< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/09/09

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /اشكال و جواب در تفصيل صاحب کفایه و مشهور (بین قسم سوم و چهارم)

 

بحث در باب وضع الفاظ و در تقسیمات وضع بود که آن‌ها را بیان کردیم.

دو تقسیم برای وضع بیان شد:

تقسیم اوّل: تقسیم وضع به تعیینی و تعیّنی.

تقسیم دوّم: تقسیم وضع به‌لحاظ لفظ و معنی که در این تقسیم چهار صورت قابل‌تصور است:

    1. وضع عام موضوع له عام

    2. وضع خاص موضوع له خاص

    3. وضع عام موضوع له خاص

    4. وضع خاص موضوع له عام

مشهور درباره‌ی تقسیم دوم فرمودند: در این چهار صورت، سه صورت اول آن قابل‌تصور هست؛ اما صورت چهارم آن (وضع خاص موضوع له عام) امکان تصوری ندارد.

اشکال و جواب در تفصیل صاحب کفایه و مشهور

چنانکه قبلاً هم بیان کردیم مشهور که صاحب کفایه هم از این مشهور است، درباره‌ی تقسیم دوم فرمودند: در میان صور چهارگانه، دو صورت اول و دوم قابل‌تصور بوده و امکان دارد و معقول است؛ در آن بحثی نیست؛ اما در دو قسم سوم و چهارم بحث و اشکال است به این‌که «هل يمکن ان نتصور مرآتية اللفظ للمعنی في خصوص الوضع العام و الموضوع له الخاص؛ او في الوضع الخاص و الموضوع له عام؟» آیا می‌شود تصور کنیم که وضع خاص و موضوع له عام باشد یا وضع عام و موضوع له خاص باشد؟ مشهور که صاحب کفایه هم از مشهور است قائل به‌تفصیل شده و فرموده‌اند: وضع عام می‌تواند از موضوع له خاص حکایت کند؛ اما وضع خاص نمی‌تواند از موضوع له عام حکایت کند. انسان می‌تواند از زید حکایت کند؛ اما زید نمی‌تواند حکایت از انسان حکایت کند؛ چراکه کلی می‌تواند مرآتیت برای افراد داشته باشد؛ ولی فرد نمی‌تواند مرآتیت برای کلی داشته باشد؛ یعنی لفظ باید آینه‌ی تمام نمای معنا باشد و همه خصوصیات معنا را برای ما نشان بدهد؛ لذا لفظ کلی انسان می‌تواند فردی از خودش را نشان بدهد که زید باشد؛ چون زید یک فرد از این انسان است؛ انسان شامل زید، عمرو، بکر و... می‌شود و می‌تواند یک فرد را نشان بدهد و این معقول است؛ اما زید که یک فرد است، فقط خصوصیت خودش را می‌تواند نشان بدهد؛ بنابراین خصوصیت انسان را که شامل بکر و... می‌شود، نمی‌تواند نشان بدهد.

زید فقط می‌تواند انسانیت خودش را نشان دهد، نه انسانیت بکر و عمرو را؛ چون انسانیت بکر با انسانیت زید فرق می‌کند. هر فردی خصوصیت خاص خودش را دارد؛ لذا زید، تنها انسان بودن خودش را نشان می‌دهد.

اما بر قول مشهور و منهم صاحب الکفایه اشکالی شده که این اشکال هم در بیان مرحوم امام+ و هم غیر امام نقل شده است به این‌که این تفصیل قابل‌پذیرش نیست و نمی‌توانیم آن‌را بپذیرم؛ چراکه اگر لازم باشد مرآتیت لفظ برای معنی مورد لحاظ قرار بگیرد در هر دو قسم سوم و چهارم با مشکل مواجه خواهیم شد؛ چون هیچ‌کدام مرآتیت ندارند؟ یعنی اگر خاص نمی‌تواند عام را نشان بدهد، پس عام هم نمی‌تواند خاص را نشان بدهد.

به‌تعبیری دیگر، چطور شما می‌گویید که کلی برای فرد مرآتیت دارد؛ ولی فرد برای کلی ندارد؟

به‌جهت این‌که کلی مثل انسان، مفهوم است و عالَم مفاهیم، عالَم خاص خودش هست؛ بعد از عالَم مفاهیم به عالَم ماهیت و وجود می‌رسیم؛ و این‌ها عالَم دیگری هستند که بعد از عالَم مفهوم هستند. شما مفهوم را حکایت‌کننده و مرآت برای وجود قرار می‌دهید، زید وجود خارجی دارد، شما می‌خواهید انسان ‌که مفهوم است وجود زید را برای شما حکایت کند درحالی‌که وجود زید در عالم وجود است و انسان در عالم مفهوم قرار دارد؛ برای آن‌که در عالَم مفاهیم اگر یک مفهوم از دیگری حکایت کند باید اتحاد بین المفهومین باشد؛ لذا بعضی اشکال کرده و گفته‌اند: وقتی‌که می‌گویید: «الانسان حيوان الناطق»؛ این به حمل اولی درست نیست؛ زیرا انسان مفهومی است و حیوان ناطق مفهومی دیگر است؛ و این دو مفهوم باهم اتحاد ندارند؛ اگرچه در عالَم خارج ممکن است یکی باشند؛ اما در عالَم مفهوم دو چیز هستند؛ پس به حمل اولی و ذاتی ممکن نیست.

بنابراین مؤید آورده‌اند به اینکه وقتی می‌گویید «الانسان حيوان الناطق»، به‌ذهنتان نمی‌آید؛ یعنی مفهوم حیوان ناطق عین مفهوم انسان نیست. به‌تعبیری در حمل اولی ذاتی گفته‌اند: «ما يفهم من المفهوم عين ما يفهم من المفهوم الآخر»؛ یعنی هر چیزی را که از انسان می‌فهمی، باید همان را از حیوان ناطق هم بفهمید، درحالی‌که این‌گونه نیست؛ لذا گفته‌اند: حمل اولی و ذاتی مربوط به نمونه‌هایی از قبیل «الانسان بشرٌ»؛ انسان بشر است؛ و این به حمل اولی ذاتی درست است؛ زیرا آنچه از بشر فهمیده می‌شود از انسان هم فهمیده می‌شود، به‌خلاف «الانسان حيوان الناطق»؛ که به حمل شایع صناعی درست است.

لذا، یا باید بگویید که در هر دو جا حکایت می‌کند یا در هر دو جا حکایت نمی‌کند؛ یعنی تفصیل قائل بشوید به اینکه عام حکایت از خاص می‌کند؛ اما خاص حکایت از عام نمی‌کند که این به‌دقت درست نیست. اگر بگوییم حکایت اجمالی کفایت می‌کند این در هر دو جا وجود دارد. زید حکایت اجمالی از انسان دارد، انسان هم حکایت اجمالی از زید دارد.

اشکال دقیق است؛ اما برخی‌ها جواب داده‌اند و به‌نظر می‌رسد که جواب هم جوابِ دقیق و خوبی است.

بنابراین اشکال این است که در حکایت لفظ برای معنی باید مرآتیت قابل‌تصور باشد درحالی‌که هیچ‌کدام از دو صورت سوم و چهارم این امکان در آن‌ها وجود ندارد.

اما برخی دیگر در مقام دفاع از مشهور و صاحب کفایه برآمده‌اند و اشکال را پاسخ گفته‌اند.

جواب از اشکال

پاسخ به اشکال فوق‌الذکر و دفاع از تفصیل مشهور این است که بله، ما اشکال را در جای خودش قبول داریم؛ ولی به‌نظر می‌رسد خلطی میان انواع و اقسام کلی صورت گرفته است.

اینکه کلی مفهوم است و باید اتحاد مفهوم داشته باشد تا حمل اولی صحیح باشد را ما هم قبول داریم؛ لکن دوگونه کلی و دو جور مفهوم وجود دارد: 1- کلیات متاصله؛ 2- کلیات منتزعه (انتزاعیه).

در قسم اول کلیات متاصله؛ یعنی آن‌هایی که همانند جواهر و اعراض، تاصل داشته و ما به‌ازاء خارجی هم دارند.

مثل حیوان ناطق که کلی جوهریه است و در خارج خودش وجود پیدا می‌کند.

این نوع از کلی‌ها معنی ندارد که بگوییم برای مصادیق و افراد خود مرآتیت دارند؛ چراکه همان‌گونه که گفته‌اید، مصادیق و افراد خصوصیاتی دارند که با دیگری متفاوت است.

کلیات متاصله، مثل انسان یا حَيوَانٌ النَّاطِق؛ اینِ حقیقت انسان و مرآتیت برای انسان دارد و حیوان جنس است و ناطق فصل است.

گفته‌اند: حیوان جنس و ناطق فصل است؛ همان جمله‌ی معروفی که بیان می‌شود، در اینجا هم درست است که «النَّاطِق» حقیقت انسان نیست؛ یعنی حقیقت انسان، حیوان نیست؛ زیرا نمی‌تواند از فردش هم حکایت کند. اشکال این است که اگر کلی بخواهد از فردش حکایت کند، می‌شود ربط ایجاد کردن بین عالم مفهوم و عالم وجود؛ می‌گوییم: بله، «کلی اَلإنسَانُ حَيوَانٌ النَّاطِق» درست است؛ اما خصوصیات فردی افراد، همانند: زید، عمرو، بکر و ... اعم از خصوصیات مربوط به زمان، مکان، علم، جهل و ...؛ حتی این‌که فرزند چه کسی هست، هیچ ربطی به حَيوَانٌ النَّاطِق ندارد.

بنابراین این بخش را قبول داریم که هیچ مرآتیتی برای حیوان الناطق نسبت به زید و عمرو و غیره وجود ندارد! زیرا زید یک وجود خارجی دارد و یک فرد از این انسان است، این افراد هم هرکدامشان خصوصیاتی دارند؛ یعنی خصوصیت زید با خصوصیت عمرو و بکر متفاوت است و هیچ وجه مشترکی بینشان وجود ندارد؛ حتی برخی از خصوصیات متباین هم میانشان وجود دارد. مثلاً بین خصوصیات زید و عمرو تباین است؛ لذا هیچ مرآتیتی نیست؛ یعنی چون وجود خارجی که زید باشد، همان‌گونه که نمی‌توانیم بگوییم، زیدٌ عمروٌ و عمروٌ زیدٌ؛ همان‌گونه هم نمی‌توانیم بگوییم که «اَلإنسَانُ زَيدٌ»؛ چون آن کلی یک مفهوم است و این افراد دارای خصوصیت‌های گوناگونی هستند، انسان یک کلی و مفهومی است که آن مفهوم بر همه‌ی افراد زید، بکر، عمرو و... تطبیق می‌کند؛ اما خصوصیت خود فردش دارای خصوصیت ویژه‌ای است.

در عالم اعراض نیز همین‌طور است که بیاض و سواد هرکدام از معنای خودش حکایت می‌کند، نه از افراد آن‌ها! چراکه افراد آن‌ها هرکدام خصوصیات خودشان رادارند.

و همین‌طور در کلیات اعتباریه همانند وجوب و امکان و ...

اما در قسم دوم از کلی‌ها که کلی انتزاعیه باشد ماجرا متفاوت است.

کلی انتزاعی آن است که خود مفهوم کلی از افراد آن انتزاع شده است؛ یعنی با نگاه به افراد آن کلی تأسیس‌شده و ایجاد گردیده است.

ما به زید نگاه کردیم و این کلی را اتخاذ کردیم؛ مثلاً فردٌ، شخصٌ، مصداقٌ، ما يُنطبق عليه الإنسَان، این ها کلی هستند؛ کلمه فرد کلی است؛ لذا به زید که می‌رسیم، می‌گوییم فردٌ؛ به بکر یا عمرو که می‌رسیم، می‌گوییم فردٌ. همچنین شخصٌ، یا ما يُنطبق عليه الإنسَان؛ یعنی زید و بکر و عمرو ما يُنطبق عليه الإنسَان هستند.

اما این‌که این کلیات از کجا انتزاع شده، می‌گوییم: همین زید را نگاه کردیم و گفتیم فردٌ و کلی فرد را انتزاع کردیم؛ این کلی خودش یک کلی نیست که وجود خارجی داشته باشد؛ چون خود کلی هم از همین فرد به‌وجود آمده و تأسیس‌شده است.

به‌تعبیری دیگر: این فرد منشأ تأسیس این مفهوم کلی است؛ یعنی خود زید و عمرو و ... فردٌ و ما يُنطبق عليه الإنسَان را به‌وجود آورده است؛ در این کلیات هیچ اشکالی ندارد که کلی حکایت از فرد بکند و مرآتی برای این فرد باشد؛ لذا می‌گوییم: فردٌ مرآةٌ برای زید، شخصٌ مرآةٌ برای عمرو و بکر؛ زیرا کلی خودش وجودِ خارجیِ دیگری ندارد؛ بلکه مفهومش از همین فردش انتزاع پیدا کرده است؛ و چون ایجادشده اشکالی ندارد.

این عناوین و کلیات با کلیات متاصله متفاوت است.

در حیوان الناطق همه مسأله در عالم مفهوم است و حتی به‌وجود هم توجهی نیست؛ لذا می‌شود گفت: «حيوان الناطق اما موجودٌ وَاما معدوم» تا چه رسد به خصوصیت افراد آن‌که اصلاً موردتوجه نیست.

اما در این‌جا چون کلی از خود فرد انتزاع شده هم به‌وجود و هم به خصوصیات مشترکه آن‌ها توجه شده است؛ یعنی منشأ این کلی، همان افراد و مصادیق آن کلی هستند.

در این‌جا می‌توانیم بگوییم که کلی برای افرادش مرآتیت دارد؛ چراکه منشأ خود کلی همان افراد و مصادیق هستند؛ یعنی کلی (فرد) و یا کلی (ما يُنطبق عليه الإنسَان) به‌لحاظ برخی خصوصیات مشترکه انتزاع شده که می‌تواند حکایت از آن افراد کند و برای آن‌ها مرآتیت داشته باشد.

بنابراین و با این بیانی که ارائه شد معلوم می‌شود که تفصیل مشهور و صاحب کفایه قابل‌پذیرش هست.

این مطالب در دفاع از کلام صاحب کفایه و از کلام مشهور است؛ بنابراین می‌فرمایند: این کلی چون از فرد انتزاع شده و منشأ انتزاعش این فرد است می‌تواند حکایت از این فرد بکند؛ اما در آن‌جایی که جزئی و خاص باشد، خاص نمی‌تواند حکایت از این کلی بکند.

نظر استاد: به‌نظر می‌آید که کلام صاحب کفایه و مشهور درست باشد و تفصیل به‌حق است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo