را کنار هم بیان کرده است که عبارت‌اند از:

    1. اختلاف ألسِنه

    2. اختلاف ألوان

اختلاف زبان‌ها، همان اختلاف واژگان و لغت است؛ یعنی اختلاف زبان ‌که یکی به‌ترکی و یکی به‌فارسی صحبت می‌کند؛ به‌تعبیری دیگر، الفاظ گاهی به‌ترکی برای زبان ترکی وضع‌شده و گاهی هم به‌فارسی برای زبان فارسی وضع‌شده‌اند و این اختلاف، از نشانه‌های خداوند است.

در کنار اختلاف ألسِنه، اختلاف ألوان (اختلاف چهره‌ها) هم گفته‌شده است که این‌هم باز نشانه‌ای از خداوند است.

مفسّرین در ذیل این آیه گفته‌اند: اختلاف ألسِنه فقط اختلاف زبان تنها نیست، بلکه اختلاف گویش‌ها و لهجه‌ها؛ اختلاف نغمه‌ها و آواها هم هست؛ این‌ها هم نشانه‌های خداست؛ همچنین در اختلاف ألوان نیز، فقط رنگ چهره‌ها نیست، بلکه مسائل گوناگون دیگری را هم شامل می‌شود؛ مثلاً در اختلاف چهره‌ها نه‌فقط رنگ چهره، بلکه مثلاً یکی قدبلند و یکی قدکوتاه را هم شامل می‌شود.

تقریر استدلال:

وقتی این دو (اختلاف ألسِنه و اختلاف ألوان) کنار هم گذاشته‌شده، در اختلاف ألوان می‌دانیم که انسان نقشی در اختلاف ألوان ندارد و کار خداست؛ حال وقتی در اختلاف ألوان، نشانه‌های خدا بودن ذکر می‌شود، این‌هم به اختلاف ألسِنه عطف شده؛ یعنی اختلاف ألسِنه هم من‌جمیع‌الجهات مثل اختلاف ألوان است؛ حتی در جایی‌که بشر در آن دخالت نکند؛ یعنی زبان‌ها (و الفاظ) هم وضعش به‌دست انسان نیست؛ و به‌دست خداوند می‌باشد.

توضیح مطلب:

اوّلاً: دو نکته کنار هم وجود دارد 1. اختلاف ألوان 2. اختلاف ألسِنه.

ثانیاً: در اختلاف ألوان می‌دانیم که این اختلاف فقط به‌دست خداوند است و انسان در آن دخالتی ندارد؛ انسان نمی‌تواند رنگ پوست را زرد یا سبز قرار بدهد، بلکه خداوند است که این‌کار را انجام داده است.

ثالثاً: در آیه‌ی شریفه، خداوند اختلاف ألوان ‌را به اختلاف ألسِنه عطف کرده است؛ یعنی این‌ها هم مثل اختلاف آسمان‌ها و ارض از آیات خداوند هستند؛ پس درآیات خدا بودن، اختلاف ألسِنه مثل اختلاف ألوان است.

نتیجه:

اختلاف ألوان این‌گونه است که انسان در آن دخالتی ندارد و فقط خداوند است که در اختلاف ألوان دخالت دارد؛ بنابراین در اختلاف ألسِنه هم باید این‌گونه باشد؛ یعنی انسان در اختلاف ألسِنه دخالتی ندارد و آنچه هست کار خداوند متعال است؛ یعنی الفاظی که به زبان‌های گوناگون وضع‌شده و اهل زبان‌های مختلف با آن الفاظ حرف می‌زنند، وضع آن خدایی است.

سؤال: شکی در این نیست که اختلاف زبان‌ها و رنگ‌ها از آیات الهی است؛ اما سؤال این است که آیا درآیات الهی بودن هر چیزی حتماً باید خداوند مباشرتاً اقدام کرده باشد، یا اگر بنده خدا هم تحت رعایت خداوند این‌کار را انجام بدهد، می‌تواند تحت آیات الهی باشد؟

به‌عبارت‌دیگر: آیات الهی نمادی از قدرت و عظمت خداوند است؛ یعنی این‌کار، قدرت‌نمایی خداست. حال آیا قدرت‌نمایی و نشانه‌ی قدرت خداوند فقط جایی‌است که خداوند خودش به‌طور مستقیم دخالت کند، یا اگر خداوند مخلوقی (انسانی) را بیافریند و قابلیتی به او بدهد که بتواند کار بسیار باعظمتی انجام بدهد به‌گونه‌ای که نشانه‌ای برای خداوند باشد، آیا در این‌صورت نشانه خداوند نیست؟ آیا این از آیات الهی نمی‌شود؟

مثلاً: پیامبر اسلام| امّی بود؛ ولی همین پیامبر امّی قابلیتی پیدا کرد که کتاب قرآن‌ که مملو از حکمت‌های الهی است و کسی نمی‌تواند و نتوانسته یک آیه مثل آن بیاورد، بر دِل (قلب) پیامبر نازل‌شده و پیامبر آن‌را معرفی کرد؛ حال سؤال این است که آیا این اعجاز پیامبر امّی| (که قرآن بر قلب او نازل می‌شود) از آیات الهی شمرده می‌شود یا خیر؟

در جواب می‌گوییم: اتفاقاً دلالت این عمل بر آیات الهی بودنش بیشتر است؛ چون این‌که خدا خودش مستقیم کاری نکند، بلکه مخلوقی را بیافریند که این مخلوقِ بتواند کار باعظمتی را انجام بدهد به‌گونه‌ای که این‌کار از آیات الهی شمرده شود، منافاتی با این‌مطلب ندارد.

بنابراین، اگر بگوییم که انسان آمده و لفظ را وضع کرده است، کار باعظمتی است که همه‌ی الفاظ را وضع کرده باشد، حال آیا این انسان نمی‌تواند آیت الهی باشد! لذا لازم نیست که حتماً بگوییم خداوند خودش به‌صورت مستقیم این‌کار را انجام داده است.

این اشکال ما است به کسانی‌که قائل‌اند وضع باید الهی باشد که با استناد به این آیه {وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}؛ بیان شد.

خلاصه:

تا اینجا دو دلیل ذکر کردیم؛ قبلاً بیان کردیم که قائلین به وضع الهی، دودسته دلیل دارند:

    1. ادلّه‌ی اثباتیه ای که اثبات می‌کند خداوند واضع است و آن دو دلیل این بود:

دلیل اوّل: آیه‌ی شریفه قرآن که می‌فرماید: {وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا}.

دلیل دوم: بازهم آیه‌ی شریفه دیگری از قرآن کریم است که می‌فرماید: {وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}.

    2. ادلّه‌ای که نسبت وضع را از بشر نفی می‌کنند. این دسته نیز دو دلیل دارند و آن دو دلیل همان ادلّه‌ای است که محقق نائینی ذکر کرده و قبلاً به آن‌ها اشاره کردیم که عبارت‌اند از:

دلیل اوّل: هیچ روزی در تاریخ به‌عنوان روز وضع معرفی نشده است؛ یعنی آن‌گونه که در تقویم تاریخ روز زن، روز جوان و... داریم، روزی به‌عنوان روز وضع نداریم که بگویند مثلاً این روز، روزی است که فلان شخص یا فلان گروه از مردم آمده‌اند و الفاظ را برای معانی وضع کرده‌اند؛ لذا واضع انسانی وجود ندارد.

همچنین (اگر هم بگوییم که انسان واضع بوده و روز وضع داشته‌ایم) این سؤال مطرح می‌شود که اگر انسان واضع الفاظ بوده، چطور این وضع را به سایر افراد از انسان انتقال داده است؟ یعنی اگر انسان گفته که من لفظ ماء را برای این مایع سیّال وضع کردم؛ حال چگونه این وضع را به دیگران منتقل کرده است؟

اگر انسان همه الفاظ را وضع کرده، آیا این الفاظ را دفعتاً به دیگران منتقل کرده است؟ این‌که معقول نیست؛ و اگر تدریجاً منتقل کرده باشد، در این فاصله زمانی‌که هنوز منتقل نشده و در حال انتقال است، مردم با چه لفظی سخن می‌گفتند؟ با چه بیانی صحبت می‌کردند؟

مثلاً، آقای يَعُرُبُ بُن قحطان که در حجاز بوده و لغت عرب را وضع کرده است، بعد از وضع که خواست این الفاظ را به عرب‌های مصر هم برساند چند ماه طول می‌کشد تا به مصر برسد، در این فاصله‌ی زمانی چند ماه، مصری‌ها چگونه صحبت می‌کردند؟

یا خودِ این آقای يَعُرُبُ بُن قحطان، وقتی می‌خواسته بگوید که من لفظ عین را برای این عین الماء (چشمه) وضع کردم؛ این لفظی که می‌گفت، مردم از کجا این لفظ را می‌فهمیدند؟ چون مردم که وضع را نمی‌دانستند و هنوز هم این وضع منتقل و معرفی نشده بود؛ پس این کیفیت انتقال چگونه بوده است؟

آیا آقای يَعُرُبُ بُن قحطان الفاظ را به‌صورت یک‌جا وضع کرده و بعد به‌مردم گفته أَيُّهَا النَّاسُ!

بعد هم مردم از کجا بدانند که جمله‌ی «أَيُّهَا النَّاسُ» خطاب به آن‌هاست؟ یا این‌که مردم از کجای جمله‌ی «أَيُّهَا النَّاسُ» می‌فهمیدند که این خطاب عمومی است؟

بنابراین محقق نائینی& می‌گوید: همه این‌ها دلیل براین است که وضع، نسبتش از مردم نفی شده‌است.

دلیل دوم: الفاظ و معانی ازنظر عرف هر دو نامتناهی‌اند و محدود نیستند؛ یعنی عددش آن‌قدر زیاد است که قابل احصاء و شمارش نیستند؛ پس چگونه انسان محدود می‌تواند نسبت به کار نامحدود وضع و اقدام کند؟

به‌تعبیری؛ الفاظ، معانی و مفاهیم نامحدودند و به‌اندازه‌ای زیادند که بر ممکن‌الوجود که وضع می‌کند لفظ می‌خواهد، واجب‌الوجود هم لفظ می‌خواهد، ممتنع‌الوجود هم لفظ می‌خواهد؛ یعنی وقتی‌که می‌خواهیم بگوییم ممتنع‌الوجود محال است، باید لفظ شریک‌الباری را داشته باشیم که روی آن بگذاریم و بگوییم که شریک‌الباری محال است؛ یعنی ممتنع‌الوجود هم لفظ و وضع می‌خواهد؛ ممکن‌الوجود هم که همه‌ی ما هستیم لفظ می‌خواهد؛ خودِ خداوند هم که به وی ربّ می‌گوییم، لفظ می‌خواهد؛ همه‌ی این‌ها نامحدود و نامتناهی‌اند، پس چگونه انسان محدود می‌تواند وضع الفاظ نامحدود برای معانی نامحدود داشته باشد؟

لذا این دلیل است براین‌که وضع از بشر نفی شده است.

اما اشکالاتی بر ای ادله وارد است که آن‌ها را بیان می‌کنیم.

اشکال بر دلیل اول:

اوّلاً: دلیل اوّل شما این بود که روز وضع بشری نداریم؛ حال ما سؤال می‌کنیم که مگر روز وضع الهی داریم؛ یعنی روزی آمده که بگوییم این روز، روزی است که خداوند وضع کرده است؟ آیا در قرآن کریم آیه‌ای داریم که حکایت کند خدای عزّوجلّ در این ایام الفاظ را وضع کرده است؟

إن‌قُلت: چه ضرورتی دارد در قرآن بیاید که حکایت کند از این‌که خدای عزّوجلّ در این ایام، الفاظ را وضع کرده است؛ مگر قرار است همه‌چیز در قران ذکر شود!

قُلتُ: بله؛ چون داستانی‌های معمولی از قبیل: داستان یوسف و یعقوب‘ در قرآن آمده است، حال چه اشکالی داشت که خداوند یک داستان هم برای وضع در قرآن نقل می‌کرد.

بنابراین اگر روز وضع بشری و دخالت در وضع الفاظ نداریم، روز وضع الهی هم نداریم؛ لذا این اشکال بر دلیل اول محقق نائینی است.

ثانیاً: اصلاً پیدا کردن ریشه‌ی لغات و زبان‌ها، کار بسیار سختی است؛ کار آسانی نیست.

ثالثاً: اینکه فرمودید اگر وضع بشری باشد، چگونه انتقال صورت گرفته؛ یعنی در خطاب {يَا أَيُّهَا النَّاس}؛ مردم از کجا بفهمند که خطاب عمومی است؟

می‌گوییم: یک زبان بین‌المللی داریم که همه‌ی مردم دنیا آن‌را می‌فهمند و آن‌هم زبان اشاره است؛ یعنی هرکسی که هیچ زبانی را نمی‌فهمد، زبان اشاره را خوب می‌فهمد؛ لذا هیچ منعی ندارد آن زمانی‌که بشر می‌خواهد الفاظ را منتقل کند با زبان اشاره‌ای حرف بزند تا الفاظ منتقل‌شده و وضع مشخص بشود. پس این‌ها نمی‌تواند دلیل باشد.

این‌ها سه اشکالی بودند که بر دلیل اول محقق نائینی& کردیم.

اشکال بر دلیل دوم:

محقق نائینی در دلیل دوم فرمود: الفاظ، معانی و مفاهیم نامتناهی هستند و انسان محدود نمی‌تواند برای معانی نامحدود وضع داشته باشد.

اما اشکال ما بر سخن محقق نائینی براین است که زمانی این‌مطلب شما صادق است که بگوییم واضع همه‌ی الفاظ و لغت‌ها یک نفر بوده است؛ اگر یک نفر واضع باشد کلام شما درست است؛ چون یک نفر محدود نمی‌تواند سعه‌ی زمانی پیدا کند و سعه وجودی و عمرش کفاف نمی‌کند که همه‌ی الفاظ را نه یک‌دفعه و نه تدریجاً وضع کرده باشد؛ امّا اگر بگوییم که همه‌ی مردم در همه‌ی اعصار واضع الفاظ هستند، در این‌صورت از آن محدودیت خارج می‌شود و در هر عصری و به‌مرورزمان، الفاظ برای معانی از سوی خودِ مردم وضع می‌شود؛ پس این دلیل هم رد می‌شود.

نظر استاد: نکته‌ی دیگری که در این‌جا بیان می‌شود (البته این اشکال به محقق نائینی نیست، بلکه بیان نظر خودمان است و بعضی دیگر هم این را گفته‌اند) این است که چه اشکالی دارد وضع دوجانبه باشد؛ یعنی بعضی از الفاظ را خداوند و بعضی از الفاظ را انسان وضع کرده باشد؛ بعضی از الفاظ را انسان به‌مرورزمان وضع می‌کند و بعضی از الفاظ را هم خداوند وضع کرده باشد؛ اشکالی براین‌مطلب وجود ندارد، بلکه دلیل بر اثبات آن‌هم وجود دارد.

اما دلیل براین‌که وضع انسانی است، آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است که می‌فرماید: {إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم}[3] ؛ این‌ها اسم‌هایی است که شما و پدرانتان بر آن‌ها گذاشته‌اید. (قران می‌فرماید: شما خودتان اسم انتخاب کردید، خودتان دخالت داشتید)؛ لذا با توجه به این آیه خودِ مردم واضع هستند.

و دلیل براین‌که وضع الهی است بازهم آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است که می‌فرماید: {إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا}[4] ؛ ما تو را به فرزندی بشارت می‌دهیم که نامش «یحیی» است؛ و پیش‌ازاین، هم نامی برای او قرار نداده‌ایم!

خداوند می‌فرماید: ما برای این بچه اسم یحیی را انتخاب کردیم.

بنابراین، در بعضی از موارد خداوند الفاظ را وضع کرده و در بعضی از موارد هم انسان وضع کرده است. به‌روال عادی و در طول زمان و به‌حسب نیازی که مردم به الفاظ پیدا می‌کردند، الفاظی وضع می‌شد؛ چون این الفاظ و معانی به‌مرورزمان گسترش پیدا می‌کند و این چیزی نیست که بگوییم از اول یک نفر وضع کرده است؛ یا بگوییم خدا از اول وضع کرده است، بلکه برخی از الفاظ را خداوند و برخی از الفاظ را هم بشر وضع کرده و قرار داده است و منعی هم بر پذیرش این نظر نمی‌بینیم.

نتیجه: نظر ما همان نظر صحیح مشهور است که می‌فرمایند: انسان واضع است و لازم نیست خدا واضع باشد؛ اما نکته‌ای اضافی وجود دارد و آن نکته ‌این است ‌که گاهی از اوقات هم خداوند بعضی از الفاظ را وضع کرده است؛ اما اینکه وضع الفاظ وظیفه‌ی خداوند باشد و بگوییم که خداوند باید واضع باشد معلوم نیست که قابل‌اثبات باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo